Page 30 - Shahrvand BC No.1227
P. 30
ادبیات/قصه
قیصــر گفت « :و در آن ذکر گردد شــهر انطاکیــه از آن قیصر روم نقش قالیچه و پوست گاو 30
خواهد بود».
محمد محمدعلی 30
نظا مالملک گفت« :چنین کنیم .چنانچه سوءتفاهمی در بین نباشد و
گروکشی صورت نگیرد». اشاره: سال متسیب /شماره - 1227جمعه 4دنفسا 1391
[خواجه نظامالملک و ملکشــاه ،دو شــخصیت تاریخی هستند که زندگیشان از فرط پرحادث هگی و جذابیت ،جزو منابع
قیصر گفت« :از لشــکریان شــما هیچ ســردار و جنگجویی ناپدید تاریخی و قصوی شمرده میشود .ملکشاه ،پسر آلپ ارسلان سلجوقی چهل سال عمر کرد و از ۴۶۵تا ۴۸۵هجری قمری
نشده است؟» پادشاه ایران بود .تاریخ ،او را حکمرانی جبار و کامکار و خوب صورت و بلندقد و قوی بازو تصویر کرده است .به تعبیر
غرب یها ،او شاهزادهای جنگجو بود با خصلتهای شوالیهگری .اما آن چه از تاریخ این سوی عالم برمیآید ،چنان چه او
نظا مالملک گفت« :ســرداران و جنگجویان ما یــا م یجنگند و پیروز تدابیر وزیر دانشمندش نظامالملک را به کار نم یبست در اوج جوانی و خیرهسری ،جان به جان آفرین تسلیم م یکرد . . .
م یشوند یا م یمیرند و به بهشت م یروند». و اما خواجهنظامالملک ،متولد ۴۰۸هجری قمری ،هفتاد و هفت ســال زندگی کرد .در این مدت ،ســی ســال کامل
خورشیدی به وزارت آلپ ارسلان و پسرش ملکشاه مشغول بود .او طی سالهای وزارتش در کلیه امور داخلی و خارجی،
قیصر گفت« :قراولان ما پنج تن را دســتگیر کردهاند که معلوم نیست جنگ و صلح مشــارکت فعال داشــت و مثل دیگر صدراعظمهای باکفایت ایرانی ،چون بزرگمهر حکیم ،وزیر انوشیروان
کیانند و به چه کار م یآیند». ساســانی ،همواره به دلیل وط نخواهی و وط ندوستی ،کجرو یها و نادانیهای دو پادشاه عصر خود را جبران م ینمود تا
نظا مالملــک گفت« :چنان چه خادمان خدم و حشــم ما را باز دهید، ایران و ایرانی همواره سربلند باشد.
حسن نیت خود را ثابت کردهاید در پیمان صلح». اگر از جزئیات زندگی و مرگ ملکشــاه خودســر و وزیر زیرک و کاردانش بگذریم ،میرسیم به مقطع تاریخی قصه داد و
ســتد نظامالملک با قیصر روم ،و آن زمانی که قیصر روم برای بازپس گیری شــهر مهم و تاریخی انطاکیه به آن حدود
قیصــر فرمان داد ،پنج زندانی را پیش نظا مالملک آوردند .نظا مالملک لشکر کشیده است .نیاز به یادآوری نیست که منطقهی انطاکیه در دوره ساسانیان جزو متصرفات ایران بود .هم چنین
به محض دیدن آنان ،با زبانی تیز و گزنده گفت« :ندانستید در روزهای در زمان پادشاهی آلپارسلان از سلطهی «دیوجانوس» ،قیصر روم شرقی خارج شد و بار دیگر به تصرف ایرانیان درآمد
بین جنگ و صلح نم یبایســت به شــکار م یرفتید؟» و آنان خجل و
سرافکنده به دست و پای نظا مالملک افتادند .نظا مالملک غل و زنجیر و حالا (در اکنون قصه) قیصر جدید لشکر کشیده تا آن شهر را ملکشاه پس بگیرد.
