Page 32 - Shahrvand BC No.1232
P. 32
‫ ‹هنر‬ ‫برگشت تا کشتار را ادامه دهد‪ .‬دو روز تمام طول کشید‬ ‫‪32‬‬
‫تا همه حیوانات سرگردان نابود شدند‪.‬‬
‫مرگ منتقد و فیل ‌مشناس 'ستیهنده'‪ ،‬هوشنگ کاووس ی‬ ‫‪32‬‬
‫می خواستم این را بگویم‪ .‬و از شما هم می خواهم آن را‬
‫علی امینی نجفی‪ /‬منتقد سینما‬ ‫در کتابتان منعکس کنید‪.‬‬
‫دکتر کاووسی ساختار صنعت سینمای ایران را از بنیاد نادرست م ‌یدید‬ ‫یک دوستدار حیوانات‪،‬‬

‫از سالی آن فروبی ِشر به ژولیت‬ ‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1232‬جمعه ‪ 9‬نیدرورف ‪1392‬‬
‫پانزدهم می ‪1946‬‬
‫م ‌یدید‪ ،‬به شــکل حرف ‌های به نقدنویسی دست زد و بیشترین تلاش خود‬ ‫امیرهوشنگ کاووسی‪ ،‬یکی از نخستین منتقدان سینمایی ایران‪ ،‬در تهران‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫را در خرد‌هگیری از فیلمســازان ایرانی صرف کرد و خطاهای فاحش آ ‌نها‬ ‫درگذشت‪ .‬دکتر کاوســی طی شش دهه با نوشتن د‌هها مقاله درباره فیلم‬ ‫دوشیزه اشتون محترم‪،‬‬
‫را نشــان داد‪ .‬او با لحنی تند ‌وگاه توهی ‌نآمیز به کمبود شناخت سینمایی‬ ‫و هنر ســینما‪ ،‬در تکوین و ارتقای آگاهی ســینمایی در ایران مؤثر بود‪ .‬او‬ ‫دوشیزه پریبی برایم گفت که به گرنسی می آیید تا در‬ ‫‪Vol. 20 / No. 1232 - Friday, Mar. 29, 2013‬‬
‫در ایران حمله م ‌یکــرد؛ از جمله با چنین عباراتی‪« :‬ت ‌نها آلودگی محیط‬ ‫بــه ویژه در انتقاد تند از «ب ‌یمایگی» و «ابتذالی» که در ســالهای پیش از‬ ‫باره جنگ و اشغال داستانی بنویسید‪ .‬امیدوارم شما را در‬
‫سینمایی ما آلودگی ب ‌یسوادی اســت» یا‪« :‬اول مسئله ب ‌یشعوری را حل‬ ‫این جا ببینم ولی ترجیح می دهم خاطره ام را بنویسم‪.‬‬
‫انقلاب‪ ،‬سینمای ایران را فرا گرفته بود‪ ،‬شهرت یافت‪.‬‬
‫کنید‪ ،‬بعد به ب ‌یهنری بپردازید‪( ».‬از مجله ستاره سینما)‬ ‫امیرهوشــن ‌گ کاووس ‌ی در هفتم خرداد ‪ ۱۳۰۱‬در تهران متولد شد‪ .‬او پس‬ ‫اصولاً از نوشتن خوشم می آید‪.‬‬
‫کاووســی در مجلات «روشنفکر»‪« ،‬فردوسی» و‌مجله «هنر و سینما»‪ ،‬که‬ ‫از گرفتن دیپلم متوسطه در خرداد ‪ ۱۳۲۵‬برای تحصیل در رشته حقوق ب ‌ه‬ ‫فکر کردم شــاید بد نباشــد از خاطره تحقیر شدنم در‬
‫خود پایه گذاشت‪ ،‬بر ضع ‌فهای دراماتیک و تکنیکی «محصولات سینمای‬ ‫فرانس ‌ه رفت‪ ،‬اما علاقه و کشش به هنر سینما او را از ادامه تحصیل در رشته‬ ‫دوران جنگ برایتان بگویم‪ .‬ســال ‪ ،1943‬وقتی دوازده‬
‫ایران» تکیه کرد‪ .‬او با زبانی سرشــار از تحقیر و تمسخر به فیل ‌مهای ایرانی‬ ‫حقوق باز داشت‪ .‬در دومین سال اقامت خود در پاریس‪ ،‬در آزمو ‌ن ورودی‬
‫حمله کرد و آ ‌نها را «فیلمفارســ ‌ی» نامید‪ .‬مراد او پدید‌هایســت که شکل‬ ‫آموزشکد‌ه «اید ‌ک» (انســتیتوی مطالعات عالی سینمایی) شرک ‌ت کرد‪ .‬او‬ ‫ساله بودم به بیماری جرب مبتلا شدم‪.‬‬
