Page 32 - Shahrvand BC No.1227
P. 32
ادبیات/رمان 32
انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی
ـ ۱6ـ
نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
بهترین شادمانیم اجازه قدم زدن دوباره روی صخره ها در هنگام غروب از خانم کلارا ساوسی به ژولیت سال متسیب /شماره - 1227جمعه 4دنفسا 1391
است .کانال از قاب سیم های خاردار بیرون آمده است و منظره زیبای هشتم آوریل 1946
چاه های توالت را از طریق لوله های قطوری به دریا می ریختند .ماهی غروب را تابلو عبور ممنوع خدشه دار نمی سازد .مین ها را از سواحل In touch with Iranian diversity
ها برای ربودن آشــغال دور این لوله ها جمع می شدند .و بردگان کار ما جمع کــرده اند و حال می توانم تا وقتی مــی خواهم به هرکجای دوشیزه اشتون گرامی،
اجباری در حالی که تا سینه در مدفوع و کثافت فرو رفته بودند به شکار جزیره که مایلم بروم .وقتی روی صخره ها می ایستم و به دریا نگاه می در باره شــما شــنیده ام .من هم روزگاری عضو انجمن ادبی بودم ولی Vol. 20 / No. 1227 - Friday, Feb. 22, 2013
کنم دیگر پناهگاه بتنی زمخت را نمی بینم یا جنگل های ویران و تنک شــرط می بندم هیچکدام در باره من چیــزی نگفته اند .هنگامی که
و خوردن این ماهی ها می پرداختند نوبت کتاب خواندن من بود ،از نویسندگان ناشناس مرده وزنده کتابی 32
هیچ گل و سبزه ای قادر به پوشاندن چنین خاطراتی نیست .هرگز. جزیره را .حتی آلمانی ها نیز نتوانستند زیبایی دریا را آلوده سازند. نمی خواندم .ابدا .من از روی کتابی که خودم نوشــته بودم می خواندم
ایــن نفرت آلود ترین داســتانی بود که از جنــگ برایت گفتم .ژولیت تابســتان که رســید ســروهای کوهی دوباره در اطــراف ویرانه های ،کتاب دستورهای غذایی .می توانم به جرات بگویم کتاب طباخی من
عزیز ،ایزولا معتقد است تو باید پیش ما بیایی و کتابی در مورد اشغال اســتحکامات نظامی آلمانی ها قد برخواهند افراشت و سال دیگر شاید
گرنسی بنویسی .گفت اگر می توانست درست بنویسد ،خودش به این تاک های انگور نیز به این سو بخزند و همه چیز را بپوشانند .امیدوارم بسیار بیش از کارهای دیکنز اشک همه را درآورد.
کار مشــغول می شد .اگرچه ایزولا را بسیار دوســت می دارم ،ولی از هرچه زودتر ناپدید شــوند .زیرا با آنکه تلاش می کنم به سوی آن ها مثلا در موردطریقه صحی ِح کباب کردن ران گوســاله گفتم .ابتدا آن را
اینکه دست به چنین کاری بزند واهمه دارم! و بعید نمی دانم یک روز در پیاز بخوابانید ،سپس با کره چرب کرده و روی آتش ملایم بگذارید.
ننگرم ،اما نمی توانم فراموش کنم چگونه بنا شده اند. چربی و آب گوشــت روی آتش می ریزد و صدای مخصوصی می دهد.
دفترچه بخرد و شروع کند .بدادمان برس!! بــردگان تاد ( )Todtآن ها را ســاختند .مطمئنم در باره اردوگاه های آنطور که من می گفتم ،می توانســتی ران گوســاله را ببینی که روی
دوست همیشگی تو، کاراجباری در اروپا چیزهایی خوانده ای ،اما می دانستی که هیتلر بیش آتش کباب می شود ،بوی آن را استشمام کنی و صدای جلز و ولز آب
امیلیا ماگری و چربی را بشنوی .در مورد چگونگی پختن کیک پنج ردیفی برایشان
از شانزدهزار برده را به جزایر کانال مانش فرستاده بود؟ گفتم که یک دوجین تخم مرغ لازم دارد .یا شــیرینی های شــکری،
از ژولیت به داوسی هیتلر برای ساختن استحکامات نظامی در جزایر کانال مانش به جنون فندق شکلاتی و کیک اســفنجی با کرم مفصل .کیک هایی که با آرد
یازدهم آوریل 1946 مبتلا شــده بود .به هرقیمتی شده نباید انگلیسی ها این جزایر را پس سفید مرغوب درست می شــدند نه آن نرمه ارزن هایی که بجای آرد
می گرفتند! می دانســتی؟ ژنرال هایش به آن جنون جزایر می گفتند.
