Page 29 - Shahrvand BC No.1223
P. 29
ادبیات/رماه
خدا را هزار بار شــکر می کنم که الی را به خانواده ای روســتایی در از خیانتی که به آن ها شــده چنان دلگیرند که فریاد
یورکشــایر سپرده بودند .وقتی پسرکم برگشت ،نامه ای از آن خانواده برنمی آورند .و من ترجیح دادم ساکت شوم29 .
یورکشــایری برایم آورده بود .لبریز از همه چیزهایی که می خواستم گوساله جوان امیلیا شام خوبی شد .پیاز و سیب زمینی
در مورد بزرگ شدن او در پنج سال گذشته بدانم .از مدرسه اش گفته هم داشتیم و آنقدر خوردیم که داشتیم می ترکیدیم.
بودند ،و اینکه چقدر در مزرعه کمک آن ها بوده ،و اینکه چطور مرگ مدت ها بود چنین خوراک ســیری نخورده بودیم .با
پرده های بســته بر روی آلمانی های همسایه ،میز پُر پدر و مادرش را با شکیبایی تاب آورده است.
با من به ماهیگیری می آید و در نگاهداری از گاو کمکم می کند ولی خوراک گوشت و دوستان خوب و خوش مشرب ،می
عاشــق کنده کاری روی چوب است .داوسی و من آموزگارش هستیم .شد برای لحظه ای زمان و مکان را از یاد برد .می شد
چند روز پیش از نرده شکســته ای که یافته بود ،مار زیبایی تراشــید .خیال کرد همه چیز عادی است و هیچ کدام از وقایع
البته حدس می زنم این نرده شکســته بخشی از تیرهای سقف طویله هولناک رخ نداده است.
داوســی باشد .وقتی از داوسی پرسیدم فقط خندید .ولی چوب هم در در مورد شجاعت الیزابت درست گفتید .او براستی که
اینجا کیمیا به شمار می آید .همه درخت ها را که آلمانی ها قطع کرده دختر شجاعی است .همیشه هم همینطور بوده .اولین
سال متسیب /شماره - 1223جمعه 6نمهب 1391 و سوزاندند .ما هم هرچه نرده و پله و مبل و صندلی داشتیم خاکستر بار که با مادرش و ســر آمبروس آیورس به گرنســی
کردیم .هوا ســرد بود و هیچ هیزم ،زغال ،نفــت یا روغن چراغی گیر آمد ،دخترک ده ساله ای بیش نبود .از همان تابستان
نمی آمد .بتازگی با الی چندین اصله نهال در مزرعه کاشته ایم ،ولی تا با دخترم جین دوســتی عمیقی برقــرار کرد و مثل
درخت شــدن آن ها سال ها باید انتظار بکشیم .و در این مدت دلمان دوقلوهای به هم چسبیده شدند.
در بهار ،1940وقتی الیزابت به گرنســی آمد تا منزل برای سایه و برگ و شکوفه تنگ شود.
حال در باره گوســاله سرخ شــده می گویم .آلمانی ها بشدت مراقب ســر آمبروس را مهر و موم کند ،شوهر جین به جبهه
حیوانات مزارع بودند .شمار گاو و گوساله ها را بدقت داشتند .گرنسی رفته و خودش باردار بود .و الیزابت ماند تا به او روحیه
باید نه تنها خوراک آلمانی های اشــغالگر جزیــره را که آلمانی های بدهد و مراقب الی باشد .حال جین هیچ خوب نبود و
فرانسه را نیز تامین می کرد .اگر پس مانده می ماند ،سهم ما بود .بدون الیزابت نمی توانست واهمه های جبهه و جنگ
آلمانی ها عاشــق ثبت ارقام و اعدادند .شــماره هر گالن شیری را که و دروران بــارداری را تاب بیــاورد .دکتر مارتین به او
می دوشیدیم و خامه ای که می گرفتیم ،داشتند .یک کیسه آرد ثبت اســتراحت مطلق تجویز کرده بود .و الی به سرپرستی
نشــده در جزیره نبود .ابتدا کاری بکار مرغ و جوجه ها نداشــتند ،اما نیاز داشــت .الیزابت وقت زیــادی با الی می گذراند و
وقتی غذا نایاب شــد ،دســتور دادند تمام مرغ و خروس های پیرتر را مدام صدای قهقه شــادمانه آندو بگوش می رســید.
