Page 29 - Shahrvand BC No.1239
P. 29
ویژ هیبزرگداشتاسماعیلخویی
29 و تو «پرندهای در آرزوی پریدن شدی .سر از چهار سو با متن سخنرانی محمد محمدعلی:
دیوارهای قفس میزنی»
پس آوارهی سرزمین لیاری میشوی…
اسماعیل خویی ،غول زیبا و دوست داشتنی من و ما «به یک دل غمگین به جهان شادی نیست
تا یک ده ویران بود آبادی نیست
وقتی قرار است درباره نامداران نسل قبل خاطرهای بگویی ناچاری خودت را کوچک و کوچک تر کنی تا تا در همه جهان یکی زندان هست
برگردی به آن دوران تلخ و شیرین. در هیچ کجای عالم آزادی نیست»۱
«آه چه دور است آزادی ...رهائی نیست ...از دامی به دام
سال متسیب /شماره - 1239جمعه 27تشهبیدرا 1392 دیگری رفتن »...نم یمانی پشت دیوار شکسته … پشت م یکنی به دکتر اسماعیل خویی ،همواره در کانون
دیوار شکسته و به بیدرکجای عالم نه ترک وطن که ترک فرمانفرمای توجه خداوندگاران سخن و سجایای
اخلاقی بوده است .او یکی از معدود آخوندی م یکنی …
شخصی تهایی است که با بیش از یکصد و
سی مدخل در « تاریخ جنبش روشنفکری «و ناگهان سنگی م یشوی افتاده بر صیغلینه ای از یخ»...
تو با زبان ظریف و تصویرآفرینت «در انفجار خزان کولیان برگ ،ایران» ( )۱م یدرخشد .من امروز در این
مجال اندک فقط روزنه ای باز م یکنم به جشن کوچ برپا م یکنی»
به جائی که «حقیقت را خالی از چون و چرا» کردی تا اندیشههای سرفصل اهم خاطرات خودم و فعالی تهای
فلسفی و سیاسیات را بیانی انتقادی و روشنفکرانه در غزلی و رباعی او در کانون نویسندگان ایران در ایران و
کانون نویسندگان ایران در تبعید. ای به جان بنوشانی .
چگونه م یتوان حق مطلب را درباره شاعر
و فیلسوف و مبارزی ادا کرد که در دهه
چهل خود شاهد بودم در جریان «شب های «بی دین دلک مرا تو دینی ای شعر
شعر گوته» ( )۱۳۴۷همراه احمد شاملو و در عالمی از شک ام ،تو یقینی ای شعر
در جریان «ده شب کانون نویسندگان» جز با جان ترک من نخواهی گفتن
دم های مرا تو واپسینی ای شعر»
( )۱۳۵۶همراه سعید سلطانپور ،جوانان ( شب شعر فوریه 2007لندن)
فراوانی را به خروش آوردند و خود نیز
ای شاعر فیلسوف که سخنت در شیوایی و صراحت اثری جان آفرین خوش درخشیدند در نقشی که هنرمندان
میبخشد ،هیچ میدانی که ستاره بامدادان و ستاره شام تک ستارهای در اذهان مردم م یگذارند.
چگونه م یتوان از یک شخصیت ادبی است با دو نام؟
شعر تو شنونده را گرم م یکند ،سرد میکند ،به شگفت می آورد ،برجسته ایرانی -جهانی تجلیل کرد که هم
در ایران جزو ۴۹پایه گذار اولیه کانون تکان م یدهد ،می خنداند ،مضطرب م یکند ،به خشم می آورد:
نویسندگان ایران ( )۱۳۴۷بوده است ،و
هم در خارج از کشور جزو پایه گذاران «وقتی که من بچه بودم
کانون و « انجمن قلم ایران در تبعید» لذت خطی بود
( )۱۳۶۳و در سراسر این دوران پر تلاطم ،اغلب مطالب منتشر شده از از او تهیه کرده است .حتی در عاشقان ههای تمیز هم او بی مضایقه از سنگ
In touch with Iranian diversity سوی کانون نویسندگان داخل و خارج کشور پس از ویراستاری سخت انقلابی است. تا زوزهی آن سگ پیر رنجور
گیرانۀ او به چاپ م یرسیده و خود طی این سا لها بیش از چهل کتاب دکتر خویی جزو شاعران و هنرمندانی است که خود شاهد بودم با آه
آن دستهای ستمکار معصوم»
منتشر کرده است و تعدادی از آ نها فراتر از مرزهای زبان فارسی به چشمان گریان و قلبی شکسته و بغضی در گلو مانده از جور و جفای (کتاب بربام گردباد -وقتی که من بچه بودم ،صفحه )۴۷
سانسورچیان ترک وطن کرد .چراکه درها و دریچ ههای ادبیات نو و شهرتی درخور رسیدهاند.
