Page 28 - Shahrvand BC No.1250
P. 28
هنر /گفتوگو
28چال شه یاهنرمهاجرتوجغرافی یابومیدرگفتگوباشکوفهکاوانینقاشایرانیمقیماسترالیا
آزاده دواچی
شهرگان :شکوفه کاوانی ،نقاش و سال متسیب /شماره - 1250جمعه 11دادرم 1392
مترجم ایرانی مقیم سیدنی است.
خانم شکوفه کاوانی تا به حال
علاوه بر برپایی نمایشگاههای
مختلف و شرکت در آنها ،موفق
به کسب جوایز متعددی شده
است .در چند هفتهی گذشته
چند اثر از خانم کاوانی در میان
نمایشگاه ایرانیان مقیم سیدنی
نیز به معرض دید عموم گذاشته شده بود .نقاشیهای شکوفه کاوانی
عموماً حول محورهای مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است
که نگرشها و دغدغههای او را در نقاش یهایش به تصویر م یکشد،
اما نکتهی جالب دیگر در آثار خانم کاوانی استفا دهی هم زمان از
نقاشی یا به عبارت ساختار تصویری و متن است که برای نمونه در
آنها از اشعار فروغ فرخزاد استفاده کرده است .آنچه که در اکثر آثار
او میتوان دید ارتباط هنرمند با رویدادهای جامعهاش و به نوعی
شک لگیری هویت ایرانی او در خلال این نقاشیهاست .بسیاری از
نقاشیهای خانم کاوانی بازتاب زندگی زنان در ایران و نشان دادن
آن به غیر ایران یها است .استفادهی هم زمان متن و تصویر هم،
هنرمند را در شک لگیری این هویت و بیان صریح دغدغههایش
یاری بخشیده است .از او در مورد آثارش و چگونگی شکلگیری
آنها پرسیدهام .در زیر مصاحبه با این هنرمند را م یخوانید.
«آزاده دواچی»
▪ ▪خانم کاوانی تا آنجایی که م یدانم نقاشــی حرف هی اصلی In touch with Iranian diversity
هنگام کار تمرکز بر زنانگی و یا توجه به هویت ایرانی خودتان ▪ ▪تجرب هی هنر در مهاجرت چه قدر به نظر شــما م یتواند با شما نیست ،چه شــد که به این هنر روی آوردید؟ آیا قبل از Vol. 20 / No. 1250 - Friday, Aug. 2, 2013
مهاجرتان به اســترالیا بود یا سابق هی این هنر را در ایران هم
مـدـنایظنرکتهانچ بقودردهدار بسازتتا؟ب این هویــت زنانه – ایرانی؛ موفق بودهام را تجرب ٔه کســانی که در داخل ایران هستند فرق داشته باشد؟ 28
آیا در نقاش یهای شما م یتوان تأثیر مهاجرت و دورافتادگی از داـشـآتزیادده؟عزیز؛ با تشــکر فراوان از توجه شما به کارهای من؛ بله باید
شــاید باید از تماشاگران نقاشــ یهایم پرسید ولی به عنوان نقاش این
نقاش یها؛ فکر م یکنم که تا حد زیادی به این مهم؛ موفق شدهام چون جـغـرتافجیرابهیهبنورم؛ تیجررابهدبیسدـ؟ـیار مهمی است .اصلًا با هیچ تجربه دیگری؛ ذکر کنم که حرفه اصلی من نقاشــی نیســت (کــه البته امیدوارم در
هر وقت که نمایشــگاه م یگذارم برخوردهای بســیار جالبی از جانب روزگاری بســیار نزدیک؛ حرفه اصل یام بشــود) .من دارای لیســانس
مردم؛ به خصوص استرالیای یها م یبینم که برای خودم هم تازگی دارد. قابل مقایســه نیست .درست مثل اینه که شما ماهی باشید که از دریا پرستاری – گرایش اتاق عمل هستم و فعلًا در این زمینه کار م یکنم تا
مردم چیزهایی در مورد نقاش یهایم به هم میگویند که خودم هم از آن و یا تنگ بیرون افتاده باشــید و تا ابد روی خاک در حال جان کندن چرخ زندگ یام را بچر خانم .به تازگی هم مدرک فو قلیسانس «مشاوره
خبر نداشــت هام اما شاید در ضمیر ناخودآگاهم بوده و در کارم انعکاس باشــید .البته این شاید مربوط به هنرمندان باشد .پدر من یک مهاجر ژنتیــک» را تمام کردم و قصد دارم کــه در این زمینه؛ ادامه تحصیل
پیداکرده .من وقتی کار م یکنم؛ روی زنانگی و یا ایرانی بودنم؛ تمرکز بود که از کردســتان به تهران آمده بود و به یاد م یآورم که همیشــه
نم یکنم .کارهای نقاشــی من؛ کاملًا غریزی و ف یالبداهه است .بوم را م یگفــت « :من در این تهران؛ غریبم» و من کــه زاده تهران بودم و بدهم.
