Page 30 - Shahrvand BC No.1227
P. 30
‫ادبیات‪/‬قصه ‹‬

‫قیصــر گفت‪ « :‬و در آن ذکر گردد شــهر انطاکیــه از آن قیصر روم‬ ‫نقش قالیچه و پوست گاو‬ ‫‪30‬‬
‫خواهد بود‪».‬‬
‫محمد محمدعلی‬ ‫‪30‬‬
‫نظا ‌مالملک گفت‪« :‬چنین کنیم‪ .‬چنانچه سوءتفاهمی در بین نباشد و‬
‫گروکشی صورت نگیرد‪».‬‬ ‫اشاره‪:‬‬ ‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1227‬جمعه ‪ 4‬دنفسا ‪1391‬‬
‫[خواجه نظام‌الملک و ملکشــاه‪ ،‬دو شــخصیت تاریخی هستند که زندگی‌شان از فرط پرحادث ‌هگی و جذابیت‪ ،‬جزو منابع‬
‫قیصر گفت‪« :‬از لشــکریان شــما هیچ ســردار و جنگجویی ناپدید‬ ‫تاریخی و قصوی شمرده می‌شود‪ .‬ملکشاه‪ ،‬پسر آلپ ارسلان سلجوقی چهل سال عمر کرد و از ‪ ۴۶۵‬تا ‪ ۴۸۵‬هجری قمری‬
‫نشده است؟»‬ ‫پادشاه ایران بود‪ .‬تاریخ‪ ،‬او را حکمرانی جبار و کامکار و خوب صورت و بلندقد و قوی بازو تصویر کرده است‪ .‬به تعبیر‬
‫غرب ‌یها‪ ،‬او شاهزاده‌ای جنگجو بود با خصلت‌های شوالیه‌گری‪ .‬اما آن چه از تاریخ این سوی عالم برمی‌آید‪ ،‬چنان چه او‬
‫نظا ‌مالملک گفت‪« :‬ســرداران و جنگجویان ما یــا م ‌یجنگند و پیروز‬ ‫تدابیر وزیر دانشمندش نظام‌الملک را به کار نم ‌یبست در اوج جوانی و خیره‌سری‪ ،‬جان به جان آفرین تسلیم م ‌یکرد ‪. . .‬‬
‫م ‌یشوند یا م ‌یمیرند و به بهشت م ‌یروند‪».‬‬ ‫و اما خواجه‌نظام‌الملک‪ ،‬متولد ‪ ۴۰۸‬هجری قمری‪ ،‬هفتاد و هفت ســال زندگی کرد‪ .‬در این مدت‪ ،‬ســی ســال کامل‬
‫خورشیدی به وزارت آلپ ارسلان و پسرش ملکشاه مشغول بود‪ .‬او طی سال‌های وزارتش در کلیه امور داخلی و خارجی‪،‬‬
‫قیصر گفت‪« :‬قراولان ما پنج تن را دســتگیر کرد‌هاند که معلوم نیست‬ ‫جنگ و صلح مشــارکت فعال داشــت و مثل دیگر صدراعظم‌های باکفایت ایرانی‪ ،‬چون بزرگمهر حکیم‪ ،‬وزیر انوشیروان‬
‫کیانند و به چه کار م ‌یآیند‪».‬‬ ‫ساســانی‪ ،‬همواره به دلیل وط ‌نخواهی و وط ‌ندوستی‪ ،‬کجرو ‌یها و نادانی‌های دو پادشاه عصر خود را جبران م ‌ینمود تا‬

‫نظا ‌مالملــک گفت‪« :‬چنان چه خادمان خدم و حشــم ما را باز دهید‪،‬‬ ‫ایران و ایرانی همواره سربلند باشد‪.‬‬
‫حسن نیت خود را ثابت کرد‌هاید در پیمان صلح‪».‬‬ ‫اگر از جزئیات زندگی و مرگ ملکشــاه خودســر و وزیر زیرک و کاردانش بگذریم‪ ،‬می‌رسیم به مقطع تاریخی قصه داد و‬
‫ســتد نظام‌الملک با قیصر روم‪ ،‬و آن زمانی که قیصر روم برای بازپس گیری شــهر مهم و تاریخی انطاکیه به آن حدود‬
