Page 27 - Shahrvand BC No. 1267
P. 27
‫ادبیات‪/‬داستانکوتاه ‹‬ ‫حالا وقت خواب نیست آقای همینگوی!‬

‫‪27‬‬

‫واژگان اســت‪ .‬صرف ساختن و پرداختن شخصیت هایی که قرار‬ ‫رحمان چوپانی‬
‫است در یک داستان یا یک رمان تنها یک یا چند قدم راه بروند‪.‬‬
‫یا چند لحظه در گوشه ای بنشینند وچیزی بگویند‪.‬نگاهی کنند‪،‬‬
‫آهی بکشند‪ ،‬اشکی بریزند ویا حتی سکوت کنند ‪ ...‬این شخصیت‬
‫سال مکی‌و‌ست یب ‪ /‬شماره ‪ - 1267‬جمعه ‪ 8‬رذآ ‪1392‬‬ ‫ها اغلب وقت نشــناس و خود شــیفته اند‪ .‬برای ورود به ذهن و‬
‫روح من و شــما اجازه نمی گیرند‪.‬کاری ندارند که سواره اید یا‬ ‫شــک نکنید که همینگوی می خواست درس بزرگی به ما بدهد‬
‫پیاده‪ ،‬ســیرید یا گرسنه‪ ،‬در منزل هستید یا در خیابان‪ ،‬تنهائید‬ ‫وقتی در کتاب «پاریس ‪:‬جشن بیکران » می نویسد ‪ ... «:‬به این‬
‫یــا در میان جمع‪ .‬اغلب با هیاتی غریب به ســراغتان می آیند و‬ ‫نتیجه رســیده بودم که باید درباره ی هــر چیزی که می دانم‬
‫آن وقت گرفتاری شــما دوچندان می شود‪ .‬شما میزبان مهمان‬ ‫داســتانی بنویسم ‪ »)۱( .‬او در این کتاب به ما یادآوری می کند‬
‫ناخوانده ای هستید که سر و وضع حرف هایش برای شما بیگانه‬ ‫کــه هریک از ما می توانیم چه داســتان هایی از تجربه هایمان‬
‫اســت‪ .‬رفتار و حرکات او آن چنان غریب است که اگر در جمع‬ ‫بنویســیم و تاکنون ننوشته ایم‪ .‬همه می دانند که همینگوی تا‬
‫دوســتانتان حاضر شود ممکن است با حرف ها و حرکاتش شما‬ ‫پیش از آن که با اســلحه ی شــکاری خوش دستش خودکشی‬
‫را مضحکــه ی دیگران کند‪ .‬شــما روزها و هفته ها وشــاید هم‬ ‫کند‪ ،‬دســت به کارهای زیادی زد‪ .‬چیزهــای زیادی آموخت و‬
‫ماه هامیزبان این مهمان ناخوانده هســتید‪ .‬با او هم کاسه و هم‬ ‫تجربه ی فراوانی اندوخت‪ .‬و همین ها دســت مایه ی نوشــتن‬
‫ُســفره اید‪.‬جسمتان در جایی ست که روحتان نیست و روحتان‬ ‫داستان هایش شد‪ .‬اما کسی نمی داند که او تا چه اندازه توانست‬
‫کیفتان را به اتاق ببرید‪.‬یادتان نرود به محض این که بســتنی ها‬ ‫در جایی ست که جسمتان‪ .‬همه ی نگاه شما معطوف به حرکات‬ ‫بــه ایده اش عمل کند‪ .‬من مطمئنم او با انبوهی از ســوژه های‬
‫را به بچه ها دادید به آن ها یاد آوری کنید که تا آب نشــده زود‬ ‫و رفتار اوست‪ .‬او را زیر نظر می گیرید‪.‬در حالی که هم زمان باید‬
‫بخورند! وقتی آن ها مشــغول خوردن بستنی می شوند شما دور‬ ‫به همسرتان توجه نشان دهید‪ .‬به او اخم می کنید درست زمانی‬ ‫داستان ِی نانوشته از این دنیا رفت‪.‬‬
‫از چشمانشــان کتاب ها را از توی کیف درآورده اید و در کنجی‬ ‫که که می بایست با لبخند به سوال فرزندتان پاسخ دهیدو برای‬ ‫زمانی را تصور کنید که همینگوی خســته از ماهیگیری با یک‬
‫اصلاح این همه‪ ،‬نیاز به ســکوت دارید و درســت همان وقت به‬ ‫نیزه ماهی بزرگ به خانه می آید وآن را به همسرش ماری‪ ،‬نشان‬
