Page 29 - Shahrvand BC No.1231
P. 29
‫ادبیات‪/‬گفتوگو ‹‬

‫گف ‌توگوبارامتینشهرزاد‪،‬شاعروسردبیرمجل ‌هی«چراغ»*‪(-‬بخش‪29 :)۱‬‬

‫زبان همجن ‌سگرایانه در ایران غمگین است‬

‫گذشته و امروز و فردایت زد‌های‪ .‬آخرسر هم فرار کردم و الان شش ماه‬ ‫م ‌یبرد‪ .‬این وسط من یک زندگی خصوصی برای خودم دارم‪ :‬کشیدن‬ ‫سپیده جدیری‬
‫بیشتر است دیگر ایران نیستم‪.‬‬ ‫دیوان ‌هوار ســیگار با وجو ِد آسم‪ ،‬خوردن مشروب و پشت درهای بسته‪،‬‬
‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1231‬جمعه ‪ 2‬نیدرورف ‪1392‬‬ ‫مهمان ‌یها و جم ‌عهای همجن ‌سگراهایی مثل خودم‪ .‬یعنی در یک زمان‬
‫البتــه باید توجــه داشــت در این دفتــر‪« ،‬فــرار» را در قالب کلمه‬ ‫من در یک چهارچوب شیش ‌های هستم که هم ‌هچیز در آن نمایان است‬
‫هــم دنبال م ‌یکنم و نوشــتن؛ یعنی مثــ ًا در اوج گیجی‪ ،‬اوج دوری‬ ‫ولــی درون همین نمایانی – در زندگی خانوادگی‪ ،‬اجتماعی‪ ،‬ب ‌هعنوان‬
‫از ذهــن خــودم‪ ،‬در حالتی که مامان در کما بــود و من اصلًا هیچی‬ ‫یک مترجم و روزنام ‌هنگار و تمام موارد دیگر – باید خودم را قایم کنم‬
‫نم ‌یفهمیــدم و مورفین هم درد مامان را تســکین نم ‌یداد‪ ،‬دفترم را‬ ‫و جالب این بود که موفق م ‌یشدم‪ ،‬مثل هم ‌هی همجن ‌سگراهای دیگر‪،‬‬
‫باز م ‌یکردم و فقط م ‌ینوشــتم‪ .‬نم ‌یفهمیدم چی م ‌ینویســم‪ ،‬به قول‬ ‫خــودم را داخل این فضای نمایان‪ ،‬پنهان نگــ ‌هدارم‪ .‬یعنی مثلًا اینکه‬
‫سورئالیس ‌تها اتوماتی ‌کوار م ‌ینوشــتم و فقط م ‌ینوشتم‪ .‬نصف کتاب‬ ‫مامان شــیم ‌یدرمانی داشــت و من روب ‌هروی تخت مامان م ‌ینشستم‬
‫تقریباً همی ‌نشکلی نوشته شده است‪ .‬برخی را گذاشت ‌هام رومانتی ‌کوار‬ ‫کتــاب م ‌یخواندم و آن زمان مثلًا با اســم واقعی خــودم در «اعتماد‬
‫و خودانگیخته بنویســم‪ ،‬مثلًا «صور ‌تخاکستری بازی» من ساع ‌تها‬ ‫ملی» در مورد آن کتاب م ‌ینوشــتم و شب م ‌یرفتم خان ‌هی دوستم تا‬
‫پیــاده راه رفته بودم و فکر کرده بــودم‪ .‬از متروی میدان انقلاب آمده‬ ‫م ‌یتوانســتم مســت م ‌یکردم و م ‌یرقصیدیم و بعد مثلًا صبح نشسته‬
‫بــودم بیرون و فکر کرده بودم به ‪ ۲۵‬خرداد ‪ ۱۳۸۹‬که گاز اشــ ‌کآور‬
‫جلوی پایم خورده بود و آســ ِم من دیوان ‌هوار اوج گرفته بود و دســتم‬ ‫بودم مقال ‌ههای سیاسی م ‌یخواندم‪.‬‬
‫مرا کشا ‌نکشــان برده بود به مترو و آد ‌مهای مترو گیج نگاه م ‌یکردند‬ ‫یک زمانی به این نتیجه رسیدم که باید از این چهارچوب شیش ‌های فرار‬
‫به این پســر که چقدر ســرفه م ‌یکند و این گیجی چش ‌مهایشــان را‬ ‫کرد‪ ،‬یعنی مامان درگذشته بود و تنها ارتباط من با زندگی خانوادگی‬
‫نم ‌یتوانســتم فراموش کنم‪ .‬چند هفته بعد پیاد‌هروی کرده بودم و بعد‬ ‫از هم گسسته بود‪ .‬حالا م ‌یتوانستم بروم و رفتم به تهران‪ .‬تهران فضای‬
‫رســیده بودم به پارک اندیشه نزدیک به ســیدخندان‪ .‬نشستم آنجا و‬ ‫آزرده و غمگین یک سال بعد از سرکو ‌بها بود‪ .‬در این فضا نشستم به‬
‫دفترم را باز کردم و شروع کردم به نوشتن‪ .‬این شعر و مانند آن در این‬ ‫نوشــتن و خواندن و کار کردن‪ .‬همین موقع این سوال در ناخودآگاهم‬
‫کتاب آگاهانه هستند یعنی تماماً واقعی از زندگی خودم‪ ،‬از تصویرهایی‬ ‫شکل گرفته بود که باید چه کار کرد؟ ناخودآگاهم م ‌یگفت باید «فرار»‬
‫که دیدم‪ ،‬شنیدم‪ ،‬از د ِل آ ‌نها بیرون آمدند و به این نقطه رسیدند که‬ ‫کرد برای همین شــد «فرار از چهارچوب شیش ‌های»؛ یعنی درحقیقت‬
‫فرار از تمام ماســ ‌کهایی که به زندگ ‌یات‪ ،‬به خودت‪ ،‬به عش ‌قات‪ ،‬به‬
‫حالا دست شما هم هستند‪.‬‬