م یخرم و م یگذارم توی اتاقم و م یگذارم که خود بوم و رن گها با من شیفته تهران و خیابا نها و سینماهایش و همه چیز دیگرش؛ معنی این و اما اینکه چه شد که نقاش شدم .والله من اصلًا سودای نقاش شدن
حرف بزنند .موضوع خودش پیش میاید .نیازی به اندیشــیدن نیست. حرف را نم یفهمیدم .اما حالا که خودم پانزده سال است که در استرالیا نداشتم و فکرش را نم یکردم که روزی نقاش بشوم ولی وقتی که
من به طور کلی با تحصیل در رشــته هنر مخالفم؛ بجز برای کســانی زندگی م یکنم؛ معنای این حرف را به خوبی درمیابم .من اینجا غریبم نوزده سالم بود؛ اتفاق عجیبی برایم افتاد؛ یعنی در دانشگاه که بودم
که مثلًا قصد تدریس تاریخ هنر را دارند .شما با تحصیل در یک رشته و مدام پادرهوا هستم .مثل درختی که از ریشه کنده شده و تا ابدالدهر مرا بردند برای بازجویی؛ بدون اینکه روحم خبر داشته باشد که چه
هنری – در هر زمینه هنری -هنرمند نم یشــوید .بهترین هنرمندان در خلأ زندگی م یکنم و مســلم است که مهاجرت تأثیر اساسی روی کاری کردهام .بعد فهمیدم که دلیلش این بوده که دوست مکاتبهای
دنیا؛ حتی مدرک تحصیلی نداشــت هاند و این همواره برای من مصداق نقاشــ یهای من داشته است .اصلًا نقاشــ یهای من؛ زاده درد غربت و در خارج از کشور داشتهام که البته برای تمرین زبان انگلیسی بود.