از دســت و پای آنان گشود و ســپس همه را جلو انداخت و از درگاه نکته آخر این که قدمت شــهر انطاکیه به ۲۵۰۰ســال میرسد .حالا شهری است هم مرز سوریه و جزو مکانهای
مقدس یهودیان و مســیحیان و مســلمانان .این شــهر در طول تاریخ مورد هجوم رومیها ،یونانیها و پادشــاهان
قیصر روم بیرون شد. ساســانی بوده اســت .بعدها دولت عثمانی آن را تصرف کرده و ســرانجام در سال ۱۹۳۹میلادی ،دولت فرانسه با
ملکشــاه به لشــکرگاه که رسید ،پس از شــکر خدا و بوسیدن شانه و الحاق آن به دولت ترکیه موافقت کرد و از آن تاریخ به بعد شــهر انطاکیه به نام «ختای» نامیده میشــود و مرکز
پیشانی نظا مالملک ،از او طلب بخشش کرد. یکی از استانهای ترکیه محسوب میشود].
نظا مالملک گفت« :به شــرط آن که دیگر بی احتیاطی نکنی و در پی
قیصر گفت« :رهبر شما کیست؟» In touch with Iranian diversity
خونریزی نباشی .گاه سیاست بهتر از جنگ کارایی دارد». ملکشــاه ،خود را به بیماری زد و در دســتمال کوچکی فین پرصدایی
ملکشاه تایید کرد ،اما شبانه تدارک جنگ دید و با درک آرایش جنگی کرد و گفت« :ما از غلامان و نوکران قشــون هستیم و از فرط نادانی و و اما قصه . . . Vol. 20 / No. 1227 - Friday, Feb. 22, 2013
سپاه قیصر روم ،خود آرایشی تازه به لشکرش داد .هنوز پاسی مانده به هنگامــی که قیصر روم با لشــکری عظیم به ســرحدات ممالک زیر
گرسنگی به شکار آمدیم که گرفتار شدیم». سلط هی ایرانیان ،در آســیای صغیر آمد ،ملکشاه نیز با لشکری عظیم
خروسخوان ،ملکشاه ،لشکر را آمادهی حمله ساخت. قیصر گفت« :شما را گروگان نگه م یدارم تا داد و ستدی انجام پذیرد». آمادهی دفاع از متصرفات پدرش شد .چون دو لشکر به حوالی انطاکیه
پس آن گاه که لشکریان قیصر روم در خواب خوش صلح بودند ،صدای ملکشاه گفت« :در ارودی ایرانیان هیچ ب یخردی بر سر جان یک مشت رسیدند ،روزی چند به نظم و نظام قشون و استحکام مواضع و برپایی
طبل جنگ ،یکباره بر فلک مینا رنگ بلند شد و لشکریان چون دریا به ب یســروپا دادوستدی انجام نخواهد داد .ما را بکشید تا چنین ننگی بر چادرها و سراپردهها ســرگرم شدند .در همین ایام ملکشاه س یساله،
موج در آمدند .صدای شــیه هی اسبان پرشمار و هیاهوی شعار ،چون با چهار محافظ خود ،ب یپرچم و شــعار و اطلاع به نظا مالملک از لشکر
آواری سهمگین از ســپهر آبنوس گذشت و بر سر سربازان قیصر روم شما هموار نشود». دور شــد تا به قول امروز یها ،سروگوشی آب بدهد و با دیدن آرایش
فرود آمد .لشــکریان روم شکست سختی خوردند و لشکریان ایران در قیصر روم فرمان داد ،لوحی به خط فارسی و عربی بیاورند و آن پنج تن نظامی قیصر روم به طرح و نقشــه جنگی او پی ببرد .بر بلندی تپ های
پی آنان تاختند .چندان که علاوه بر تصرف مجدد انطاکیه ،شهر حلب را وادار کرد بخوانند .هیچ یک نخواندند .فقط اشک ریختند به پهنای مشرف بر اردوگاه روم یها بودند که ناگاه قراولان لشکر روم ،آنان را به
از سرزمین شامات و سوریه نیز به تصرف ملکشاه درآمد .قیصر روم به صورت و اظهار نمودند« :ما چوپانانی ب یسواد هستیم و آه و افسوس از اسارت گرفتند .ملکشاه آهسته به یارانش گفت« :خبط و خطای بزرگی
اسارت گرفته شد .ملکشاه قصد کرد به تلافی ،او را با خفت و خواری کردیم ،اما ما ب یپرچم و شــعاریم .مرا تعظیم و تکریم نکنید و هرگز
نزدش بیاورند .نظا مالملک به شــدت مخالفت نمود .به قیصر فرصت گرسنگی و نادانی». نگویید من کیستم ».آنان هیچ نگفتند و یکسره به زندان رفتند .اکنون
داد لباس در خور بپوشــد و خود را چون یک قیصر بیاراید و بر تخت قیصر فرمان داد آنان را به زندان بازگردانند .از ســوی دیگر آن کسی در زندان بر آنان چه گذشت و چه سخت یها کشیدند از حوصله قصه ما
بنشیند .قیصر با دیدن ملکشاه آه از نهادش برآمد .آن گاه که مشاهده که شاهد به اسارت درآمدن ملکشاه و محافظانش بود ،نزد نظا مالملک خارج اســت .روز بعد به فرمان قیصر روم ،اسیران را با غل و زنجیر به
نمود چه خبط و خطای بزرگی کرده اســت در آزادسازی آن جوان به رفت و شــرح ماوقع را گفت .نظا مالملک ،سیاست و کیاست به خرج
داد .نخســت آورندهی خبر را در خیمــه و خرگاه خود محبوس کرد بارگاه و سراپرده آوردند و وادار به تعظیم و تکریم نمودند.
