Page 24 - Shahrvand BC No.1332
P. 24
هف ‌تشنب ‌ههای بلوچ‬ ‫ادبیات ‪:‬‬ ‫ناخودآگاه شاعر بربیاید‪ .‬این خود حکای ‌تگر خلاق و مهارت تفکر شاعر‬ ‫‪24‬‬
‫است که خود را با گفتگوهای دیالکتیک مواجه م ‌یکند‪ .‬گاهی آشکارا‬ ‫‪24‬‬
‫عبدالقادر بلوچ‬ ‫طنز‬
‫صحبت م ‌یکند و گاهی نیز محرمانه‪!...‬‬
‫بیشتر است‪ .‬همه‌ی خبرگزاری‌ها و تمام اقتصاد دانهای‬ ‫سال ‪ / 22‬شماره ‪ - 1332‬جمعه ‪ 8‬دنفسا ‪1393‬‬
‫جهان این امر را محال م ‌یدانند‪...‬‬ ‫به سرم می زند‬
‫در در ‌سهای آخر یک کتاب «مثلن فارسی اول دبستان»‬
‫حرفم را قطع کرد و تکرار کرد‪" :‬میدانم‪ .‬میدانم"‬
‫گفتم‪" :‬میدانم‪ ،‬میدانم و کوفت‪ .‬پس چرا اینقدر مثل‬ ‫تجدید که شدم‬
‫مداد رنگ ‌یهایم در یک نقاشی جا ماند‬
‫کته وارفتی؟"‬
‫گفت‪" :‬اگر جدی جدی تحریم بکند و مقامات کشور‬ ‫زیر گریه‬
‫پول‌هایی را که م ‌یدزدند در بانک‌های ما پ ‌سانداز نکنند‬ ‫گرررریه‬
‫ایستاده بودم‬
‫خیلی بد می‌شود‪".‬‬ ‫پای سیاهی ی ‌کتخته‬
‫آقا اجازه!‬
‫عملیات گسترده برای نجات‬ ‫ماه پشت ابر گم شد‬
‫یک مرده‬ ‫اکرم و امین گریه می‌کنند‬
‫نقطه سر خط‬
‫در هفته‌ی گذشته ارتش ترکیه موفق شد که یک مرده را‬ ‫(بازخوانی یک قصه‪)۳۰/‬‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫از دست داعشی‌ها نجات بدهد‪ .‬مرحوم مغفور که سلیمان‬
‫شاه نام داشت‪ ،‬بنیا ‌نگذار امپراطوری عثمانی بود‪ .‬این‬ ‫تر ِس غرب از تحریم شدن‬ ‫اگر کریمی را به معنای متداول شاعری اجتماع‌گرا بدانیم‪ ،‬این بدان‬ ‫‪Vol. 22 / No. 1332 - Friday, Feb. 27, 2015‬‬
‫امپراطوری بااینکه مد ‌تهاست عمرش را داده است به سلیمان شاه‪،‬‬ ‫معنا نیست که وی نسبت به تحولات اجتماعی و نیز نابسامانی‌های‬
‫دولت ترکیه وظیفه‌ی خود می‌داند که از سلامت جسد بنیان‌گذار‬ ‫حضرت رهبر تهدید فرمود‌هاند که غرب را تحریم خواهند کرد‪ .‬عمه‬ ‫روزگار خویش بی‌تفاوت است‪ .‬اگرچه هم نمی‌توان سراغی از عشق‪،‬‬
‫آن مواظبت بکند‪ .‬مرحوم سلیمان شاه بااینکه شانسش از من خیلی‬ ‫جان از این تهدید حضرت رهبر بسیار به وجد آمده است‪ .‬او پس از‬ ‫اشتیاق‪ ،‬و صراحت بیانی‌اش گرفت اما رهیافت احساساتش موجب‬
‫بهتر بود و برای خودش شاهی بود اما شاه خو ‌ششانسی نبود و در‬ ‫سردادن شعار دشمن شکن مرگ بر آمریکا‪ ،‬گفت که ما باید خیلی‬ ‫شده است که از اجتماع ب ‌همثابه‌ی امری روزمره و عادی دوری جوید‪.‬‬
‫یکی از سفرهایی که برای کشورگشایی کرد در حین عبور از رودخانه‬ ‫زودتر‪ ،‬این کار را آغاز می‌کردیم تا غرب به سرکردگی آمریکا اینقدر پر‬ ‫این در حالی است که قلباً‪ ،‬لفظاً‪ ،‬قلماً به دنیایی بهتر و رستگاری‬
‫فرات‪ ،‬غرق و سپس دار فانی را وداع گفت‪ .‬قسمت و تقدیر و چرخش‬ ‫رو نشود که وزیر امور خارجه ما را خر بکند تا با وزیر امور خارجه آ ‌نها‬ ‫علاقه‌مند است‪ .‬تکاپوی هنری شاعر نوعی هوشیاری و آگاهی است‪.‬‬
‫چرخ گردون‪ ،‬قبرش را انداخت داخل سوریه‪ ،‬اما قراردادها آنچه را که‬ ‫قدم بزند‪ .‬من از دایی خودم پرسیدم‪" :‬ای دایی! مگر خود حضرت رهبر‬ ‫بازآفرینی حیات انسانی با کلمات امیدوارنه‌ای چون؛ کشتی‪ ،‬ساحل‪،‬‬
‫خاک او بود نصیب ترکیه کرد‪ .‬بدشانسی بعد از وفات هم گریبان این‬ ‫نم ‌یداند که ما مهر و جانمازمان را هم از چین وارد م ‌یکنیم؟" آقا دایی‬ ‫آیینه‪ ،‬موج‪ ،‬رودخانه و‪ ...‬خود گواه رویگردانی شاعر از ب ‌یتفاوتی‌هاست‪.‬‬
‫مؤسس مرحوم شده‌ی امپراطوری ارتحال یافته را رها نکرد‪ .‬دولت‬ ‫که در بیان نظرات خود بلد نیست از جملات شسته و رفته استفاده‬ ‫البته د ‌لنگرانی‌های کریمی از اوضاع نابسامان اجتماعی امروز را‬
