Page 22 - 1344
P. 22
دو شعر از آزاده دواچی سه شعر از ماهر خ غلامحسینپور ادبیات 22
آزاده دواچی مترجم ،شاعر و فعال حوزه زنان ،دارای مدرک کارشناسی مترجمی زندگی ماهرخ غلامحسی نپور
زبان انگلیسی؛ فوق لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی ،گرایش ادبیات تطبیقی ایران و به روایت خودش :متولد سوم
فلسف هی غرب است و ه ماکنون مشغول به تحصیل در مقطع دکترای زبان و ادبیات مردی که دوستش دارم فروردین ماه هزار و سیصد شعر
انگلیسی در استرالیا با گرایش مطالعات فمینیسم پست کلنیال در حوزهی ادبیات و مردی که دوستش دارم و پنجاه و یکم ،تا سا لهای
نقد ادبی فمینیسم و حقوق زنان در ایران و کشورهای جهان سوم است .از دواچی سال روز تولدم را نم یدانستم،
تاکنون یک مجموعه شعر به عنوان «پروان های در راه است» در سال ۸۶منتشر شده نه سیگار م یکشد نه پیپ تنها چیزی که به خاطر مادرم
نه کتاب تازه موراکامی را از حفظ است مانده بود همزمانی فریادهای او
است و دو کتاب دیگر وی در محاق توقیف گرفتار شدهاند. نه هاینش ماک را میشناسد نه توماس کول در نیویورک را
برای تولدم با فریاد و هوارهای شال راه راه ندارد
زن می شوم دختران مرد همسایه بود که همان دم پدرشان درگذشته بود ،برای فهم روز باب مارلی و الویس و مارک نافلر هم گوش نم یدهد
به اتفاق زمین زن می شوم تولدم سا لهای سال سنگ گورهای زیادی را از بر کردم تا سنگ گور مرد نه پالتوی بلند ،نه کتانی و نه بستنی در برف
به اتفاق مرگ های ناگهانی همسایه را و شاید هم به همین دلیل است که به «گورنوشت هها» تعلق خاطر او تئاتر چکی و فرنچ و روسی هم نمیرود سال / 22شماره - 1344جمعه 1دادرخ 1394
و سکوت هایی که از گلو پرند فقط گندم م یشود گاهی زیادی دارم.
زن می شوم و جا میگذارد خودش را جای خالی باد ،جای خالی مرگ
سر می زنم به ساعت او را قرض گرفت هام از پشت خاطرههای مردهی درهم
با دهانی سبز
به انزوای خودم بی تبر و خنجر
به تحمل که از ت می گذرد و به و وقتی م یآید گوش هی آشپزخانهام م ینشیند
اتاق پر میشود از من
زمین که دیگر گرد نیست ِدُمدهی غمناکی است با دستهای ترک خورده
به جاذبه هایی که دوستشان دارم که با یک انگشتش فرمان را م یچرخاند
انگار که ماه شبانه خوابش را در قوس کمرم پیدا کرده باشد
به هوایی که بیهوده شده انگار که دستمال قرمزی رو به آتش و ورزا
می زد به هر سری یا دری ساده رو به خوا بهایی که گمش کردم
و دستی که بند می آید آتلانتا .بیست وچهارم فوریه 2015
در آستانه ی هر جغرافیا
فکر می کنم به دلتنگی اینجا خانه من است In touch with Iranian diversity
به حرفهای نروییده در ذهنم اینجا خانه من است
کودکیم در کوچه پس کوچ ههای یک شهر قدیمی گذشت.هنوز هم خودم را Vol. 22 / No. 1344 - Friday, May 22, 2015
و خوابی که می پرد یک تابلوی ریچارد برت دارد به نام درختهای ایستاده هما نجا جا گذاشت هام مابین همان دیوارهای خشتی ترک خورده و سای ههاش.
