Page 26 - Shahrvand BC No.1250
P. 26
‫ادبیات‪/‬شعر ‹‬

‫چند شعر از آزاده بشارت‬ ‫‪26‬‬

‫هیوا جان!‬

‫‪‎‬‬ ‫فردا صبح که شهر‬ ‫آزاده بشــارتی بیســت و پنج امرداد ‪ ۱۳۶۹‬در شهر رشت به دنیا آمد‪.‬‬ ‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1250‬جمعه ‪ 11‬دادرم ‪1392‬‬
‫از آهن و آدم پر شد‬ ‫او فار ‌غالتحصیل مهندســی کامپیوتر ‪-‬‏نر ‌مافزار است و شغلی مرتبط با‬
‫‏ ‏‪۶‬‬ ‫دستمال کرد ‌یات را بردار‬ ‫رشــت ‌هاش دارد‪ .‬از این شاعر ‪ -‬که ه ‌ماکنون نیز در رشت سکونت دارد‬
‫و برایم عاشقانه برقص‬ ‫‪ -‬تا کنون‏دو مجموعه شــعر با نا ‌مهای "پل ‌کهای قفل شــده" (شامل‬
‫با این همه خستگی‬ ‫ســرود‌ههای کلاسیک او) و "داربست" (شــامل سرود‌ههای‏سپیدش)‬
‫با این همه درد‬ ‫تا آنها ببینند ‬ ‫انتشــار یافته است‪ .‬در ادامه‪ ،‬اشــعاری از مجموع ‌هی "داربست" را که‬
‫که چگونه ما‬ ‫در ســال جاری توســط انتشــارات‏مروارید به بازار کتاب آمده است‪،‬‬
‫که در من سرود م ‌یخواند‬
‫بعید نیست ایستاده بخوابم‬ ‫م ‌یخوانید‏‪.‬‬
‫بعید نیست ایستاده بمیرم‏!‬
‫به آنچه از آ ‌نها دورمان کرده است‬
‫ببخش فرزندم‬
‫به دنیا نیاوردمت‬ ‫عشق م ‌یورزیم‏!‬ ‫‏‪۱‬‏‬
‫تا مانند تک ‌ههای جدا شده از یک شعر‬ ‫‪‎‬‬
‫‪‎‬‬ ‫کم نیستند ‪ /‬آ ‌نها که گم شدند‬
‫‏‪-‬در پی نوشت‬
‫مرا به زندگی ‪ ،‬به متن‏‬ ‫در خیابانی که سا ‌لها در آن زندگی کرده بودند‬

‫سنجاق کنی‬ ‫‏ ‏‪۴‬‬ ‫‏‬
‫ببخش‏!‬ ‫راه آهن‬ ‫کم نیستند ‪ /‬آ ‌نها که غرق شدند‬
‫در دریایی که بارها در آن پارو زده بودند‬
‫در سرزمین آد ‌مهای کوچک‬ ‫‪‎‬‬
‫برف میان ما‏‬ ‫‏‬

‫آن قدر دیوار شده بود‬ ‫جای خالی جنگل را در شهر پر کرده است‬ ‫اگر نام هم را فراموش کرديم‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫که از خورشید برایت تابو بسازم‬ ‫و هر واُگن ‪ ،‬درختی در سینه دارد‬ ‫اگر تصویرهم را ‬
‫من‪،‬‬ ‫اگر رهایت کردم‬
‫بخند فرزندم‬ ‫اگر رهايم كردي‬
‫و اندوهم را فراموش کن‬ ‫هزارپایی که خاطراتش را دنبال خود م ‌یکشد‬
‫بادباد ‌کهای زیادی از نخ جدا شد ‌هاند‬ ‫خاطر ‌ههایی که پاهای م ‌ناند‬ ‫مانند مرواريدي كه صدفش را‬
‫تا کودکان زیادی را بگریانند‏!‬ ‫تو را م ‌یخواهم‬ ‫‏‬

