Page 22 - Shahrvand BC No.1330
P. 22
به عكس ها بگو ‪ :‬چه خوب كه دهان دارید اما صدا نه ‪ ...‬در همان لحظه شنوا شو به ونگ ونگ مقطع‬ ‫ارشد ادبیات‬ ‫لنیملاایشحكیمدانت نشیاگامهتتولهدرا‪0‬ن‪37،‬شا‪،1‬عردانوشنجماوییشناكامرهشنناویسیس‬ ‫ادبیات‬ ‫‪22‬‬
‫بریده از ناف‬ ‫است‪ .‬كتاب‬ ‫‪22‬‬
‫منتشر نشده‌ی او‪  ‬كاندیدای جایزه‌ی‪  ‬شعر خبرنگاران (سال‬ ‫شعر‬
‫(چرا خالی نمی كنی همه چیز را از آن چیزی كه هست و نگه نمی داری «پوسته ای را كه اهكی‬ ‫‪ )1389‬و نامزد نهایی جایزه‌ی شعر زنان ایران "خورشید" (سال‬
‫است و میل دارد به سنگواره شدن ؟»)‬ ‫‪ )1391‬بوده است‪.‬‬

‫گوشت تازه می آورد بی موقع گی این مرگ را ‪ ...‬گوشت تازه می گیرد دور ناخن های فرورفته ات‬ ‫از دیگر جایگاه‌هایی که این شاعر موفق به کسب آن شده‬ ‫سال ‪ / 22‬شماره ‪ - 1330‬جمعه ‪ 24‬نمهب ‪1393‬‬
‫در زخم من را‬ ‫است‪ ،‬می‌توان به برگزیده شدن‬
‫در جایزه‌ی ادبی ایران‪ ،‬كاندیدا‬
‫زخم را كه شلخته می گردد در تنم لخته را نمی فهمد‬ ‫شدن در جشنواره‌ی پژوهش‬
‫وقتی دور گردانده اید پوستم را ‪ ،‬پشت وانت گردانده اید پوستم را‪ ،‬وقتی زیر شهر به هزار طریق‬ ‫دانشگاه تهران (چمران)‪ ،‬برگزیده‬
‫شدن در یازدهمین جشنواره‌ی‬
‫توی تمام مترو گردانده اید پوستم را‬ ‫جوان خوارزمی در بخش پژوهش‬
‫چند نفر را دیدم كه با تیغه های تیز لایه های روی تنم را بریدند و گفتند ‪ :‬خون خون «چنانكه‬ ‫(‪ )1388‬و‪ ‬جوان نمونه‌ی ایران‬
‫در بخش ادبیات (سال ‪)1389‬‬
‫وقتی به چاه نفت برسند بگویند ‪ :‬نفت نفت »‬
‫كاردك را كشیدند كف خیابان و دستهایشان را حتی نشستند‬ ‫اشاره کرد‪.‬‬
‫به جای سرنداشته ام دوباره چوب ریختی آورد آویزانم كرد در كمد ‪ ...‬مادرِ این تن شو به نظم اگر‬
‫آثار حکمت نیا تا کنون در‬
‫می خواهی ام‬ ‫نشریات الکترونیکی وازنا‪ ،‬ناممكن‪،‬‬
‫گوشت تازه می آورد به نظم بودن این استخوان را ‪...‬‬ ‫پیاده رو‪ ،‬والس و ‪ ...‬همچنین در‬
‫(صدایی در گوش من است بدون همخوانی با تصویر ‪ ...‬چرا صدا نمی رسد به تو كه صاحب گلو بودی‬ ‫آنتولوژ ‌یها و كتا ‌بهای گروهی‬
‫؟ تصویر دختری است دندانه دار ؟ چرا همخوانی ندارد این دهان با صدایی كه حالا رسیده به گوش‬
‫منتشر شده است‪ .‬‬
‫تو ؟ )‬
‫خوابهایم زره شدند با دو جای چشم به بیرون‪ ،‬سر بگذار بر حدقه های من و ببین چه هولناك می‬ ‫«زود رس» ‪ -‬شعری از لیلا حکمت نیا‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬

‫گذرم‬ ‫برای الی ‪...‬‬ ‫‪Vol. 22 / No. 1330 - Friday, Feb. 13, 2015‬‬
‫بپران من را از صبح كه جمع كرده دنیا را كنج چشم های من پلك باز نكنم حتی ‪ ...‬سر بگذار‬
‫مثل وقتی كه گفته باشند‪:‬وقتش است‪ ،‬خانه كنی رحم زنی را كه جنینش چشم نمی گیرد از این‬
‫بر حدقه های من‬ ‫همه آدم‬
‫به من بگو اینكه افتاده بر شیشه و مرئی است چنین را چطور باور نكنم پیدا را ؟‬
‫خورانده باشند لجن را به تارهای صوتی این صدای چرخیده در دهان شهر به هزار طریق ‪...‬به راه‬ ‫در سجاف تنت پنهان كنی خیره یِ خدادادیِ دو مردمك را از حفظ‬
‫چرا كه هزار سال است تاریخ ما می گوید ‪ :‬وقتش است ‪ ...‬چشم نگیرم اما‬
‫نیاید حتی‬ ‫‌( در این دورهای باطل گریز از زنده ها ‪،‬وقتی هنوز مغزپخت كردن كرفس را بلد نیستی می گویند‬
‫به راه نیاید صدا نشست نكند پی های تنت را بر عهده ی توست صدا برعهده ی توست‬ ‫‪ :‬ضحاك باش‪،‬وقتی زن بادكنك را از دست خردسالی یك كودك توی مترو گرفت و تركاند‪ ،‬وقتی بال‬
‫نساخت كسی برایت از ملافه های روی تخت ‪،‬وقتی پاهای سیاه شده ات را قطع كرده اند اما با تیرگی‬
‫پوستت خون خون ‪ -‬چنانكه بگویند نفت نفت ! ‪ -‬به راه نیاید حتی‬ ‫شب ات هیچ نكردند‪ ،‬وقتی فكر كردی راه نزدیك شدن آدم ها روی زمین است و هواپیما اختراع شد‪،‬‬
‫پریشان شوم‬ ‫وقتی خون در تنت ولع بلعیدن پوستت را داشت‪ ،‬وقتی عاشق شدی و اسم معشوقه ات را گذاشتی‬
‫روی یك گلدان و عمدا شكستی اش‪ ،‬وقتی كلمه ها خالكوبی شد روی پوستی كه تن تو بود پرسیدی‬
‫بپاخیزانی ام روی این همه مفصل که بعد تو چرا مانده ام سراپا ؟‬ ‫‪ :‬این عذاب من است؟‪ ،‬و عذاب تو صدایی بود كه دنبالش كردی اما به گلو نمی رسید‪)...‬‬
‫با هم بزرگ شویم دوباره در مخفیِ قالبی كه تهی كرده متمادیِ این روزها را به ترس‬
‫بشناسانی ام به رگ‪ ‬‬ ‫روی خبری كه مرگ است ساختمانی نشست كند و یكی از ما را بگذارد زیر آوار‬
‫من در این چاه كه صورتی ندارد به كبود شدن گیر كنم بی خبری تولدی زودرس را‬
‫«این همه افتاده روی دور کند را از میان دندان های حیوان بیرون بیاوری حلالش کنی»‬ ‫برایم از رسوب ها بتراشند دختری دندانه دار روی الفبایی كه تماما الكن است‬
‫برایم از خورشید های لش تنی به پا كنند بین جنازه ها پنجه ی آفتاب وقتی یكباره تكان‬
‫چرا بر آنكه در جا نمرده است نمی گریی ؟‬
‫می خورم تشعشع ام از درد‬
‫چرا كه وقتش است‬ ‫( چرا هنوز دیدار دوباره چنان می كند كه امید ببندی ادامه دادنش را ؟ چرا نمی رقصی به جای‬