جدایی و تأثیر حوادث دردناک اطرافم مثل آشــو بهای نژادپرســتانه ولی هی چکدام از آن نام هها به دست من نرسیده بود .ناگهان احساس
این شعر حافظ است که «علم عشق در دفتر نباشد »... ساحل کورونلای اســترالیا و یازدهم سپتامبر و فشارهای ناشی از آن کردم در کشوری زندگی میکنم که هیچ حریم خصوصی ندارم .فکر
من در یک دوره خاصی در زندگیام؛ خیلی کتاب خواندم؛ خیلی بوده است و م نجمله حوادثی که در کشورم ایران اتفاق افتاده و رویم کردم که روحم دارد پارهپاره میشود که البته مثل نقطه پایانی بود
خیلی زیاد و حتی برنده جایزه بهترین کتا بخوان سال از طرف تأثیر شدید گذاشته؛ ولی مثلًا صبح که سر کار رفت هام؛ نم یتوانستم که بر همه دردهایی که در ایران متحمل شده بودم؛ به عنوان یک زن
کتابخانه ملی ایران شدم ولی قصد من این نبود که برنده این جایزه راجع به آ نها حرف بزنم چون کســی اهمیت نم یداده!! و یا خوشش که در دهه شصت هجری در زیر فشارهای شدید سیاسی؛ اقتصادی
شوم؛ فقط متوجه شدم که خیلی چیزها هست که نمیدانم و دلم نم یآمده که من در مورد کشــورم حرف بزنم .خلاصه آزاده عزیز؛ هنر و اجتماعی بزرگ شده بود .فشارهایی که خانوادهام را نیز تحت تأثیر
م یخواست فقط بخوانم .ولی حالا خیلی زیاد کتاب نمیخوانم؛ فقط شــک لگرفته در غربت؛ اصلًا با هنر زاده شده در وطن که دغدغ ههای قرار داده بود و حالا حضورش را در خصوصیترین بخش زندگ یام
چندین کتاب هست که دوست دارم مدام بخوانمشان مثل لبه تیغ اثر خودش را دارد؛ قابل مقایسه نیست و این را م یشود در آثار هنرمندانی حس م یکردم .اتفاق خاصی نیفتاد .رهایم کردند؛ چون مورد خاصی
سامرست موام؛ از ره رسیدن و بازگشت اثر آرتور کویستلر؛ تورات و مثل آندره تارکوفســکی – فیل مساز شهیر روس -و یا میلان کوندرا – نبود ولی حال من خیلی بد شد و همان موقع بود که تصمیم گرفتم
نویسنده مشهور چکسلواکی -که هر دو در غربت م یزیستند؛ نیز دید. ایران را ترک کنم که البته چند سال بعد؛ بعد از پایان تحصیل این
کتابهای کارلوس کاستاندا. کار را کردم و مهاجرت کردم به استرالیا ...ولی در همان شب که از
از بچگی؛ خیلی فیلم نگاه م یکردم شاید بهتر باشه بگویم خوره فیلم ▪ ▪در نقاش یهای شما ،دو هویت کاملًا مشخص است ،هویت بازجویی برگشتم و با حال روحی خراب؛ خوابیدم؛ خواب بسیار زیبایی
بودم هنوز هم هستم؛ یعنی الآن ترجیح میدهم؛ بجز کتابهای دیدم .خودم را در خواب دیدم که در علف زاری دراز کشیدهام و دور
مربوط به رشته تحصیل یام -ژنتیک -کتاب دیگری نخوانم؛ بلکه زنانه و هویت محلی و یا بومی شما ،به نوعی گفتید که این دو سرم پر است از گل و پرنده .این قدر این خواب زیبا بود که وقتی
فیلمش را ببینم؛ چون متوجه شدم همه زندگی؛ فیلم است و شاید هویت را در تمام نقاش یها م یتوان دید .فکر م یکنید چه قدر بیدار شدم؛ دلم نیامد که فراموشش کنم پس تصمیم گرفتم که آن را
توانست هاید در بازتاب این هویت موفق عمل کنید؟ آیا اصلًا در نقاشی کنم .یک جعبه آبرنگ خریدم و خوابم را کشیدم که البته شد
بهتر باشه که کلمات نامریی میان خطوط را خواند. اولین نقاشی من که هنوز هم آن را دارم ...و بعد هم دیدم که بازی
با رن گها؛ حالم را خوب م یکند پس به این کار ادامه دادم و متوجه
شدم که مردم -به خصوص از وقتی که به استرالیا آمدم -متوجه
مقصودم م یشوند؛ بدون اینکه حرفی بزنم و دیدم که نقاشی ابزاری
بس قوی در بیان مقصود است؛ پس به این کار ادامه دادم و همه
چیز پشت سر هم اتفاق افتاد و به این ترتیب بود که من نقاش شدم.