‫سوریه با ساختن سد روی دریاچه اسد باعث شد که خطر زیرآب‬ ‫کند‪ ،‬گفت‪" :‬شلیک توپ خالی با تریاک عالی‪ "...‬حرفش را قطع کردم‬ ‫می‌توان ناشی از سرخور دگی‌های اجتماعی هم دانست‪ .‬ناتوانی در‬
‫رفتن‪ ،‬مقبره آن بزرگوار را تهدید کند‪ .‬اما دولت ترکیه به‌موقع به‬ ‫و چون دیدم ازحمایت عم ‌هجان و مخالفت آقا دایی چیزی برای نوشتن‬ ‫برآورد کردن و تحقق بخشیدن به آرمان‌ها و آرزوها به خطاب تو و‬
‫کمک آن مرده شتافته‪ ،‬مقبره او را از آن مکان جمع و کمی آن‌طرف‌تر‬ ‫نصیبم نخواهد شد‪ ،‬گیو‌هها را ور کشیدم و یک نک پا رفتم تا غرب‪.‬‬
‫برپا کرد تا ایشان ب ‌هراحتی به مردن خود ادامه دهد‪ .‬این بار داعش‬ ‫دم غروب رسیدم در خانه‌اش‪ .‬داشت مرغ و خروس‌هایش را آب و دانه‬ ‫او می‌انجامد‪.‬‬
‫خیرندیده چنگ و دندان تیز کرده بود که ت ِن این مرده را در قبر‬ ‫می‌داد‪ .‬چشمش که به من افتاد‪ ،‬دستش را گرفت به کمرش و گفت‪:‬‬
‫بلرزاند‪ .‬ارتش ترکیه وارد گود شد‪ .‬مدتی قبل که همین داعش با همین‬ ‫"باز چه شده است که اینورا پیدایت شده؟" گفتم‪" :‬ای غرب! شنیدی‬ ‫آقا اجازه!‬
‫چنگ و دندان افتاد به جان مردم شهر کوبانی چون هی ‌چکدام امپراطور‬ ‫که حضرت رهبر‪ ،‬تهدید کرده که تو را تحریم خواهد کرد؟" غرب تا‬ ‫ماه پشت ابر گم شد‬
‫مرده نبودند‪ ،‬دولت ترکیه و ارتش آن کشور اقدامی نکردند‪ .‬دلیلش‬ ‫این را شنید‪ ،‬چش ‌مهایش شروع کرد مثل فرفره چرخیدن‪ .‬به همین‬ ‫اکرم و امین گریه می‌کنند‬
‫هم واضح است‪ .‬انسان‌های زنده خودشان دست‌وپا دارند و می‌توانند‬ ‫شاه چراغ که روبروی من است قسم م ‌یخورم اگر دروغ بگویم‪ .‬رنگش‬
‫بمیرند‪ ،‬لذا کمک کردن به آ ‌نها معنا ندارد‪ .‬اما مرده‌ها بنده خداها که‬ ‫مثل زرد چوبه زرد شد‪ .‬نه خدایا توبه‪ ،‬مثل گچ سفید شد‪ .‬نشست روی‬ ‫نقطه سر خط!‬
‫نه‌تنها قادر نیستند که دوباره بمیرند‪ ،‬بلکه حتی نم ‌یتوانند زنده بشوند‪،‬‬ ‫سکوی جلوی لانه‌ی مرغ‌هایش‪ .‬به فکر فرو رفت‪ .‬از زمانی که حضرت‬ ‫شعر کریمی واکنش زیباشناختی انسان دلواپسی است که‬
‫باید حمایت بشوند‪ .‬برای همین نجات دادن آ ‌نها بسیار حیاتی است‪.‬‬ ‫رهبر از پنجره‌ی قطار در حال حرکت‪ ،‬برای ادای نماز به بیرون پرید‪،‬‬ ‫ناخشنودی‌های حاصل از مدرنیزاسیون صوری و عقیمی که در‬
‫دولت ترکیه هم بدون فوت وقت‪ ،‬این مرده را با کمک چهل تانک و‬ ‫تا آنموقع من غرب را اینقدر پکر ندیده بودم‪ .‬ترسیدم سکته بکند و‬ ‫چشم‌انداز آن چیزی جز نو امیدی‪ ،‬یاس‪ ،‬مرگ‪ ،‬قتل و‪ ...‬پدیدار نگشته‬
‫ده‌ها خودروی زرهی و حضور پانصد و هفتاد و دو تن سرباز نجات‬ ‫خونش بیفتد به گردن من‪ .‬برای آن که دلداریش بدهم گفتم که ما‬ ‫است‪ .‬سنگینی این فضا روشنی زندگی خوب و صلح‌آمیز را نیز در‬
‫داده و به ترکیه منتقل کرد‪ .‬نخس ‌توزیر ترکیه گفته است که پس از‬ ‫حتی قند و چاییمان را هم وارد م ‌یکنیم‪ .‬صادرات نفتمان رسیده به‬ ‫بوته‌ی امتحان شاعر و مخاطب می‌خشکاند‪ .‬چگونه می‌توان دنیای‬
‫آرام شدن اوضاع در سوریه‪ ،‬دوباره آن مرحوم مغفور را به قبر قبلی‬ ‫روزی یک میلیون و خورده‌ای بشکه‪ .‬واردات گازمان از صادرات آن‬ ‫مدرنی را تصور کرد که حتی نقطه‌ی آغازش پر از شک و تردید و‬
‫خود برم ‌یگرداند‪ .‬دایی من م ‌یگوید که چون این مرده شانس سکونت‬ ‫بدگمانی‌ست‪ .‬مسائل پیچیده بعضی از جریانات‪ ،‬رویدادها و حرکت‌های‬
‫در یک قبر را ندارد‪ ،‬بهتر است او را در همان ترکیه نگا‌هدارند که در‬ ‫تازه‌ای را که ظاهراً طبیعی است اما خود در تغییر و تحولات بنیادین‬
‫اجتماعی که با افکار و اندیشه‌ی شاعر روابط تنگاتنگی دارد را حاد‌تر‪،‬‬
‫تحولات صدسال بعد منطقه دوباره همین آش و همین کاسه نشود‪.‬‬
‫عمیق‌تر و پردامنه‌تر مورد ارزیابی قرار نداد؟!‬

