Page 28 - Shahrvand BC No. 1267
P. 28
‫ادبیات‪/‬گزارش ‹‬ ‫‪28‬‬

‫گف ‌توگو با رحمان چوپانی‪ ،‬نویسنده‌ی اهل جنوب؛‬

‫بهتر است دهان کجی‌ها را با دهان کجی پاسخ داد‬

‫اســت که خوانش داستان « زن فرودگاه فرانکفورت » اثر منیرو روانی‬ ‫▪ ▪در نوشتن‪ ،‬ســاختار برایتان چه جایگاهی دارد و جایگاه‬ ‫گفت و گو سپیده جدیری‬ ‫سال مکی‌و‌ست یب ‪ /‬شماره ‪ - 1267‬جمعه ‪ 8‬رذآ ‪1392‬‬
‫پور بر روی شــخصیت مردِ داســتان گذاشته ‪ .‬شــاید برای به تصویر‬
‫درآمدن تفاوت های جهان ذهنی مرد و زن در داســتان؛ هیچ دســت‬ ‫مضمون کجاست؟ یعنی کدام یک برایتان در اولویت قرار دارد؟‬ ‫رحمــان چوپانــی داســتان‬
‫آویزی جز طنز نداشــته ام‪ .‬به گمانم طنز تلخ ؛ فرآورده ی گزنده ای‬ ‫نویســی اســت کــه همیشــه‬
‫است که از دنیای وارونه ی پیرامونم برایم به یادگار مانده ‪ .‬گاهی بهتر‬ ‫ـ ـبه نظر من در حوزه ی رمان و داســتان کوتاه اثر درخشان‪ ،‬اثری‬ ‫در بیوگراف ‌یهایـش بـه تاکیـد‬
‫بـر "اهـل جنـوب" بـود ‌ناش‬
‫است دهان کجی ها را با دهان کجی پاسخ داد‪.‬‬ ‫اســت که به قدر و قاعده از ساختار و مضمون بهره مند با شد‪ .‬اتکا به‬ ‫برمی‌خوریــم‪ .‬از او رد‬
‫ســاختار بی آن که فکری در خود گنجانده باشد‪ ،‬چیزی جز فرم بازی‬ ‫گف ‌توگویـی کـه بـه بهانـه‌ی‬
‫▪ ▪رحمان چوپانی کتاب دیگری در دســت چاپ یا نوشــتن‬ ‫محکوم به جوانمرگی نیســت‪ .‬و فکر و مضمون بدون توجه و انتخاب‬ ‫انتشــار مجموعــه داســتان‬
‫ســاختار و فرم مناسب را نیز نمی توان داستان نامید‪ .‬پس برای خلق‬ ‫"نانوشــت ‌هها" (نشــر آرســت)‬
‫دارد؟ در چه ژانــری؟ و فکر م ‌یکنید چه زمانی بتوانیم منتظر‬ ‫یک داستان هر دو لازم هســتند‪ .‬اگر چه بسیاری از داستان نویسان‬ ‫انجـام دادیـم دربـار‌هی علـت‬
‫ایـن تاکیـد چندیـن و چنـد‬
‫چاپ شد ‌ناش باشیم؟‬ ‫دیروز و امروز به فرم و بازی های زبانی بیشتر پرداخته اند ‪.‬‬ ‫بــاره بــر «نویســنده‌ی اهــل‬
‫جنـوب» بـودن‌اش پرسـیدم‪.‬‬
‫ـ ـنمی دانم گفتن از نوشته های در انتظار انتشار تا چه حد منطقی‬ ‫▪ ▪برخی داستا ‌نهای این کتاب‪ ،‬داستا ِن موقعی ‌تاند‪ .‬یعنی یک‬ ‫گفـت‪« :‬در روزهـای آغـاز جنـگ در خرمشـهر وقتـی شـبها از ترس‬
‫صـدای انفجـار‪ ،‬زیـر پتـو در رختخـواب چشـم هایـم را مـی بسـتم‬
‫و اخلاقی است‪ .‬آن هم در وضعیت آزار دهنده ی فعلی‪ .‬اما به هر حال‬ ‫موقعیت را شرح م ‌یدهند و پایا ‌‌نبند ‌یشان به شکلی است که‬ ‫و گــوش هایــم را بــا دو دســت مــی گرفتــم‪ ،‬نمــی دانســتم کــه‬
‫نگارش رمانی را به پایان برده ام که آن را برای باز خوانی به دوســتان‬ ‫آدم توقع دارد باز هم ادامه داشته باشند اما بعد از شر ِح صرفًا‬ ‫شـادی هـای کودکانـه ام دارد بـه طـرز بـی شـرمانه ای بـه تـاراج‬
‫صاحب قلم سپرده ام‪ .‬و باید بگویم هیچ تعجیلی برای انتشار آن به ویژه‬ ‫یک موقعیت‪ ،‬به پایان م ‌یرســند و خواننده هم کمی غافلگیر‬ ‫مـی رود‪ .‬بـه گمانـم نوشـتن در مـن بغـض ناشـی از همـان تـاراج‬
‫تنفــر انگیــز اســت‪ .‬بعدهــا کــه بــا تاریــخ زادگاهــم ‪ ،‬از سرکشــی‬
‫در برزخ فعلی انتشار در کشور ندارم‪.‬‬ ‫م ‌یشود‪ .‬اما اتفاقا به نظر من‪ ،‬بهترین داستا ‌نهای کتاب‪ ،‬چه از‬ ‫هـای شـیخ خزعـل‪ ،‬کشـف چـاه نفـت شـماره یـک و لشـکر کشـی‬
‫پهلـوی اول بـه خوزسـتان و قتـل پدربزرگـم در همـان گیـرودار و‬
‫نظر ساختار و چه از نظر مضمون‪ ،‬همین داستا ‌نهای موقعیتی‬ ‫آوارگـی هـای زودهنـگام پـدر گرفتـه تـا جنـگ ایـران و عـراق و‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫هســتند که خلق کرد ‌هاید‪ .‬مثل داستا ‌نهای "گالری”‪،‬‬ ‫دامنـه ی آن مصیبـت هـا تـا اکنـون بیشـتر آشـنا شـدم‪ ،‬دانسـتم‬
‫“این زن و مرد"‪" ،‬آخر داســتان" و‪ . ...‬اید ‌هی نوشــت ِن‬ ‫کــه جنوبــی بــودن مــواد و مصالــح بســیاری را بــرای نوشــتن در‬ ‫‪Vol. 21 / No. 1267 - Friday, Nov. 29, 2013‬‬
‫داستا ‌نهایی با این سبک‪ ،‬چگونه به ذهنتان رسید؟ کلا‬
‫اختیــارم گذاشــته اســت‪».‬‬ ‫‪28‬‬
‫چه اتفاقی باید در ذهن آدم رخ دهد تا داستا ِن موقعیت‬
‫بیافریند؟‬ ‫▪ ▪شما در بیوگراف ‌یهایتان با تاکید‪ ،‬به عنوان یک نویسند ‌هی‬