‫قیصــر فرمان داد‪ ،‬پنج زندانی را پیش نظا ‌مالملک آوردند‪ .‬نظا ‌مالملک‬ ‫لشکر کشیده است‪ .‬نیاز به یادآوری نیست که منطقه‌ی انطاکیه در دوره ساسانیان جزو متصرفات ایران بود‪ .‬هم چنین‬
‫به محض دیدن آنان‪ ،‬با زبانی تیز و گزنده گفت‪« :‬ندانستید در روزهای‬ ‫در زمان پادشاهی آلپ‌ارسلان از سلطه‌ی «دیوجانوس»‪ ،‬قیصر روم شرقی خارج شد و بار دیگر به تصرف ایرانیان درآمد‬
‫بین جنگ و صلح نم ‌یبایســت به شــکار م ‌یرفتید؟» و آنان خجل و‬
‫سرافکنده به دست و پای نظا ‌مالملک افتادند‪ .‬نظا ‌مالملک غل و زنجیر‬ ‫و حالا (در اکنون قصه) قیصر جدید لشکر کشیده تا آن شهر را ملکشاه پس بگیرد‪.‬‬
‫از دســت و پای آنان گشود و ســپس همه را جلو انداخت و از درگاه‬ ‫نکته آخر این که قدمت شــهر انطاکیه به ‪ ۲۵۰۰‬ســال می‌رسد‪ .‬حالا شهری است هم مرز سوریه و جزو مکان‌های‬
‫مقدس یهودیان و مســیحیان و مســلمانان‪ .‬این شــهر در طول تاریخ مورد هجوم رومی‌ها‪ ،‬یونانی‌ها و پادشــاهان‬
‫قیصر روم بیرون شد‪.‬‬ ‫ساســانی بوده اســت‪ .‬بعدها دولت عثمانی آن را تصرف کرده و ســرانجام در سال ‪ ۱۹۳۹‬میلادی‪ ،‬دولت فرانسه با‬
‫ملکشــاه به لشــکرگاه که رسید‪ ،‬پس از شــکر خدا و بوسیدن شانه و‬ ‫الحاق آن به دولت ترکیه موافقت کرد و از آن تاریخ به بعد شــهر انطاکیه به نام «ختای» نامیده می‌شــود و مرکز‬

‫پیشانی نظا ‌مالملک‪ ،‬از او طلب بخشش کرد‪.‬‬ ‫یکی از استان‌های ترکیه محسوب می‌شود‪].‬‬
‫نظا ‌مالملک گفت‪« :‬به شــرط آن که دیگر بی احتیاطی نکنی و در پی‬
‫قیصر گفت‪« :‬رهبر شما کیست؟»‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫خونریزی نباشی‪ .‬گاه سیاست بهتر از جنگ کارایی دارد‪».‬‬ ‫ملکشــاه‪ ،‬خود را به بیماری زد و در دســتمال کوچکی فین پرصدایی‬
‫ملکشاه تایید کرد‪ ،‬اما شبانه تدارک جنگ دید و با درک آرایش جنگی‬ ‫کرد و گفت‪« :‬ما از غلامان و نوکران قشــون هستیم و از فرط نادانی و‬ ‫و اما قصه ‪. . .‬‬ ‫‪Vol. 20 / No. 1227 - Friday, Feb. 22, 2013‬‬
‫سپاه قیصر روم‪ ،‬خود آرایشی تازه به لشکرش داد‪ .‬هنوز پاسی مانده به‬ ‫هنگامــی که قیصر روم با لشــکری عظیم به ســرحدات ممالک زیر‬
‫گرسنگی به شکار آمدیم که گرفتار شدیم‪».‬‬ ‫سلط ‌هی ایرانیان‪ ،‬در آســیای صغیر آمد‪ ،‬ملکشاه نیز با لشکری عظیم‬
‫خروسخوان‪ ،‬ملکشاه‪ ،‬لشکر را آماد‌هی حمله ساخت‪.‬‬ ‫قیصر گفت‪« :‬شما را گروگان نگه م ‌یدارم تا داد و ستدی انجام پذیرد‪».‬‬ ‫آماد‌هی دفاع از متصرفات پدرش شد‪ .‬چون دو لشکر به حوالی انطاکیه‬