ظاهر بیمار و ب یادب که ب یسواد و گرسنه م ینمود. تا راز ملکشــاه هرگز فاش نگردد .سپس توسط خبرچینان مخفی در
ملکشاه گفت« :در غرب با قیصران شکست خورده چه م یکنند قیصر؟» لشگرگاه شایعه پراکند که ملکشاه عنقریب م یآید بازدید تا بر خوراک
قیصر گفت« :اگر تو پادشــاهی من نیز پادشاهم .اگر تو جوانی من نیز
جوانم .اکنون چنان چه به راســتی پادشاه و امپراتور ایرانی ببخش و و پوشاک و نوشاک لشکریانش نظارت کند. . .
ساعتی بعد به طبل زنان و شیپورچیان و جارچیان فرمود با تمام قوا و
اگر قصابی بکش و اگر بازرگانی بفروش». پرهیاهو بنوازند و ندا در دهند که ملکشاه در حال بازدید از سران سپاه
نظا مالملک گفت« :ملکشاه پادشاه است و بخشنده». و ســرداران لشکر است .پس ،آن هنگام که اطمینان یافت خبرچینان
ملکشاه گفت« :چون نظا مالملک جانم را از دست تو غاصب نجات داد و نفوذی ،به قیصر روم خبر رســاندهاند که ملکشــاه در میان لشکریان
خبط و خطایم را بخشید ،من نیز جان تو را م یبخشم به او». خود از میزان خوراک و پوشــاک و نوشاک و برایی شمشیرها و نیزهها
نظا مالملک گفت« :من نیز تجاوز قیصر را به متصرفات شاهپور ساسانی م یپرسد و مو را از ماست م یکشد ،خود با چند محافظ امین و زیرک
م یبخشم ،اما تاوان جانش را با زر و سیم م یستانم در صلحی پایدار».
قیصر گفت« :سخنی نیکو و به جاست .غرامت تعیین کنید تا بپردازم». با عنوان رسول صلح و دوستی به مقر فرماندهی قیصر شتافت.
نظا مالملک ،محرران دو لشکر را فراخواند تا آن چه مقرر م یکند ،ثبت قیصر او را پذیرفت و در جایگاه شایسته و نیکو نشاند .نظا مالملک نیز
در تاریــخ کنند . . .تاریخ گواه اســت که مالــی عظیم قرامت جنگی در کســوت دوستی درآمد و قالیچ های از ابریشم زربفت تقدیم نمود با
گرفت .حتی مقرر نمود تا صد ســال ،ســفیران حسن نیت قیصران
آینده روم ،هر ســال صد هزار درهم و دینار رومی به دربار اصفهان یا نقش کا خهای عظیم پادشاهان ساسانی.
قیصر گفت« :این لشکرکشی و جسارتی که پادشاه شما در پیش گرفته
خراسان بیاورند.
قیصر گفت« :من نظا مالملک را م یستایم .او با سیاست و کیاست هم جانش را به باد خواهد داد».
نظا مالملک گفت« :هرچند جان همه ما دست خداست ،اما سخن شما
جان پادشاه خود را نجات داد و هم جان قیصر روم».
نظا مالملک گفت« :اکنون که پیمان صلح دائمی میان ما بســته شد، نیز قابل تأمل م ینماید».
