Page 23 - Issue No.1360
P. 23
23 سال / 22شماره - 1360جمعه 20رویرهش 1394 وقتی شهین خانم حرف می زند تن شایسته میلرزد ،انگار لال میشود. شایسته ادبیات
زبانش به ته گلو م یچسبد .فقط بر و بر نگاهش م یکند.
In touch with Iranian diversity داستان
“ کاشکی جای مامان تو مرده بودی ،کار خدا برعکس است .دخترهی کوتاه
دیوانه .نم یدانیم با تو چه کار کنیم .سنجاق شده است به این خانه. بهتر م یداند مادرش چقدردارائی دارد .سرشام دلش م یخواست حاج
همهاش تقصیر مامان بود .اگر وصیت نکرده بود که اینجا بمانی با یک خانم هم سرسفره بود. داود مرزآرا
لگد توی کونت م یانداختمت بیرون .دخترهی مشنگ .آقا داداش هم
انگار عقلش پاره سنگ بر میداره ،اصل ًا من نمیفهمم چرا برت نمیداره کارگرها ،سینیهای غذا را م یبرند به داخل آشپزخانه .دخترها مبلها را حاج خانم ُمرد .دخترها دارند کنار تخت مادرشان زار م یزنند .شهلا
کنار م یکشند ،جا باز شود تا سفره را پهن کنند .سفره که پهن م یشود، نشسته است توی راهرو ،پای تلفن و ه قهق کنان مرگ مادر را به
به بره پیش خودش؟ " ناگهان شایسته م یرود و وسط آن م ینشیند .چادرش را دورخودش دیگران خبر م یدهد .شایسته اصل ًا گریه نم یکند .خیلی عادی و
وشایسته هم چنان م یلرزد و بروبر نگاهش م یکند. م یپیچد و آن را کمی پائین م یکشد .رو م یکند به آقا داداش و خونسرد ،بدون آنکه غمگین باشد یا خوشحال ،خیره شده است به
شایسته آقا داداش را خیلی دوست دارد .وقتی سر و کلهاش پیدا م یشود میگوید ”.تو کشیش هستی .باید پیش تو اعتراف کنم ”.زنها لبانشان خواهرها و جنازهی مادرش .صدای گریه و شیون خواهرها مثل آبشار از
مرتب قربان صدقهاش م یرود .هرچه درخانه دارد م یآورد .میوهی چند را تا نوک دماغ با چادرمی پوشانند و مثل کلاغ آقاداداش وشایسته را
روز مانده ،شکلات و یا شیرینی خشک شده ،همه را م یآورد و جلویش تماشا م یکنند .آقا داداش سرش را پائین م یاندازد و آهسته میگوید “ پنجره میریزند توی حیاط.
حاج خانم ،خدا بیامرز با آن قد خمیده ،ابهتی داشت که آدم درجا از
م یگذارد. آبجی دوباره قاطی کرد" . او میترسید .این اواخر کمتر خندهاش را دیده بودند .زن با عرضهای
شهین خانم مرتب با خواهرها و آقا داداش جلسه م یگذارد تا تکلیف حاج خانم هروقت دلش برای شایسته م یسوخت م یگفت “ بود ،و مشخصهی بارزش این بود که صد تومانی برایش حکم هزار
شایسته را معلوم کنند .تمام املاک باید آزاد باشند تا بشود آنها را اوعزیزدردانهی منه .با همهی دخترام فرق داره” و هنگامی که از دستش
تقسیم کرد .نباید هیچ ملکی در تصرف وراث باشد .در غیر ای نصورت خسته میشد سرش داد م یکشید .صدایش مثل شلاق بود .آدم را تومانی را داشت.