باید بگویم مبل و اثاث خانه از دست هردو دل خونی بکشیم .جوان ها باید می ماندند تا تخم بگذارند و جوجه کنند.
ما ماهیگیران نیز باید ســهم بزرگی از صید خــود را به دفتر قرارگاه داشتند ولی جین و الی شادمان بودند و این عالی بود.
فرماندهی تحویل می دادیم .در بندر منتظر ما می شدند و سهم خود یک روز بیادم هســت دنبال الی به خانه سر آمبروس
را علامت می گذاشــتند .در اولین روزهای اشغال ،بسیاری از ساکنان رفتم و الیزابت و الی را روی پشته ای از متکا ها پایین
جزیره با قایق های ماهیگیری به ســوی انگلستان گریختند .بسیاری پله ها یافتم که از خنده ریســه رفته بودند .فکرش را
غرق شدند اما برخی هم جان سالم بدر بردند .بنابراین آلمانی ها دستور بکنید ،نرده های ساختمان را خوب برق انداخته و سه
داده بودند هرکس خویشاوندی در انگلستان دارد حق ماهیگیری ندارد .طبقه روی آن ُسر خورده بودند.
از گریز ما وحشــت داشــتند .و چون الی در انگلستان بود ،من مجبور تمام مقدمات ســفر الی به انگلستان را الیزابت فراهم
بودم قایقم را به ماهیگیر دیگری اجاره دهم .و برای کار به گلخانه آقای کرد .اهالی جزیره تنها یک روز پیش از آمدن کشــتی
پرایووت رفتم .پس از مدتی کار را یاد گرفتم و باغبان خوبی شدم ولی برای بردن بچه ها آگاه شدند .و الیزابت مثل فرفره به
در ماه بود .صابون های ســهمیه با یکجور ِگل درســت شده بود و در
هرطــرف می چرخید ،می دوخت ،می شســت ،اتو می زد و برای الی جاصابونی مثل یک جنازه خشک شده بنظر می رسید .کف نمی کرد، خدای من ،چقدر دلم برای قایقم و ماهیگیری تنگ می شد.
آلمانی ها بخصوص در مورد گوشت بسیار سختگیر بودند .به هیچ وجه توضیح می داد که چرا باید از مادرش جدا شــود و به انگلستان برود .ولی همه آن را به امید تمیز شدن به دست و صورت خود می مالیدیم.
نمی خواستند گوشــت بجای رفتن به آشپزخانه قرارگاه فرماندهی از و چرا نمی تواند خرگوش ســفیدش را با خود ببرد .وقتی به مدرســه تمیز ماندن دشــوار شد و تقریبا همه به کثافت بدن و لباس خود کم
In touch with Iranian diversity و بیش عادت کرده بودیم .برای شســتن لبــاس و ظروف اندکی پودر رسیدیم ،که قرار بود بچه ها همه آنجا جمع شوند ،جین نتوانست تاب بازار سیاه سر درآورد .اگر گاوی می زایید ،دامپزشک آلمانی به طویله
شستشــو به ما می دادند .آن هم کف نمی کرد .برخی بانوان سخت از بیاورد و برای اینکه الی اشک هایش را نبیند برگشت .این الیزابت بود می آمد و پس از وارسی گوساله ،برایش شناسنامه صادر می کرد .اگر
بی صابونی در عذاب بودند و خانم دیلوین یکی از آن ها بود .او پیش از که دست الی را گرفت و با خونسردی گفت روز بسیار خوبی برای سفر گاو یا گوساله ای به مرگ طبیعی می مرد ،باید اداره دامپزشکی قرارگاه
را درجریان می گذاشتی .و آن ها می آمدند ،حیوان مرده را معاینه می دریایی است.
جنگ لباس هایش را از پاریس می خرید و این لباس های زیبا خیلی
حتی پس از آن ،وقتی همه در تلاش گریختن از گرنسی بودند ،الیزابت زودتر از پارچه های معمولی با شستشوی نامناسب از بین می رفتند. کردند و شناسنامه اش را باطل می کردند.