‫ـ ـبــاور کنید در مورد چگونگی خلق یک داســتانِ موقعیت‬ ‫خوزستانی از خود نام م ‌یبرید‪ .‬خوزستانی بودن و حال و هوای‬
‫آن‪ ،‬به خصوص تجرب ‌هی سا ‌لهای جنگ‪ ،‬چه تاثیری بر نویسنده‬
‫هیچگونه پیش فرض زبانشمولی در ذهن ندارم‪ .‬به یاد ندارم که‬
‫تا کنون به قصد نوشــتن داستان ‪ ،‬کاغذی پیش رویم گذاشته‬ ‫شد ‌نتان داشت؟‬
‫باشم و از سیر تا پیاز را به هم ببافم و صفحه که سیاه شد؛ بگویم‬
‫داستانم آماده اســت‪ .‬اما می توانم بگویم برای کار بر روی یک‬ ‫ـ ـارنست همینگوی‪ ،‬شرط نویسنده بودن را داشتن کودکیِ عاری از‬
‫موقعیت تا تبدیل آن به یک داســتان‪ ،‬نویسنده نیاز به واکاوی‬
‫طاقت فرسایی از آن موقعیت دارد‪ .‬چه بسا روزها و ماهها با آن‬ ‫شادی می داند‪ .‬در روزهای آغاز جنگ در خرمشهر وقتی شبها از ترس‬
‫موضــوع و یا موقعیت کلنجار می رود اما باز حضرت داســتان‬ ‫صدای انفجار‪ ،‬زیر پتو در رختخواب چشــم هایم را می بستم و گوش‬
‫حاضر به تشریف فرمایی نیستند‪ .‬این ها را با تفصیل بیشتر در‬ ‫هایم را با دو دست می گرفتم‪ ،‬نمی دانستم که شادی های کودکانه ام‬
‫دارد به طرز بی شــرمانه ای به تاراج می رود ‪ .‬به گمانم نوشتن در من‬
‫داستان «حالا وقت خواب نیست آقای همینگوی » آورده ام‪.‬‬ ‫بغض ناشی از همان تاراج تنفر انگیز است‪ .‬بعدها که با تاریخ زادگاهم ‪،‬‬
‫از سرکشی های شیخ خزعل‪ ،‬کشف چاه نفت شماره یک و لشکر کشی‬
‫▪ ▪داســتان "گالری” از این نظر هم برایم جالب بود که‬ ‫پهلوی اول به خوزســتان و قتل پدربزرگم در همان گیرودار و آوارگی‬
‫های زودهنگام پدرگرفته تا جنگ ایران و عراق و دامنه ی آن مصیبت‬
‫در آن‪ ،‬موقعیتی ساخته شده است که کمتر کسی با آن‬ ‫ها تا اکنون بیشــتر آشنا شدم‪ ،‬دانستم که جنوبی بودن مواد و مصالح‬

‫آشنایی دارد‪ .‬این ایده چطور شکل گرفت؟ دربار ‌هی این‬ ‫بسیاری را برای نوشتن در اختیارم گذاشته است‪.‬‬