قیصر گفت« :شــما که نظام الملکی و اتابک اعظم ایرانی م یبایســت
آیا آن قالیچ هی زربفت نقش کا خهای ساسانی را دوست م یداری؟» پادشاه خود را از جنگ بازداری و راه بازگشت را نشانش دهی و انطاکیه
قیصر گفت« :طرح و نقشه فر شهای ایرانی زبانزد جهان است .تو نیز را به من بسپاری تا خونش نریزم و به شما نیز آسیبی نرسانم و غرامت
شخصا از من چیزی بخواه». جنگی نستانم».
نظا مالملک گفت« :دیر زمانی اســت آرزومندم صاحب کاخ و با رفاه و نظا مالملک اندیشه کرد و گفت« :م یبایست به ملکشاه بگویم با قیصر
استراحتگاهی در شهر قسطنطنیه ،پایتخت روم شرقی م یبودم». روم صلحی موقت کند تا خون دلیر مردان ایران و روم نریزد».
قیصر گفت« :آن ملک شــخصی بزرگ که در شأن اتابک اعظم ایران قیصر گفت« :خرســندم که با صدراعظم با تدبیری چون تو ســخن
باشد ،م یبایست نخســت به تصویب مجلس سنای روم غربی برسد و
میگویم».
آنان هرگز چنین اجازهای نخواهند داد». نظا مالملک گفت« :م یبایست تفاهم نام های تنظیم گردد».
نظا مالملک گفت« :حال که چنین اســت دستور فرمایید بنویسند به
مقدار پوســت یک گاو به من زمین بدهند تا نیاز به مصوب هی مجلس
اعیا نتان نباشد».
قیصر گفت« :سهل است! سهل .محرران بنویسند تا مهر و امضاء کنم».
قیصر خواســت هی نظا مالملک را اجابت کرد .آن گاه نظا مالملک فرمود
پوست دباغی شــده گاوی بزرگ را آوردند و از آن ریسما نهای باریک
ساختند و سر ریســما نها را به هم گره زدند و سپس به همان مقدار،
طول و عرض زمینی در قســطنطنیه را انــدازه گرفتند و در آن مکان
بارگاه و قصری ساختنددر حد سفارتخان های مجلل .سپس افراد زبدهای
را در آن به کار گماشــت تا کلیه آمد و شــدهای ممالک محروسه روم
شرقی و غربی را زیر نظر بگیرند و با کبوتران نام هبر به او اطلاع دهند.
قیصــر گفت « :و در آن ذکر گردد شــهر انطاکیــه از آن قیصر روم نقش قالیچه و پوست گاو 30
خواهد بود».
محمد محمدعلی 30
نظا مالملک گفت« :چنین کنیم .چنانچه سوءتفاهمی در بین نباشد و
گروکشی صورت نگیرد». اشاره: سال متسیب /شماره - 1227جمعه 4دنفسا 1391
[خواجه نظامالملک و ملکشــاه ،دو شــخصیت تاریخی هستند که زندگیشان از فرط پرحادث هگی و جذابیت ،جزو منابع
قیصر گفت« :از لشــکریان شــما هیچ ســردار و جنگجویی ناپدید تاریخی و قصوی شمرده میشود .ملکشاه ،پسر آلپ ارسلان سلجوقی چهل سال عمر کرد و از ۴۶۵تا ۴۸۵هجری قمری
نشده است؟» پادشاه ایران بود .تاریخ ،او را حکمرانی جبار و کامکار و خوب صورت و بلندقد و قوی بازو تصویر کرده است .به تعبیر
غرب یها ،او شاهزادهای جنگجو بود با خصلتهای شوالیهگری .اما آن چه از تاریخ این سوی عالم برمیآید ،چنان چه او
نظا مالملک گفت« :ســرداران و جنگجویان ما یــا م یجنگند و پیروز تدابیر وزیر دانشمندش نظامالملک را به کار نم یبست در اوج جوانی و خیرهسری ،جان به جان آفرین تسلیم م یکرد . . .
م یشوند یا م یمیرند و به بهشت م یروند». و اما خواجهنظامالملک ،متولد ۴۰۸هجری قمری ،هفتاد و هفت ســال زندگی کرد .در این مدت ،ســی ســال کامل
خورشیدی به وزارت آلپ ارسلان و پسرش ملکشاه مشغول بود .او طی سالهای وزارتش در کلیه امور داخلی و خارجی،
قیصر گفت« :قراولان ما پنج تن را دســتگیر کردهاند که معلوم نیست جنگ و صلح مشــارکت فعال داشــت و مثل دیگر صدراعظمهای باکفایت ایرانی ،چون بزرگمهر حکیم ،وزیر انوشیروان
کیانند و به چه کار م یآیند». ساســانی ،همواره به دلیل وط نخواهی و وط ندوستی ،کجرو یها و نادانیهای دو پادشاه عصر خود را جبران م ینمود تا
نظا مالملــک گفت« :چنان چه خادمان خدم و حشــم ما را باز دهید، ایران و ایرانی همواره سربلند باشد.