گاهی سرزده به مزرعه می آمدند و شماره گاو و گوساله ها باید با آنچه در جزیره ماند .با قاطعیت گفت «نه .می مانم تا جین وضع حمل کند .روزی گاو آقای اســکوپ از بیماری مرد .و آقای اسکوپ چربی های او
در دفتر آن ها نوشــته بود مطابقت می کــرد .خطا کار ابتدا به زندان و وقتی حال مادر و نوزاد بهتر شد و چاق و چله شدند ،با هم به لندن را به من داد .بیادم هست که مادرم چطور از چربی گاو صابون درست
می کرد .بنابراین من هم دست بکار شدم .صابون های اولیه شبیه آب می رویم .بعد الی را هم پیدا می کنیم و خوش می گذرانیم ».الیزابت ســنت پیتر پورت فرستاده می شد .اگر دوباره گوساله ای غایب بود به
صابون یخ زده شــد .بوی بدی هم می داد .دوباره آن را ذوب کردم و دختــر امیدوار و مصممی بود .چانــه اش را محکم بالا می گرفت و به گمان اینکه آن را در بازار ســیاه فروخته ای ،یکراست به اردوگاه های
دست بکار شدم .بووکر که به دیدنم آمد پیشنهاد کرد برای بوی خوش همه می فهماند حاضر به شــنیدن هیچ پیشنهادی برای رفتن نیست.
کاراجباری به آلمان فرستاده می شدی.
با آلمانی جماعت ،هیچگاه تکلیفت روشن نیست .مردمان با ثباتی نیستند .حتی وقتی همه می توانســتیم دود ناشــی از آتش زدن ذخایر بنزین از دارچین اســتفاده کنم و با پاپریکا صابون هایم را رنگ کنم .امیلیا از
اوایل هنوز می شد دامپزشک را فریب داد و گاو و گوساله ای را مخفی ارتش فرانسه در شربروژ را ببینیم .ارتش فرانسه ذخایر سوخت خود را هرکدام مقداری به من داد.
آتش زد تا دست آلمانی ها نیفتد .الیزابت بدون جین و کودکش حاضر وقتی صابون ها کمی ســخت شــدند آن ها را با قالب های بیسکویت کرد .و امیلیا نیز چنین کرده بود.
ویل ثیبی گوساله جوانی داشت که مرد .دامپزشک آمد و برایش گواهی به ترک جزیره نبود .گمانم سر آمبروس به او قول داده بود که با یکی قالــب زدیم .صابون هایمان را در پارچــه نازک پیچیدیم و الیزابت نخ
قرمز قشنگی دورشان بست .و آن ها را به شرکت کنندگان در نشست از قایق های تفریحی دوســتانش ،پیش از ورود آلمانی ها برای بردن مرگ نوشت و شناســنامه اش را باطل کرد و رفت .ویل ماند تا جنازه
Vol. 20 / No. 1223 - Friday, Jan. 25, 2013 کتابخوانــی هدیه دادیم .لااقل برای یکی دو هفته همه دوباره شــکل او و جین خواهد آمد .راســتش را بخواهید از اینکه الیزابت در جزیره را سربه نیســت کند .اما ویل چنین کاری نکرد .او جنازه را به جنگل
ماند خیلی خوشــحال بودم .وقتی جین و نــوزاد تازه زادش مردند ،او برد و به امیلیا داد .امیلیا گوســاله جوان خود را مخفی کرد و به اداره
آدم شدیم.
دامپزشــکی خبر داد« .لطفا هرچه زودتر به مزرعه من بیایید .گوساله در بیمارســتان با من بود .پهلوی جین نشست و دستش را محکم در درحال حاضر بیشــتر روزهای هفته را در معدن سنگ و بقیه را هم در
بندرگاه کار می کنم .ایزولا که مرا خسته یافته بود برایم معجونی آورد دست فشرد. جوانم مرده».
دامپزشک بلافاصله رسید و گوساله مرده را دید .نتوانست حدس بزند پس از مرگ دخترم ،من و الیزابت در راهرو ایستادیم و مثل خواب زده که برای آرامش عضلات مفید است .آن را انگشتان فرشتگان می نامد.