از مخالفان سرسخت رژیم ستم خمینی هستی چرا که منطق دروغ را همین جا توضیحی بدهم درباره عنوان مطلب ،یعنی «اسماعیل خویی ،بالنده را چنان برای او و برخی از هم نسلانش (با تعلقات خاص سیاسی)
میدانی وهمچون بسیاری ازبزرگان جهان فتوای قتل سلمان رشدی غول زیبا و دوست داشتنی من و ما» و آن این که ...حدود سی و بسته بودند که هر کس دیگر هم جای او و آنان بود ،جلای وطن
پنج سال پیش که من از اعضای جوان کانون نویسندگان محسوب م یکرد .خویی جزو نخستین مهاجران و آخرین مهاجران نبود ،اما جزو را رد م یکنی:
م یشدم و اصطلاحاً «دو کتابی» ،دکتر اسماعیل خویی با شانزده هفده مهاجران صاحب نامی بود که هنوزاهنوز هم آه م یکشند برای آن وطن «گر بخشش خصمان خدا خواهم از خلق
عنوان کتاب جزو غولان دوست داشتنی کانون محسوب م یشد .در به جا مانده از بیداد و شعارهای پوچ و توخالی و ما طی سالیان سال آه
جم عهای کوچک و جوان خانوادگی به یاد ایام شباب یا دبیرستانی ،م یکشیدیم از عدم حضورش در کانون نویسندگان ایران در ایران که نام هم هشان م یبرم و نام شما نه
مثلأ احمد شاملو و سیمین دانشور را جزو غولان دوست داشتنی نسل هر از گاه تا دریچه و روزنه ای م ییافت سر بر م یآورد در مثلأ متن « سنجیدم و دیدم که نشانی ز تکامل
احکام نرون دارد و احکام شما نه»۲
قبل م یدانستیم و نام اسماعیل خویی شاعر هم بلافاصله پس از آنان ما نویسنده ایم» یا متن « ۱۳۴نویسنده» یا منشور کانون در سا لهای
با ای نحال امید داری که «به خانه خواهی رفت و گرمای تنی م یآمد و ما جوا نها در غیاب هر یک از آن غولان زیبا و دوست داشتنی ،سیاه ۱۳۷۵تا ۱۳۷۷که با ماجرای اتوبوس منحوس شروع شد و به
Vol. 20 / No. 1239 - Friday, May 17, 2013 جملاتی در حد یک کد و نشانه م یگفتیم .مثلأ تا م یگفتیم «غول مرگ محمد مختاری و محمد پوینده انجامید. زمهربانی خورشید به نیازت خواهد کرد»
رنج» ،بتهون یادمان م یآمد .تا اسم شاملو پیش کشیده م یشد ،یکی مهم نیست ،حالا و اکنون اسماعیل خویی خود را مبارز بداند یا نداند.
م یگفت «وارطان سخن نگفت ،نازلی همان وارطان بود» یا تا اسم او مبارزه خود را کرده است و نقش برجستۀ خود را بر تاریخچه کانون
ترا میپرسم شعر چیست که اینگونه با جانت قرین؟
و م یگوئی همان گره خوردگی عاطفیی اندیشه و خیال است اخوان م یآمد ،م یگفتند «زمستان است و سرها در گریبان است» .حک کرده است و باز هم به راه حرفه ای خود م یرود .آفتاب آمد دلیل
درباره دکتر خویی همیشه جملات توضیحی تشریحی بود و مثلا به آفتاب .او حالا این جاست و همراه من و شما پوزخند م یزند به آنانی در زبانی فشرده و آهنگین.
شعر خوب مثل دیدن عریان است پس د ِر صندوق خیال م یگشایی این سیاق «آری و باری ،درود بر همولایتی فردوسی و خداوندگار علائم که برای سلب چهره از شخصی تهای ادبی و جریان روشنفکری ایران به
و از ململ تمثیل پیراهنی میبافی آراسته و بایسته می گریزم میروم سجاوندی» و درباره ساعدی م یگفتیم خداوندگار «آی با کلاه و آی بی هر وسیله ای متوسل م یشدند.