‫‪In touch with Iranian diversity‬‬ ‫برای نخســتین بار است که آگاهانه با شــاعری همجن ‌سگرا مصاحبه‬
‫م ‌یکنــم‪ .‬منظورم این اســت که در مورد بقی ‌هی شــاعرانی که با آنها‬
‫‪Vol. 20 / No. 1231 - Friday, Mar. 22, 2013‬‬ ‫مصاحبه انجام داد‌هام‪ ،‬خبر ندارم که همجن ‌سگرایند یا دگرجن ‌سگرا‪...‬‬
‫اما ای ‌نیکی را خبر دارم؛ ای ‌نکه شــاعر اســت‪ ،‬روزنام ‌هنگار‪ ،‬مترجم و‬
‫سردبیر مجل ‌هی «چراغ» (نشری ‌هی دگرباشان جنسی ایران) که خودم‬
‫دســت کم از چندین سال پیش از کودتای ‪ ۸۸‬خوانند‌هاش بودم چون‬
‫برایم شــناختن این دنیای ناشــناخته جذابیت داشت؛ شناختن افکار‬
‫انســا ‌نهایی که فقط در یک چیز با ما تفاوت دارند‪ :‬عشــق ورزیدن‪...‬‬
‫و این تفاوت را جامعه آ ‌نقدر بزرگ م ‌یکند که آنها مجبور م ‌یشــوند‬
‫تمام ابعاد وجودشــان را متفاوت ســازند با آنچه که هست‪ ،‬آنچه که‬
‫باید باشــد‪ .‬آن موقع دقت نکرده بودم که دبیــر تحریری ‌هی «چراغ»‪،‬‬
‫رامتین شــهرزاد نام دارد و بعدها هم دقت نکردم که او سردبیر مجله‬
‫شده است‪ .‬امروز اما با آگاهی کامل از تمام فعالی ‌تهای ادبی‪ ،‬فرهنگی‬
‫و انسا ‌ندوســتان ‌هاش با او مصاحبه م ‌یکنم‪ .‬این اســت که ســؤالاتم‬
‫م ‌یرود به ســمت زبان همجنسگرایانه در شــعر و میزان جسارت در‬
‫اشــعار همجنسگرایان‪ .‬او صبورانه پاســخ کنجکاو ‌یهایم را م ‌یدهد و‬
‫مرا سرشار م ‌یکند از سؤالاتی دیگر‪ .‬جدیدترین مجموعه شعر رامتین‬
‫شهرزاد با عنوان «فرار از چهارچوب شیش ‌هیی» اخیراً توسط انتشارات‬
‫گیلگمیشا ِن تورنتو منتشر شده است که در آدرس زیر قابل دسترسی‬