که این همان گوساله دیروزی است و جواز مرگ صادر کرد .حالا امیلیا ها از پنجره به دریا خیره شدیم .و آنوقت هواپیماهای آلمانی را دیدیم ایزولا یک شــربت ســرفه به نام آبنبات شیطان دارد که آرزو می کنم
کــه در ارتفاع پایین روی بندرگاه پرواز می کردند و بمب های خود را هیچوقت نیازمند آن نشوم. گوساله ای نداشت که دامپزشکی نگرانش باشد.
امیلیا جنازه را برداشــت و به زارع دیگری داد و او همین کلک را روز به سوی ما می انداختند .و ما با خود فکر می کردیم چه خوب که الی دیروز امیلیا و کیت برای شام پیش من آمدند .پس از شام هرسه پتویی
دیگر به دامپزشــک زد .جنازه گوســاله بینوا آنقدر دست بدست شد اینجا نیست .الیزابت در بدترین شرایط کنار من و جین ایستاد و اگرچه برداشته و برای تماشای مهتاب به ساحل رفتیم .کیت کوچولو همیشه
تــا رنگش تغییر کرد .البته آلمانی ها بالاخــره پی به نیرنگ ما بردند من نتوانســتم کنار او باشم اما شادم که دخترش کیت ،خوش و خرم پیــش از برآمدن کامل ماه خوابش می برد و من او را در آغوش گرفته
و به خانه امیلیا می برم .قول داده قبل از پنجسالگی برآمدن کامل ماه و سلامت با ماست .و آرزو می کنم که هرچه زودتر الیزابت باز گردد. و حیوانــات را خالکوبی می کردند .دیگر نمی شــد حیوان مرده ای را
را تماشا کند. از خبر پیدا شدن دوست گمشده تان در استرالیا خیلی خوشحال شدم. عوض کرد.
امیدوارم باز هم برای من و داوسی نامه بنویسید .هردو از مکاتبه با شما
آیا شــما در باره بچه ها چیزی می دانید؟ من که نمی دانم .و اگرچه اما پس از مدت کوتاهی املیا که گوســاله سلامت و چاق و چله ای در
طویله مخفی کرده بود ،برای مهمانی تنها به چاقوی ســاخی داوسی لذت می بریم.
همه تلاشــم را برای آموختن می کنم ولی دانش آموز کودنی هستم. نیاز داشت .ذبح گوساله باید به آرامی آنجام می شد زیرا گروهی آلمانی ارادتمند دایمی،
پیش از آنکه کیت حرف زدن یاد بگیرد همه چیز ســاده و آسان بود. در کنار مزرعه اش اقامت داشــتند و هیچکس نمی خواســت آن ها ابن رمزی
البته لطفی هم نداشت .با اینکه خیلی می کوشم به سوالات رنگارنگش صدای ماغ کشیدن گوساله را بشنوند و برای بازرسی بیایند.
پاسخ دهم ،اما هنوز پاسخ سوال یک را نگرفته سوال سه را مطرح می
کند .اعتراف می کنم اطلاعات من برای پاسخگویی به او کافی نیست. جانوران به گونه عجیبی در کنار داوســی آرامش می یابند .کافی است
داوســی به طویله برود و همه جانوران نزدیکش می آیند و اجازه می از داوسی به ژولیت
مثلا مونوگوس چیست؟ چه شکلی است؟ دهنــد آن ها را نوازش کند .حتی حیواناتی که با هیچکس دیگر میانه
از دریافت نامه هایتان براســتی لذت می برم ولی گاهی فکر می کنم
چندان خبرهای جالبی برای شــما ندارم .بنا براین تا می توانید از من خوشی ندارند و از همه می گریزند .او می تواند جانوران را آرام کند و دوازدهم مارچ 1946
بخواباند و کاردش را ناگهان در نقطه حساس ،در زیر گلوی جانور فرو دوشیزه اشتون عزیز،
29 سوال کنید .اینجور لااقل حرفی برای نوشتن دارم. از اینکه گل های سفید لی لی را نیز پسندیدید ،خرسندم. کرده و بسرعت کار او را تمام کند.
یکروز به او گفتم بی نوا ها وقتی می فهمند که خیلی دیر اســت .و او در بــاره صابون های خانم دیلوین برایتان خواهم گفت .اواســط دوره دوست شما،
پاســخ داد همه جانوران آنقدر زیرکی دارند که مرگ را بشناسند ،تنها اشــغال ،صابون کمیاب شد .ســهم هر خانواده تنها یک قالب صابون داوسی آدامز
خدا را هزار بار شــکر می کنم که الی را به خانواده ای روســتایی در از خیانتی که به آن ها شــده چنان دلگیرند که فریاد
یورکشــایر سپرده بودند .وقتی پسرکم برگشت ،نامه ای از آن خانواده برنمی آورند .و من ترجیح دادم ساکت شوم29 .