‫با خطی که واحد نیست‬
‫گاهی روسری شرابی‌ات را سر می‌کشم‬
‫از چشمانم قابی که عکست را گم کرده بود‬

‫حالا بی‌تفاوت این حر ‌فها را‬
‫آویزان کرده‌ام‬
‫تا کم‌کم‬

‫در پهلویت پارک کند‬
‫نگاه پر ‌یهای بال‬
‫(خط واحد‪)۱۴/‬‬

‫حتی ترکیبات و استعارات نیز بسیار گزنده و تند و بد خلقانه ارائ ‌هشده‬
‫است‪ .‬شاعری ب ‌هزعم من اگر فرصت و مجالی بیابد‪ ،‬شعری ب ‌همراتب‬
‫گزند‌هتر‪ ،‬تل ‌ختر از «یک دقیق ‌هی عصر» انتظارش را م ‌یکشد‪ .‬مگر نه‬
‫اینکه بیشتر اشعارش آنارشیسم گونه انزجار‪ ،‬نفرت‪ ،‬فریاد‪ ،‬و بغ ‌ضهای‬
‫شکست ‌هاش را‪ ،‬حامل همین پیام نم ‌یکند؟! چه فرقی م ‌یکند که خطرات‬
‫حاکم بر جامعه را با زبان مرد «مثبت» یا معیار و با زبان زن «منفی» یا‬
‫به قول «سیمون دوبوآر» دیگری بر زبان آورد‪ .‬عاطفه و قدرت در کنار‬
‫هم توانسته «یکدقیق ‌هی عصر» ی بسازد که هنوز افکار اندیش ‌هی شاعر‬

‫به تاریکی نگراییده است و جای امید سوسو م ‌یزند‪.‬‬
   19   20   21   22   23   24   25   26   27   28   29