‫پس آن گاه که لشکریان قیصر روم در خواب خوش صلح بودند‪ ،‬صدای‬ ‫ملکشاه گفت‪« :‬در ارودی ایرانیان هیچ ب ‌یخردی بر سر جان یک مشت‬ ‫رسیدند‪ ،‬روزی چند به نظم و نظام قشون و استحکام مواضع و برپایی‬
‫طبل جنگ‪ ،‬یکباره بر فلک مینا رنگ بلند شد و لشکریان چون دریا به‬ ‫ب ‌یســروپا دادوستدی انجام نخواهد داد‪ .‬ما را بکشید تا چنین ننگی بر‬ ‫چادرها و سراپرد‌هها ســرگرم شدند‪ .‬در همین ایام ملکشاه س ‌یساله‪،‬‬
‫موج در آمدند‪ .‬صدای شــیه ‌هی اسبان پرشمار و هیاهوی شعار‪ ،‬چون‬ ‫با چهار محافظ خود‪ ،‬ب ‌یپرچم و شــعار و اطلاع به نظا ‌مالملک از لشکر‬
‫آواری سهمگین از ســپهر آبنوس گذشت و بر سر سربازان قیصر روم‬ ‫شما هموار نشود‪».‬‬ ‫دور شــد تا به قول امروز ‌یها‪ ،‬سروگوشی آب بدهد و با دیدن آرایش‬
‫فرود آمد‪ .‬لشــکریان روم شکست سختی خوردند و لشکریان ایران در‬ ‫قیصر روم فرمان داد‪ ،‬لوحی به خط فارسی و عربی بیاورند و آن پنج تن‬ ‫نظامی قیصر روم به طرح و نقشــه جنگی او پی ببرد‪ .‬بر بلندی تپ ‌های‬
‫پی آنان تاختند‪ .‬چندان که علاوه بر تصرف مجدد انطاکیه‪ ،‬شهر حلب‬ ‫را وادار کرد بخوانند‪ .‬هیچ یک نخواندند‪ .‬فقط اشک ریختند به پهنای‬ ‫مشرف بر اردوگاه روم ‌یها بودند که ناگاه قراولان لشکر روم‪ ،‬آنان را به‬
‫از سرزمین شامات و سوریه نیز به تصرف ملکشاه درآمد‪ .‬قیصر روم به‬ ‫صورت و اظهار نمودند‪« :‬ما چوپانانی ب ‌یسواد هستیم و آه و افسوس از‬ ‫اسارت گرفتند‪ .‬ملکشاه آهسته به یارانش گفت‪« :‬خبط و خطای بزرگی‬
‫اسارت گرفته شد‪ .‬ملکشاه قصد کرد به تلافی‪ ،‬او را با خفت و خواری‬ ‫کردیم‪ ،‬اما ما ب ‌یپرچم و شــعاریم‪ .‬مرا تعظیم و تکریم نکنید و هرگز‬
‫نزدش بیاورند‪ .‬نظا ‌مالملک به شــدت مخالفت نمود‪ .‬به قیصر فرصت‬ ‫گرسنگی و نادانی‪».‬‬ ‫نگویید من کیستم‪ ».‬آنان هیچ نگفتند و یکسره به زندان رفتند‪ .‬اکنون‬
‫داد لباس در خور بپوشــد و خود را چون یک قیصر بیاراید و بر تخت‬ ‫قیصر فرمان داد آنان را به زندان بازگردانند‪ .‬از ســوی دیگر آن کسی‬ ‫در زندان بر آنان چه گذشت و چه سخت ‌یها کشیدند از حوصله قصه ما‬
‫بنشیند‪ .‬قیصر با دیدن ملکشاه آه از نهادش برآمد‪ .‬آن گاه که مشاهده‬ ‫که شاهد به اسارت درآمدن ملکشاه و محافظانش بود‪ ،‬نزد نظا ‌مالملک‬ ‫خارج اســت‪ .‬روز بعد به فرمان قیصر روم‪ ،‬اسیران را با غل و زنجیر به‬
