Page 32 - Shahrvand BC No.1237
P. 32
ادبیات/طنز
گوگوشه! نعر ههایمستانهمنیروروان یپور 32
می نویسم « :من منیرو هستم ها ! »
می گه« :می دونم دورت بگردم آنقده مست نیستم که ..» بخش چهارم 32
برق سه فاز ! خودشه .خود خودشه ….
می نویســم «:کاش می توونستم الان برم زیر بارون وایسم تا موهام «یعنی این حرفارو نمی شد تو فیس بوک زد؟ » سال متسیب /شماره - 1237جمعه 13تشهبیدرا 1392
می گوید « :این جا خلوت تراست .»
خیس خیس بشه .» In touch with Iranian diversity
می گه« :فرض …فرضو ازمن و تو نگرفتن .منیروی وحشی من! ..ما دســتم داره مست می شه« :جای خلوت را آدما برای یه
مــی توونیم دنیا روهرجوری که بخوای فرض کنیم .من الان می رم چیز دیگه می خوان .» -خب حالا بگو ببینم کی هستی و چه می خوای بگی؟ Vol. 20 / No. 1237 - Friday, May 3, 2013
دل بــی صاحبــم بدجوری می زنه .نکنه یه وقتــی بخواد ببینه من
زیر بارون این قده وایسم که موهای تو خیس بشه .» نخیر باید جلوی دســتمو بگیرم ..تا می آم از رو کیبورد توانتخابــات به کی رأی می دم یا قیصــر درباره خاتمی چه فکرمی
ای جان …ای جان …دارم قد می کشــم .قیصر بیاد می توونم چنون جمعشــون کنم ،ازعصبانیت ســرخ می شن و می لرزن. کنه؟ نکنه از جنبش منبش حرف بزنه .می خوابونم توگوشش اگر….
بزنم تو پوزش که ده بار دور خــودش بچرخه اما ترمز…منیرو خانم حالاسکه یکی ش بلند بشــه و بکوبه توصورتم …شترق
گل ترمز ..آروم برو .کاری نکن مث قیصر بشه .قیصرکه این قده بادش چپ و راست راست و چپ باید عصبانی بشم یا نه ؟ یادم می نویسد :
کردی که دیگه جایی برای خودتنموند ..نفس عمیقی می کشــم. می افته که همیشههمین جوری بودم .همیشه گفتم باید -درموردزندگی من خیلی چیز خاصی وجود ندارد.
خودمو جمع و جور می کنم و نمی دونم چرا صدامو صاف می کنم … عصبانی بشم یا نه؟ صورتمو می مالونم و به خودم می گم شکر …….نفس عمیق« :از آشنایی باشما که در زندگی اتان هیچ چیز
م یگم«:برو ولی ســرما نخوری … اینجا دارو گرونه منم بیمه درمانی …بابا خودیه ســخت نگیر….میزارم بزنه این قده بزنه که
خاصی وجود ندارد خوشبختم! »
ندارم .» خسته بشه و داد بزنه کنارگوشم : می نویسد« :منم از آشنایی با شما که زندگی عجیب و غریبی دارید
می گه «:من خرابتم» و غیبش می زنه ..چی شــد؟ این کلمات کجا «بلاخره می خوای یا نه؟ »
گم شــده بودند ؟ ازکجا می دونس که من وحشی ام ..نگاهمی کنم خوشبختم .»
به کامپیوتر کم مونده بغلش کنم … چرا فرستادمش زیر بارون ؟ چرا یه شکلک هم برام می فرسته. از این که هر دو به خوشبختی کامل رسیده ام کیف می کنم و دستم
نگذاشتی حرفشو بزنه؟ صداش می زنم ولی میدونم که شرشر بارون مــی خوام خیلی هم می خوام .حرف نمی زنم .ازدســت
میم معاشرت را می کشه جلو:
نمی زاره صدام بهش برسه… باید صبرکنم … خودم عصبانیم. -حالا چرا می خواستی بامن معاشرت کنی؟
فوری اسم نوایی و شیرازی رو علامت می زنم… دوست نزدیک ..بلند دستام با خیال آسوده می ره رو کیبورد. -می خواستم چند وبلاگ را به شما معرفی کنم.