‫فیلم دارد‪ ،‬ب ‌یآنکه «سینما» باشد‪ ،‬و در آن به زبان فارسی صحبت م ‌یشود‪،‬‬ ‫نخســتین ایرانی بود که با موفقیت از این آموزشکده پرآوازه فار ‌غالتحصیل‬ ‫باید بدانید در جزیره به قدر کافی صابون و مواد شوینده‬
‫در اختیار ما نبود تا خود‪ ،‬خانه‪ ،‬و لباس هایمان را پاکیزه‬
‫بدون آنکه به جامعه ایران کمترین ارتباطی داشته باشد‪.‬‬ ‫شد‪.‬‬ ‫کنیم‪ .‬هرکسی به یک بیماری پوستی مبتلا بود‪ .‬جرب‪،‬‬
‫ارتقای «شناخت سینمایی»‬ ‫هوشنگ کاووسی پس از گرفتن مدرک فوق لیسانس در رشته کارگردانی‬ ‫شپش یا کورک های چرکی‪ .‬من درست روی فرق سرم‬
‫فیلم از «ایدک»‪ ،‬در رشــته «ادبیات دراماتیک» دانشگاه سوربن نام نوشت‬
‫دکتر کاووسی از تلاش عملی برای ارتقای شناخت سینمایی در ایران غافل‬ ‫و تحصیلات خود را تا گرفتن مدرک دکتری ادامه دا ‌د‪ .‬او پایا ‌ننامه خود را‬ ‫جرب داشتم‪ .‬زیر موهایم و پاک نمی شد‪.‬‬
‫نبود‪ ،‬از جمله شرکت در پای ‌هگذاری «سین ‌هکلو ‌ب ایرا ‌ن» یا «خانه فرهنگ‬ ‫ســرانجام دکتر آرماند گفت باید در بیمارستان بستری‬
‫فیلم»‪ .‬او در معرفی جریا ‌نها و مکت ‌بهای سینمای جهان گا ‌مهایی ارزنده‬ ‫درباره سینمای کمدی نوشت‪.‬‬ ‫شوم تا مویم را بتراشند و تاول های فرقم را مداوا کنند‪.‬‬
‫برداشت‪ .‬او از جمله در زمان تدریس در «دانشکده هنرهای دراماتیک» به‬ ‫«فیلمسازی ناموفق»‬ ‫امیدوارم هرگز دشــمنانتان هم دچــار چنین حقارتی‬
‫آشناسازی دانشجویان با تحولات سینمای جهان‪ ،‬به ویژه سینمای فرانسه‪،‬‬ ‫نشوند‪ .‬دلم می خواست زمین دهان باز کند و مرا ببلعد‪.‬‬
‫امیرهوشــنگ کاووسی در سال ‪ ۱۳۳۲‬با شناخت مناسبی از هنر سینما و‬ ‫آنجا بود که دوســت خوبم الیزابــت مک کنا را ملاقات‬
‫یاری رساند‪.‬‬ ‫با آرزوی ساختن فیلم به ایران برگشت‪ .‬یک سال بعد او کارگردانی فیلمی‬ ‫کردم‪ .‬او به پرســتاران طبقه ای که من در آن بســتری‬
‫کاووسی در سینما و تلویزیون متصدی برخی از مقا ‌مهای رسمی بود‪ .‬برخی‬ ‫به نــام «ماجرای زندگی» را به عهده گرفت‪ ،‬اما به دلیل مشــکلات زیاد‪،‬‬ ‫بودم کمک می کرد‪ .‬پرســتاران همه مهربان بودند اما‬
‫به او خرده گرفت ‌هاند که در سمت «معاون اداره کل امور سینمایی و رئیس‬ ‫تولید فیلم به خوبی پیش نرفت‪ .‬کاووسی که به خاطر «اختلاف سلیقه» از‬ ‫دوشــیزه مک کنا مهربان و بامزه بود‪ .‬خوشخلق بودنش‬
‫اداره نمایش وزارت فرهنگ و هنر» به برخورد خصمانه با صنعت سینمای‬ ‫ادامــه کار باز مانده بود‪ ،‬کارگردانی فیلم ر‌‌ا رها کرد‪ .‬تهی ‌هکنندگان به ناچار‬ ‫در آن تاریک ترین ساعات عمر من مایه امید و شادمانی‬
‫ایران ادامه داد و هیچ خدمت شایانی برای رشد و پیشرفت آن انجام نداد‪.‬‬ ‫کارگردانی فیلم را به نصر ‌تالله‌محتش ‌م سپردند‪ ،‬که او آن را به پایان رساند‬ ‫بود‪ .‬وقتی ســرم را تراشیدند‪ ،‬او با کاسه ای دتول و تیغ‬