‫‏ ‏‪۷‬‬ ‫وقتی شکوف ‌هها به درخت حمله م ‌یکنند‏‬ ‫به هم بدهکار نیستيم‬
‫تو م ‌یخندی‏‬ ‫از پاهایمان خجالت م ‌یکشيم‬
‫دهانت را باز کن‬ ‫که این همه سال دنبال هم دویدند‬
‫تا آن پرند ‌هی زخم ‪‎‬ی ‪‎‬‬ ‫و زمین در چش ‌مهای تو گرد م ‌یشود‬
‫که به اعماق فرو داد ‌های‬ ‫تو را م ‌یخواهم‏‬ ‫ما‬
‫ما که نه راه آمدیم‪ ،‬نه کوتاه‏!‬
‫به دنیا بازگردد‬ ‫وقتی بنفش ‌هها در چمن‬
‫در جی ‌بهای باران ‌یات زندگی کردم‬ ‫انقلاب ارغوانی بر پا م ‌یکنند‬ ‫‪‎‬‬
‫‪‎‬‬
‫در کف ‌شهایت‬ ‫زبان در دهانم نم ‌یچرخد‬
‫بی آ ‌نکه کسی فهمیده باشد‬
‫و آسیای کوچک‬ ‫‏ ‏‪۲‬‬
‫کنار تو ایستادم‬ ‫آسیای کوچک پر خالی‏‬
‫کنارت دراز کشید ‪‎‬م‪‎...‬‬ ‫از آخرین درخت بلوط تا اولین نخل‬ ‫‏ تا خوش ‌هی انگوری م ‌یبینم ‬
‫نامت را فراموش م ‌یکنند‬ ‫بارها از نفس م ‌یافتد‪..‬‏‪.‬‬ ‫به این فکر م ‌یکنم ‪/‬که تاکستا ‌نها ‪ /‬کوچ ‌کاند برای من ‬
‫شناسنام ‌هات گم م ‌یشود‬
‫‪‎‬‬ ‫وقتی از آغوش معشوق ‌های دیگر‬
‫اتفا ‌قهای جدی ‪‎‬د ‪‎‬‬ ‫‪‎‬‬ ‫هر بار‬
‫خاطرات کهن ‌هات را از یاد م ‌یبرد‬
‫مست برم ‌یگردی ‬
‫و کلیدت‪،‬‬
‫در دس ‌تهای دیگری م ‌یچرخد‬ ‫‏ ‏ ‏‪۵‬‬
‫مانند پرستویی که آخرین روز فصل‬
‫باد‪ ،‬آن آشنای قدیمی‬ ‫سنگینی م ‌یکنی‏‬ ‫‪Vol. 20 / No. 1250 - Friday, Aug. 2, 2013‬‬
‫قاب عکس را بر زمین م ‌یکوبد‬ ‫به پرســتوی دیگری دل ببازد ‪ /‬م ‌یدانم ‪ /‬کوچ آشیان ‌هی وقتی بر سر م ‌یگذارمت‬
‫چنا ‌نکه بر این دیوار هیچ وقت‬ ‫دیگری برای تو م ‌یسازد ‬
‫از تو تصویری نیاویخته بود ‪‎‬م‪!‎‬‬ ‫سرم را به باد م ‌یدهم‬
‫‏‬
‫فراموش م ‌یشوی‬ ‫وقتی برم ‌یدارمت‬
‫آنچنان که کسی‬ ‫وقتی از سی ‌مهای خاردار عبور م ‌یکنی ‬
‫از خوابی بلند بیدار شود‬ ‫کلاه کوچک‬
‫به آغوش من اعتماد کن‬
‫یا کتاب ‪‎‬ی ‪‎‬‬ ‫چگونه فکر کنم‏‬
‫به برگ آخر خود برسد‬ ‫دریا هیچ وقت به ماه ‌یهایش پشت نم ‌یکند ‬
‫وقتی مردم سرزمینم‪،‬‬
‫وقتی ش ‪‎‬ب ‪‎‬‬ ‫‏‬
‫کلاه سیاهش را بر سرم م ‌یگذارد‬ ‫این دان ‌ههای چاق انار‬

‫دیگر نم ‌یبین ‪‎‬م ‪‎‬‬ ‫هنوز زیر پاهای جهان سوم له م ‌یشوند‬ ‫‏‪۳‬‬ ‫‪26‬‬
‫کدام دیوار از تصویر تو خال ‌یست‬ ‫چگونه فکر کنم به تو؟‬
‫و آیا بر صندلی نشست ‌های یا ن ‪‎‬ه‪.‎...‬‬ ‫شهر بزرگ‬
‫این عشق ما را م ‌یکشد‏‬ ‫که از آهن و آدم لبریزی‬
‫مانند کرمی که از چنگال قلابش آزاد م ‌یشود‬ ‫و داس را با درخت تنها گذاشت ‌های‬
‫ما همان سنگریز ‌ههاییم‬
‫و در دهان ماهی کوچکی زندانی‬ ‫که خاطرات کوهپایه را‬
‫بگذار همین طور ساده بگذرد‬
‫در خان ‌های کوچک‏‬ ‫به ل ‌بهای رود‬
‫به خیابا ‌نهای بزرگ فکر کنم‬ ‫پیوند م ‌يزد‬
‫نه در خیابا ‌نهای بزرگ‬ ‫وقتی مرگ‬
‫به خان ‌هی کوچکم‬
‫باید چمدانم را زمین بگذارم‏‬ ‫گلوی ارد ‌کهای پیرمان را فشرد‬
‫کلاهم را بر سر‏‬ ‫دس ‌تهای خال ‌یمان را ندید‬
‫بایستم‬ ‫وقتی باد‪ ،‬‬
‫و از گوش ‌هی چش ‌مهای بسته‬
‫به زمین زیر پاهایم بخندم‏!‬ ‫شاخ ‌هی سیب جوان را شکست‬
‫‪‎‬‬ ‫مزارع اندوه چش ‌مهایم را‬
‫از یاد برده بود‬
   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30   31