حسن نیت خود را ثابت کردهاید در پیمان صلح». اگر از جزئیات زندگی و مرگ ملکشــاه خودســر و وزیر زیرک و کاردانش بگذریم ،میرسیم به مقطع تاریخی قصه داد و
ســتد نظامالملک با قیصر روم ،و آن زمانی که قیصر روم برای بازپس گیری شــهر مهم و تاریخی انطاکیه به آن حدود
قیصــر فرمان داد ،پنج زندانی را پیش نظا مالملک آوردند .نظا مالملک لشکر کشیده است .نیاز به یادآوری نیست که منطقهی انطاکیه در دوره ساسانیان جزو متصرفات ایران بود .هم چنین
به محض دیدن آنان ،با زبانی تیز و گزنده گفت« :ندانستید در روزهای در زمان پادشاهی آلپارسلان از سلطهی «دیوجانوس» ،قیصر روم شرقی خارج شد و بار دیگر به تصرف ایرانیان درآمد
بین جنگ و صلح نم یبایســت به شــکار م یرفتید؟» و آنان خجل و
سرافکنده به دست و پای نظا مالملک افتادند .نظا مالملک غل و زنجیر و حالا (در اکنون قصه) قیصر جدید لشکر کشیده تا آن شهر را ملکشاه پس بگیرد.
از دســت و پای آنان گشود و ســپس همه را جلو انداخت و از درگاه نکته آخر این که قدمت شــهر انطاکیه به ۲۵۰۰ســال میرسد .حالا شهری است هم مرز سوریه و جزو مکانهای
مقدس یهودیان و مســیحیان و مســلمانان .این شــهر در طول تاریخ مورد هجوم رومیها ،یونانیها و پادشــاهان
قیصر روم بیرون شد. ساســانی بوده اســت .بعدها دولت عثمانی آن را تصرف کرده و ســرانجام در سال ۱۹۳۹میلادی ،دولت فرانسه با
ملکشــاه به لشــکرگاه که رسید ،پس از شــکر خدا و بوسیدن شانه و الحاق آن به دولت ترکیه موافقت کرد و از آن تاریخ به بعد شــهر انطاکیه به نام «ختای» نامیده میشــود و مرکز
پیشانی نظا مالملک ،از او طلب بخشش کرد. یکی از استانهای ترکیه محسوب میشود].
نظا مالملک گفت« :به شــرط آن که دیگر بی احتیاطی نکنی و در پی
قیصر گفت« :رهبر شما کیست؟» In touch with Iranian diversity
خونریزی نباشی .گاه سیاست بهتر از جنگ کارایی دارد». ملکشــاه ،خود را به بیماری زد و در دســتمال کوچکی فین پرصدایی
ملکشاه تایید کرد ،اما شبانه تدارک جنگ دید و با درک آرایش جنگی کرد و گفت« :ما از غلامان و نوکران قشــون هستیم و از فرط نادانی و و اما قصه . . . Vol. 20 / No. 1227 - Friday, Feb. 22, 2013
سپاه قیصر روم ،خود آرایشی تازه به لشکرش داد .هنوز پاسی مانده به هنگامــی که قیصر روم با لشــکری عظیم به ســرحدات ممالک زیر
گرسنگی به شکار آمدیم که گرفتار شدیم». سلط هی ایرانیان ،در آســیای صغیر آمد ،ملکشاه نیز با لشکری عظیم
خروسخوان ،ملکشاه ،لشکر را آمادهی حمله ساخت. قیصر گفت« :شما را گروگان نگه م یدارم تا داد و ستدی انجام پذیرد». آمادهی دفاع از متصرفات پدرش شد .چون دو لشکر به حوالی انطاکیه
پس آن گاه که لشکریان قیصر روم در خواب خوش صلح بودند ،صدای ملکشاه گفت« :در ارودی ایرانیان هیچ ب یخردی بر سر جان یک مشت رسیدند ،روزی چند به نظم و نظام قشون و استحکام مواضع و برپایی
طبل جنگ ،یکباره بر فلک مینا رنگ بلند شد و لشکریان چون دریا به ب یســروپا دادوستدی انجام نخواهد داد .ما را بکشید تا چنین ننگی بر چادرها و سراپردهها ســرگرم شدند .در همین ایام ملکشاه س یساله،
موج در آمدند .صدای شــیه هی اسبان پرشمار و هیاهوی شعار ،چون با چهار محافظ خود ،ب یپرچم و شــعار و اطلاع به نظا مالملک از لشکر