‫مخفی کرده اید‪.‬‬ ‫مهمانی دعوت می شوید‪.‬‬ ‫می دهد‪ .‬ماری انگشتانش را در هم گره می زند و از شدت تعجب‬
‫گذشــته از کتاب و مجلات‪ ،‬بریده ی روزنامه ها و یادداشت های‬ ‫اما این ها تمام درگیری من و شما با جهان کلمات نیست‪.‬گاهی‬
‫پراکنده را هم می بایســت از دیگر عوامــل نارضایتی اطرافیان‬ ‫یک شــخصیت جایش را به دو یا چند شخصیت می دهد‪ .‬حالا‬ ‫می گوید ‪ :‬اوه خدای من !‬
‫یک نویســنده به حساب آورد‪ .‬شــما هیچ وقت برای این سوال‬ ‫کشمکش هایی را که برایتان بازگو کردم‪ ،‬در دو یا ده یا حتا صد‬ ‫همینگوی خطاب به ماری می گوید ‪ :‬فکر کنم بشــه چیز فوق‬
‫که آخر ایــن کاغذپاره ها به چه دردی می خورند پاســخ قانع‬ ‫ضرب کنید و ببینید چه بر ســر تولســتوی هنگام نوشتن رمان‬
‫کننده ای نخواهید داشت‪ .‬کمی بعد متوجه می شوید که به طرز‬ ‫جنگ و صلح‪ ،‬یا دولت آ بادی خودمان درکلیدر آمده است‪.‬‬ ‫العاده ای ازش ساخت‪.‬‬
‫نامحسوسی دارد از حجم یادداشت های پراکنده ی شما کاسته‬ ‫حتمن میدانید کهدر گیری های یک نویسنده تنها با شخصیت‬ ‫و بی آن که آبی به دســت و روی آفتاب ســوخته اش بزند‪ ،‬به‬
‫‪In touch with Iranian diversity‬‬ ‫می شود‪ .‬اما می ترســید اعتراض کنید و این فقدان زنجیره ای‬ ‫ها و یا جهان داســتانی که خلق می کند نیست‪ .‬بیشتر کوشش‬ ‫اتاق کار ش می رود و مشــغول نوشتن می شود‪ .‬ماریِ بیچاره‬
‫روزنامه ها و یادداشت ها را نادیده می گیرید‪ .‬دنیای نویسندگی‬ ‫نویسنده در هنگام نوشتن است تا به کمک ساختار و شخصیت‬ ‫برای تمیز کردن آن ماهی به دردســر مــی افتد‪ ،‬اما چون نمی‬
‫مصایب دیگــری را هم به دنبال دارد‪ .‬مثلن کلکســیون عینک‬ ‫و دیگر عناص ِر داســتانش خواننده را مجذوب کند‪ .‬این خواننده‬ ‫خواهد خلوت نویســنده ی محبوب ما را به هم بزند از او کمک‬
‫های نزدیک بینتان که از شــماره ی پایین شــروع شده و سال‬ ‫در اغلب اوقات کسی نیست جز نویسنده ای که به منظور لحظه‬ ‫نمی خواهد‪ .‬همینگوی هنوز چند ســطری از داستان نیزه ماهی‬
‫به ســال ســیر صعودی طی کرده اند‪ .‬ویا مچ دردی که دائم‪ ،‬به‬ ‫ای فراغــت و یا یافتن جرقه ی ذهنــی برای کمک به ادامه ی‬ ‫اش را ننوشــته‪ ،‬از فرط خســتگی به خواب می رود‪ .‬ماری مدام‬
‫خصوص شب ها سبب ناراحتی شماست و کارهای منتشر نشده‬ ‫داستانش به ســراغ خواندن آثار دیگران می رود‪ .‬درگیری ها و‬ ‫کارد آشــپزخانه را به مصقله می کشــد تا کا ِر پاک کردن و تکه‬
‫ای کــه روزها و ماه های عمرتــان را صرفِآن ها کرده اید و آن‬ ‫کشمکش ها دوباره به سراغش می آیند‪.‬‬ ‫تکه کردن نیزه ماهی راحت تر پیش برود‪ .‬اما از فرط خســتگی‬
‫ها همچنان در کشــو میزتان تان مانده اند‪ .‬شب ها؛ سرگیجه و‬ ‫با این تفاوت که شــخصیت های داستانی که می خواند‪ ،‬خوش‬ ‫کلافه و مایوس می شــود و تصمیم می گیرد از همسرش کمک‬