‫نمود چه خبط و خطای بزرگی کرده اســت در آزادسازی آن جوان به‬ ‫رفت و شــرح ماوقع را گفت‪ .‬نظا ‌مالملک‪ ،‬سیاست و کیاست به خرج‬
‫داد‪ .‬نخســت آورند‌هی خبر را در خیمــه و خرگاه خود محبوس کرد‬ ‫بارگاه و سراپرده آوردند و وادار به تعظیم و تکریم نمودند‪.‬‬
‫ظاهر بیمار و ب ‌یادب که ب ‌یسواد و گرسنه م ‌ینمود‪.‬‬ ‫تا راز ملکشــاه هرگز فاش نگردد‪ .‬سپس توسط خبرچینان مخفی در‬
‫ملکشاه گفت‪« :‬در غرب با قیصران شکست خورده چه م ‌یکنند قیصر؟»‬ ‫لشگرگاه شایعه پراکند که ملکشاه عنقریب م ‌یآید بازدید تا بر خوراک‬
‫قیصر گفت‪« :‬اگر تو پادشــاهی من نیز پادشاهم‪ .‬اگر تو جوانی من نیز‬
‫جوانم‪ .‬اکنون چنان چه به راســتی پادشاه و امپراتور ایرانی ببخش و‬ ‫و پوشاک و نوشاک لشکریانش نظارت کند‪. . .‬‬
‫ساعتی بعد به طبل زنان و شیپورچیان و جارچیان فرمود با تمام قوا و‬
‫اگر قصابی بکش و اگر بازرگانی بفروش‪».‬‬ ‫پرهیاهو بنوازند و ندا در دهند که ملکشاه در حال بازدید از سران سپاه‬
‫نظا ‌مالملک گفت‪« :‬ملکشاه پادشاه است و بخشنده‪».‬‬ ‫و ســرداران لشکر است‪ .‬پس‪ ،‬آن هنگام که اطمینان یافت خبرچینان‬
‫ملکشاه گفت‪« :‬چون نظا ‌مالملک جانم را از دست تو غاصب نجات داد و‬ ‫نفوذی‪ ،‬به قیصر روم خبر رســاند‌هاند که ملکشــاه در میان لشکریان‬
‫خبط و خطایم را بخشید‪ ،‬من نیز جان تو را م ‌یبخشم به او‪».‬‬ ‫خود از میزان خوراک و پوشــاک و نوشاک و برایی شمشیرها و نیز‌هها‬
‫نظا ‌مالملک گفت‪« :‬من نیز تجاوز قیصر را به متصرفات شاهپور ساسانی‬ ‫م ‌یپرسد و مو را از ماست م ‌یکشد‪ ،‬خود با چند محافظ امین و زیرک‬
‫م ‌یبخشم‪ ،‬اما تاوان جانش را با زر و سیم م ‌یستانم در صلحی پایدار‪».‬‬
‫قیصر گفت‪« :‬سخنی نیکو و به جاست‪ .‬غرامت تعیین کنید تا بپردازم‪».‬‬ ‫با عنوان رسول صلح و دوستی به مقر فرماندهی قیصر شتافت‪.‬‬
‫نظا ‌مالملک‪ ،‬محرران دو لشکر را فراخواند تا آن چه مقرر م ‌یکند‪ ،‬ثبت‬ ‫قیصر او را پذیرفت و در جایگاه شایسته و نیکو نشاند‪ .‬نظا ‌مالملک نیز‬
‫در تاریــخ کنند ‪ . . .‬تاریخ گواه اســت که مالــی عظیم قرامت جنگی‬ ‫در کســوت دوستی درآمد و قالیچ ‌های از ابریشم زربفت تقدیم نمود با‬
‫گرفت‪ .‬حتی مقرر نمود تا صد ســال‪ ،‬ســفیران حسن نیت قیصران‬
‫آینده روم‪ ،‬هر ســال صد هزار درهم و دینار رومی به دربار اصفهان یا‬ ‫نقش کا ‌خهای عظیم پادشاهان ساسانی‪.‬‬