‫در ســال ‪ ۱۳۴۸‬که سرآغاز ســینمای «موج نو» دانسته شده است‪ ،‬دکتر‬
‫هوشنگ کاووسی با انتشار مطلبی به عنوان «قیصر از داج سیتی تا بازارچه‬ ‫و از آن اثری بازاری و ب ‌یمایه عرضه کرد‪.‬‬ ‫مخصوص به اتاق آمد‪.‬‬
‫نایب گربه» به شــدت به این فیلم ایرانــی حمله کرد و آن را ادامه جریان‬ ‫کاووسی در ســال ‪ ۱۳۳۵‬به دومین تجربه سینمایی خود دست زد که باز‬ ‫در حالیکــه تلاش می کــردم جلوی اشــکم را بگیرم‬
‫«فیلمفارسی» دانســت‪ .‬در برابر او با نوشتن نقدی به عنوان «گاو در یک‬ ‫به شکســت ختم شد‪ .‬او این بار برای «اســتودیو عصر طلایی» فیلمی به‬ ‫پرســیدم‪« :‬زیاد که درد ندارد‪ .‬دکتر آرماند گفت خیلی‬
‫قدمی یــک فیلم فو ‌قالعاده»‪ ،‬بر ارز ‌شهای واقعی فیلم داریوش مهرجویی‬ ‫نام «هفده روز به اعدام» کارگردانی کرد‪ .‬فیلم‪ ،‬با اینکه در شــرایط آن روز‬
‫سینمای ایران‪ ،‬بافت و پرداختی به نسبت سالم داشت‪ ،‬نه در گیشه و نه در‬ ‫اذیت نمی شوم‪».‬‬
‫تأکید ورزید‪.‬‬ ‫دوشیزه مک کنا چشــمکی به من زد و گفت‪« :‬لعنتی‪،‬‬
‫هوشنگ کاووسی در نق ‌شهایی فرعی در دو فیلم سینمایی بازی کرده بود‪‌:‬‬ ‫نزد منتقدان ارج و قربی نیافت‪.‬‬ ‫گولت زده‪ ،‬خیلی دردناک است‪ .‬ولی به کسی نگویی‪».‬‬
‫«تار عنکبوت» به کارگردانی مهدی م ‌یرصمد زاد‌ه‪ ،‬محصول ســال ‪۱۳۴۲‬‬ ‫کاووســی سومین و آخرین کار ســینمایی خود را در سال ‪ ۱۳۴۸‬با فیلم‬ ‫من از این حرف خنده ام گرفت و تا متوجه شــوم اولین‬
‫و فیلــم «ب ‌یتا» به کارگردانی هژیر داریو ‌ش‪ ،‬محصول ســال ‪ .۱۳۵۱‬او در‬ ‫«خانه کنار دریا» از سر گذراند‪ ،‬که باز با ناکامی روبرو شد‪ .‬احتمالا بخشی‬ ‫برش را داد‪ .‬البته درد داشــت ولــی نه خیلی‪ .‬در حالی‬
‫ســالهای ‪ ۱۳۴۰‬به سفارش بنیادهای دولتی چند فیلم کوتاه و مستند نیز‬ ‫از مخالفت منتقدان با فیل ‌مهای کاووسی‪ ،‬به ضدیت او با مجموعه سینمای‬ ‫که ســرم را تمیز می کرد با هم بازی می کردیم و با هر‬
‫ایران برم ‌یگشت و انتظار بالایی که با نوشت ‌ههای خود در میان روشنفکران‬ ‫سوزش من باید نام زنی را می بردم که زیر تیغ آزار دیده‬
‫کارگردانی کرد‪.‬‬ ‫بود‪« .‬مری‪ ،‬ملکه اسکاتلند! آن بولین! مری انتوانت!» تا‬
‫هوشــنگ کاووسی در زمان تحصیل در فرانسه به سمت دستیار کارگردان‬ ‫برانگیخته بود‪.‬‬
‫در تولید سه فیلم ســینمایی همکاری کرده بود و با برخی از سینماگران‬ ‫منتقدی ستیهنده‬ ‫تمام شد‪.‬‬
‫فرانســوی آشــنایی و دوســتی داشــت‪ .‬او از این رابطه برای جلب نظر‬ ‫امیرهوشنگ کاووســی معتقد بود که صنعت فیل ‌مســازی در ایران بدون‬ ‫بــا این بــازی درد تمیزکردن زخم هایــم کاملًا قابل‬
‫آشــنایی با مبانی این «هنر» و بدون توجه بــه پای ‌ههای معرفتی و نظری‬
‫سینماگران فرانسوی به کار و فعالیت در ایران استفاده کرد‪.‬‬ ‫شکل گرفته است‪ .‬او بر آن بود که باید نخست در جهت بالا بردن شناخت‬ ‫تحمل شد‪.‬‬
