Page 26 - Issue No.1362
P. 26
میداند سید حسین مداح کجاست. مرتضی شیشههای اش را شکستند .به مرتضی گفته سبگ نگارش داستان رئالیسم کلاسیک است ،راوی ادامهی صفحه 26
بود که آ نها «چپ و راست به او م یگفتند :رفیقت در خارج از ایران (آلمان و امریکا) در تبعید زندگی ۱۹
۴ م یکند ،با دیدن صحنه هائی از زندگی روزمره در این
-با هیئتیهای خیابون ناجی و چهارراه گلچین و ده اون خوشگله نمی خواد پیش ما شاگرد بشه؟». دیار ،خاطرات دوران بچگی و نوجوانی و جوانیاش در کشورهای فارسی زبان ،زبان«رسمی» وجود سال / 22شماره - 1362جمعه 3رهم 1394
متری گرگان و یکی دوتا از لَش و لوشای مفت آباد نکته بارز در این رمان این است که بسیاری از اینها زنده م یشوند ،و این شیوه درستی برای بیان در ِد خارجی ندارد در کشورهای اروپائی مثلًا«لهجه
رفتن سراغ لطفالله جهود ،که تُوی خیابون گرگان همه شخصیتهای حقیقی با اسامی حقیقیاند، دلهای نویسنده است ،او با دیدن ناهنجاری هائی لدرهجراهدی ُروم وی تل دوریزاییوتالنی ااستmفاoدRه در اسپانیا و Catalan
شحصیت هائی که بعدها پستهای کلیدی در رژیم در آلمان ،ناهنجاریهای ایران را به یاد م یآورد ،و لهجه رسمی به عنوان
بزازی داره. جمهوری اسلامی را به دست گرفتند و " حقیقت" میشوند در حالیکه درهر گوشه از این کشورها مردم
سّید حسین مداح آخرشب برای تقی خطرناک های دیگری جایگزین اصول اخلاقی مردم این خواننده را به محتوی داستان اش م یبرد. بومی به لهجه ای صحبت م یکنند که در سایر نقاط
«از خواب م یپَ َرد ،مگس بر پردٔه سفید و توری آن کشورها زبانی نا آشنا به گوش میرسند .در ایران
تعریف کرد: سرزمین کردند. نیست ،غروب دیده بوداش ،دیداری که به بیان زغالی هم اگرکسی به لهجه مازندرانی صحبت کند برای
«اول با در خونهش حال کردیم ،پسرحاج ابول یام رمان بازگو کننده خاطرات شخصی. کشانداش .از اتاقی زیبا و تمیز در غربت ،به بیابانی مردم تهران عمدتاً» قابل فهم نیست ،در نتیجه هر
معاملٔه خرکیشو درآورد و خیر سر باباش درو شاش «من ننگهای خود را می گویم باشد که دیگران هم قناس و پُر زباله در انتهای تهران «دروازه خراسان»،
بارو نکرد ،لطف الله با رنگ پریده اومد د ِم در ،زرد نن گهایشان بگویند» /برتولت برشت
کرده بود ،مث ابول خری که با تیرکمون زده باشیش، «بچههای اعماق» اتو بیوگرافیک (سرگذشت هزاران کیلومتر آن سوتر .به حرف میآید:
میلرزید .عبدالله گربه ُکش ،پسر حاجی فرش فروش، شخصی) ست ،اما این مزیت را دارد که فراخور حالش سالخوردگان با مردههاشان زندگی م یکنند و
بهش گفت :لطف الله دیدی زدیم خوار اسرائی لرو جاهائی که ننگ آور است را سانسور نم یکند ،نقره
گائیدیم؟ مثه کیر حلاجا میلرزید ,گفت آخه به من کار سعی نم یکند بگوید :بله ،زشت کار یها و روابط تبعیدیان با گذشتههاشان».
چه مربوطه ،چرا باعث آزار و اذیت من و زن و بچه ناهنجار بوده ولی من آدمی تافتٔه جدا بافته از آن
هام میشین ،آسید قاسم فینه شو ورداشت ورفت جلو جمع بودم و فقط ناظر ،او با بزه کارها مراوده داشته محتوی رمان /رمان همچون سندی تاریخی نویسندهای که لهجه و واژههای اصیل ناحیه بومی را
و بهش گفت :آگه به تو مربوط نیس بگو زن موشه اما در نهایت خودش را از این جمع بیرون کشیده ،و «من این مردم را درک نمیکنم» بر روی کاغذ بیاورد کارش در خور تقدیر است.
دایانو گائیدم .لطف الله نگاهی به زنش کرد و زیر لب زندگی ِ دیگری دنبال کرده است ،که البته به مذاق مسعود نقره کار سعی کرده لهجه عامیانه مردم تهران
گفت :زن موشه دایانو گائیدم .آسید قاسم گفت ،حالا بعضی از این آقایان و خانمها خوش نیامده است .او مهشید امیر شاهی (در مقدمه رمان در حضر)
درست شد ،بعد یه لقد کوبید به در خونهشو زدیم سعی نم یکند«خلق» و «توده» و «مردم زحمتکش»
را موجوداتی همگون بنمایاند که به خاطر فقر و می گویند بالزاک پدررمان نویسی رئالیستی فرانسه، را با همه ویژگیها و اصطلاحهادرداستان خود بیاورد.
