Page 22 - Issue No.1360
P. 22

‫چهار شعر کوتاه از نعمت مرادی‬                                      ‫ادبیات‬

                                                                ‫شعر‬                        ‫‪22‬‬

                                                                    ‫شعری از ساقی لقایی‬                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                    ‫سال ‪ / 22‬شماره ‪ - 1360‬جمعه ‪ 20‬رویرهش ‪1394‬‬
                                                                ‫تقديم به لاش ‌ههاى پناهجو‬

                   ‫‪۴‬‬                                        ‫‪1‬‬                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                              ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬‫‪Vol. 22 / No. 1360 - Friday, Sep. 11, 2015‬‬
                ‫مرگ‬                                ‫با انگشتانم‬
‫اتفاقی است در چشم‬                                  ‫امتداد جاده‬                        ‫پيچيده بوى مردار‬
      ‫چشم درخت را‬                           ‫انتهای درخت‌ها را‬                     ‫در حافظه‌ى تاريخى‌ام‬
      ‫چطور می شود‬                       ‫با انگشت نشان دادم‪.‬‬
          ‫پنهان کرد‪.‬‬                                                                ‫از ُهرم دوزخ داعش‬
              ‫از کلاغ‬                                      ‫زن‬                     ‫كودكم تنگ در آغوش‬
             ‫دارکوب‬                           ‫همانجا نشست‪،‬‬      ‫به يخچالهاى متحرك اتريشى درآويختم‬
                                                                           ‫در جست و جوى خانه‌ى امن‬
                                                ‫میان پاهایش‬
                                ‫خورجین اش را زمین گذاشت‬                                            ‫غافل‬
                       ‫و دست هایش را سایبان صورتش کرد‪.‬‬                          ‫كه تاريخ انقضاى انسان‬
                                                                             ‫از مفهوم مرز گذشته است‪.‬‬
                                                            ‫‪2‬‬
                                                      ‫هر زمان‬                           ‫پيچيده آيا هرگز‬
                              ‫عطر زن در ساختمان می پیچید‬                                    ‫بوى لاشه‌ام‬
                                                      ‫کارگران‬
                                       ‫در خود طلوع می کردند‬                           ‫‪ 22‬لاشه‌ى پناهجويم‬
                                   ‫قدرت دستها بالا می رفت‪.‬‬                       ‫در حافظه‌ى وجدان تو؟‬

                                ‫بوی عطر روی آجرها نشست‬
                            ‫کارگرها آجرها را هم بو می کردند‪.‬‬

                                                            ‫‪3‬‬
                                                       ‫درخت‬
                                           ‫به خواب تبر خندید‬
                                                  ‫شکوفه داد‪.‬‬
   17   18   19   20   21   22   23   24   25   26   27