من به جناب دکتر اسماعیل خویی خوش آمد م یگویم و پاس م یدارم کلاه همراه ترس و لرز» که هر دو از آثار ارزشمند ساعدی بودند. میمانم «نه دست شکسته و نه چنگ بگسسته»
به هر رو هرگز یادمان نم یرود که دکتر خویی از همان سا لهای دیر عرق ریزان روح و تلا شهای بی وقفۀ حداقل نیم قرن اخیر او را در
میدانم که از سرزمین محبوبم میآیم...
«از ماه به زمین مینگرم» آه چه زیباست اما دور «و من اوج و دور جزو معدود شاعرانی بود که علاوه بر شهرت از محبوبیت هم عرصۀ شعر و سخن؛ و در پاسخ آنانی که پیش ترها استدلال م یکردند
میگیرم از قامت بلندای باران پر بر آسمان می گسترم و هرگز برخورداربود .یادمان نم یرود و نباید هم برود که چگونه بی هیچ مزد که نویسندگان و شاعراندر تبعید از زبان و ریش ههای خوددور م یافتند
و منت کنار جوا نها م ینشست و با حوصله و صبری ایوب وار و مثال و دیگر قادر نیستند اثری در خور تأمل بیافرینند م یگویم« :اینک دکتر هرگز خزهی کف جوی نخواهم شد».
زدنی ،به اشعار و داستا نهای جوا نها گوش م یداد و راهنمای یشان اسماعیل خویی با انبوهی کار انجام داده و انبوهی دیگر از آثار دردست
م یکرد .هر چند نم یخواهم مقایسه ای بکنم بین دکتر خویی و شاعر انجام».
پی نوش تها:
« متن های داخل گیومه برگرفته از شعرهای اسماعیل خوئی است ».نامداری چون اخوان ثالث که در همان ایام کمتر مجال و حوصله
* «صبا نام دختر خوئی از رکسانا سبا است که پس از بیست سال م ییافت به جوا نها بپردازد.
و اما خاطرات من با اسماعیل خویی...
دوری از پدر ،تصمیم گرفته بود که بیاید و -همچون دختر فردوسی آری و باری ،یادها و بودها فراوان است ،اما آنچه در مجلس پاسداشت اگر از مجالس شادخواری و شادنوشی در منزل دوستان مشترک (دکتر
او گفتنی است این که من او را طی سالیان از خداوندگاران زبان فارسی فرامرز سلیمانی شاعر و احمد کریمی حکاک محقق) و شکار لحظ ههای -از پدر نگهداری کند»
م یدانستم و نکته این که او همواره خود را از مدافعان حقوق خل قهای ناب در این کافه و آن محفل ادبی بگذریم ،فهرست وار و به اجمال
ترک و ترکمن و بلوچ و لر و عرب و ...م یدانست و در کانون نویسندگان گفتنی است از سال ،۱۳۵۷در جلسات عمومی کانون ،هر سه شنبه -۱از مصاحبه اسماعیل خوئی با بی بی سی
-۲از مصاحبه اسماعیل خوئی با بی بی سی
همواره از زبان و لهجه آنان دفاع م یکرد .برای این شاعر مردمی همواره از سخنانش بهره مند م یشدم .از سال ۱۳۵۸به عنوان حسابدار کانون
منابع:
گزینه شعرها – برساحل نشستن و هستن – بر خنگ راهوار زمین اعتراض به عنوان اصل یترین عنصر محتوایی شعر و یکی از مضامین در اغلب جلسات هیأت دبیران کنارش م ینشستم و از سال ۱۳۵۹به
29 – بربام گردباد -از صدای سخن عشق -کتاب ده شب و مصاحبهها اساسی مطرح بوده است .او به عنوان یکی از اعضای برجسته کانون عنوان سردبیر فصلنامۀ «برج» ( )۲چند شعر و یک مصاحبه جنجالی و
هرگز سکوت را به عنوان یکی از شیوههای مبارزاتی نپذیرفت و همواره راهگشا دربارۀ « تفاوت شعر و شعار» از او چاپ کردم و هرجا و هروقت
برای تحول گام برداشت .نگاه کنید به پوستری که انجمن هنر و ادبیات
29 و تو «پرندهای در آرزوی پریدن شدی .سر از چهار سو با متن سخنرانی محمد محمدعلی:
دیوارهای قفس میزنی»
پس آوارهی سرزمین لیاری میشوی…