آواری سهمگین از ســپهر آبنوس گذشت و بر سر سربازان قیصر روم شما هموار نشود». دور شــد تا به قول امروز یها ،سروگوشی آب بدهد و با دیدن آرایش
فرود آمد .لشــکریان روم شکست سختی خوردند و لشکریان ایران در قیصر روم فرمان داد ،لوحی به خط فارسی و عربی بیاورند و آن پنج تن نظامی قیصر روم به طرح و نقشــه جنگی او پی ببرد .بر بلندی تپ های
پی آنان تاختند .چندان که علاوه بر تصرف مجدد انطاکیه ،شهر حلب را وادار کرد بخوانند .هیچ یک نخواندند .فقط اشک ریختند به پهنای مشرف بر اردوگاه روم یها بودند که ناگاه قراولان لشکر روم ،آنان را به
از سرزمین شامات و سوریه نیز به تصرف ملکشاه درآمد .قیصر روم به صورت و اظهار نمودند« :ما چوپانانی ب یسواد هستیم و آه و افسوس از اسارت گرفتند .ملکشاه آهسته به یارانش گفت« :خبط و خطای بزرگی
اسارت گرفته شد .ملکشاه قصد کرد به تلافی ،او را با خفت و خواری کردیم ،اما ما ب یپرچم و شــعاریم .مرا تعظیم و تکریم نکنید و هرگز
نزدش بیاورند .نظا مالملک به شــدت مخالفت نمود .به قیصر فرصت گرسنگی و نادانی». نگویید من کیستم ».آنان هیچ نگفتند و یکسره به زندان رفتند .اکنون
داد لباس در خور بپوشــد و خود را چون یک قیصر بیاراید و بر تخت قیصر فرمان داد آنان را به زندان بازگردانند .از ســوی دیگر آن کسی در زندان بر آنان چه گذشت و چه سخت یها کشیدند از حوصله قصه ما
بنشیند .قیصر با دیدن ملکشاه آه از نهادش برآمد .آن گاه که مشاهده که شاهد به اسارت درآمدن ملکشاه و محافظانش بود ،نزد نظا مالملک خارج اســت .روز بعد به فرمان قیصر روم ،اسیران را با غل و زنجیر به
نمود چه خبط و خطای بزرگی کرده اســت در آزادسازی آن جوان به رفت و شــرح ماوقع را گفت .نظا مالملک ،سیاست و کیاست به خرج
داد .نخســت آورندهی خبر را در خیمــه و خرگاه خود محبوس کرد بارگاه و سراپرده آوردند و وادار به تعظیم و تکریم نمودند.
ظاهر بیمار و ب یادب که ب یسواد و گرسنه م ینمود. تا راز ملکشــاه هرگز فاش نگردد .سپس توسط خبرچینان مخفی در
ملکشاه گفت« :در غرب با قیصران شکست خورده چه م یکنند قیصر؟» لشگرگاه شایعه پراکند که ملکشاه عنقریب م یآید بازدید تا بر خوراک
قیصر گفت« :اگر تو پادشــاهی من نیز پادشاهم .اگر تو جوانی من نیز
جوانم .اکنون چنان چه به راســتی پادشاه و امپراتور ایرانی ببخش و و پوشاک و نوشاک لشکریانش نظارت کند. . .
ساعتی بعد به طبل زنان و شیپورچیان و جارچیان فرمود با تمام قوا و
اگر قصابی بکش و اگر بازرگانی بفروش». پرهیاهو بنوازند و ندا در دهند که ملکشاه در حال بازدید از سران سپاه
نظا مالملک گفت« :ملکشاه پادشاه است و بخشنده». و ســرداران لشکر است .پس ،آن هنگام که اطمینان یافت خبرچینان
ملکشاه گفت« :چون نظا مالملک جانم را از دست تو غاصب نجات داد و نفوذی ،به قیصر روم خبر رســاندهاند که ملکشــاه در میان لشکریان
خبط و خطایم را بخشید ،من نیز جان تو را م یبخشم به او». خود از میزان خوراک و پوشــاک و نوشاک و برایی شمشیرها و نیزهها
نظا مالملک گفت« :من نیز تجاوز قیصر را به متصرفات شاهپور ساسانی م یپرسد و مو را از ماست م یکشد ،خود با چند محافظ امین و زیرک
م یبخشم ،اما تاوان جانش را با زر و سیم م یستانم در صلحی پایدار».