می شــم در رو از داخل می بندم که اگهقیصراومد بتونم کامپیوترو شــوپنهاور نوشــته« :من اصولا ازاجتماع بیزارم…شماهم آخیش اینم همون ســوراخ ســنبه ای که می خواستم .می نویسم:
اگرمــی خوای خــوب بنویســی بایــد درتاریکی مطلق
خاموش کنم و خودمو به خواب بزنم . وبلاگ سکسی که نیست.
مست قلندر هنوز داره می نویسه و کلماتش تلو تلو می خورند.. بنویسی .» کمی سکوت و بعد:
نخیر ازاین یکی چیزی درنمی آد .
می گم «:برو وقتی که سرحالی بیا .» همین جوری که می زارم شــوپنهاور حرفاشــو بنویسه -من قصد اغفال شما را ندارم .
می گه «:سر حال سرحالم فقط حال ندارم .» صفحه یاهو مسنجر رو می برم رو مانیتور اول و رو مانیتور دستم می نویسه« :نگو تورا خدا! »
دوم مــیرم رو فیس بــوک و پیغام ها .چراغ چت را هم می نویسد« :شما خیلی بامزه اید .»
شوپنهاور هنوز داره فک می زنه. روشن نگه می دارم که هرکس دلش خواست بیاد..آغوش
می گه «:تو باید تو تاریکی مطلق بنویســی تا نوشــته هات ارزشمند باز …فکرمی کنماولین لبی که غنچه بشه بیاد جلو گازش مگه چند دفعه منو چشیدی ؟
می گیرم .نــگاه می کنم …هیچ لب ولوچه ای رو صفحه باجون کند ن جلو ی دستم رو می گیرم که اینو نفرسته.
بشن .» نیست .دیالکتیک رفته…آها حالا یکی می آد بالا . حالا افتاده رو دور و داره از شــوپنهاور حرف می زنه .لینک ســه تا
دســتم می نویســه« :آخه نفله من همین حالا از تو قبرستون دارم -من از بیرجند همیشه مبهوت باشما حرف می زنم .
برات می نویسم نمی شه مثل همه آدما از یه چیزی حرفبزنی که عجبا! من که مشــنگ نمی خوام من کسی می خوام که وبلاگ فلسفی می آد رو مسنجر.
بهــش می گم من همین دیروز با شــوپنهاور نهار خوردم دیگه حال
دیگرون بفهمند؟» نمی فرستم .فقط می خوونم . بشنگه. و حوصله وبلاگ فلســفی ندارم .یکی از جملات قصارشوپنهاورو می
-تو باید ازشهرتت و اعتبارت دست بکشی .روحت را باید تکه ولش نمی کنم شــاید یه چیزی از توش در بیاد .می نویسم«:نوایی
نویسه..
تکه کنی … نوایی نوایی ..» یه جمله هم ازخودش« :شــما درحین این که بامزه اید روح شلوغی
دیگه نمی توونم جلوی دستمو بگیرم می ره رو کیبورد : می گه «:می خــوای براتون بخوونم؟» .می گــم «:صدات خوبه؟». دارید .باید روحتان را تکه تکه کنید تا معنای درد و رنجرا بفهمید ؟ »
«برای این کار باید لنگ و پاچه هوا کنم … » م یگه «:عالی همیشه می خوونم . ».می گم «:بخوون »... دستم می نویسه« :روح این خیلی وقته جر خورده ..»
شوپنهاور ساکت می شه .دستم می نویسه : تا اون بخوونه .می رم تو نخ مشنگی و می شنگی. پشــتک وارو می زنم پشــت کامپیوتر و فکر می کنــم که اگه آقای
«ســکوت سرشار از ناگفته هاست .یادش می آرم که فیلسوفای ما از شــاعر یا نویسنده بود و می خواســت تله بزاره این جا چه میکرد؟
ادبیــات چیزی نمی فهمن .فوقش بتونن بســطش بدن یامنقبضش آدم هایی که می شنگن می تونن مشنگ باشند ولی مشنگا نم یشگن یکی ازاین آقایون که تو این کارا خیلی زبله می آد که ارشادم کنه.