زن بودن اتفاق عجیبی است با پردههای سفید فار غالتحصیل رشته ادبیاتم و از سال 1379با روزنام هنگاری امرار معاش م یکنم 22
هر دستی که دوستت دارد ،مادر دو پسر دوست داشتنی و منحصربه فردم که تنها دارای یهای م ناند و در
و بر گهایش هر روز م یرقصد از پشت شیشه شهر آتلانتای آمریکا زندگی م یکنم ،غ مهام را با گزار شنویسی و قص هنویسی
گم می شود برای عابرانی که به نوشگاه همسایه میآیند به باد م یسپرم چون خاصیت من زندگی است .مجموع هی داستا نهای «الاغی
و هر شعری که تو را می بیند هیچ کس مرا نمیشناسد که سیب م یفروخت» و «مرا هم با کبوترها پر بده» که منتشر شدهاند و
اجدادم اینجا همگی مردهاند مجموع هی داستان «زنی که دهانش گم شد» و «نام ههایی به مادرم» نیز در
کم می آورد سپیده که میرسد دست انتشارند .دو کتاب دیگر یکی گف توگو با یک عکاس اینترنشنال ایرانی
حتی اگر خوابت را نبینند شب مرا پس م یدهد به روز در باب چال شهای پیش روی عکاسی خبری در ایران و رمانی که چند ماهی
و کابوس هایت روی ذهنت خوابشان ببرد تلواسه م یزنم روی زمین است کارش را آغاز کردهام برنام ههای آتی م ناند .م ینویسم چون احساس
پیش از آنکه دیر شود پیشبندم را بست هام ،اش کهایم را برمیچینم از زیر تخت م یکنم تنها وطن کسی که وطنی ندارد نوشتن است.
دستانت را به من بده ساعت هفت است
پیش از آنکه دیر شود روایت
بگذار اعتراف کنم چای دارجلینگ دم م یکنم پیامبر منی
به قتل زمین طعم مگوی زمهریر دیماه وحشی و ناآرام
با یک کلاغ له شده در نگاه
به خودکشی دسته جمعی نهنگ ها م یآید لیسه م یکشد لب پنجره درمانده چون یک اوین سرگشته و گم
به خفه شدن صداها در گلویم زمین را میسابم با نور و آب و شاخهی رقصان یک ستاره که راه میرود و طناب دارهاش را میشمارد
به شکستن بامهای گلی لت هی دیگر درمی ،که هیچ وقت چفتم نمیشوی
غرق شدن خون در صلح ب ینشان با یک دهان که م ِن جاماندهی غایبی دارد
و جنگی که تمام نمی شود ساعت مبهمی از بی پناهی من است و عکس یادگاری میگیرد با من و دستمال اندودهام از زخم
بگذار اعتراف کنم وقتی تو میگردی دنبال مرگ تخمی و با نزاکت آدمها
کم آورده ام که م یروم خرید روزانه
دستانم بیهوده می لرزد کمی سیب و زیتون و سطرهای ب یهویت میخرم من
دامنم از مرغ خار
و در هیچ جهت این جغرافیا خوابم نمی برد زنبیل به دست ،ماه را م یبینم موهایم بافته با تزئینات پیشاکلمبوسی یک سرخپوست سرخورده
اعتراف می کنم که زیر شمشادهای خانه همسایه خوابش برده است
اشتباه میشوم
به درک آلوده ی ذهنم از زمان کلید را که م یچرخانم میافتم از لبهی ستارهای که یادش رفته اهلیام کند...