یورکشــایری برایم آورده بود .لبریز از همه چیزهایی که می خواستم گوساله جوان امیلیا شام خوبی شد .پیاز و سیب زمینی
در مورد بزرگ شدن او در پنج سال گذشته بدانم .از مدرسه اش گفته هم داشتیم و آنقدر خوردیم که داشتیم می ترکیدیم.
بودند ،و اینکه چقدر در مزرعه کمک آن ها بوده ،و اینکه چطور مرگ مدت ها بود چنین خوراک ســیری نخورده بودیم .با
پرده های بســته بر روی آلمانی های همسایه ،میز پُر پدر و مادرش را با شکیبایی تاب آورده است.
با من به ماهیگیری می آید و در نگاهداری از گاو کمکم می کند ولی خوراک گوشت و دوستان خوب و خوش مشرب ،می
عاشــق کنده کاری روی چوب است .داوسی و من آموزگارش هستیم .شد برای لحظه ای زمان و مکان را از یاد برد .می شد
چند روز پیش از نرده شکســته ای که یافته بود ،مار زیبایی تراشــید .خیال کرد همه چیز عادی است و هیچ کدام از وقایع
البته حدس می زنم این نرده شکســته بخشی از تیرهای سقف طویله هولناک رخ نداده است.
داوســی باشد .وقتی از داوسی پرسیدم فقط خندید .ولی چوب هم در در مورد شجاعت الیزابت درست گفتید .او براستی که
اینجا کیمیا به شمار می آید .همه درخت ها را که آلمانی ها قطع کرده دختر شجاعی است .همیشه هم همینطور بوده .اولین
سال متسیب /شماره - 1223جمعه 6نمهب 1391 و سوزاندند .ما هم هرچه نرده و پله و مبل و صندلی داشتیم خاکستر بار که با مادرش و ســر آمبروس آیورس به گرنســی
کردیم .هوا ســرد بود و هیچ هیزم ،زغال ،نفــت یا روغن چراغی گیر آمد ،دخترک ده ساله ای بیش نبود .از همان تابستان
نمی آمد .بتازگی با الی چندین اصله نهال در مزرعه کاشته ایم ،ولی تا با دخترم جین دوســتی عمیقی برقــرار کرد و مثل
درخت شــدن آن ها سال ها باید انتظار بکشیم .و در این مدت دلمان دوقلوهای به هم چسبیده شدند.
در بهار ،1940وقتی الیزابت به گرنســی آمد تا منزل برای سایه و برگ و شکوفه تنگ شود.
حال در باره گوســاله سرخ شــده می گویم .آلمانی ها بشدت مراقب ســر آمبروس را مهر و موم کند ،شوهر جین به جبهه
حیوانات مزارع بودند .شمار گاو و گوساله ها را بدقت داشتند .گرنسی رفته و خودش باردار بود .و الیزابت ماند تا به او روحیه
باید نه تنها خوراک آلمانی های اشــغالگر جزیــره را که آلمانی های بدهد و مراقب الی باشد .حال جین هیچ خوب نبود و
فرانسه را نیز تامین می کرد .اگر پس مانده می ماند ،سهم ما بود .بدون الیزابت نمی توانست واهمه های جبهه و جنگ
آلمانی ها عاشــق ثبت ارقام و اعدادند .شــماره هر گالن شیری را که و دروران بــارداری را تاب بیــاورد .دکتر مارتین به او
می دوشیدیم و خامه ای که می گرفتیم ،داشتند .یک کیسه آرد ثبت اســتراحت مطلق تجویز کرده بود .و الی به سرپرستی
نشــده در جزیره نبود .ابتدا کاری بکار مرغ و جوجه ها نداشــتند ،اما نیاز داشــت .الیزابت وقت زیــادی با الی می گذراند و
وقتی غذا نایاب شــد ،دســتور دادند تمام مرغ و خروس های پیرتر را مدام صدای قهقه شــادمانه آندو بگوش می رســید.