آقای آدامز محترم، دســتور حمل سلاح های ســنگین ،دیوارهای ضد تانک دور سواحل، به ما می دادند.
پس از التیماتوم آدلاید آدیســون به قطع یکجانبه مکاتبه با من ،دیروز صدها پناهگاه ،آتشبارهای مجهز ،انبارهای مهمات و مواد منفجره ،کیلو دوشیزه گرامی ،باید بگویم شــنوندگانم تاب تحمل دستور طبخ های
دوباره نامه ای از او داشتم .که به همه گناهکارانی که شامل دلسوزی او مترها و کیلومتر تونل های زیرزمینی ،یک بیمارستان مجهز زیرزمینی مرا نداشته و با شنیدن چگونگی پختن غذاهای خوشمزه دیوانه شدند.
می شوند خطاب شده بود و شما و چارلز لمب هم در میان آن ها بودید! و راه آهنــی که تمام جزیــره را می پیمود و از آن بــرای حمل مواد ایــزولا پریبی که هیچوقت درســت ادب نیاموخته ،شــروع به گریه و
گویا برای رساندن شماره آوریل مجله کلیسا خدمت رسیده ولی شما را استفاده می کردند .استحکامات ساحلی جزایر کانال مانش اغراق آمیز شــکایت کرد که من با خواندنم او را شــکنجه مــی دهم و تهدید به
نیافته است .نه در حال دوشیدن شیر ،نه در حال شخم یا وجین باغچه، و مســخره بود .مقدار استحکامات این سواحل از استحکامات سواحل طلســم قابلمه هایم کرد .ویل ثیبی گفت بخاطر این رنج ها بی تردید
نه در حال نظافت و شستشــوی خانه و نه در حال کارهای مفیدی که آتلانتیک که در برابر حمله نیروهای متفقین ایجاد شــده بود بیشتر و مانند مربای گیلاس خواهم جوشید .سرانجام تامپسن استابینز شروع
هر کشاورز و دامدار آبرومند باید بدان مشغول باشد .بنابراین چاره ای مقاوم تر بود .این اســتحکامات تمام خلیج ها و آبراهه ها را در برمی به ناسزاگویی کرد و داوسی و ابن با زحمت مرا به سلامت بیرون بردند.
ندیده که وارد طویله شــود و بوم!! آنجا چه می بیند؟ شما را! که روی گرفتند .رایش سوم خیال داشت هزاران سال در میان دیوارهای بتنی روز بعــد ابن آمد و از رفتار بد اعضای انجمن معذرت خواســت .گفت
یک پشته علف خشک دراز کشیده و سخت مشغول مطالعه کتاب لمب بخاطر داشــته باشــم که همه آن ها پس از خوردن سوپ شلغم ( که
هســتید! شما چنان «محسور آن دایم الخمر احمق» بوده اید که حتی دوام بیاورد!! شــاید تکه ای استخوان در آن انداخته باشــند) ،یا سیب زمینی روی
از حضور دوشیزه آدیسون هم آگاه نگشته اید .چه روح زنگار گرفته ای بنا براین واضح بود که هزاران برده کار اجباری مورد نیاز بود .پسرهای زغال کباب شــده _ در آن هنگام دیگر روغنی برای سرخ کردن سیب
دارد این دوشــیزه آدیسون! چرا؟ شما می دانید؟ من گناه را به گردن جوان سرزمین های اشغالی را به زور به خدمت نظامی خواندند ،گروهی زمینی نداشــتیم _ به جلسه می آیند .از من خواست با شکیبایی همه
بازداشــتی بودند و گروه بســیاری را از خیابــان دزدیدند _ از صفوف
حقه بازی پریان بهنگام غسل تعمید او می اندازم! ســینما ،از میان کافه ها ،و از مزارع و روســتاهای تمام سرزمین های را ببخشم.