کنند ».چیزی نمی فرســتیم .من و دستهام گاهی باهم توافق کامل …شگن؟
داریم .مثل حالا .می زاریم شــوپنهاورهمین جورکهبلیک بلیک مژه گوش نمی دم.
اینو می فرستم برای شوپنهاور .می نویسه: دستم می نویسه:
می زنه ،بنویسه . «چی فرمودین؟ »
صدای در م یآد .قیصره! چه عجب صدام نمی زنه .فوری ضبط صوت
را قایم م یکنم و می نویسم شما بنویسین…منسیگاری دودمی کنم یه نفر از شیراز می آد بالا .ازوقتی شعر به نام نامی شیراز را نوشتم
و برمی گردم .می پرم پائین قیصر می گه «:دوستت دنبال یه ضبط جوونای شیراز بفهمی نفهمی دنبالم افتادن .
صوت می گشت ».می گم :«چی؟» م یگه«:یه ضبط صوت کوچک که
تو کیفش بوده» م یگم «:حتما تو تاکسی جا گذاشته ».م یگه«:منم می نویسد «:بانوی من یه بارونی می آد که نگو! »
کیف می کنم .
گفتم».قیصرتو فکره اخماش می گه ،این پا و اون پا می کنه ..
-آبجی می گم «:می خوای یه کاری برای بانوی خودت بکنی؟ »
می گه «:جون بخواه .»
-بگو وووو
قیصر پشت گردنش را می خارونه: می گم« :اون که جون می گیره،عزرائیله .فقط برو وایســا تو بارون تا
-آبجی دست ما رو بگیر یه کلاس برای ما جورکن. موهات خیس بشــه جوری که من حس کنم موهام دارهخیس می
می خوام بگم من دســت نمی گیرم مچ مــی گیرم اما زبونم یه جور
شه .»
دیگه می چرخه: می گه «:به روی نازنیت قســم این قده مســتم که نمی توونم از سر
-چشم بزار برم سرچ کنم .
جا بلند شم .»
می پرم بالا. یکی دیگه می آد بالا بازم از شیراز.
می نشینم پشــت کامپیوتر .معاشــرت تر زده به یاهو مسنجر .می می گم «:انگاری اون جا بارون می آد .»
می گه «:ازکجا فهمیدی ؟ یه شکلک هم می فرسته .»
خوونم :
-آدما تو یکی ا ز تقیسم بندی های من یا بامزه اند یا بی مزه … می گم «:صداشو شنیدم .»
فیلســوف بی مزه را ول می کنم .رفیق بیرجندی بسکه نوایی نوایی مــی ره تو خرابــات« :توهر یــک میلیارد نفر یکــی هم مثل تو
خوانده صداش گرفته و جمله های مست و خراباتی روصفحه تلوتلو
می خورند و صدای عطســه اون یکی که تو بارون وایســاده تو اتاق پیدانمی شه».
پیچیده …داد می زنم بیا بیا تواتاق سرما میخوری …با صدای گرفته -عزیزک این به خاطر وجود توئه نه من .
می خوونه: می گه « :صفا »
-سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست . می گم « :وفا »
واقعا عاشــقه .ازش پیداســت و من نمی خوام ازدستش بدم …دوباره می گه «:نباشه جفا »
می گم «:بوی بارون با تو اومد .»
داد می زنم : م ینویسه«:نوکرتم …بیخود نیست که نوزده ساله عکستو نگه داشتم .»
-می چایی ها بیا داخل … چــی؟ با منه؟ باخود من ؟ نکنه خیــال می کنه این جا صفحه خانم
قیصــر از پائین داد می زنه با کی حرف می زنی؟ عاشــق زیر بارونم
صدای قیصر رو می شــنوه …گوششــو تیز می کنه بــالکنت زبون
م یگه«:کیــه ؟ قیصر اومد؟» می گــم «:آره …» تو یه ثانیه می پره
تواتاق درم رو خودش می بنده… می گم«:9شب به بعد فردا چت می
کنیم …شــب ما و روز شــما …» .می گم «:چه بد که ما سر و ته ایم
تو روزی و من شب .منشبم و توروز ».داره می لرزه .می گه «:تو رو
خدا برو مگه نمی شنوی داره صدات می زنه .»
و قیصر دوباره و داد می زنه.… «:آبجییییییییییییییییییی .»