به زمینی که گرد نیست غبار نازک سکوت م ینشیند روی زبانم آتلانتا پانزدهم مارس 2015
به هندسه شدن تکامل در حرفهایم باران را میتکانم از شان ههام
اعتراف می کنم توی آینه نگاه میکنم
من موجودی اضافی حیف و دریغ از تو که ندیدی
که جایی را برای تو تنگ کرده ام از هفت صبح چقدر پیر شدهام
برای پرنده هایی که از ترس من نمی پرند زنبیلم را م یگذارم در آستانه
من امروز روز ۲۵نوامبر است
که به همه ی خونها دستم آغشته است دیروز هم ۲۵نوامبر بود
فردا هم ۲۵نوامبر است
هر فکری که می کنم ساعت هنوز هم روی هفت صبح ماسیده است
تو نیستی
تو و من اینجا خانه من است
۲۵نوامبر ۲۰۰۹شهر پراگ
انسانهایی تماما متمدن
آزاده دواچی مترجم ،شاعر و فعال حوزه زنان ،دارای مدرک کارشناسی مترجمی زندگی ماهرخ غلامحسی نپور
زبان انگلیسی؛ فوق لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی ،گرایش ادبیات تطبیقی ایران و به روایت خودش :متولد سوم
فلسف هی غرب است و ه ماکنون مشغول به تحصیل در مقطع دکترای زبان و ادبیات مردی که دوستش دارم فروردین ماه هزار و سیصد شعر
انگلیسی در استرالیا با گرایش مطالعات فمینیسم پست کلنیال در حوزهی ادبیات و مردی که دوستش دارم و پنجاه و یکم ،تا سا لهای
نقد ادبی فمینیسم و حقوق زنان در ایران و کشورهای جهان سوم است .از دواچی سال روز تولدم را نم یدانستم،
تاکنون یک مجموعه شعر به عنوان «پروان های در راه است» در سال ۸۶منتشر شده نه سیگار م یکشد نه پیپ تنها چیزی که به خاطر مادرم
نه کتاب تازه موراکامی را از حفظ است مانده بود همزمانی فریادهای او
است و دو کتاب دیگر وی در محاق توقیف گرفتار شدهاند. نه هاینش ماک را میشناسد نه توماس کول در نیویورک را
برای تولدم با فریاد و هوارهای شال راه راه ندارد
زن می شوم دختران مرد همسایه بود که همان دم پدرشان درگذشته بود ،برای فهم روز باب مارلی و الویس و مارک نافلر هم گوش نم یدهد
به اتفاق زمین زن می شوم تولدم سا لهای سال سنگ گورهای زیادی را از بر کردم تا سنگ گور مرد نه پالتوی بلند ،نه کتانی و نه بستنی در برف
به اتفاق مرگ های ناگهانی همسایه را و شاید هم به همین دلیل است که به «گورنوشت هها» تعلق خاطر او تئاتر چکی و فرنچ و روسی هم نمیرود سال / 22شماره - 1344جمعه 1دادرخ 1394
و سکوت هایی که از گلو پرند فقط گندم م یشود گاهی زیادی دارم.
زن می شوم و جا میگذارد خودش را جای خالی باد ،جای خالی مرگ
سر می زنم به ساعت او را قرض گرفت هام از پشت خاطرههای مردهی درهم
با دهانی سبز
به انزوای خودم بی تبر و خنجر
به تحمل که از ت می گذرد و به و وقتی م یآید گوش هی آشپزخانهام م ینشیند
اتاق پر میشود از من
زمین که دیگر گرد نیست ِدُمدهی غمناکی است با دستهای ترک خورده
به جاذبه هایی که دوستشان دارم که با یک انگشتش فرمان را م یچرخاند
انگار که ماه شبانه خوابش را در قوس کمرم پیدا کرده باشد
به هوایی که بیهوده شده انگار که دستمال قرمزی رو به آتش و ورزا
می زد به هر سری یا دری ساده رو به خوا بهایی که گمش کردم
و دستی که بند می آید آتلانتا .بیست وچهارم فوریه 2015
در آستانه ی هر جغرافیا
فکر می کنم به دلتنگی اینجا خانه من است In touch with Iranian diversity
به حرفهای نروییده در ذهنم اینجا خانه من است
کودکیم در کوچه پس کوچ ههای یک شهر قدیمی گذشت.هنوز هم خودم را Vol. 22 / No. 1344 - Friday, May 22, 2015
و خوابی که می پرد یک تابلوی ریچارد برت دارد به نام درختهای ایستاده هما نجا جا گذاشت هام مابین همان دیوارهای خشتی ترک خورده و سای ههاش.