‫دکتر کاووسی به ادبیات کهن ایران تسلط داشت و مطالب خود را با نثری‬ ‫ســینمایی تلاش کرد‪ .‬اعتقاد داشت‪« :‬هد ‌ف ما در ای ‌ن مبارز‌ه عبار ‌ت اس ‌ت‬ ‫ســپس با دتول جای زخم ها را ضدعفونی کرد و غروب‬
‫روان و پخته م ‌ینوشــت‪ .‬او در زبان فرانســوی تبحر داشت و برخی از آثار‬ ‫از‪ -۱ :‬حف ‌ظ اصال ‌ت هنر و ف ‌ن سینما‪ -۲ ،‬بالا بردن‌فرهن ‌گ سینمایی مرد ‌م‬ ‫با شــالگردن ابریشمی زیبایی از خودش‪ ،‬به دیدارم آمد‪.‬‬
‫از یک را‌ه ســال ‌م و صحی ‌ح و ‪ -۳‬متوج ‌ه ســاخت ‌ن مقاما ‌ت مسئو ‌ل ب ‌ه ارزش‌‬ ‫شــالگردن را مثل عمامه به سرم بســت و گفت «حالا‬
‫کلاسیک ادبیات ایران را به این زبان ترجمه کرده است‪.‬‬ ‫خوب شــد‪ »،‬و آیینه ای به دســتم داد‪ .‬به خودم نگاه‬
‫به گزارش خبرگزاری «ایسنا»‪ ،‬امیرهوشنگ کاووسی بعد از ظهر جمعه دوم‬ ‫واهمی ‌ت سینما»‪.‬‬ ‫کردم‪ .‬اگر دماغ گنده ام را نمی دیدم‪ ،‬حیلی خوشــگل‬
‫دکتر کاووســی که ســاختار صنعت ســینمای ایران را از بنیاد نادرست‬ ‫شــده بودم‪ .‬با آن دماغ گمان نمی کردم هیچوقت زیبا‬
‫فروردین ‪ ۱۳۹۲‬در بیمارستان سینا چشم از جهان فرو بست‪.‬‬
‫[ب ‌یب ‌یسی]‬ ‫بنظر بیایم و به دوشیزه مک کنا گفتم‪.‬‬
‫بــا مادرم که در این باره صحبت کرده بودم‪ ،‬ســرم داد‬
‫کشــیده بود که وقت فکر کردن و گفتگو در باره چنین‬
‫مزخرفاتــی را ندارد و اینکه زیبایی به ظاهر نیســت و‬
‫این حرف ها‪ .‬اما دوشــیزه مک کنا مدتی در سکوت به‬
‫من نگریســت و گفت «مدتی نخواهد گذشت سالی که‬
‫همه برای دیدنت صف می کشند‪ .‬درست به آیینه نگاه‬
‫کن‪ ،‬استخوانبندی صورت باید زیبا باشد‪ .‬و مال تو حرف‬
‫ندارد‪ .‬با آن بینی اشرافی‪ ،‬نِِفرتیتی دیگری خواهی شد‪.‬‬

‫از همین حالا تمرین ملکه بودن بکن‪».‬‬
‫وقتی خانم ماگری در بیمارســتان بــه دیدنم آمد از او‬
‫پرســیدم این نِِفرتیتی کیســت؟ مرده اســت یا زنده؟‬
‫اسمش به مرده ها شبیه است‪ .‬خانم ماگری گفت از یک‬
‫نظر نفرتیتی مرده است اما از نظر دیگر تا ابد زنده است‪.‬‬
‫سپس تر تصویر زیبایی از نفرتیتی برایم پیدا کرد‪ .‬اگرچه‬
‫نمی دانســتم چطور باید مثل ملکه ها رفتار کنم‪ ،‬ولی‬
‫تصمیم گرفتم هرچه بیشــتر شبیه نفرتیتی شوم‪ .‬هنوز‬
‫با دماغ گنده ام کنار نیامده ام ولی اگر دوشیزه مک کنا‬

‫می گوید اشرافی است‪ ،‬حتما اشرافی است‪.‬‬
‫داستان اندوهناک دیگری در باره اشغال مربوط به عمه‬
‫لِتی اســت‪ .‬او خانه ای بــزرگ و قدیمی روی صخره ها‬
‫نزدیک لَفون ِت ِنل داشــت‪ .‬آلمانی ها گفتند جلو تمرینات‬
‫توپخانــه آن ها را می گیرد و مزاحم دیدشــان اســت‪.‬‬
‫منفجرش کردند و عمه لتی بینوا در بدر شــد‪ .‬حالا با ما‬

‫زندگی می کند‪.‬‬
‫ارادتمند شما‪،‬‬

‫سالی آن فوربیشر‬
   27   28   29   30   31   32   33   34   35   36   37