‫است‪http://www.gilgamishaan-books.org/PDFs/Farar.pdf :‬‬
‫در این شماره سؤالاتم را بر شعرهای این مجموعه متمرکز کرد‌هام که‬
‫پار‌های از آنها از شعرتری ‌نهای ‌یســت که دربار‌هی رویدادهای تلخ سال‬
‫‪ ۸۸‬خواند‌هام‪ .‬در شــمار‌هی آینده‪ ،‬سؤالاتی را دربار‌هی مجل ‌هی چراغ با‬

‫او مطرح خواهیم کرد‪.‬‬

‫▪ ▪نخستین سؤال این اســت؛ چرا «فرار» و چرا «چهارچوب‬
‫شیش ‌های»؟ علت انتخاب این نام برای مجموعه شعرتان دقیقًا‬

‫چه بــود؟ به طور مثال‪ ،‬به این ســطرتان ربط پیدا نم ‌یکند؟‪:‬‬

‫بیایم‬ ‫مهاجرت»‪.‬‬ ‫رها کرد ‌هایم در‬ ‫هرا ‌سزده‬ ‫«ـوقـنتویشـدـرتن‌ب بهراا ریا‬
‫ولی تا به خودم‬ ‫شروع شد و کاغذ‬ ‫من از دفتر‬
‫به کیبورد رســیده بود‪ .‬در حقیقت بــه و ‌بلاگ‪ .‬یعنی این امکان که‬
‫بنویســی و خودت منتشر بکنی‪ .‬در تمام این سا ‌لها که گذشته است‪،‬‬
‫از ‪ ۲۰۰۴‬که و ‌بلاگ نوشــت ‌هام تا به امروز‪ ،‬این احساس ب ‌هتدریج برایم‬
‫شکل گرفته است که من در یک اتاق شیش ‌های زندگی م ‌یکنم و مهم‬
‫نیست چقدر تلاش کنم‪ ،‬همیشه از بیرون دیده م ‌یشوم‪ .‬این احساس‬
‫دیده شدن به زندگی روزمر‌هام نشت کرده بود و بعد رسید به این دفتر‬
‫که شــرو ِع سرودن آن به سال ‪ ۱۳۸۸‬برم ‌یگردد‪ .‬ترکیبی از سه اتفاق‬
‫در زندگی من با هم گره م ‌یخورند‪ :‬تا ســال ‪ ۱۳۸۹‬بیماری ســرطان‬
‫مادرم اوج م ‌یگیرد و مامان بعد از دوازده سال رنج کشیدن از سه مدل‬

‫سرطان که دو مدل آن – استخوان و کبد – پیشرفته شده بودند‪ ،‬این ‪2 9‬‬
‫زندگی را ترک م ‌یکند‪ .‬ه ‌مزمان انتخابات ‪ ۱۳۸۸‬و سرکو ‌بهای بعد آن‬
‫به زندگی ما هجوم م ‌یآورد و مثل یک ســونامی هم ‌هچیز را با خودش‬
   24   25   26   27   28   29   30   31   32   33   34