زن بودن اتفاق عجیبی است با پردههای سفید فار غالتحصیل رشته ادبیاتم و از سال 1379با روزنام هنگاری امرار معاش م یکنم 22
هر دستی که دوستت دارد ،مادر دو پسر دوست داشتنی و منحصربه فردم که تنها دارای یهای م ناند و در
و بر گهایش هر روز م یرقصد از پشت شیشه شهر آتلانتای آمریکا زندگی م یکنم ،غ مهام را با گزار شنویسی و قص هنویسی
گم می شود برای عابرانی که به نوشگاه همسایه میآیند به باد م یسپرم چون خاصیت من زندگی است .مجموع هی داستا نهای «الاغی
و هر شعری که تو را می بیند هیچ کس مرا نمیشناسد که سیب م یفروخت» و «مرا هم با کبوترها پر بده» که منتشر شدهاند و
اجدادم اینجا همگی مردهاند مجموع هی داستان «زنی که دهانش گم شد» و «نام ههایی به مادرم» نیز در
کم می آورد سپیده که میرسد دست انتشارند .دو کتاب دیگر یکی گف توگو با یک عکاس اینترنشنال ایرانی
حتی اگر خوابت را نبینند شب مرا پس م یدهد به روز در باب چال شهای پیش روی عکاسی خبری در ایران و رمانی که چند ماهی
و کابوس هایت روی ذهنت خوابشان ببرد تلواسه م یزنم روی زمین است کارش را آغاز کردهام برنام ههای آتی م ناند .م ینویسم چون احساس
پیش از آنکه دیر شود پیشبندم را بست هام ،اش کهایم را برمیچینم از زیر تخت م یکنم تنها وطن کسی که وطنی ندارد نوشتن است.
دستانت را به من بده ساعت هفت است
پیش از آنکه دیر شود روایت
بگذار اعتراف کنم چای دارجلینگ دم م یکنم پیامبر منی
به قتل زمین طعم مگوی زمهریر دیماه وحشی و ناآرام
با یک کلاغ له شده در نگاه
به خودکشی دسته جمعی نهنگ ها م یآید لیسه م یکشد لب پنجره درمانده چون یک اوین سرگشته و گم
به خفه شدن صداها در گلویم زمین را میسابم با نور و آب و شاخهی رقصان یک ستاره که راه میرود و طناب دارهاش را میشمارد
به شکستن بامهای گلی لت هی دیگر درمی ،که هیچ وقت چفتم نمیشوی
غرق شدن خون در صلح ب ینشان با یک دهان که م ِن جاماندهی غایبی دارد
و جنگی که تمام نمی شود ساعت مبهمی از بی پناهی من است و عکس یادگاری میگیرد با من و دستمال اندودهام از زخم
بگذار اعتراف کنم وقتی تو میگردی دنبال مرگ تخمی و با نزاکت آدمها
کم آورده ام که م یروم خرید روزانه
دستانم بیهوده می لرزد کمی سیب و زیتون و سطرهای ب یهویت میخرم من
دامنم از مرغ خار
و در هیچ جهت این جغرافیا خوابم نمی برد زنبیل به دست ،ماه را م یبینم موهایم بافته با تزئینات پیشاکلمبوسی یک سرخپوست سرخورده
اعتراف می کنم که زیر شمشادهای خانه همسایه خوابش برده است
اشتباه میشوم
به درک آلوده ی ذهنم از زمان کلید را که م یچرخانم میافتم از لبهی ستارهای که یادش رفته اهلیام کند...
به زمینی که گرد نیست غبار نازک سکوت م ینشیند روی زبانم آتلانتا پانزدهم مارس 2015
به هندسه شدن تکامل در حرفهایم باران را میتکانم از شان ههام
اعتراف می کنم توی آینه نگاه میکنم
من موجودی اضافی حیف و دریغ از تو که ندیدی
که جایی را برای تو تنگ کرده ام از هفت صبح چقدر پیر شدهام
برای پرنده هایی که از ترس من نمی پرند زنبیلم را م یگذارم در آستانه
من امروز روز ۲۵نوامبر است
که به همه ی خونها دستم آغشته است دیروز هم ۲۵نوامبر بود
فردا هم ۲۵نوامبر است
هر فکری که می کنم ساعت هنوز هم روی هفت صبح ماسیده است
تو نیستی
تو و من اینجا خانه من است
۲۵نوامبر ۲۰۰۹شهر پراگ
انسانهایی تماما متمدن