باید بگویم مبل و اثاث خانه از دست هردو دل خونی بکشیم .جوان ها باید می ماندند تا تخم بگذارند و جوجه کنند.
ما ماهیگیران نیز باید ســهم بزرگی از صید خــود را به دفتر قرارگاه داشتند ولی جین و الی شادمان بودند و این عالی بود.
فرماندهی تحویل می دادیم .در بندر منتظر ما می شدند و سهم خود یک روز بیادم هســت دنبال الی به خانه سر آمبروس
را علامت می گذاشــتند .در اولین روزهای اشغال ،بسیاری از ساکنان رفتم و الیزابت و الی را روی پشته ای از متکا ها پایین
جزیره با قایق های ماهیگیری به ســوی انگلستان گریختند .بسیاری پله ها یافتم که از خنده ریســه رفته بودند .فکرش را
غرق شدند اما برخی هم جان سالم بدر بردند .بنابراین آلمانی ها دستور بکنید ،نرده های ساختمان را خوب برق انداخته و سه
داده بودند هرکس خویشاوندی در انگلستان دارد حق ماهیگیری ندارد .طبقه روی آن ُسر خورده بودند.
از گریز ما وحشــت داشــتند .و چون الی در انگلستان بود ،من مجبور تمام مقدمات ســفر الی به انگلستان را الیزابت فراهم
بودم قایقم را به ماهیگیر دیگری اجاره دهم .و برای کار به گلخانه آقای کرد .اهالی جزیره تنها یک روز پیش از آمدن کشــتی
پرایووت رفتم .پس از مدتی کار را یاد گرفتم و باغبان خوبی شدم ولی برای بردن بچه ها آگاه شدند .و الیزابت مثل فرفره به
در ماه بود .صابون های ســهمیه با یکجور ِگل درســت شده بود و در
هرطــرف می چرخید ،می دوخت ،می شســت ،اتو می زد و برای الی جاصابونی مثل یک جنازه خشک شده بنظر می رسید .کف نمی کرد، خدای من ،چقدر دلم برای قایقم و ماهیگیری تنگ می شد.
آلمانی ها بخصوص در مورد گوشت بسیار سختگیر بودند .به هیچ وجه توضیح می داد که چرا باید از مادرش جدا شــود و به انگلستان برود .ولی همه آن را به امید تمیز شدن به دست و صورت خود می مالیدیم.
نمی خواستند گوشــت بجای رفتن به آشپزخانه قرارگاه فرماندهی از و چرا نمی تواند خرگوش ســفیدش را با خود ببرد .وقتی به مدرســه تمیز ماندن دشــوار شد و تقریبا همه به کثافت بدن و لباس خود کم
In touch with Iranian diversity و بیش عادت کرده بودیم .برای شســتن لبــاس و ظروف اندکی پودر رسیدیم ،که قرار بود بچه ها همه آنجا جمع شوند ،جین نتوانست تاب بازار سیاه سر درآورد .اگر گاوی می زایید ،دامپزشک آلمانی به طویله
شستشــو به ما می دادند .آن هم کف نمی کرد .برخی بانوان سخت از بیاورد و برای اینکه الی اشک هایش را نبیند برگشت .این الیزابت بود می آمد و پس از وارسی گوساله ،برایش شناسنامه صادر می کرد .اگر
بی صابونی در عذاب بودند و خانم دیلوین یکی از آن ها بود .او پیش از که دست الی را گرفت و با خونسردی گفت روز بسیار خوبی برای سفر گاو یا گوساله ای به مرگ طبیعی می مرد ،باید اداره دامپزشکی قرارگاه
را درجریان می گذاشتی .و آن ها می آمدند ،حیوان مرده را معاینه می دریایی است.
جنگ لباس هایش را از پاریس می خرید و این لباس های زیبا خیلی
حتی پس از آن ،وقتی همه در تلاش گریختن از گرنسی بودند ،الیزابت زودتر از پارچه های معمولی با شستشوی نامناسب از بین می رفتند. کردند و شناسنامه اش را باطل می کردند.