‫سردرد با شما به رختخواب می آیند و صبح شما را از خواب بیدار‬ ‫ســاخت و گیراست‪ .‬حالا نویسنده ای که اینجا در مقام خواننده‬ ‫بخواهد‪ .‬پشت درِ اتاق کارِ همسرش کمی درنگ می کند‪ .‬در را‬
‫می کنند‪ .‬صبحانه را خورده و نخورده یکی دو کتاب یا مجله ی‬ ‫قرار گرفته دوست دارد بداند خالق اثر‪ ،‬چطور شخصیت هایش را‬ ‫باز می کند و با کمال تعجب می بیند‪ ،‬همسرش همان طور قلم‬
‫روی میــز را توی کیف تان می گذاریــد و به حال همینگوی و‬ ‫در اثرش به شخصیت هایی جامع بدل کرده است‪.‬‬ ‫به دســت و عینک بر چشم بر روی برگ های کاغذ سفید روی‬
‫داستان هایش غبطه می خورید‪ .‬با خود می گویید که ای کاش‬ ‫مشــکل دیگر نویسنده قفسه های پر از کتاب است که از شدت‬
‫من هــم مثل همینگوی توان ماهیگیری‪ ،‬مشــت زنی‪،‬گاوبازی‪،‬‬ ‫تراکم جایی برای کتاب های تــازه ای که به جمع آن ها اضافه‬ ‫میزش به خواب رفته است‪...‬‬
‫‪Vol. 21 / No. 1267 - Friday, Nov. 29, 2013‬‬ ‫شــکار و‪ ...‬را داشتم‪ .‬آن وقت نیازی نبود صبح زود به اداره بروم‬ ‫می شــوند را ندارند‪ .‬روی میز‪،‬زیر تخت‪،‬توی کمد‪ ،‬و یا هرجایی‬ ‫شــاید بهتر باشد موقتن هم که شــده همین جا همینگوی را با‬
‫و تا وقتی که برمی گردم دلواپس داســتان های ناتمامم باشم ‪....‬‬ ‫که بشود کتابی گذاشت‪ ،‬گذاشــته شده و دادِهمسر و فرزند از‬ ‫آن نیزه ماهیِ غول پیکر و همســرش ماری و همین طور دنیای‬
‫حالا به بهانه ی سر زدن به ماری و آن نیزه ماهی غول پیکر شما‬ ‫این بابت به هواست‪ .‬اعتراض آن ها فقط به خاطر این نیست که‬ ‫داستان های نوشته و نانوشته اش به حال خود بگذاریم و به سراغ‬
‫کتاب ها بخشــی از فضای آپارتمان کوچک را اشغال کرده اند‪.‬‬ ‫داســتان هایی برویم که می تواند از دل دانسته های خودمان (‬
‫را با حکایت داستان هایتان تنها می گذارم ‪...‬‬ ‫آن هــا خوب می دانند که باعث بیشــتر انگیزه ها و علاقه های‬ ‫دانسته های ما و شما ) بیرون بیاید‪ .‬حالا می خواهم سعی کنم‬
‫در اداره‪ ،‬وقتی دارم چای ســر ِد بد مزه و بی رنگ روی میز کارم‬ ‫شما همین کتاب ها ست‪ .‬در غیاب شما پس از ساعت ها بحث و‬ ‫به کمک دانسته هایم داستانی بنویسم‪ .‬به یاد جمله ای دیگر در‬
‫را می نوشــم‪ ،‬باز هم به ســراغ همینگوی می روم‪ .‬ماری حتمن‬ ‫گفتگو به این نتیجه می رسند که مسؤل کم حرفی ها و در خود‬
‫عینک نزدیک بین همینگوی را از روی چشمان همسرش بر می‬ ‫فرورفتن ها و نوشــتن ها و خط زدن ها و پاره کردن ها و سیگار‬ ‫همان کتاب از همینگوی می افتم‪.‬‬
‫دارد و او را آهسته صدا می زند‪ .‬نویسنده ی صاحب نام بیدار می‬ ‫پشت سیگار کشیدن ها کتاب ها یند‪.‬‬ ‫« ‪ ...‬حقیقــی ترین جمله ای را که می دانی بنویس‪ ».‬و حقیقی‬
‫شود‪ .‬برگ های کاغذ روی میزش را مرتب می کند و به نوشتن‬ ‫گاهی شما مجبورید برای کم کردن فشار اطرافیان و یا تغییر جو‬ ‫ترین جمله ای راکه می دانم ومی توانم بنویســم‪،‬این اســت؛«‬