به هرحال ،تصویر شــما که روی علف ها دراز کشیده و غرق در کتاب تحت اشغال آلمان .در میان آن ها حتی زندانیان سیاسی جنگ داخلی ولــی من خیال ندارم .خیلی حرف های بدی به من زدند .حتی یکنفر
لمب هســتید برای من خوشــایند بــود .خاطرات قدیمــی خودم در اسپانیا هم دیده می شدند .با اسرای جنگی روسی بدتر از همه برخورد در میان آن ها ادبیات واقعی را نمی شناسد .این را مطمئنم .زیرا کتاب
سوفولک را بیادم آورد .پدر من هم کشاورز بود و من در کارهای مزرعه می شــد .شاید بخاطر پیروزی هایشــان در مقابل آلمانی ها در جبهه من خود شــعر بود که می جوشید و می خروشید .فکر می کنم آنقدر
کمکش می کردم .اگرچه حال که فکر می کنم می بینم تنها کاری که از تنهایی و گرســنگی و اشغال آلمان ها به جان آمده بودند که بدنبال
می کردم بیرون پریدن از اتومبیل ،باز کردن دروازه ،دوباره به اتومبیل های مختلف. بهانه ای بودند تا ِگرد هم جمع شوند .و انجمن ادبی را برگزیده بودند.
برگشتن ،جمع کردن تخم مرغ ها ،گاهی وجین باغچه و اگر میلم می بیشــتر بردگان کار اجباری در ســال 1942به جزیره آمدند .آن ها را می خواهم در داســتانتان حقیقت آن ها را بنویسید .هیچ کدام از این
در کلبه های بی ســقف ،تونل های ناتمام ،آغل های خالی و طویله ها اعضا اگر بخاطر اشــغال آلمانی ها نبود ،دست به کتاب هم نمی زدند.
کشید سوار خرمنکوب شدن. اسکان دادند .هرروز تمام جزیره را پیاده تا محل کارشان می نوردیدند. این باور من اســت و شــما می توانید از قول من آن را در داســتانتان
بیادم هســت روزی روی خرمن دراز کشیده بودم و کتاب باغ مخفی را پوست و استخوان و لباسی از کیسه سیمان .اندام برهنه شان هویدا بود
می خواندم .یک زنگ بــزرگ که به گردن گاو می آویختیم نیز کنارم و بالاپوشی نداشتند تا از سرما درامان بمانند ،و به جای کفش یا پوتین بنویسید.
بود .یک ســاعت می خواندم و زنگ را به صــدا در می آوردم تا خانم با همان کهنه کیســه های سیمان پاهای خود را می پوشاندند .پسران نام من کلارا ساوسی است .دو تا س دارد.
هاچینز یک لیوان شربت خنک برایم بیاورد .خانم هاچینز آشپزمان بود جوان پانزده یا شانزده ساله چنان گرسنه و مفلوک بودند که توان قدم
و ســرانجام از این کار من حوصله اش سر رفت و به مادرم شکایت برد. خانم کلارا ساوسی
زنگ بزرگ گردن گاو را از دســت دادم ولی کتاب خواندن روی پشته برداشتن نداشتند.
اهالی گرنسی بیرون دروازه هایشان می ایستادند تا به آن ها سهمی از از امیلیا به ژولیت
علف ها را نه. خوراک اندک خود یا کفش و لباسی بدهند .گاهی آلمانی ها اجازه می دهم آوریل 1946
یک خبر خوش ،آقای هیســتینگز پژوهش ای .وی .لوکاس را در مورد دادند این بردگان از صف خارج شده و هدیه ای دریافت کند .گاهی هم
زندگــی چارلز لمب پیدا کرده اســت .تصمیم گرفــت پیش از تعیین ژولیت عزیزم،
قیمت ،آن را برایتان ارســال دارد .گفت« :شیفتگان چارلز لمب نباید با قنداق تفنگ آنقدر آن ها را می زدند که برزمین می افتادند. من هم فکر می کنم جنگ را پایانی نیســت .وقتی پســرم ایان ،شانه
هزاران نفر از این جوانان و نوجوانان در گرنسی تلف شدند .اخیرا شنیدم به شــانه جان ،پدر الی ،در العلمین کشته شد ،و دوستان و همسایگان
بیش از این در انتظار بمانند». که این نوع رفتار با بردگان کار اجباری از تفکرات برجسته هیملر بوده برای تســلیت به دیدنم آمدند ،برای آرام ساختنم می گفتند «زندگی
دوستدار همیشگی، اســت .او نامش را برنامه مرگ با خستگی گذاشته و بر اجرایش نظارت ادامــه دارد ».و من فکر می کردم چه مزخرفاتی .البته که زندگی ادامه
ژولیت اشتون می کرد .تا می توانید از آن ها کاربکشــید ،هیچ خوراکی را برای ان ها ندارد ،تنها مرگ اســت که همچنان یکه تازی مــی کند .اکنون ایان
هدر ندهید و بگذارید بمیرند .همواره می شــد جای خالی هرکدام را با مرده است و فردا و فرداهای بسیاری خواهد آمد و خواهد گذشت ولی
او همچنان درمیان ما نخواهد بود .واقعیت پایان ناپذیر همین اســت.