‫( چرا تمام نمی كنی وقتی واقعا وقتش است ؟ شناسنامه ی المثنی نمی گیری عوض كنی همه‬ ‫نوشتن ؟ رقص را كه قاعده دارد اما برای تو تكان بدن های ناچار است ؟ چرا تكان نمی خوری؟ چرا‬
‫چیز را ؟ چرا بیدار نمی شوی این صبح را ؟ چرا نمی گویی شهربازی است اینجا ؟ چرا روی این ترن‬ ‫گوش هایت را سوراخ نمی كنی دو لاشه ی پر از خون اویزان كنی به لاله های گوش و بگذاری خون‬
‫پایین می بری ام تا دلم بریزد ؟ دلم مثل وقتی یك گربه از سطل بیرون می پرد بریزد ؟ «چرا من را‬ ‫هر طرف چكید بروی ؟ دنیا را دارد خون می برد چرا همراه نمی شوی با موج مكزیكی ؟ چرا فحش‬
‫محشور می كنی با اسبی تماما پلاستیكی كه می تواند زمینم بزند؟» چرا حداقل دستم را توی این‬ ‫نمی دهی این استادیوم را ؟ تو از كجا آمده ای ؟ تو از زهدانی نیامده ای كه من از آن ؟ تنی ترین‬
‫خواب نمی گیری ؟ چرا فرو می بری ام در مه ؟ چرا تنها تو مطلعی این شعر را ‪ ،‬این خواب را ‪ ،‬این‬ ‫خویشاوندم نیستی ؟ چرا فحش نمی دهی این استادیوم را ؟ چرا ورود تو به هر كجا كه پا می گذارم‬
‫جنین را‪ ،‬این پوست را ‪ ...‬؟ بلند شو بزنیم بیرون‪ .‬بزنیم بیرون مثل رنگ در نقاشی های خردسالی‬
‫یك كودك ‪ 4‬ساله از تهران بزنیم بیرون ! متاسفم برای همه چیز‪ .‬برای سطر آخر متاسف تر‪ ،‬اندوه‬ ‫ممنوع است ؟)‬
‫را برای آخر این شعر نگه داشتم وگرنه كاری نداشت همان ابتدا بگویم ‪ :‬من یك قل ِ جنین این زنم‬ ‫تقطیر را روی نایلون های پیچیده دور این جنازه ببین به خاك بسپار!‬
‫كه مرده است اما خون دارد هنوز به ما می رسد و تصورمان زنده بودن زن است «زن اما مرده است‬ ‫زبانت را بكش چهار طرف عكس بچسبان این همه مرده را به لایه لایه ی رسوب كرده ی آلبوم‬
‫!» یك بار در پرانتزها زندگی می كنم و تصمیم می گیرم كه بمیرم ‪ ...‬یك بار بیرون از پرانتزها زندگی‬

‫می كنم و تصمیم می گیرم كه بمیرم)‬
‫مشایعتم كن تا گورستان همان طور كه اندوه را سبك – سنگین می كنید در باسكول های‬

‫طبقاتی‬
‫چرا كه من را تكه تكه كرده اند تا به تمام قبرهای شهر شما برسم به مساوات‬
‫تو اما گریه نكن صفیر را بگذار جای زباتم تا درد را برایت به صدای قهقهه بگویم من كه جنین این‬

‫زن مرده ام‬
‫جای خودم را می دهم به خون كه یكسره روان است و چشم انداز مشترك ماست‬
‫«عزیزم ! بلند شو از خواب قلب و قرنیه ام را گذاشته ام در یخ ‪ ،‬در آشپزخانه می شود برسانی اش به‬

‫یك پیوند‪ ،‬به یك گیرنده؟ نگاه كن من جوارح ام را نجات داده ام»‬
   17   18   19   20   21   22   23   24   25   26   27