Page 26 - Issue No.1371
P. 26

‫استقبال کرده به داخل سالن رفتم‪ .‬عروس و داماد را‬                                                                                                             ‫از جاده کوهستانی میان خجند و دوشنبه که جدا‬           ‫‪26‬‬
‫بر تختی در بالای سکویی شبیه به ِسن تاتر نشانده‬                                                                                                              ‫م ‌یشویم به سرزمین مرتفع اما نسبتاً مسطحی وارد‬
‫بودند و دختران و پســران جوان به شــکل دو گروه‬                                                                                                              ‫م ‌یشــویم که با تاکستا ‌نهای مشــروب شده با رود‬                               ‫سال ‪ / 23‬شماره ‪ - 1371‬جمعه ‪ 6‬رذآ ‪1394‬‬
‫مجزا ولی پیوسته به هم به شکلدایره م ‌یرقصیدند‪.‬‬                                                                                                              ‫زرافشــان زیبایی و جلال یافته است‪ .‬در این مسیر‬
‫عروس و داماد مرتب با گذاشــتن دست بر سینه و‬                                                                                                                 ‫نیز بخ ‌شهای در دست ساختمان هست که رفت و‬
‫تعظیم از میهمانان سپاســگزاری م ‌یکردند‪ .‬ب ‌هجز‬
‫بخشی که برای رقص در نظر گرفته شده بود‪ ،‬بقیه‬                                                                                                                                         ‫آمد را به تأخیر م ‌یاندازد‪.‬‬
‫ســالن را میز و صندلی گذاشته بودند و میهمانان‬                                                                                                               ‫در پنجکنــت در هتــل آپارتمانی اقامــت گزیدیم‬
‫بسیار گرد آ ‌نها نشسته و با خوراک ‌یهای گرم و سرد‬                                                                                                           ‫آســوده‪ .‬همه با هم‪ .‬اتا ‌قها تمیز و میزبان مؤدب و‬
‫پذیرایی م ‌یشدند‪ .‬برای عروس و داماد شادکامی آرزو‬                                                                                                            ‫مهربان‪ .‬بر ســر این که به هتل خواجه آب گرم که‬
‫کردیــم و بیرون آمدیم‪.‬د ‌لهایمان سرشــار محبت‬                                                                                                               ‫خود از بناهای دیدنی دوران شوروی است و گویا آب‬
‫تاجیکان و یادمــان لبریز خاطرات خوش دیدار این‬                                                                                                               ‫معدنی آن نیز ویژه و یگانه اســت‪ ،‬برویم یا مستقیم‬
                                                                                                                                                            ‫به شهردوشنبه گفتگو کردیم و چنین مقرر شد که‬
                              ‫خویشان گم شده‪.‬‬                                                                                                                ‫به شهر دوشنبه برویم زیرا عید قربان در پیش بود و‬
            ‫بر عشق توام‪ ،‬نه صبر پیداست‪ ،‬نه دل‬                                                                                                               ‫دیدار ما از دوشنبه را کوتاه م ‌یکرد‪ .‬به آخرهای سفر‬
            ‫بی روی توام‪ ،‬نه عقل برجاست‪ ،‬نه دل‬                                                                                                               ‫رســیده بودیم و هنوز به دیــدار حکیم رودکی نائل‬
         ‫این غم‪ ،‬که مراست کوه قاف است‪ ،‬نه غم‬
     ‫این دل‪ ،‬که تو راست‪ ،‬سنگ خارا است‪ ،‬نه دل‬                                                                                                                                 ‫نشده بودیم و من م ‌یاندیشیدم‪.‬‬
                                                                                                                                                            ‫پنجکنت اگر چــه یکی از قدیم ‌یترین ســکونت‬
                                       ‫(رودکی)‬                                                                                                              ‫گا‌ههای آریاییان بوده اما اعتبار آن به رودکی اســت‪.‬‬
‫و در روز دهم در پنجکنت ســغد‪ ،‬دوبــاره بازار بود‬                                                                                                            ‫پنجکنــت زادگاه رودکی اســت و رودکی پدر و یا به‬