هی چکدام نم یتوانند سهم خود را بردارند .بیشترازهمه شهین خانم م یسوزاند .نفرینش م یکرد .بد و بیراه م یگفت .آنوقت م یرفت پشت زمانی نم یگذرد که همه میایند و اطاق نشیمن پر میشود از
جوش میزند تا تکلیف این خانه معلوم شود .طبق قانون کاری از پیش پنجرهی آشپزخانه و آهسته گریه م یکرد .حاج خانم م یگفت که دیپلم سیاهپو شها .برای نفس کشیدن هوا نیست .منتها صدای همهمه و
گریه فراوان است .در بزرگ آهنی حیاط چارطاق باز است و آد مها با
نمیرود .آقا داداش به شهین خانم محل نم یگذارد. خیاطی دارد وناصر آقا یک بار به خواستگاریاش آمده است. قیافههای عبوس و ماتم زده پشت سرهم میایند برای عرض تسلیت
*** تا به حال شایسته را دو سه بار به تیمارستان بردهاند .زمانی که حالش وسر سلامتی .شایسته در فضائی تنگ و باریک بین دیوار و تلویزیون
خوبست م یرود به کارگاه خیاطی ناصر آقا .دوست آقا داداش .دو ایستاده به تماشای دیگران .نگاهش با نگاه هیچ کس تلاقی نم یکند
یک روز که مستأجر طبقهی بالاازخرید برم یگردد م یبیند جارو وسط تا خیابان پائین تر .از وقتی که حاج خانم مرده است ،شهلا بیشتر از صورتش مثل پنکه آرام به این طرف و آن طرف میچرخد و گاهی
حیاط افتاده است .درو پنجرههای پائین بازاست و شایسته خانه نیست. خواهرهای دیگر به سراغش میاید .قر صهایش را زیاد وکم به او م یدهد م یگوید “سلام” .توی چشم کسی نگاه نم یکند .معلوم نیست به چه
به خواهرها و آقا داداش تلفن م یکند .ازناصرآقا سراغ شایسته را و هفته ای دوباربرایش غذا میاورد .گاهی او را با خود به خرید م یبرد. کسی سلام م یکند .کسی کاری به کارش ندارد .سلام بکند یا نکند.
م یگیرد .همه اظهاربی اطلاعی م یکنند .شایسته هروقت حوصلهاش لثه وبیشتر دندا نهای شایسته بخاطرمصرف دارو شل شده و ریخت هاند. دربین این همه سیاه پوش تنها اوست که شلوار طوسی و بلوز قرمزش
سر میرفت ،حیاط را جارو م یکرد .دورو برساعت نه شب سروکلهی غرو بها بیشتر به مسجد م یرود .تنها تفریحش مسجد رفتن است.
شهلا پیدا میشود .پس از مشورت با مستأجر به پلیس زنگ میزند و معمولا شهلا اطاقش را جارو م یکند ،لبا سهایش را م یریزد توی ماشین را به تن دارد.
جریان رفتن شایسته را خبرمی دهد .پلیس قرار م یگذارد که روز بعد لبا سشوئی و اگر دوست داشت یکی دو شب هم م یبردش منزل خودش. هیچ کس به شایسته نم یگوید برود لباسش را عوض کند .کسی کاری
شایسته گاهی شبها با مادرش حرف میزند ،بلند بلند ،با او دعوا
برای تحقیق بیاید. م یکند .نم یگذارد مستأجر بالا بخوابد .مستأجر مجبور میشود که از به کارش ندارد .برود ،نرود ،لباس سیاه بپوشد یا نپوشد.
همان شبانه چون خیابانها خلوت تراست ،شهلا به همراه مستاجرو پل هها بیاید پائین ،در اطاقش را بزند تا شایسته در را باز کند .بعد به او هیچ وقت آرایش نم یکند .همیشه موهایش زیر چادر یا روسری است.
بگوید “ شایسته جان کاری داری” و او چپ چپ نگاهش کند و محکم
شوهرش م یروند تا به چند بیمارستان نزدیک سربزنند. در را به رویش ببندد .آنوقت ساکت م یشود و مستأجر میفهمد که او نه آزاری دارد و نه میشود تحملش کرد.