نیروهای تازه نفس از اروپای اشغالی پُر کرد .و پُر می کردند. ولی شــاید بر اندوه و ماتم ناشــی از آن پایانی باشد .به گمان من ماتم
برخی از این بردگان را در مکانی عمومی و پشت سیم های خاردار نگاه و اندوه مانند ســیلی خروشان و افسار گسیخته سراسر اروپا را پوشانده
می داشتند .سفید و آلوده به سیمان مانند ارواح .در این زندان عمومی است و تا وقتی آرام گیرد و فرو نشیند ،زمان می خواهد .ولی از همین
اکنون می توان جزایر کوچک سربرآورده را دید .جزایر امید؟ شادمانی؟
برای بیش از صد زندانی تنها یک شیر آب برای شستشو بود. یا چیزهایی شــبیه به این .از تصور تو که ایســتاده ای و به پرتو های
گاهی خردسالانی که در جزیره مانده بودند به تماشای این بردگان می درخشــان خورشید می نگری و چشــمانت را از ویرانه ها برداشته ای،
رفتند .آن ها ســیب ،گردو و حتی گاهی ســیب زمینی برای زندانیان
پرتــاب می کردند .تنها یــک زندانی کار اجباری بــود که از کودکان شادمان شدم.
خوراکی نمی گرفت ،بلکه به آن ها نزدیک شــده و دستانش را از میان
ســیم ها بیرون می آورد تا آن ها را در آغوش کشــد و موهایشــان را
نوازش کند.
آلمانــی ها نصف روز در هفته به این بردگان مرخصی می دادند .بعد از
ظهر یکشنبه .و آن وقتی بود که مهندسین فاضلاب همه فاضلآب ها و
انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی
ـ ۱6ـ
نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
بهترین شادمانیم اجازه قدم زدن دوباره روی صخره ها در هنگام غروب از خانم کلارا ساوسی به ژولیت سال متسیب /شماره - 1227جمعه 4دنفسا 1391
است .کانال از قاب سیم های خاردار بیرون آمده است و منظره زیبای هشتم آوریل 1946
چاه های توالت را از طریق لوله های قطوری به دریا می ریختند .ماهی غروب را تابلو عبور ممنوع خدشه دار نمی سازد .مین ها را از سواحل In touch with Iranian diversity
ها برای ربودن آشــغال دور این لوله ها جمع می شدند .و بردگان کار ما جمع کــرده اند و حال می توانم تا وقتی مــی خواهم به هرکجای دوشیزه اشتون گرامی،
اجباری در حالی که تا سینه در مدفوع و کثافت فرو رفته بودند به شکار جزیره که مایلم بروم .وقتی روی صخره ها می ایستم و به دریا نگاه می در باره شــما شــنیده ام .من هم روزگاری عضو انجمن ادبی بودم ولی Vol. 20 / No. 1227 - Friday, Feb. 22, 2013
کنم دیگر پناهگاه بتنی زمخت را نمی بینم یا جنگل های ویران و تنک شــرط می بندم هیچکدام در باره من چیــزی نگفته اند .هنگامی که
و خوردن این ماهی ها می پرداختند نوبت کتاب خواندن من بود ،از نویسندگان ناشناس مرده وزنده کتابی 32
هیچ گل و سبزه ای قادر به پوشاندن چنین خاطراتی نیست .هرگز. جزیره را .حتی آلمانی ها نیز نتوانستند زیبایی دریا را آلوده سازند. نمی خواندم .ابدا .من از روی کتابی که خودم نوشــته بودم می خواندم
ایــن نفرت آلود ترین داســتانی بود که از جنــگ برایت گفتم .ژولیت تابســتان که رســید ســروهای کوهی دوباره در اطــراف ویرانه های ،کتاب دستورهای غذایی .می توانم به جرات بگویم کتاب طباخی من
عزیز ،ایزولا معتقد است تو باید پیش ما بیایی و کتابی در مورد اشغال اســتحکامات نظامی آلمانی ها قد برخواهند افراشت و سال دیگر شاید
گرنسی بنویسی .گفت اگر می توانست درست بنویسد ،خودش به این تاک های انگور نیز به این سو بخزند و همه چیز را بپوشانند .امیدوارم بسیار بیش از کارهای دیکنز اشک همه را درآورد.