گاهی سرزده به مزرعه می آمدند و شماره گاو و گوساله ها باید با آنچه در جزیره ماند .با قاطعیت گفت «نه .می مانم تا جین وضع حمل کند .روزی گاو آقای اســکوپ از بیماری مرد .و آقای اسکوپ چربی های او
در دفتر آن ها نوشــته بود مطابقت می کــرد .خطا کار ابتدا به زندان و وقتی حال مادر و نوزاد بهتر شد و چاق و چله شدند ،با هم به لندن را به من داد .بیادم هست که مادرم چطور از چربی گاو صابون درست
می کرد .بنابراین من هم دست بکار شدم .صابون های اولیه شبیه آب می رویم .بعد الی را هم پیدا می کنیم و خوش می گذرانیم ».الیزابت ســنت پیتر پورت فرستاده می شد .اگر دوباره گوساله ای غایب بود به
صابون یخ زده شــد .بوی بدی هم می داد .دوباره آن را ذوب کردم و دختــر امیدوار و مصممی بود .چانــه اش را محکم بالا می گرفت و به گمان اینکه آن را در بازار ســیاه فروخته ای ،یکراست به اردوگاه های
دست بکار شدم .بووکر که به دیدنم آمد پیشنهاد کرد برای بوی خوش همه می فهماند حاضر به شــنیدن هیچ پیشنهادی برای رفتن نیست.
کاراجباری به آلمان فرستاده می شدی.
با آلمانی جماعت ،هیچگاه تکلیفت روشن نیست .مردمان با ثباتی نیستند .حتی وقتی همه می توانســتیم دود ناشــی از آتش زدن ذخایر بنزین از دارچین اســتفاده کنم و با پاپریکا صابون هایم را رنگ کنم .امیلیا از
اوایل هنوز می شد دامپزشک را فریب داد و گاو و گوساله ای را مخفی ارتش فرانسه در شربروژ را ببینیم .ارتش فرانسه ذخایر سوخت خود را هرکدام مقداری به من داد.
آتش زد تا دست آلمانی ها نیفتد .الیزابت بدون جین و کودکش حاضر وقتی صابون ها کمی ســخت شــدند آن ها را با قالب های بیسکویت کرد .و امیلیا نیز چنین کرده بود.
ویل ثیبی گوساله جوانی داشت که مرد .دامپزشک آمد و برایش گواهی به ترک جزیره نبود .گمانم سر آمبروس به او قول داده بود که با یکی قالــب زدیم .صابون هایمان را در پارچــه نازک پیچیدیم و الیزابت نخ
قرمز قشنگی دورشان بست .و آن ها را به شرکت کنندگان در نشست از قایق های تفریحی دوســتانش ،پیش از ورود آلمانی ها برای بردن مرگ نوشت و شناســنامه اش را باطل کرد و رفت .ویل ماند تا جنازه
Vol. 20 / No. 1223 - Friday, Jan. 25, 2013 کتابخوانــی هدیه دادیم .لااقل برای یکی دو هفته همه دوباره شــکل او و جین خواهد آمد .راســتش را بخواهید از اینکه الیزابت در جزیره را سربه نیســت کند .اما ویل چنین کاری نکرد .او جنازه را به جنگل
ماند خیلی خوشــحال بودم .وقتی جین و نــوزاد تازه زادش مردند ،او برد و به امیلیا داد .امیلیا گوســاله جوان خود را مخفی کرد و به اداره
آدم شدیم.
دامپزشــکی خبر داد« .لطفا هرچه زودتر به مزرعه من بیایید .گوساله در بیمارســتان با من بود .پهلوی جین نشست و دستش را محکم در درحال حاضر بیشــتر روزهای هفته را در معدن سنگ و بقیه را هم در
بندرگاه کار می کنم .ایزولا که مرا خسته یافته بود برایم معجونی آورد دست فشرد. جوانم مرده».
دامپزشک بلافاصله رسید و گوساله مرده را دید .نتوانست حدس بزند پس از مرگ دخترم ،من و الیزابت در راهرو ایستادیم و مثل خواب زده که برای آرامش عضلات مفید است .آن را انگشتان فرشتگان می نامد.
که این همان گوساله دیروزی است و جواز مرگ صادر کرد .حالا امیلیا ها از پنجره به دریا خیره شدیم .و آنوقت هواپیماهای آلمانی را دیدیم ایزولا یک شــربت ســرفه به نام آبنبات شیطان دارد که آرزو می کنم
کــه در ارتفاع پایین روی بندرگاه پرواز می کردند و بمب های خود را هیچوقت نیازمند آن نشوم. گوساله ای نداشت که دامپزشکی نگرانش باشد.