قیصر گفت« :سخنی نیکو و به جاست .غرامت تعیین کنید تا بپردازم». با عنوان رسول صلح و دوستی به مقر فرماندهی قیصر شتافت.
نظا مالملک ،محرران دو لشکر را فراخواند تا آن چه مقرر م یکند ،ثبت قیصر او را پذیرفت و در جایگاه شایسته و نیکو نشاند .نظا مالملک نیز
در تاریــخ کنند . . .تاریخ گواه اســت که مالــی عظیم قرامت جنگی در کســوت دوستی درآمد و قالیچ های از ابریشم زربفت تقدیم نمود با
گرفت .حتی مقرر نمود تا صد ســال ،ســفیران حسن نیت قیصران
آینده روم ،هر ســال صد هزار درهم و دینار رومی به دربار اصفهان یا نقش کا خهای عظیم پادشاهان ساسانی.
قیصر گفت« :این لشکرکشی و جسارتی که پادشاه شما در پیش گرفته
خراسان بیاورند.
قیصر گفت« :من نظا مالملک را م یستایم .او با سیاست و کیاست هم جانش را به باد خواهد داد».
نظا مالملک گفت« :هرچند جان همه ما دست خداست ،اما سخن شما
جان پادشاه خود را نجات داد و هم جان قیصر روم».
نظا مالملک گفت« :اکنون که پیمان صلح دائمی میان ما بســته شد، نیز قابل تأمل م ینماید».
قیصر گفت« :شــما که نظام الملکی و اتابک اعظم ایرانی م یبایســت
آیا آن قالیچ هی زربفت نقش کا خهای ساسانی را دوست م یداری؟» پادشاه خود را از جنگ بازداری و راه بازگشت را نشانش دهی و انطاکیه
قیصر گفت« :طرح و نقشه فر شهای ایرانی زبانزد جهان است .تو نیز را به من بسپاری تا خونش نریزم و به شما نیز آسیبی نرسانم و غرامت
شخصا از من چیزی بخواه». جنگی نستانم».
نظا مالملک گفت« :دیر زمانی اســت آرزومندم صاحب کاخ و با رفاه و نظا مالملک اندیشه کرد و گفت« :م یبایست به ملکشاه بگویم با قیصر
استراحتگاهی در شهر قسطنطنیه ،پایتخت روم شرقی م یبودم». روم صلحی موقت کند تا خون دلیر مردان ایران و روم نریزد».
قیصر گفت« :آن ملک شــخصی بزرگ که در شأن اتابک اعظم ایران قیصر گفت« :خرســندم که با صدراعظم با تدبیری چون تو ســخن
باشد ،م یبایست نخســت به تصویب مجلس سنای روم غربی برسد و
میگویم».
آنان هرگز چنین اجازهای نخواهند داد». نظا مالملک گفت« :م یبایست تفاهم نام های تنظیم گردد».
نظا مالملک گفت« :حال که چنین اســت دستور فرمایید بنویسند به
مقدار پوســت یک گاو به من زمین بدهند تا نیاز به مصوب هی مجلس
اعیا نتان نباشد».
قیصر گفت« :سهل است! سهل .محرران بنویسند تا مهر و امضاء کنم».
قیصر خواســت هی نظا مالملک را اجابت کرد .آن گاه نظا مالملک فرمود
پوست دباغی شــده گاوی بزرگ را آوردند و از آن ریسما نهای باریک
ساختند و سر ریســما نها را به هم گره زدند و سپس به همان مقدار،
طول و عرض زمینی در قســطنطنیه را انــدازه گرفتند و در آن مکان
بارگاه و قصری ساختنددر حد سفارتخان های مجلل .سپس افراد زبدهای
را در آن به کار گماشــت تا کلیه آمد و شــدهای ممالک محروسه روم
شرقی و غربی را زیر نظر بگیرند و با کبوتران نام هبر به او اطلاع دهند.