اسماعیل خویی ،غول زیبا و دوست داشتنی من و ما «به یک دل غمگین به جهان شادی نیست
تا یک ده ویران بود آبادی نیست
وقتی قرار است درباره نامداران نسل قبل خاطرهای بگویی ناچاری خودت را کوچک و کوچک تر کنی تا تا در همه جهان یکی زندان هست
برگردی به آن دوران تلخ و شیرین. در هیچ کجای عالم آزادی نیست»۱
«آه چه دور است آزادی ...رهائی نیست ...از دامی به دام
سال متسیب /شماره - 1239جمعه 27تشهبیدرا 1392 دیگری رفتن »...نم یمانی پشت دیوار شکسته … پشت م یکنی به دکتر اسماعیل خویی ،همواره در کانون
دیوار شکسته و به بیدرکجای عالم نه ترک وطن که ترک فرمانفرمای توجه خداوندگاران سخن و سجایای
اخلاقی بوده است .او یکی از معدود آخوندی م یکنی …
شخصی تهایی است که با بیش از یکصد و
سی مدخل در « تاریخ جنبش روشنفکری «و ناگهان سنگی م یشوی افتاده بر صیغلینه ای از یخ»...
تو با زبان ظریف و تصویرآفرینت «در انفجار خزان کولیان برگ ،ایران» ( )۱م یدرخشد .من امروز در این
مجال اندک فقط روزنه ای باز م یکنم به جشن کوچ برپا م یکنی»
به جائی که «حقیقت را خالی از چون و چرا» کردی تا اندیشههای سرفصل اهم خاطرات خودم و فعالی تهای
فلسفی و سیاسیات را بیانی انتقادی و روشنفکرانه در غزلی و رباعی او در کانون نویسندگان ایران در ایران و
کانون نویسندگان ایران در تبعید. ای به جان بنوشانی .
چگونه م یتوان حق مطلب را درباره شاعر
و فیلسوف و مبارزی ادا کرد که در دهه
چهل خود شاهد بودم در جریان «شب های «بی دین دلک مرا تو دینی ای شعر
شعر گوته» ( )۱۳۴۷همراه احمد شاملو و در عالمی از شک ام ،تو یقینی ای شعر
در جریان «ده شب کانون نویسندگان» جز با جان ترک من نخواهی گفتن
دم های مرا تو واپسینی ای شعر»
( )۱۳۵۶همراه سعید سلطانپور ،جوانان ( شب شعر فوریه 2007لندن)
فراوانی را به خروش آوردند و خود نیز
ای شاعر فیلسوف که سخنت در شیوایی و صراحت اثری جان آفرین خوش درخشیدند در نقشی که هنرمندان
میبخشد ،هیچ میدانی که ستاره بامدادان و ستاره شام تک ستارهای در اذهان مردم م یگذارند.
چگونه م یتوان از یک شخصیت ادبی است با دو نام؟
شعر تو شنونده را گرم م یکند ،سرد میکند ،به شگفت می آورد ،برجسته ایرانی -جهانی تجلیل کرد که هم
در ایران جزو ۴۹پایه گذار اولیه کانون تکان م یدهد ،می خنداند ،مضطرب م یکند ،به خشم می آورد:
نویسندگان ایران ( )۱۳۴۷بوده است ،و
هم در خارج از کشور جزو پایه گذاران «وقتی که من بچه بودم
کانون و « انجمن قلم ایران در تبعید» لذت خطی بود
( )۱۳۶۳و در سراسر این دوران پر تلاطم ،اغلب مطالب منتشر شده از از او تهیه کرده است .حتی در عاشقان ههای تمیز هم او بی مضایقه از سنگ
In touch with Iranian diversity سوی کانون نویسندگان داخل و خارج کشور پس از ویراستاری سخت انقلابی است. تا زوزهی آن سگ پیر رنجور
گیرانۀ او به چاپ م یرسیده و خود طی این سا لها بیش از چهل کتاب دکتر خویی جزو شاعران و هنرمندانی است که خود شاهد بودم با آه
آن دستهای ستمکار معصوم»
منتشر کرده است و تعدادی از آ نها فراتر از مرزهای زبان فارسی به چشمان گریان و قلبی شکسته و بغضی در گلو مانده از جور و جفای (کتاب بربام گردباد -وقتی که من بچه بودم ،صفحه )۴۷
سانسورچیان ترک وطن کرد .چراکه درها و دریچ ههای ادبیات نو و شهرتی درخور رسیدهاند.
