Page 22 - Issue No.1381
P. 22

‫چند شعر کوتاه از نادرچگینی‬                         ‫ادبیات‬                                          ‫‪22‬‬

                                                 ‫شعر‬                                               ‫سال ‪ / 23‬شماره ‪ - 1381‬جمعه ‪ 16‬نمهب ‪1394‬‬

                            ‫کرگدنی راراه میرود‬                                     ‫‪۱‬‬
                      ‫به افعال مرده فکرمی کند‬
                                                                              ‫دریارا‬
                                 ‫هگل می خواند‬               ‫که روی مبل می نشست‬
‫ودرقانونی تیره عشق رامیان خاطره ای می میرد‬            ‫بیدی راکه درتراس می ایستاد‬
                                                 ‫وگنجشکی که تا پیراهن ام می آمد‬
                       ‫می میرد درکراواتی سیاه‬
                  ‫درلحظاتی که سهم دیروز بود‬                         ‫همه راباخودبُرد‬
                                                         ‫ستاره ایی که مرامیبوسید‪.‬‬
                            ‫درمجسمه ای برنزی‬
                     ‫که زنی ست باله می رقصد‬
               ‫می میرد درچیزی که پیدا نیست‬

                        ‫درچیزی که پیدا هست‬
                                    ‫میان دونگاه‬
                                   ‫رودرروی هم‬

                               ‫هر روز می میرد‪.‬‬

                                                           ‫‪2‬‬

                                                                                                   ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬

                                                                 ‫شاعرکه میشوم‬
                                                 ‫همین پیراهن افتاده ات درتخت‬

                                                                             ‫هم‬
                                                                ‫برایم گل میدهد‬
                                                     ‫یاکفش نیم پوتین قهوه ایت‬
                                                        ‫که مرابه آن اتفاق میبرد‬
                                                     ‫به چشمان گوزنی درخیابان‬

                                                                     ‫که تفنگ را‬
                                                 ‫برای همیشه ازشانه ام برداشت‬

                                                           ‫‪3‬‬

                                                                   ‫دست دردستم خیابان می شود‬        ‫‪Vol. 23 / No. 1381 - Friday, Feb. 5, 2016‬‬
                                                                                          ‫تکراری‬
                                                                                                   ‫‪22‬‬
                                                                             ‫که مثل آب می خورد‬
                                                                     ‫قرارهایی راکه اتفاق می افتد‬
                                                 ‫می افتد جسدی ازپیاده گی خیابان بامن تاخانه‬

                                                                                           ‫می آید‬
                                                                                   ‫تامصلوب کلمه‬
                                                         ‫تازنی که صورت ماه اش رابه شب میریزد‬
                                                                              ‫وتمام زیبایی اش را‬
                                                         ‫شانه میزندمیان موهای دخترکوچک اش‬
                                                                                ‫می آیدتامردی که‬
   17   18   19   20   21   22   23   24   25   26   27