‫و ردیف زیبا و پرتلاش بانــوان تاجیک با چهر‌ههای‬
‫خسته نشسته در کنار سبد سبد انگورها رنگارنگ‬                                                                                                                                         ‫قولی پادشاه شعر پارسی‪.‬‬
‫که هرکدام چون لعل م ‌یدرخشــیدند و بیننده را به‬
‫نویــد فرح جان به خرید م ‌یخواندند‪ .‬و آن روز زادروز‬                                                                                                         ‫هیچ شادی نیست اندر این جهان‬
‫ابو عبدالله رودکی بود که من به شــوق شمیم بوی‬                                                                                                                      ‫برتر از دیدار روی دوستان‬
‫جوی مولیانش به کنار زرافشان کبیر شتافته بودم و‬
‫من نم ‌یدانستم‪ ،‬نم ‌یدانستم که آن سراینده خوش‬                                                                                                                 ‫هیچ تلخی نیست بر دل تل ‌ختر‬
‫ذوق نیز در انتظار ماســت‪ .‬مایی که به شوق دیدار‬                                                                                                                       ‫از فراق دوستان پر هنر‬
‫او بار ســفر بسته بودیم‪ .‬سفر ما بهدلیلی نامنتظره‬                                                                                                                                   ‫(رودکی)‬
‫چهار روز به تأخیر افتاده بود و چنین شد که درست‬
‫در زادروز رودکی بهدیار او رسیدیم‪ .‬چرا کهد ‌لهایمان‬   ‫که در این ســه کشــور بودم‪ ،‬به دیــد من‪ ،‬رو ‌سها‬     ‫با سخاوتمندی و میهمان دوستی بی دریغ خواهان‬        ‫از روشنایی روز استفاده کردیم و بیرون زدیم‪.‬در پایین‬                             ‫‪Vol. 23 / No. 1371 - Friday, Nov. 27, 2015‬‬
‫به هم نزدیک بود و چون ما مشتاق دیدارش بودیم او‬       ‫سیطره گســترد‌های بر سازمان فرهنگی و اقتصادی‬         ‫پذیرایی از مایند‪ .‬تصورشــان از تهران و شــهرهای‬   ‫هتل‪-‬آپارتمان‪ ،‬کارگاه خیاطی بود که لباس سفارشی‬
‫نیز به پیشواز ما آمده بود‪ .‬و این همان فراخوان خاک‬    ‫ای ‌نهــا دارند و مطابق منافع خــود آنان را کنترل و‬  ‫بزرگ ایران بسیار محدود اســت‪ .‬در باره دانشگا‌هها‬  ‫عروس م ‌یدوخت‪ .‬پولک دوزی و ســنگ دوزی زیبا‬
                                                     ‫هدایت م ‌یکنند‪ .‬همه مردم روسی م ‌یدانند و تقریباً‬    ‫و سطح علمی ایران خیلی کم م ‌یدانند‪ .‬کانا ‌لهای‬    ‫بر کلاه و پیراهن ســنتی تاجیکی‪ .‬بانوان هنرمند و‬
           ‫بود و اشتیاق دیدار مشتاقان دور از هم‪.‬‬                                                          ‫تلوزیونی کــه در هت ‌لها قابل دیــدن بودند‪ ،‬همه‬   ‫توانا‪ .‬در گفتگو با آنان دریافتم که پارچ ‌ههای زرق و‬
         ‫سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه باک‬                        ‫هیچ زبان خارجی دیگر نم ‌یدانند‪.‬‬       ‫کانا ‌لهای روسی بودند‪ .‬تنها یک کانال تلوزیونی در‬  ‫برق داری که لباس زنان تاجیکی همه از آن دوخته‬
         ‫ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود‬     ‫روبروی هتل‪-‬آپارتمان اقامتی ما سالن عروسی بود که‬      ‫تاجیکستان به زبان تاجیکی برنامه اجرا م ‌یکرد که‬   ‫م ‌یشود در ترکیه ومخصوص تاجیکان بافته م ‌یشود‬
                                                     ‫صدای نقار‌ههای شادی بخش آن به ما گفت عروس و‬          ‫هرگاه آن را دیدیم مشــغول اجرای خبرهایی در باره‬   ‫و از واردات عمده است‪ .‬تاجیکستان که بخش بزرگی‬
                                       ‫(حافظ)‬        ‫داماد وارد شد‌هاند‪ .‬چون دیدند به تماشا ایستاد‌هایم‪،‬‬  ‫رییس جمهور بود‪ .‬خبرهایی مساوی با پروپاگاندای‬      ‫از زمی ‌نهای قابل کشت آن به پنبه اختصاص دارد‪،‬‬
‫بهدیدار موزه که رفتیم شگفت زده‪ ،‬جشن و میهمانی‬        ‫مــا را با خواهش به عروســی خواندند و من نیز که‬      ‫دولتی‪ .‬در ترکمنستان هم همینطور‪ .‬در کوتاه مدتی‬
‫دیدیم و برنا پسران و زیبا دختران دانشجوی تربیت‬       ‫در کنجکاوی دیدن مراســم م ‌یســوختم از دعوت‬                                                                   ‫وارد کننده پارچ ‌ههای ترکی است‪ .‬ایدریغ‪...‬‬
‫معلم تاجیک را که نشسته بودند گویی به انتظار ما‪.‬‬                                                                                                             ‫‪ In touch with Iranian diversity‬بــه خیابان رفتیم و بازار بود بــا همان خصوصیات‬