و یاد گرفتم که «علم عشق در دفتر نباشد »...
28چال شه یاهنرمهاجرتوجغرافی یابومیدرگفتگوباشکوفهکاوانینقاشایرانیمقیماسترالیا
آزاده دواچی
شهرگان :شکوفه کاوانی ،نقاش و سال متسیب /شماره - 1250جمعه 11دادرم 1392
مترجم ایرانی مقیم سیدنی است.
خانم شکوفه کاوانی تا به حال
علاوه بر برپایی نمایشگاههای
مختلف و شرکت در آنها ،موفق
به کسب جوایز متعددی شده
است .در چند هفتهی گذشته
چند اثر از خانم کاوانی در میان
نمایشگاه ایرانیان مقیم سیدنی
نیز به معرض دید عموم گذاشته شده بود .نقاشیهای شکوفه کاوانی
عموماً حول محورهای مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است
که نگرشها و دغدغههای او را در نقاش یهایش به تصویر م یکشد،
اما نکتهی جالب دیگر در آثار خانم کاوانی استفا دهی هم زمان از
نقاشی یا به عبارت ساختار تصویری و متن است که برای نمونه در
آنها از اشعار فروغ فرخزاد استفاده کرده است .آنچه که در اکثر آثار
او میتوان دید ارتباط هنرمند با رویدادهای جامعهاش و به نوعی
شک لگیری هویت ایرانی او در خلال این نقاشیهاست .بسیاری از
نقاشیهای خانم کاوانی بازتاب زندگی زنان در ایران و نشان دادن
آن به غیر ایران یها است .استفادهی هم زمان متن و تصویر هم،
هنرمند را در شک لگیری این هویت و بیان صریح دغدغههایش
یاری بخشیده است .از او در مورد آثارش و چگونگی شکلگیری
آنها پرسیدهام .در زیر مصاحبه با این هنرمند را م یخوانید.
«آزاده دواچی»
▪ ▪خانم کاوانی تا آنجایی که م یدانم نقاشــی حرف هی اصلی In touch with Iranian diversity
هنگام کار تمرکز بر زنانگی و یا توجه به هویت ایرانی خودتان ▪ ▪تجرب هی هنر در مهاجرت چه قدر به نظر شــما م یتواند با شما نیست ،چه شــد که به این هنر روی آوردید؟ آیا قبل از Vol. 20 / No. 1250 - Friday, Aug. 2, 2013
مهاجرتان به اســترالیا بود یا سابق هی این هنر را در ایران هم
مـدـنایظنرکتهانچ بقودردهدار بسازتتا؟ب این هویــت زنانه – ایرانی؛ موفق بودهام را تجرب ٔه کســانی که در داخل ایران هستند فرق داشته باشد؟ 28
آیا در نقاش یهای شما م یتوان تأثیر مهاجرت و دورافتادگی از داـشـآتزیادده؟عزیز؛ با تشــکر فراوان از توجه شما به کارهای من؛ بله باید
شــاید باید از تماشاگران نقاشــ یهایم پرسید ولی به عنوان نقاش این
نقاش یها؛ فکر م یکنم که تا حد زیادی به این مهم؛ موفق شدهام چون جـغـرتافجیرابهیهبنورم؛ تیجررابهدبیسدـ؟ـیار مهمی است .اصلًا با هیچ تجربه دیگری؛ ذکر کنم که حرفه اصلی من نقاشــی نیســت (کــه البته امیدوارم در
هر وقت که نمایشــگاه م یگذارم برخوردهای بســیار جالبی از جانب روزگاری بســیار نزدیک؛ حرفه اصل یام بشــود) .من دارای لیســانس
مردم؛ به خصوص استرالیای یها م یبینم که برای خودم هم تازگی دارد. قابل مقایســه نیست .درست مثل اینه که شما ماهی باشید که از دریا پرستاری – گرایش اتاق عمل هستم و فعلًا در این زمینه کار م یکنم تا
مردم چیزهایی در مورد نقاش یهایم به هم میگویند که خودم هم از آن و یا تنگ بیرون افتاده باشــید و تا ابد روی خاک در حال جان کندن چرخ زندگ یام را بچر خانم .به تازگی هم مدرک فو قلیسانس «مشاوره
خبر نداشــت هام اما شاید در ضمیر ناخودآگاهم بوده و در کارم انعکاس باشــید .البته این شاید مربوط به هنرمندان باشد .پدر من یک مهاجر ژنتیــک» را تمام کردم و قصد دارم کــه در این زمینه؛ ادامه تحصیل
پیداکرده .من وقتی کار م یکنم؛ روی زنانگی و یا ایرانی بودنم؛ تمرکز بود که از کردســتان به تهران آمده بود و به یاد م یآورم که همیشــه
نم یکنم .کارهای نقاشــی من؛ کاملًا غریزی و ف یالبداهه است .بوم را م یگفــت « :من در این تهران؛ غریبم» و من کــه زاده تهران بودم و بدهم.