گوگوشه! نعر ههایمستانهمنیروروان یپور 32
می نویسم « :من منیرو هستم ها ! »
می گه« :می دونم دورت بگردم آنقده مست نیستم که ..» بخش چهارم 32
برق سه فاز ! خودشه .خود خودشه ….
می نویســم «:کاش می توونستم الان برم زیر بارون وایسم تا موهام «یعنی این حرفارو نمی شد تو فیس بوک زد؟ » سال متسیب /شماره - 1237جمعه 13تشهبیدرا 1392
می گوید « :این جا خلوت تراست .»
خیس خیس بشه .» In touch with Iranian diversity
می گه« :فرض …فرضو ازمن و تو نگرفتن .منیروی وحشی من! ..ما دســتم داره مست می شه« :جای خلوت را آدما برای یه
مــی توونیم دنیا روهرجوری که بخوای فرض کنیم .من الان می رم چیز دیگه می خوان .» -خب حالا بگو ببینم کی هستی و چه می خوای بگی؟ Vol. 20 / No. 1237 - Friday, May 3, 2013
دل بــی صاحبــم بدجوری می زنه .نکنه یه وقتــی بخواد ببینه من
زیر بارون این قده وایسم که موهای تو خیس بشه .» نخیر باید جلوی دســتمو بگیرم ..تا می آم از رو کیبورد توانتخابــات به کی رأی می دم یا قیصــر درباره خاتمی چه فکرمی
ای جان …ای جان …دارم قد می کشــم .قیصر بیاد می توونم چنون جمعشــون کنم ،ازعصبانیت ســرخ می شن و می لرزن. کنه؟ نکنه از جنبش منبش حرف بزنه .می خوابونم توگوشش اگر….
بزنم تو پوزش که ده بار دور خــودش بچرخه اما ترمز…منیرو خانم حالاسکه یکی ش بلند بشــه و بکوبه توصورتم …شترق
گل ترمز ..آروم برو .کاری نکن مث قیصر بشه .قیصرکه این قده بادش چپ و راست راست و چپ باید عصبانی بشم یا نه ؟ یادم می نویسد :
کردی که دیگه جایی برای خودتنموند ..نفس عمیقی می کشــم. می افته که همیشههمین جوری بودم .همیشه گفتم باید -درموردزندگی من خیلی چیز خاصی وجود ندارد.
خودمو جمع و جور می کنم و نمی دونم چرا صدامو صاف می کنم … عصبانی بشم یا نه؟ صورتمو می مالونم و به خودم می گم شکر …….نفس عمیق« :از آشنایی باشما که در زندگی اتان هیچ چیز
م یگم«:برو ولی ســرما نخوری … اینجا دارو گرونه منم بیمه درمانی …بابا خودیه ســخت نگیر….میزارم بزنه این قده بزنه که
خاصی وجود ندارد خوشبختم! »
ندارم .» خسته بشه و داد بزنه کنارگوشم : می نویسد« :منم از آشنایی با شما که زندگی عجیب و غریبی دارید
می گه «:من خرابتم» و غیبش می زنه ..چی شــد؟ این کلمات کجا «بلاخره می خوای یا نه؟ »
گم شــده بودند ؟ ازکجا می دونس که من وحشی ام ..نگاهمی کنم خوشبختم .»
به کامپیوتر کم مونده بغلش کنم … چرا فرستادمش زیر بارون ؟ چرا یه شکلک هم برام می فرسته. از این که هر دو به خوشبختی کامل رسیده ام کیف می کنم و دستم
نگذاشتی حرفشو بزنه؟ صداش می زنم ولی میدونم که شرشر بارون مــی خوام خیلی هم می خوام .حرف نمی زنم .ازدســت
میم معاشرت را می کشه جلو:
نمی زاره صدام بهش برسه… باید صبرکنم … خودم عصبانیم. -حالا چرا می خواستی بامن معاشرت کنی؟
فوری اسم نوایی و شیرازی رو علامت می زنم… دوست نزدیک ..بلند دستام با خیال آسوده می ره رو کیبورد. -می خواستم چند وبلاگ را به شما معرفی کنم.