‫ســرودهای رودکی بر لب و مهر او و دوستدارانش در‬                                                                                                              ‫بازارهــای مرو و خجند‪ .‬پیش از فروپاشــی کشــور‬
‫دل‪ .‬چه میهمان نواز و چه ســخاوتمند‪ .‬زیبا قصاید‬                                                                                                              ‫شــوراها‪ ،‬در همه این شــهرها بازارهایی سرپوشیده‬
‫و قطعات این سخنگوی گران مایه را با مهر برایمان‬                                                                                                              ‫و بزرگ دایر شــده و در آن فروشــگاه مرکزی تعبیه‬
‫خواندند و چنان حظی هدیه ما کردند که بهایی بر‬                                                                                                                ‫بوده که اجناس اساســی مردم را به صورت کوپنی با‬
‫آن نتوانــم نهاد‪ .‬و همه از برکت زبان و ادب و شــعر‬                                                                                                          ‫قیمت ناچیزدر اختیار آنان م ‌یگذاشته است‪ .‬بازارها‬
‫پارســی‪.‬دانســتیم که هرســالدر روز تولد رودکی‬                                                                                                               ‫به جای ماند‌هاند اما دیگر نشــانی از فروشــگا‌ههای‬
‫دانشــجویان علاقمند از دانشگا‌ههای مختلف آماده‬
‫اجرای اشــعار زیبای رودکی‪ ،‬داوطلب شرکت در این‬                                                                                                                                                 ‫روسی نیست‪.‬‬
‫مراســم که در مدت روز در داخل ساختمان موزه و‬                                                                                                                ‫از مدرســ ‌های بســیار قدیمیدیدن کردیم با حیاط‬
‫هنگام شب‪ ،‬بیرون ساختمان ودر برابر تندیس بزرگ‬                                                                                                                ‫زیبا و درختان انباشــته از بار سیب سرخ و رسیده‪.‬‬
‫رودکی در باغ موزه برگزار م ‌یشــود‪ ،‬هستند‪ .‬اشعار را‬                                                                                                         ‫باغبان پیرمردی مهربان و خــوش چهره بود‪ ،‬چون‬
‫به گونه دکلمه و با زیبایی تمام از حفظ م ‌یخوانند‪.‬‬                                                                                                           ‫دیگر تاجیــکان‪ .‬ایوا ‌نهایی درســت مانند بناهای‬
                                                                                                                                                            ‫قدیمی ایران زمین با ســتو ‌نهای کنده کاری شده‬
       ‫بسیاردیدنی و شنیدنی و حظ بردنی است‪.‬‬                                                                                                                  ‫چوبی و ســقف زینت یافته از چوب که بربالای آن‬
              ‫آمد بر من‪ ،‬که؟ یار‪ ،‬کی؟ وقت سحر‬
                                                                                                                                                                         ‫اسماء اعظم خداوند نوشته شده بود‪.‬‬
         ‫ترسنده ز که؟ ز خصم‪ ،‬خصمش که؟ پدر‬                                                                                                                   ‫دوســت داشــتیم تا پلی بر روی رود زرافشان برویم‬
               ‫دادمش دو بوسه‪ ،‬بر کجا؟ بر ل ‌بتر‬                                                                                                             ‫ولی هوا تاریک شــد و در خیابان اصلی که ما قدم‬
                                                                                                                                                            ‫م ‌یزدیم چراغی روشن نبود مگر در اطراف چند بنای‬
     ‫لب بُد؟ نه‪ ،‬چه بُد؟ عقیق‪ ،‬چون بُد؟ چو شکر‬                                                                                                              ‫حکومتی و اندرز شــنیدیم که راهدرازی نپیماییم‪ .‬و‬
                                       ‫(رودکی)‬                                                                                                              ‫این عجیب بود‪ .‬تاجیکستان و ازبکستان با زمی ‌نهای‬