‫ادامه می دهد‪ .‬ماری که از دســت همینگوی عصبانی است از او‬ ‫حاکم در آوردن کتاب خریداری شده به خانه مخفی کاری کنید‬
‫مــی خواهد که در قطعه قطعه کــردن نیزه ماهی کمکش کند‪.‬‬ ‫‪.‬به همین خاطر ازمحل کار مســتقیم به کتابفروشی می روید و‬ ‫نوشتن تمام وجود مرا به تسخیر خود در آورده است‪» .‬‬
‫همینگوی از سر ناچاری‪ ،‬دست از نوشتن می کشد و می رود تا‬ ‫کتاب یــا کتاب های دلخواهتان را می خرید و توی کیفتان می‬ ‫باور کنید اگر به کافکازدگی متهم نمی شدم‪ ،‬این عبارت از نامه‬
‫گذاریــد‪ .‬توصیه می کنم در زمان خریدهای این چنینی حتمن‬ ‫ی کافکا به فلیسه را در این جا می آوردم‪ « :‬من هیچ علاقه ی‬
‫نیزه ماهی را قطعه قطعه کند‪.‬‬ ‫به این نکته توجه داشته باشید که کتاب هایی را مخفیانه بخرید‬ ‫ادبی ندارم بلکه از ادبیات ســاخته شده ام‪ » .‬اما چه باید کرد که‬
‫شــاید این یکی از آن داستان هایی باشد که قرار بود همینگوی‬ ‫کــه ضخامت چندانی ندارنــد و الا برآمدگی کیف تان اطرافیان‬ ‫احساســی به من می گوید بهتر است که به گفته ی همینگوی‬
‫بنویسد و ننوشــت‪ .‬یا شاید هم ماری نگذاشت که بنویسد‪ .‬حالا‬ ‫را کنجــکاو می کند‪ .‬در هنگام خرید هــای مخفیانه باید جانب‬ ‫بسنده کنم ‪ «.‬حقیقی ترین جمله ای را که می دانی بنویس‪ ».‬و‬
‫او دارد در آشــپزخانه کارد به مصقله می کشــد‪ .‬قصد او کمک‬ ‫احتیاط را رعایت کنید؛ ســعی کنیــد برای اطرافیان هم چیزی‬ ‫من حقیقی تر از این جمله چیزی در چنته ندارم؛« نوشتن تمام‬
‫به ماری اســت یا پیداکردن جمله ای حقیقی برای نوشتن یک‬ ‫بخریــد تا هنگام ورودتان به خانه متوجه ســنگینی و برآمدگی‬
‫کیف حامل کتاب نشــوند‪ .‬بهترین گزینه برای خرید در چنین‬ ‫وجود مرا به تسخیر خود در آورده است‪» .‬‬
‫داستان دیگر؟‬ ‫هماتنوُوگع بل براراییههممسسرتراانن‬ ‫بچه‬ ‫موارد حساسی می تواند بستنی برای‬ ‫من بر این باورم که نویســندگی پیش از آن که نقل وقایع باشد‪،‬‬
‫‪27‬‬ ‫اردیبهشت ‪۹۲‬‬ ‫های‬ ‫باشــد‪ .‬دســته گل بزرگی را با گل‬ ‫مکاشــفه است‪ .‬معلوم نیست نویسنده به حکم چه کسی خود را‬
‫‪---------------‬‬ ‫مجاز می داند دست به خلقِ ُخلق های گوناگون بزند و شخصیت‬
‫پاریس ‪ :‬جشن بیکران ‪ /‬ارنست همینگوی ‪ /‬مترجم ‪ :‬فرهاد غبرایی‬ ‫هایــی را خلق کند‪ .‬او با کلماتی که در کنار هم می چیند‪ ،‬اثری‬
‫در قالب داســتان کوتاه و رمان می آفرینــد‪ .‬زندگی من‪ ،‬دقیق‬
‫ببرید تا در فاصله ی خیره شــدنش به دسته گل… شما بتوانید‬ ‫تــر بگویم‪ ،‬بخش عمده ای از اوقات زندگی من وشــما که می‬
‫خواهیم به توصیه ی همینگوی درباره ی هر چیزی که می دانیم‬
‫داســتانی بنویسیم‪ ،‬صرف همین ساخت و ساز و چینش واژگان‬
‫شده است‪ .‬واژگانی که چندان هم به راحتی به دست نمی آیند‪.‬‬
‫یا تن به ســازگاری با واژه ی قبل و بعد خود نمی دهند‪ .‬بخش‬
‫عمده ای از زندگی من و شــما صرف ســر و کله زدن با همین‬
   22   23   24   25   26   27   28   29   30   31   32