‫نوع گالر ‌یهــا و آتلی ‌هها تحقیق و مطالعه کرده بودید یا‬ ‫▪ ▪داستا ‌نهای کتاب "نانوشت ‌هها" اغلب یا فضایی سرشار از‬

‫داستا ‌نتان کاملا زاد ‌هی تخیل است؟‬ ‫ناامیدی دارند و یا ای ‌نکه پایا ‌نبند ‌یشان‪ ،‬حس ناامیدی را القا‬
‫م ‌یکند‪ .‬اگر جنب ‌ههای ک ‌مرنگی از طنز هم در آنها دیده م ‌یشود‪،‬‬
‫ـ ـداســتان «گالری» یک داســتان تجربی نیســت و به جز‬ ‫طنز تلخ است‪ .‬چرا؟ آیا شــما هم مثل من معتقدید که نسل‬

‫«چارلز» که مالک آتلیه اســت‪ ،‬نسخه ی بیرون از داستان هیچ‬ ‫امروز نویسندگان و شاعران ما‪ ،‬نسلی ناامید و غمزده است؟‬
‫یک از شخصیتهای این داســتان را ندیده ام‪ .‬سال ها پیش در‬
‫فروشــگاهی در بازار تهران با مردی رو به رو شدم که فروشنده‬ ‫ـ ـطنازی تلخ در داســتان هایم را؛ دوســتان دیگر هم به من یادآور‬
‫ی لوازم بهداشــتی و آرایشی بود‪ .‬به نظر می رسید حرفه ی او‬
‫شــخصیت او را به شــدت تحت تاثیر قرار داده بود‪ .‬او بیشتر از‬ ‫شده اند‪ .‬حس نا امیدی هم لابد برخاسته از انبار ناخودآگاهی دریافت‬
‫یــک زن زیورآلات به خود آویخته بود و رفتار و گفتاری کاملن‬ ‫های ذهنــی من بوده‪ .‬به گمانم ادبیات هر دســت آوردی می تواند‬
‫زنانه داشــت‪ .‬چارلز در داستان گالری نتیجه ی پرداخت من از‬ ‫در پی داشــته باشد به جز شادی‪ .‬این ادعا را در کشورمان می توان با‬
‫مروری بر آثار صادق چوبک‪ ،‬احمد محمود‪ ،‬نسیم خاکسار‪ ،‬منیرو روانی‬
‫آن مرد بوده‪.‬‬
‫امـا آن چـه بـرای مـن مهـم تـر از ایـن بـود‪ ،‬تغییـر مفهومـی‬ ‫پور ‪ ،‬فرهاد کشوری و قباد آذر آیین گواهی داد‪.‬‬
‫اسـت کـه زندگـی در مهاجـرت پیـش روی شـخصیت اصلـی‬ ‫از آن گذشــته نســلی کــه کودکــی و نوجوانــی خــود را در ســال‬
‫داسـتان مـی گـذارد‪ .‬او بـرای رسـیدن به سـطح یـک زندگی‬ ‫هـای سـیاه جنـگ سـپری کـرده و بعـد از آن هـم تـا کنـون بـا‬
‫متعـارف ؛ مجبـور اسـت به عنـوان دسـتیار در عکاسـخانه ای‬ ‫مشـکلات و موانعـی کـه جنـگ اسـباب و علتـش را فراهـم سـاخته‬
‫کار کنــد کــه بــه ســفارش مجلــه هــای تبلیغاتــی از انــدام‬ ‫دسـت بـه گریبـان بـوده و خواهـد بـود ‪ ،‬چگونـه مـی توانـد مایوس‬
‫برهنــه ی زنــان بــد کاره عکــس مــی گیــرد‪ .‬یــادم هســت‬
‫همـان سـال هـا کـه داسـتان گالـری را نوشـتم؛ آن را بـرای‬ ‫و غمـزده نباشـد؟‬
‫انتشـار بـه یکـی از نشـریات داخـل کشـور سـپردم‪ ،‬سـردبیر‬
‫آن مجلـه گفـت ‪ :‬تنهـا در صـورت تغییـر در پایـان داسـتان‬
‫بـا چـاپ آن در نشـریه اش موافقـت مـی کنـد ‪« .‬گالـری»‬
‫بــدون تغییــر ســال هــا در محــاق مانــد‪ ،‬تــا بالاخــره در‬

‫مجموعـه داسـتان « نانوشـته هـا» منتشـر شـد‪.‬‬

‫▪ ▪به نظرم قدرتمندترین طن ِز کتاب را در بخش پایان ِی‬

‫داســتان "این زن و مرد" خلق کرد ‌هاید‪ .‬کلا چقدر به‬

‫عنصر طنز در خلق داستا ‌نهایتان اهمیت م ‌یدهید؟‬

‫ـ ـچقدرش را به درستی نمی دانم ‪ «.‬این زن و مرد » بازتابی‬
   23   24   25   26   27   28   29   30   31   32   33