امیلیا جنازه را برداشــت و به زارع دیگری داد و او همین کلک را روز به سوی ما می انداختند .و ما با خود فکر می کردیم چه خوب که الی دیروز امیلیا و کیت برای شام پیش من آمدند .پس از شام هرسه پتویی
دیگر به دامپزشــک زد .جنازه گوســاله بینوا آنقدر دست بدست شد اینجا نیست .الیزابت در بدترین شرایط کنار من و جین ایستاد و اگرچه برداشته و برای تماشای مهتاب به ساحل رفتیم .کیت کوچولو همیشه
تــا رنگش تغییر کرد .البته آلمانی ها بالاخــره پی به نیرنگ ما بردند من نتوانســتم کنار او باشم اما شادم که دخترش کیت ،خوش و خرم پیــش از برآمدن کامل ماه خوابش می برد و من او را در آغوش گرفته
و به خانه امیلیا می برم .قول داده قبل از پنجسالگی برآمدن کامل ماه و سلامت با ماست .و آرزو می کنم که هرچه زودتر الیزابت باز گردد. و حیوانــات را خالکوبی می کردند .دیگر نمی شــد حیوان مرده ای را
را تماشا کند. از خبر پیدا شدن دوست گمشده تان در استرالیا خیلی خوشحال شدم. عوض کرد.
امیدوارم باز هم برای من و داوسی نامه بنویسید .هردو از مکاتبه با شما
آیا شــما در باره بچه ها چیزی می دانید؟ من که نمی دانم .و اگرچه اما پس از مدت کوتاهی املیا که گوســاله سلامت و چاق و چله ای در
طویله مخفی کرده بود ،برای مهمانی تنها به چاقوی ســاخی داوسی لذت می بریم.
همه تلاشــم را برای آموختن می کنم ولی دانش آموز کودنی هستم. نیاز داشت .ذبح گوساله باید به آرامی آنجام می شد زیرا گروهی آلمانی ارادتمند دایمی،
پیش از آنکه کیت حرف زدن یاد بگیرد همه چیز ســاده و آسان بود. در کنار مزرعه اش اقامت داشــتند و هیچکس نمی خواســت آن ها ابن رمزی
البته لطفی هم نداشت .با اینکه خیلی می کوشم به سوالات رنگارنگش صدای ماغ کشیدن گوساله را بشنوند و برای بازرسی بیایند.
پاسخ دهم ،اما هنوز پاسخ سوال یک را نگرفته سوال سه را مطرح می
کند .اعتراف می کنم اطلاعات من برای پاسخگویی به او کافی نیست. جانوران به گونه عجیبی در کنار داوســی آرامش می یابند .کافی است
داوســی به طویله برود و همه جانوران نزدیکش می آیند و اجازه می از داوسی به ژولیت
مثلا مونوگوس چیست؟ چه شکلی است؟ دهنــد آن ها را نوازش کند .حتی حیواناتی که با هیچکس دیگر میانه
از دریافت نامه هایتان براســتی لذت می برم ولی گاهی فکر می کنم
چندان خبرهای جالبی برای شــما ندارم .بنا براین تا می توانید از من خوشی ندارند و از همه می گریزند .او می تواند جانوران را آرام کند و دوازدهم مارچ 1946
بخواباند و کاردش را ناگهان در نقطه حساس ،در زیر گلوی جانور فرو دوشیزه اشتون عزیز،
29 سوال کنید .اینجور لااقل حرفی برای نوشتن دارم. از اینکه گل های سفید لی لی را نیز پسندیدید ،خرسندم. کرده و بسرعت کار او را تمام کند.
یکروز به او گفتم بی نوا ها وقتی می فهمند که خیلی دیر اســت .و او در بــاره صابون های خانم دیلوین برایتان خواهم گفت .اواســط دوره دوست شما،
پاســخ داد همه جانوران آنقدر زیرکی دارند که مرگ را بشناسند ،تنها اشــغال ،صابون کمیاب شد .ســهم هر خانواده تنها یک قالب صابون داوسی آدامز