م یخرم و م یگذارم توی اتاقم و م یگذارم که خود بوم و رن گها با من شیفته تهران و خیابا نها و سینماهایش و همه چیز دیگرش؛ معنی این و اما اینکه چه شد که نقاش شدم .والله من اصلًا سودای نقاش شدن
حرف بزنند .موضوع خودش پیش میاید .نیازی به اندیشــیدن نیست. حرف را نم یفهمیدم .اما حالا که خودم پانزده سال است که در استرالیا نداشتم و فکرش را نم یکردم که روزی نقاش بشوم ولی وقتی که
من به طور کلی با تحصیل در رشــته هنر مخالفم؛ بجز برای کســانی زندگی م یکنم؛ معنای این حرف را به خوبی درمیابم .من اینجا غریبم نوزده سالم بود؛ اتفاق عجیبی برایم افتاد؛ یعنی در دانشگاه که بودم
که مثلًا قصد تدریس تاریخ هنر را دارند .شما با تحصیل در یک رشته و مدام پادرهوا هستم .مثل درختی که از ریشه کنده شده و تا ابدالدهر مرا بردند برای بازجویی؛ بدون اینکه روحم خبر داشته باشد که چه
هنری – در هر زمینه هنری -هنرمند نم یشــوید .بهترین هنرمندان در خلأ زندگی م یکنم و مســلم است که مهاجرت تأثیر اساسی روی کاری کردهام .بعد فهمیدم که دلیلش این بوده که دوست مکاتبهای
دنیا؛ حتی مدرک تحصیلی نداشــت هاند و این همواره برای من مصداق نقاشــ یهای من داشته است .اصلًا نقاشــ یهای من؛ زاده درد غربت و در خارج از کشور داشتهام که البته برای تمرین زبان انگلیسی بود.