‫قیصر گفت‪« :‬این لشکرکشی و جسارتی که پادشاه شما در پیش گرفته‬
‫خراسان بیاورند‪.‬‬
‫قیصر گفت‪« :‬من نظا ‌مالملک را م ‌یستایم‪ .‬او با سیاست و کیاست هم‬ ‫جانش را به باد خواهد داد‪».‬‬
‫نظا ‌مالملک گفت‪« :‬هرچند جان همه ما دست خداست‪ ،‬اما سخن شما‬
‫جان پادشاه خود را نجات داد و هم جان قیصر روم‪».‬‬
‫نظا ‌مالملک گفت‪« :‬اکنون که پیمان صلح دائمی میان ما بســته شد‪،‬‬ ‫نیز قابل تأمل م ‌ینماید‪».‬‬
‫قیصر گفت‪« :‬شــما که نظام الملکی و اتابک اعظم ایرانی م ‌یبایســت‬
‫آیا آن قالیچ ‌هی زربفت نقش کا ‌خهای ساسانی را دوست م ‌یداری؟»‬ ‫پادشاه خود را از جنگ بازداری و راه بازگشت را نشانش دهی و انطاکیه‬
‫قیصر گفت‪« :‬طرح و نقشه فر ‌شهای ایرانی زبانزد جهان است‪ .‬تو نیز‬ ‫را به من بسپاری تا خونش نریزم و به شما نیز آسیبی نرسانم و غرامت‬

‫شخصا از من چیزی بخواه‪».‬‬ ‫جنگی نستانم‪».‬‬
‫نظا ‌مالملک گفت‪« :‬دیر زمانی اســت آرزومندم صاحب کاخ و با رفاه و‬ ‫نظا ‌مالملک اندیشه کرد و گفت‪« :‬م ‌یبایست به ملکشاه بگویم با قیصر‬

‫استراحتگاهی در شهر قسطنطنیه‪ ،‬پایتخت روم شرقی م ‌یبودم‪».‬‬ ‫روم صلحی موقت کند تا خون دلیر مردان ایران و روم نریزد‪».‬‬
‫قیصر گفت‪« :‬آن ملک شــخصی بزرگ که در شأن اتابک اعظم ایران‬ ‫قیصر گفت‪« :‬خرســندم که با صدراعظم با تدبیری چون تو ســخن‬
‫باشد‪ ،‬م ‌یبایست نخســت به تصویب مجلس سنای روم غربی برسد و‬
‫می‌گویم‪».‬‬
‫آنان هرگز چنین اجاز‌های نخواهند داد‪».‬‬ ‫نظا ‌مالملک گفت‪« :‬م ‌یبایست تفاهم نام ‌های تنظیم گردد‪».‬‬
‫نظا ‌مالملک گفت‪« :‬حال که چنین اســت دستور فرمایید بنویسند به‬
‫مقدار پوســت یک گاو به من زمین بدهند تا نیاز به مصوب ‌هی مجلس‬

‫اعیا ‌نتان نباشد‪».‬‬
‫قیصر گفت‪« :‬سهل است! سهل‪ .‬محرران بنویسند تا مهر و امضاء کنم‪».‬‬
‫قیصر خواســت ‌هی نظا ‌مالملک را اجابت کرد‪ .‬آن گاه نظا ‌مالملک فرمود‬
‫پوست دباغی شــده گاوی بزرگ را آوردند و از آن ریسما ‌نهای باریک‬
‫ساختند و سر ریســما ‌نها را به هم گره زدند و سپس به همان مقدار‪،‬‬
‫طول و عرض زمینی در قســطنطنیه را انــدازه گرفتند و در آن مکان‬
‫بارگاه و قصری ساختنددر حد سفارتخان ‌های مجلل‪ .‬سپس افراد زبد‌های‬
‫را در آن به کار گماشــت تا کلیه آمد و شــدهای ممالک محروسه روم‬
‫شرقی و غربی را زیر نظر بگیرند و با کبوتران نام ‌هبر به او اطلاع دهند‪.‬‬
   25   26   27   28   29   30   31   32   33   34   35