می شــم در رو از داخل می بندم که اگهقیصراومد بتونم کامپیوترو شــوپنهاور نوشــته« :من اصولا ازاجتماع بیزارم…شماهم آخیش اینم همون ســوراخ ســنبه ای که می خواستم .می نویسم:
اگرمــی خوای خــوب بنویســی بایــد درتاریکی مطلق
خاموش کنم و خودمو به خواب بزنم . وبلاگ سکسی که نیست.
مست قلندر هنوز داره می نویسه و کلماتش تلو تلو می خورند.. بنویسی .» کمی سکوت و بعد:
نخیر ازاین یکی چیزی درنمی آد .
می گم «:برو وقتی که سرحالی بیا .» همین جوری که می زارم شــوپنهاور حرفاشــو بنویسه -من قصد اغفال شما را ندارم .
می گه «:سر حال سرحالم فقط حال ندارم .» صفحه یاهو مسنجر رو می برم رو مانیتور اول و رو مانیتور دستم می نویسه« :نگو تورا خدا! »
دوم مــیرم رو فیس بــوک و پیغام ها .چراغ چت را هم می نویسد« :شما خیلی بامزه اید .»
شوپنهاور هنوز داره فک می زنه. روشن نگه می دارم که هرکس دلش خواست بیاد..آغوش
می گه «:تو باید تو تاریکی مطلق بنویســی تا نوشــته هات ارزشمند باز …فکرمی کنماولین لبی که غنچه بشه بیاد جلو گازش مگه چند دفعه منو چشیدی ؟
می گیرم .نــگاه می کنم …هیچ لب ولوچه ای رو صفحه باجون کند ن جلو ی دستم رو می گیرم که اینو نفرسته.
بشن .» نیست .دیالکتیک رفته…آها حالا یکی می آد بالا . حالا افتاده رو دور و داره از شــوپنهاور حرف می زنه .لینک ســه تا
دســتم می نویســه« :آخه نفله من همین حالا از تو قبرستون دارم -من از بیرجند همیشه مبهوت باشما حرف می زنم .
برات می نویسم نمی شه مثل همه آدما از یه چیزی حرفبزنی که عجبا! من که مشــنگ نمی خوام من کسی می خوام که وبلاگ فلسفی می آد رو مسنجر.
بهــش می گم من همین دیروز با شــوپنهاور نهار خوردم دیگه حال
دیگرون بفهمند؟» نمی فرستم .فقط می خوونم . بشنگه. و حوصله وبلاگ فلســفی ندارم .یکی از جملات قصارشوپنهاورو می
-تو باید ازشهرتت و اعتبارت دست بکشی .روحت را باید تکه ولش نمی کنم شــاید یه چیزی از توش در بیاد .می نویسم«:نوایی
نویسه..
تکه کنی … نوایی نوایی ..» یه جمله هم ازخودش« :شــما درحین این که بامزه اید روح شلوغی
دیگه نمی توونم جلوی دستمو بگیرم می ره رو کیبورد : می گه «:می خــوای براتون بخوونم؟» .می گــم «:صدات خوبه؟». دارید .باید روحتان را تکه تکه کنید تا معنای درد و رنجرا بفهمید ؟ »
«برای این کار باید لنگ و پاچه هوا کنم … » م یگه «:عالی همیشه می خوونم . ».می گم «:بخوون »... دستم می نویسه« :روح این خیلی وقته جر خورده ..»
شوپنهاور ساکت می شه .دستم می نویسه : تا اون بخوونه .می رم تو نخ مشنگی و می شنگی. پشــتک وارو می زنم پشــت کامپیوتر و فکر می کنــم که اگه آقای
«ســکوت سرشار از ناگفته هاست .یادش می آرم که فیلسوفای ما از شــاعر یا نویسنده بود و می خواســت تله بزاره این جا چه میکرد؟
ادبیــات چیزی نمی فهمن .فوقش بتونن بســطش بدن یامنقبضش آدم هایی که می شنگن می تونن مشنگ باشند ولی مشنگا نم یشگن یکی ازاین آقایون که تو این کارا خیلی زبله می آد که ارشادم کنه.
کنند ».چیزی نمی فرســتیم .من و دستهام گاهی باهم توافق کامل …شگن؟
داریم .مثل حالا .می زاریم شــوپنهاورهمین جورکهبلیک بلیک مژه گوش نمی دم.