جدایی و تأثیر حوادث دردناک اطرافم مثل آشــو بهای نژادپرســتانه ولی هی چکدام از آن نام هها به دست من نرسیده بود .ناگهان احساس
این شعر حافظ است که «علم عشق در دفتر نباشد »... ساحل کورونلای اســترالیا و یازدهم سپتامبر و فشارهای ناشی از آن کردم در کشوری زندگی میکنم که هیچ حریم خصوصی ندارم .فکر
من در یک دوره خاصی در زندگیام؛ خیلی کتاب خواندم؛ خیلی بوده است و م نجمله حوادثی که در کشورم ایران اتفاق افتاده و رویم کردم که روحم دارد پارهپاره میشود که البته مثل نقطه پایانی بود
خیلی زیاد و حتی برنده جایزه بهترین کتا بخوان سال از طرف تأثیر شدید گذاشته؛ ولی مثلًا صبح که سر کار رفت هام؛ نم یتوانستم که بر همه دردهایی که در ایران متحمل شده بودم؛ به عنوان یک زن
کتابخانه ملی ایران شدم ولی قصد من این نبود که برنده این جایزه راجع به آ نها حرف بزنم چون کســی اهمیت نم یداده!! و یا خوشش که در دهه شصت هجری در زیر فشارهای شدید سیاسی؛ اقتصادی
شوم؛ فقط متوجه شدم که خیلی چیزها هست که نمیدانم و دلم نم یآمده که من در مورد کشــورم حرف بزنم .خلاصه آزاده عزیز؛ هنر و اجتماعی بزرگ شده بود .فشارهایی که خانوادهام را نیز تحت تأثیر
م یخواست فقط بخوانم .ولی حالا خیلی زیاد کتاب نمیخوانم؛ فقط شــک لگرفته در غربت؛ اصلًا با هنر زاده شده در وطن که دغدغ ههای قرار داده بود و حالا حضورش را در خصوصیترین بخش زندگ یام
چندین کتاب هست که دوست دارم مدام بخوانمشان مثل لبه تیغ اثر خودش را دارد؛ قابل مقایسه نیست و این را م یشود در آثار هنرمندانی حس م یکردم .اتفاق خاصی نیفتاد .رهایم کردند؛ چون مورد خاصی
سامرست موام؛ از ره رسیدن و بازگشت اثر آرتور کویستلر؛ تورات و مثل آندره تارکوفســکی – فیل مساز شهیر روس -و یا میلان کوندرا – نبود ولی حال من خیلی بد شد و همان موقع بود که تصمیم گرفتم
نویسنده مشهور چکسلواکی -که هر دو در غربت م یزیستند؛ نیز دید. ایران را ترک کنم که البته چند سال بعد؛ بعد از پایان تحصیل این
کتابهای کارلوس کاستاندا. کار را کردم و مهاجرت کردم به استرالیا ...ولی در همان شب که از
از بچگی؛ خیلی فیلم نگاه م یکردم شاید بهتر باشه بگویم خوره فیلم ▪ ▪در نقاش یهای شما ،دو هویت کاملًا مشخص است ،هویت بازجویی برگشتم و با حال روحی خراب؛ خوابیدم؛ خواب بسیار زیبایی
بودم هنوز هم هستم؛ یعنی الآن ترجیح میدهم؛ بجز کتابهای دیدم .خودم را در خواب دیدم که در علف زاری دراز کشیدهام و دور
مربوط به رشته تحصیل یام -ژنتیک -کتاب دیگری نخوانم؛ بلکه زنانه و هویت محلی و یا بومی شما ،به نوعی گفتید که این دو سرم پر است از گل و پرنده .این قدر این خواب زیبا بود که وقتی
فیلمش را ببینم؛ چون متوجه شدم همه زندگی؛ فیلم است و شاید هویت را در تمام نقاش یها م یتوان دید .فکر م یکنید چه قدر بیدار شدم؛ دلم نیامد که فراموشش کنم پس تصمیم گرفتم که آن را
توانست هاید در بازتاب این هویت موفق عمل کنید؟ آیا اصلًا در نقاشی کنم .یک جعبه آبرنگ خریدم و خوابم را کشیدم که البته شد
بهتر باشه که کلمات نامریی میان خطوط را خواند. اولین نقاشی من که هنوز هم آن را دارم ...و بعد هم دیدم که بازی
با رن گها؛ حالم را خوب م یکند پس به این کار ادامه دادم و متوجه
شدم که مردم -به خصوص از وقتی که به استرالیا آمدم -متوجه
مقصودم م یشوند؛ بدون اینکه حرفی بزنم و دیدم که نقاشی ابزاری
بس قوی در بیان مقصود است؛ پس به این کار ادامه دادم و همه
چیز پشت سر هم اتفاق افتاد و به این ترتیب بود که من نقاش شدم.
و یاد گرفتم که «علم عشق در دفتر نباشد »...