روز بعد یکی ازهمسایه ها درحالی که دست شایسته را گرفته وارد او رفته است زیر لحاف تا بخوابد .شایسته هیچ وقت جایش را جمع آقا داداش وارد میشود و همه به احترامش بلند میشوند .سیل
حیاط میشود .میگوید” سرقبرخدا بیامرز حاج خانم بود هرکارش نم یکند .همان طور گوشهی اطاق پهن است .هروقت مستاجر برایش تسلی تها به سر ورویش میریزد .او اولین فرزند حاج خانم است از
چای میآ ورد ،آنها را هم جمع م یکند .خوشبختانه اعتراض نم یکند. شوهر اول .شایسته به شتاب م یرود و چادرش را از اطاق بغل برمیدارد
م یکردم نم یآمد .م یگفت میخواهد پیش مادرش باشد”. خیلی چای دوست دارد .گاهی سه چهاربار برایش چای م یبرد .م یبیند
شایسته مرتب سرفه م یکند و میلرزد .سروصورتش خاک آ لود وافسرده که شایسته چینهای دامنش را در دو طرف پاهایش صاف م یکند و سرش م یکند .اوازمردها رو میگیرد حتا ازآقا داداش.
است .مستاجرشهلا را خبر م یکند .او را راضی م یکنند تا چند روزی در م ینشیند .پارچهای را که روی فرش افتاده برم یدارد تا م یکند .دوباره همهم هها م یخوابد و چش مها دوخته میشوند به دهان آقا داداش .اما او
خانهی شهلا استراحت کند. آنرا باز م یکند ،دوباره تا م یکند. حرفی نم یزند .زانو به بغل به گلهای قالی خیره م یماند.
چند روز بعد شهلا و شایسته برم یگردند .سرو صورت شایسته باز شده. از شهینخانم ،خواهر بزرگترش میترسد .هروقت که میاید ،اگر غافلگیر زنگ خانه به صدا درمیآید .دونفر با روپوش سفید داخل میشوند .باید
دیگر سرفه نمیکند .چادر سرش نیست .با روسری و لباس نو از ماشین نشود در را به رویش باز نم یکند .م یداند اگر با او روبرو شود ،دوباره از از پزشکی قانونی باشند ،آمدهاند تا پس از معاینهی حاج خانم جواز دفن
فروش خانه صحبت م یکند .ازاینکه یک روز م یآیند و وسایلش را توی
پیاده میشود .با همیشه فرق دارد .یک راست م یرود تو. کوچه میریزند .بعد از رفتن شهین خانم ،شایسته تمام مدت عصبانی را صادر کنند.
تازگیها که زمان آمدن شهین خانم را حدس می زند شروع م یکند حاج خانم به اندازهی خودش ملک و املاک دارد .گاراژ خیابان ری،
بلند بلند با خودش حرف زدن .سپس دور و برش را نگاه م یکند تا است .شب که م یشود شروع م یکند سرمادرش داد زدن. خانه ای بزرگ و دو طبقه در سه راه ژاله ،پنج قطعه زمین نزدیک کرج
و همین خانه ای که شایسته درطبقهی اولش زندگی م یکند .طبقهی
اگرکسی باشد بپرسد” امروز چند شنبه است“ . دوم را هم اجاره دادهاند .حاج خانم وصیت کرده تا زمانی که شایسته
امروز جمعه است ،درحیاط نیمه بازاست .دراطاق شایسته هم باز است زنده است باید دراین خانه باشد و اجاره طبقهی دوم را هم برای مخارج
اما خودش نیست .مستأجر چند ساعتی صبر م یکند .سپس به تمام او در نظر بگیرند .دونفرازخانم های همسایه با دو سینی بزرگ وارد
خواهرها وآقا داداش زنگ میزند .یکی جواب نم یدهد .یکی میگوید میشوند ،خرما و چای را جلوی مهما نها م یگیرند .آقاداداش تلفن
“ امروز جمعه است مردهها هم آزادند” .یکی میگوید “برایمان مهمان میزند تا چلو کبابی سرخیابان شام بیاورد .اکثراً میمانند .آقا داداش
میاید” .یکی چیز دیگری م یگوید.
مستاجراحساس م یکند خواهرها و برادرش علاقهای ندارند سراغش
بروند .هرچند که حدس میزنند او باید کجا باشد.
Vol. 22 / No. 1360 - Friday, Sep. 11, 2015
23