کار مشــغول می شد .اگرچه ایزولا را بسیار دوســت می دارم ،ولی از هرچه زودتر ناپدید شــوند .زیرا با آنکه تلاش می کنم به سوی آن ها مثلا در موردطریقه صحی ِح کباب کردن ران گوســاله گفتم .ابتدا آن را
اینکه دست به چنین کاری بزند واهمه دارم! و بعید نمی دانم یک روز در پیاز بخوابانید ،سپس با کره چرب کرده و روی آتش ملایم بگذارید.
ننگرم ،اما نمی توانم فراموش کنم چگونه بنا شده اند. چربی و آب گوشــت روی آتش می ریزد و صدای مخصوصی می دهد.
دفترچه بخرد و شروع کند .بدادمان برس!! بــردگان تاد ( )Todtآن ها را ســاختند .مطمئنم در باره اردوگاه های آنطور که من می گفتم ،می توانســتی ران گوســاله را ببینی که روی
دوست همیشگی تو، کاراجباری در اروپا چیزهایی خوانده ای ،اما می دانستی که هیتلر بیش آتش کباب می شود ،بوی آن را استشمام کنی و صدای جلز و ولز آب
امیلیا ماگری و چربی را بشنوی .در مورد چگونگی پختن کیک پنج ردیفی برایشان
از شانزدهزار برده را به جزایر کانال مانش فرستاده بود؟ گفتم که یک دوجین تخم مرغ لازم دارد .یا شــیرینی های شــکری،
از ژولیت به داوسی هیتلر برای ساختن استحکامات نظامی در جزایر کانال مانش به جنون فندق شکلاتی و کیک اســفنجی با کرم مفصل .کیک هایی که با آرد
یازدهم آوریل 1946 مبتلا شــده بود .به هرقیمتی شده نباید انگلیسی ها این جزایر را پس سفید مرغوب درست می شــدند نه آن نرمه ارزن هایی که بجای آرد
می گرفتند! می دانســتی؟ ژنرال هایش به آن جنون جزایر می گفتند.
آقای آدامز محترم، دســتور حمل سلاح های ســنگین ،دیوارهای ضد تانک دور سواحل، به ما می دادند.
پس از التیماتوم آدلاید آدیســون به قطع یکجانبه مکاتبه با من ،دیروز صدها پناهگاه ،آتشبارهای مجهز ،انبارهای مهمات و مواد منفجره ،کیلو دوشیزه گرامی ،باید بگویم شــنوندگانم تاب تحمل دستور طبخ های
دوباره نامه ای از او داشتم .که به همه گناهکارانی که شامل دلسوزی او مترها و کیلومتر تونل های زیرزمینی ،یک بیمارستان مجهز زیرزمینی مرا نداشته و با شنیدن چگونگی پختن غذاهای خوشمزه دیوانه شدند.
می شوند خطاب شده بود و شما و چارلز لمب هم در میان آن ها بودید! و راه آهنــی که تمام جزیــره را می پیمود و از آن بــرای حمل مواد ایــزولا پریبی که هیچوقت درســت ادب نیاموخته ،شــروع به گریه و
گویا برای رساندن شماره آوریل مجله کلیسا خدمت رسیده ولی شما را استفاده می کردند .استحکامات ساحلی جزایر کانال مانش اغراق آمیز شــکایت کرد که من با خواندنم او را شــکنجه مــی دهم و تهدید به
نیافته است .نه در حال دوشیدن شیر ،نه در حال شخم یا وجین باغچه، و مســخره بود .مقدار استحکامات این سواحل از استحکامات سواحل طلســم قابلمه هایم کرد .ویل ثیبی گفت بخاطر این رنج ها بی تردید
نه در حال نظافت و شستشــوی خانه و نه در حال کارهای مفیدی که آتلانتیک که در برابر حمله نیروهای متفقین ایجاد شــده بود بیشتر و مانند مربای گیلاس خواهم جوشید .سرانجام تامپسن استابینز شروع
هر کشاورز و دامدار آبرومند باید بدان مشغول باشد .بنابراین چاره ای مقاوم تر بود .این اســتحکامات تمام خلیج ها و آبراهه ها را در برمی به ناسزاگویی کرد و داوسی و ابن با زحمت مرا به سلامت بیرون بردند.