اینو می فرستم برای شوپنهاور .می نویسه: دستم می نویسه:
می زنه ،بنویسه . «چی فرمودین؟ »
صدای در م یآد .قیصره! چه عجب صدام نمی زنه .فوری ضبط صوت
را قایم م یکنم و می نویسم شما بنویسین…منسیگاری دودمی کنم یه نفر از شیراز می آد بالا .ازوقتی شعر به نام نامی شیراز را نوشتم
و برمی گردم .می پرم پائین قیصر می گه «:دوستت دنبال یه ضبط جوونای شیراز بفهمی نفهمی دنبالم افتادن .
صوت می گشت ».می گم :«چی؟» م یگه«:یه ضبط صوت کوچک که
تو کیفش بوده» م یگم «:حتما تو تاکسی جا گذاشته ».م یگه«:منم می نویسد «:بانوی من یه بارونی می آد که نگو! »
کیف می کنم .
گفتم».قیصرتو فکره اخماش می گه ،این پا و اون پا می کنه ..
-آبجی می گم «:می خوای یه کاری برای بانوی خودت بکنی؟ »
می گه «:جون بخواه .»
-بگو وووو
قیصر پشت گردنش را می خارونه: می گم« :اون که جون می گیره،عزرائیله .فقط برو وایســا تو بارون تا
-آبجی دست ما رو بگیر یه کلاس برای ما جورکن. موهات خیس بشــه جوری که من حس کنم موهام دارهخیس می
می خوام بگم من دســت نمی گیرم مچ مــی گیرم اما زبونم یه جور
شه .»
دیگه می چرخه: می گه «:به روی نازنیت قســم این قده مســتم که نمی توونم از سر
-چشم بزار برم سرچ کنم .
جا بلند شم .»
می پرم بالا. یکی دیگه می آد بالا بازم از شیراز.
می نشینم پشــت کامپیوتر .معاشــرت تر زده به یاهو مسنجر .می می گم «:انگاری اون جا بارون می آد .»
می گه «:ازکجا فهمیدی ؟ یه شکلک هم می فرسته .»
خوونم :
-آدما تو یکی ا ز تقیسم بندی های من یا بامزه اند یا بی مزه … می گم «:صداشو شنیدم .»
فیلســوف بی مزه را ول می کنم .رفیق بیرجندی بسکه نوایی نوایی مــی ره تو خرابــات« :توهر یــک میلیارد نفر یکــی هم مثل تو
خوانده صداش گرفته و جمله های مست و خراباتی روصفحه تلوتلو
می خورند و صدای عطســه اون یکی که تو بارون وایســاده تو اتاق پیدانمی شه».
پیچیده …داد می زنم بیا بیا تواتاق سرما میخوری …با صدای گرفته -عزیزک این به خاطر وجود توئه نه من .
می خوونه: می گه « :صفا »
-سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست . می گم « :وفا »
واقعا عاشــقه .ازش پیداســت و من نمی خوام ازدستش بدم …دوباره می گه «:نباشه جفا »
می گم «:بوی بارون با تو اومد .»
داد می زنم : م ینویسه«:نوکرتم …بیخود نیست که نوزده ساله عکستو نگه داشتم .»
-می چایی ها بیا داخل … چــی؟ با منه؟ باخود من ؟ نکنه خیــال می کنه این جا صفحه خانم
قیصــر از پائین داد می زنه با کی حرف می زنی؟ عاشــق زیر بارونم
صدای قیصر رو می شــنوه …گوششــو تیز می کنه بــالکنت زبون
م یگه«:کیــه ؟ قیصر اومد؟» می گــم «:آره …» تو یه ثانیه می پره
تواتاق درم رو خودش می بنده… می گم«:9شب به بعد فردا چت می
کنیم …شــب ما و روز شــما …» .می گم «:چه بد که ما سر و ته ایم
تو روزی و من شب .منشبم و توروز ».داره می لرزه .می گه «:تو رو
خدا برو مگه نمی شنوی داره صدات می زنه .»
و قیصر دوباره و داد می زنه.… «:آبجییییییییییییییییییی .»