از مخالفان سرسخت رژیم ستم خمینی هستی چرا که منطق دروغ را همین جا توضیحی بدهم درباره عنوان مطلب ،یعنی «اسماعیل خویی ،بالنده را چنان برای او و برخی از هم نسلانش (با تعلقات خاص سیاسی)
میدانی وهمچون بسیاری ازبزرگان جهان فتوای قتل سلمان رشدی غول زیبا و دوست داشتنی من و ما» و آن این که ...حدود سی و بسته بودند که هر کس دیگر هم جای او و آنان بود ،جلای وطن
پنج سال پیش که من از اعضای جوان کانون نویسندگان محسوب م یکرد .خویی جزو نخستین مهاجران و آخرین مهاجران نبود ،اما جزو را رد م یکنی:
م یشدم و اصطلاحاً «دو کتابی» ،دکتر اسماعیل خویی با شانزده هفده مهاجران صاحب نامی بود که هنوزاهنوز هم آه م یکشند برای آن وطن «گر بخشش خصمان خدا خواهم از خلق
عنوان کتاب جزو غولان دوست داشتنی کانون محسوب م یشد .در به جا مانده از بیداد و شعارهای پوچ و توخالی و ما طی سالیان سال آه
جم عهای کوچک و جوان خانوادگی به یاد ایام شباب یا دبیرستانی ،م یکشیدیم از عدم حضورش در کانون نویسندگان ایران در ایران که نام هم هشان م یبرم و نام شما نه
مثلأ احمد شاملو و سیمین دانشور را جزو غولان دوست داشتنی نسل هر از گاه تا دریچه و روزنه ای م ییافت سر بر م یآورد در مثلأ متن « سنجیدم و دیدم که نشانی ز تکامل
احکام نرون دارد و احکام شما نه»۲
قبل م یدانستیم و نام اسماعیل خویی شاعر هم بلافاصله پس از آنان ما نویسنده ایم» یا متن « ۱۳۴نویسنده» یا منشور کانون در سا لهای
با ای نحال امید داری که «به خانه خواهی رفت و گرمای تنی م یآمد و ما جوا نها در غیاب هر یک از آن غولان زیبا و دوست داشتنی ،سیاه ۱۳۷۵تا ۱۳۷۷که با ماجرای اتوبوس منحوس شروع شد و به
Vol. 20 / No. 1239 - Friday, May 17, 2013 جملاتی در حد یک کد و نشانه م یگفتیم .مثلأ تا م یگفتیم «غول مرگ محمد مختاری و محمد پوینده انجامید. زمهربانی خورشید به نیازت خواهد کرد»
رنج» ،بتهون یادمان م یآمد .تا اسم شاملو پیش کشیده م یشد ،یکی مهم نیست ،حالا و اکنون اسماعیل خویی خود را مبارز بداند یا نداند.
م یگفت «وارطان سخن نگفت ،نازلی همان وارطان بود» یا تا اسم او مبارزه خود را کرده است و نقش برجستۀ خود را بر تاریخچه کانون
ترا میپرسم شعر چیست که اینگونه با جانت قرین؟
و م یگوئی همان گره خوردگی عاطفیی اندیشه و خیال است اخوان م یآمد ،م یگفتند «زمستان است و سرها در گریبان است» .حک کرده است و باز هم به راه حرفه ای خود م یرود .آفتاب آمد دلیل
درباره دکتر خویی همیشه جملات توضیحی تشریحی بود و مثلا به آفتاب .او حالا این جاست و همراه من و شما پوزخند م یزند به آنانی در زبانی فشرده و آهنگین.
شعر خوب مثل دیدن عریان است پس د ِر صندوق خیال م یگشایی این سیاق «آری و باری ،درود بر همولایتی فردوسی و خداوندگار علائم که برای سلب چهره از شخصی تهای ادبی و جریان روشنفکری ایران به
و از ململ تمثیل پیراهنی میبافی آراسته و بایسته می گریزم میروم سجاوندی» و درباره ساعدی م یگفتیم خداوندگار «آی با کلاه و آی بی هر وسیله ای متوسل م یشدند.