ندیده که وارد طویله شــود و بوم!! آنجا چه می بیند؟ شما را! که روی گرفتند .رایش سوم خیال داشت هزاران سال در میان دیوارهای بتنی روز بعــد ابن آمد و از رفتار بد اعضای انجمن معذرت خواســت .گفت
یک پشته علف خشک دراز کشیده و سخت مشغول مطالعه کتاب لمب بخاطر داشــته باشــم که همه آن ها پس از خوردن سوپ شلغم ( که
هســتید! شما چنان «محسور آن دایم الخمر احمق» بوده اید که حتی دوام بیاورد!! شــاید تکه ای استخوان در آن انداخته باشــند) ،یا سیب زمینی روی
از حضور دوشیزه آدیسون هم آگاه نگشته اید .چه روح زنگار گرفته ای بنا براین واضح بود که هزاران برده کار اجباری مورد نیاز بود .پسرهای زغال کباب شــده _ در آن هنگام دیگر روغنی برای سرخ کردن سیب
دارد این دوشــیزه آدیسون! چرا؟ شما می دانید؟ من گناه را به گردن جوان سرزمین های اشغالی را به زور به خدمت نظامی خواندند ،گروهی زمینی نداشــتیم _ به جلسه می آیند .از من خواست با شکیبایی همه
بازداشــتی بودند و گروه بســیاری را از خیابــان دزدیدند _ از صفوف
حقه بازی پریان بهنگام غسل تعمید او می اندازم! ســینما ،از میان کافه ها ،و از مزارع و روســتاهای تمام سرزمین های را ببخشم.
به هرحال ،تصویر شــما که روی علف ها دراز کشیده و غرق در کتاب تحت اشغال آلمان .در میان آن ها حتی زندانیان سیاسی جنگ داخلی ولــی من خیال ندارم .خیلی حرف های بدی به من زدند .حتی یکنفر
لمب هســتید برای من خوشــایند بــود .خاطرات قدیمــی خودم در اسپانیا هم دیده می شدند .با اسرای جنگی روسی بدتر از همه برخورد در میان آن ها ادبیات واقعی را نمی شناسد .این را مطمئنم .زیرا کتاب
سوفولک را بیادم آورد .پدر من هم کشاورز بود و من در کارهای مزرعه می شــد .شاید بخاطر پیروزی هایشــان در مقابل آلمانی ها در جبهه من خود شــعر بود که می جوشید و می خروشید .فکر می کنم آنقدر
کمکش می کردم .اگرچه حال که فکر می کنم می بینم تنها کاری که از تنهایی و گرســنگی و اشغال آلمان ها به جان آمده بودند که بدنبال
می کردم بیرون پریدن از اتومبیل ،باز کردن دروازه ،دوباره به اتومبیل های مختلف. بهانه ای بودند تا ِگرد هم جمع شوند .و انجمن ادبی را برگزیده بودند.
برگشتن ،جمع کردن تخم مرغ ها ،گاهی وجین باغچه و اگر میلم می بیشــتر بردگان کار اجباری در ســال 1942به جزیره آمدند .آن ها را می خواهم در داســتانتان حقیقت آن ها را بنویسید .هیچ کدام از این
در کلبه های بی ســقف ،تونل های ناتمام ،آغل های خالی و طویله ها اعضا اگر بخاطر اشــغال آلمانی ها نبود ،دست به کتاب هم نمی زدند.
کشید سوار خرمنکوب شدن. اسکان دادند .هرروز تمام جزیره را پیاده تا محل کارشان می نوردیدند. این باور من اســت و شــما می توانید از قول من آن را در داســتانتان
بیادم هســت روزی روی خرمن دراز کشیده بودم و کتاب باغ مخفی را پوست و استخوان و لباسی از کیسه سیمان .اندام برهنه شان هویدا بود
می خواندم .یک زنگ بــزرگ که به گردن گاو می آویختیم نیز کنارم و بالاپوشی نداشتند تا از سرما درامان بمانند ،و به جای کفش یا پوتین بنویسید.