                                                                                                                                                            ‫کشاورزی حاصلخیز پنبه و همچنین با ‌غهای میوه‬
‫موزه پنجکنت ساختمان بزرگی نیست امادر همین‬                                                                                                                   ‫بی تردید سهم بســزایی در اقتصاد اتحاد جماهیر‬
‫ســال ‌نهای اندک نقاشــ ‌یهای بی نظیر دیوارهای‬                                                                                                              ‫شوروی داشت ‌هاند‪ .‬برنامه ریزان اقتصاد شوروی‪ ،‬پنبه‬
‫باســتانی پنجکنــت را نهاد‌هاند که ســا ‌لها آرزوی‬                                                                                                          ‫ودیگر محصولات کشاورزی این ممالک را استحصال‬
‫دیدارشان را داشــتم‪ .‬دیدار تصویر مرگ سیاووش و‬                                                                                                               ‫م ‌یکرده و برایشــان خوراک و پوشاک و لوازم منزل‬
‫مویه مردمان سخت به هیجانم آورد‪ .‬پیش از آن که‬                                                                                                                ‫م ‌یفرســتاد‌هاند‪ .‬هیچ یک از این کشــورها صنعتی‬
‫موزه دوشنبه را ببینم و تصاویری که آن موزه در خود‬                                                                                                            ‫نیستند‪ .‬جاد‌ههای خوبی ندارند‪ ،‬و اصولاً وارد جهان‬
                                                                                                                                                            ‫مدرن نشــد‌هاند‪ .‬در شــهر پنجکنت خیابان اصلی‬
                                ‫جای داده است‪.‬‬                                                                                                               ‫آن چراغ ندارد‪ .‬خوشــبختانه به سبب بازدید نزدیک‬
‫پیش از راهی شــدن به سوی پنج رود به دیدار شهر‬                                                                                                               ‫امامعلــی رحمان‪ ،‬رییس جمهور‪ ،‬کارگران مشــغول‬
‫باســتانی پنجکنت رفتیم‪ .‬ویران ‌ههای کاووش شده‬                                                                                                               ‫مرمت و زیباســازی شــهر بودند و امیدوارم روشنی‬
‫نشــان از مردمانی با فرهنگ و ثروتمند م ‌یدهد که‬
                                                                                                                                                                        ‫خیابا ‌نها را نیز فراموش نکرده باشند‪.‬‬
         ‫روزگارانی دور در این منطقه م ‌یزیست ‌هاند‪.‬‬                                                                                                         ‫در تاریکــی‪ ،‬و با کمک چراغ قوه بــه راه افتادیم‪ .‬دو‬
‫«ادامه دارد»‬                                                                                                                                                ‫جوان که به مدرســه نظام پنجکنت م ‌یرفتند با ما‬
                                                                                                                                                            ‫همراه شــدند تا به گفته خودشان جاهای دیدنی را‬

                                                                                                                                                                                  ‫‪ 26‬در تاریکی نشان ما بدهند!‬
                                                                                                                                                            ‫تاجیکان بسیار به ایرانیان علاقمندند و همچون ما‬
                                                                                                                                                            ‫که از دیدار و گفتگو با آنان لذت م ‌یبریم‪ ،‬آ ‌نها هم‬
                                                                                                                                                            ‫ایرانیان را خویشــان گم شده خود تصور م ‌یکنند و‬
   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30   31