من به جناب دکتر اسماعیل خویی خوش آمد م یگویم و پاس م یدارم کلاه همراه ترس و لرز» که هر دو از آثار ارزشمند ساعدی بودند. میمانم «نه دست شکسته و نه چنگ بگسسته»
به هر رو هرگز یادمان نم یرود که دکتر خویی از همان سا لهای دیر عرق ریزان روح و تلا شهای بی وقفۀ حداقل نیم قرن اخیر او را در
میدانم که از سرزمین محبوبم میآیم...
«از ماه به زمین مینگرم» آه چه زیباست اما دور «و من اوج و دور جزو معدود شاعرانی بود که علاوه بر شهرت از محبوبیت هم عرصۀ شعر و سخن؛ و در پاسخ آنانی که پیش ترها استدلال م یکردند
میگیرم از قامت بلندای باران پر بر آسمان می گسترم و هرگز برخورداربود .یادمان نم یرود و نباید هم برود که چگونه بی هیچ مزد که نویسندگان و شاعراندر تبعید از زبان و ریش ههای خوددور م یافتند
و منت کنار جوا نها م ینشست و با حوصله و صبری ایوب وار و مثال و دیگر قادر نیستند اثری در خور تأمل بیافرینند م یگویم« :اینک دکتر هرگز خزهی کف جوی نخواهم شد».
زدنی ،به اشعار و داستا نهای جوا نها گوش م یداد و راهنمای یشان اسماعیل خویی با انبوهی کار انجام داده و انبوهی دیگر از آثار دردست
م یکرد .هر چند نم یخواهم مقایسه ای بکنم بین دکتر خویی و شاعر انجام».
پی نوش تها:
« متن های داخل گیومه برگرفته از شعرهای اسماعیل خوئی است ».نامداری چون اخوان ثالث که در همان ایام کمتر مجال و حوصله
* «صبا نام دختر خوئی از رکسانا سبا است که پس از بیست سال م ییافت به جوا نها بپردازد.
و اما خاطرات من با اسماعیل خویی...
دوری از پدر ،تصمیم گرفته بود که بیاید و -همچون دختر فردوسی آری و باری ،یادها و بودها فراوان است ،اما آنچه در مجلس پاسداشت اگر از مجالس شادخواری و شادنوشی در منزل دوستان مشترک (دکتر
او گفتنی است این که من او را طی سالیان از خداوندگاران زبان فارسی فرامرز سلیمانی شاعر و احمد کریمی حکاک محقق) و شکار لحظ ههای -از پدر نگهداری کند»
م یدانستم و نکته این که او همواره خود را از مدافعان حقوق خل قهای ناب در این کافه و آن محفل ادبی بگذریم ،فهرست وار و به اجمال
ترک و ترکمن و بلوچ و لر و عرب و ...م یدانست و در کانون نویسندگان گفتنی است از سال ،۱۳۵۷در جلسات عمومی کانون ،هر سه شنبه -۱از مصاحبه اسماعیل خوئی با بی بی سی
-۲از مصاحبه اسماعیل خوئی با بی بی سی
همواره از زبان و لهجه آنان دفاع م یکرد .برای این شاعر مردمی همواره از سخنانش بهره مند م یشدم .از سال ۱۳۵۸به عنوان حسابدار کانون
منابع:
گزینه شعرها – برساحل نشستن و هستن – بر خنگ راهوار زمین اعتراض به عنوان اصل یترین عنصر محتوایی شعر و یکی از مضامین در اغلب جلسات هیأت دبیران کنارش م ینشستم و از سال ۱۳۵۹به
29 – بربام گردباد -از صدای سخن عشق -کتاب ده شب و مصاحبهها اساسی مطرح بوده است .او به عنوان یکی از اعضای برجسته کانون عنوان سردبیر فصلنامۀ «برج» ( )۲چند شعر و یک مصاحبه جنجالی و
هرگز سکوت را به عنوان یکی از شیوههای مبارزاتی نپذیرفت و همواره راهگشا دربارۀ « تفاوت شعر و شعار» از او چاپ کردم و هرجا و هروقت
برای تحول گام برداشت .نگاه کنید به پوستری که انجمن هنر و ادبیات