بود .یک ســاعت می خواندم و زنگ را به صــدا در می آوردم تا خانم با همان کهنه کیســه های سیمان پاهای خود را می پوشاندند .پسران نام من کلارا ساوسی است .دو تا س دارد.
هاچینز یک لیوان شربت خنک برایم بیاورد .خانم هاچینز آشپزمان بود جوان پانزده یا شانزده ساله چنان گرسنه و مفلوک بودند که توان قدم
و ســرانجام از این کار من حوصله اش سر رفت و به مادرم شکایت برد. خانم کلارا ساوسی
زنگ بزرگ گردن گاو را از دســت دادم ولی کتاب خواندن روی پشته برداشتن نداشتند.
اهالی گرنسی بیرون دروازه هایشان می ایستادند تا به آن ها سهمی از از امیلیا به ژولیت
علف ها را نه. خوراک اندک خود یا کفش و لباسی بدهند .گاهی آلمانی ها اجازه می دهم آوریل 1946
یک خبر خوش ،آقای هیســتینگز پژوهش ای .وی .لوکاس را در مورد دادند این بردگان از صف خارج شده و هدیه ای دریافت کند .گاهی هم
زندگــی چارلز لمب پیدا کرده اســت .تصمیم گرفــت پیش از تعیین ژولیت عزیزم،
قیمت ،آن را برایتان ارســال دارد .گفت« :شیفتگان چارلز لمب نباید با قنداق تفنگ آنقدر آن ها را می زدند که برزمین می افتادند. من هم فکر می کنم جنگ را پایانی نیســت .وقتی پســرم ایان ،شانه
هزاران نفر از این جوانان و نوجوانان در گرنسی تلف شدند .اخیرا شنیدم به شــانه جان ،پدر الی ،در العلمین کشته شد ،و دوستان و همسایگان
بیش از این در انتظار بمانند». که این نوع رفتار با بردگان کار اجباری از تفکرات برجسته هیملر بوده برای تســلیت به دیدنم آمدند ،برای آرام ساختنم می گفتند «زندگی
دوستدار همیشگی، اســت .او نامش را برنامه مرگ با خستگی گذاشته و بر اجرایش نظارت ادامــه دارد ».و من فکر می کردم چه مزخرفاتی .البته که زندگی ادامه
ژولیت اشتون می کرد .تا می توانید از آن ها کاربکشــید ،هیچ خوراکی را برای ان ها ندارد ،تنها مرگ اســت که همچنان یکه تازی مــی کند .اکنون ایان
هدر ندهید و بگذارید بمیرند .همواره می شــد جای خالی هرکدام را با مرده است و فردا و فرداهای بسیاری خواهد آمد و خواهد گذشت ولی
او همچنان درمیان ما نخواهد بود .واقعیت پایان ناپذیر همین اســت.
نیروهای تازه نفس از اروپای اشغالی پُر کرد .و پُر می کردند. ولی شــاید بر اندوه و ماتم ناشــی از آن پایانی باشد .به گمان من ماتم
برخی از این بردگان را در مکانی عمومی و پشت سیم های خاردار نگاه و اندوه مانند ســیلی خروشان و افسار گسیخته سراسر اروپا را پوشانده
می داشتند .سفید و آلوده به سیمان مانند ارواح .در این زندان عمومی است و تا وقتی آرام گیرد و فرو نشیند ،زمان می خواهد .ولی از همین
اکنون می توان جزایر کوچک سربرآورده را دید .جزایر امید؟ شادمانی؟
برای بیش از صد زندانی تنها یک شیر آب برای شستشو بود. یا چیزهایی شــبیه به این .از تصور تو که ایســتاده ای و به پرتو های
گاهی خردسالانی که در جزیره مانده بودند به تماشای این بردگان می درخشــان خورشید می نگری و چشــمانت را از ویرانه ها برداشته ای،
رفتند .آن ها ســیب ،گردو و حتی گاهی ســیب زمینی برای زندانیان
پرتــاب می کردند .تنها یــک زندانی کار اجباری بــود که از کودکان شادمان شدم.
خوراکی نمی گرفت ،بلکه به آن ها نزدیک شــده و دستانش را از میان
ســیم ها بیرون می آورد تا آن ها را در آغوش کشــد و موهایشــان را
نوازش کند.
آلمانــی ها نصف روز در هفته به این بردگان مرخصی می دادند .بعد از
ظهر یکشنبه .و آن وقتی بود که مهندسین فاضلاب همه فاضلآب ها و