به چاک و»... درماندگی آدمهای پاک و بی آلایشی هستند و فاقد در گذشته نیزکوشش هائی ادبی در این زمینه شده
نقره کار در«بچههای اعماق» ذهنیت بخشی از جامعه هر گونه ناهنجاری و بزه کاری .در میان مردم رنج هوادار سرسخت کلیسای کاتولیک و بازگشت سلطنت است ،مثلًا رمان «چهار درد» از فرزانه لهجه مردم
را برای ما نمایان میسازد ،بخشی که از سردمداران دیده و زحمتکش همه گونه آدمی پیدا میشود و بعداز انقلاب فرانسه بود ولی هیچکس به خوبی و
و پایههای جمهوری اسلامی شدند ،ذهنیتی جمعی با وجود اجحافی که به آنها میشود م یتوانند بی قدرت او سالوسی کلیسای کاتولیک و ورشکستگی طبقه متوسط تهران را باز گوئی م یکند ،لهجه ای که
رحم تر نسبت به درماندهترین آدمهای دور و برشان، تقی مدرسی در رمان «عذرای خلوت نشین» آن را
و نه فردی ،و این از ویژگیهای رمان معاصر است. سلطنت طلبان را در رمانهای اش (کمدی انسانی) م یپروراند و بُعدی غنائی و ادبی به آن م یدهد .لهجه
نقره کار به پرورش شخصیتهای داستان توجهی باشند. بازگوئی نکرده است.
نم یکند ،به عنوان مثال شخصیت ضد اجتماعی « ....آمده بود درمانگاه «مرکز بررسی و تحقیق ارزش «بچههای اعماق» در این است که آنهائی که بچههای اعماق ،لهجه «طبقه کارگر»« ،طبقه پائین»،
جلال زاغول را در نظر بگیرید ،او بر خلاف «اصول بیماریهای پوستی» ،جذامی نبود ،سردرد و کمردرد «امت همیشه در صحنه»« ،تودههای میلیونی» ،یا هر
اسلامی» «فسق و فجور» م یکند (از عرق خوری از چند و چون زندگی بعضی از اقشار جامعه ایران چه که به فراخور ایدئولوژی خود مینامیم ،است .نقره
و هم جنس بازی گرفته تا زنای محصنه /زنا با زن شدید داشت .مثل اسم اش«نجیب» بود. در قبل از انقلاب 1357خبر نداشت هاند ،با خواندن کار سعی نم یکند چون عمدتاً در بارٔه طبقه محروم
شوهر دار) که هر کدام در قاموس جمهوری اسلامی خانم مطهری ،سکرترتان به من زخم زبان م یزند. این رمان حداقل مزٔه این شیوه زندگی را تجربه
مجازاتهای شدید ،و حتی مجازات مرگ را در پی م یگوید من اگر برگردم افعانستان سردرد و کمردردم م یکنند ،تجربهای که با خواندن مقالات تحقیقی و جامعه م ینویسد برطبق اصول رئالیسم سوسیالیستی،
دارد .جلال زاغول اما بعد از بر قراری رژیم جمهوری خوب میشود .معنی این حرف میفهمم .این خانم که مدتها شیوه رسمی یا غیر رسمی نویسندگان
اسلامی «همه کارٔه کمیته شده» است .این شخصیت متوجه نیست من که در مملکتم دکتر بودم چرا اینجا از انقلاب، تحلیلی در بارٔه اقشار جامعه ایران قبل مترقی ایران بود ،بنویسد ،شیوهای که نویسند را وا
در بچگی و نوجوانی به اندازٔه کافی ترسیم نمیشود تن به دباغی و تمیز کردن رودٔه گوسفند و زندگی در که عمدتاً به سختی حاصل م یشود .زندگی مردمی م یداشت که اگر در باره کارگر زحمتکشی م ینویسد،
و مسخ او به یک «جلاد» در جمهوری اسلامی پی پرچمدار «انقلاب اسلامی» شدند و نمایندگانشان
گیری نمیشود .شیوهای که از ویژگیهای رمان یک آلونک دادم. اکثراً سردمداران «جمهوری اسلامی »اند ،بخشی از کارگری که استثمار میشود باید شخصیتی " مثبت"
نویسی است و خواننده را میتواند هر چه بیشتر با با دماغ و صورتی ُخرد شده آمد: یا " قهرمان" داستان باشد ،کاراکتری که حرف بد از
تُوی صف نانوائی کتکام زدند .جوانی بی نوبت آمد جامعه که " تفریحشان رفتن به قبرستان یا پیاده دهانش در نیاید و کارهای شنیع نکند .نقرهکار اما
رمان در گیر کند. جلویم ایستاد ،به اوگفتم صف است و نوبتی ،گفت روی و راهپیمائی تا امام زادهها و زیارت آ نها میشد:
این شخصیت را مقایسه کنید با فردی ضد اجتماعی خفه شو مفت خور و با کلهاش کوبید توی صورتم. «فاتحه اهل قبور قلب رو شاد و روشن می کنه، با زبانی عریان (که از قرار در چاپ اول جلد نخست
در رمان «بادبادک باز» «خالد حسینی» ،نویسنده «و رفت که رفت .حاج رمضو ِندباغ خبر آورد نجیب رمان ،یکی از خرده هائی که از او گرفته بودند این
افغانی ساکن امریکا که در نوجوانی از افغانستان به بر عکس خنده ِ زیاد که قلب رو تاریک می کنه، بود که گفتارها سراپا مستهجن است و مثلًا خانمها
امریکا مهاجرت کرده است وهمچون نقره کار پزشک را در میدان مولوی کشتند: قبرستون بهترین جا واسه وقت گذروندن و به خدا In touch with Iranian diversity
است .او با وجودی که زبان فارسی دری را میتواند «رفته بود میدون ِمولوی یکی از هم ولایتی هاشو نمیتوانند این رمان را با فراغ بال بخوانند!) گفت و
بنویسد و بخواند ،مسخ این شخصیت را از همان اوان ببینه ،بد شانسی روزی بود که لاتها و چاقو کشای نزدیک شدنه». گوها را همان گونه که بودهاند بازسازی م یکند .نقل
بچگی تا عامل قدرتمند حکومت طالبان ترسیم کرده مولوی و باغ فردوس وخیابو ِن ری و میدون شاه میان
است .پلیدی گذشته این شخصیت و هم خوانی عقاید سراغ ِکارگرای افغانی ای که تُو میدون منتظره کار و فعالیتهای اجتماعیشان شامل چه میشد: ناسزاهای شخصیتهای داستان دلیلی در هوا داری
و کردارش با طالبان اتفاقی نیست ،کورکور را می «حاج محمد جوهری از بچههای هیئت جوانان نویسنده در زشت نگاری نیست ،بعضی از نویسندگان
جورد و آب گودال را ،او حتی از خانواده سنتی و تهی بودن ،اونجا زدنش». حجتیه خواسته بود سر کوچه مدرسه ادیب نیشابوری از زبان شخصیتهای داستانشان به عمد کلمات
دست نمیآید ولی جایگاه خود را به درستی در این این قشر از جامعه به بهانه برتری مذهب خود ،سایر جمع شوند تا دسته جمعی بروند پای منبر آقا زشتی به کار م یبردند که ربطی به شیوه گفتاری
حکومت پیدا م یکند .این کاری ست که نقره کار در مذاهب و ادیان را سرکوب م یکند و ریشٔه ماهیت فلسفی» .به حاج آقا ناطق نوری و شیخ علی سفارش آن بخش از جامعه ندارد ولی نویسنده شاید برای
توتالیترین Totalitarinرژیم جمهوری اسلامی کرده بود تو گوش بچهها بخوانند که یادشان نرود تحریک خواننده این کلمات را مینویسد ،مثلًا در
«بچههای اعماق» از آن عفلت م یکند. بر ملأ م یکند ،ماهیتی که به اشتباه فاشیست بچهها یادشان نم یرفت ،م یدانستند بساط «جگر و ابتدای داستان میخوانیم:
شیوه گفتاری داستان یا زبان عامیانه ()Vernacular Fascistقلمداد شده است ،چه این حکومت مبشر دل و قلوه» .و«سیراب و شیردان» براه است ،و پولش
بدرستی انتخاب شده است ولی ناقل داستان گاهی نژاد برتر نیست بلکه نماینده و عامل «مذهب برتر» 2
به همین زبان عامیانه گفت و گو م یکند .نقره کار است .مذهبی که باید بر همه جامعه حکمفرما باشد را هم حاج محمد حساب خواهد کرد» «ای ولد چموش ُجعلق ،کی می خوای از این کثافت
نتوانسته این نوشته را به اثرادبی جهانی شمول تر و جامعه را به تمامی در برگیرد .رژیمی که شبیه و چه سنت هائی را تشویق و کدام را تحریم م یکردند: کاریات دست ورداری ،هان؟ نمردیمو هنرنمائی
پرورش دهد ،تا اگر خواننده ای ایرانی هم نباشد فاشیستها م یخواهد اندیشه ،افکار و کردار و روابط «حاج حلیل با عید میانه خوبی نداشت ،به کسی ِ بچٔه هنرمندمونم دیدیم ،آدم کارمند عدلیه باشه
بتواند آنرا درک کند .برای مثال مراجعه کنید به اجتماعی مردم را کنترل کند و همه را چون توده ای هم عیدی نمیداد ،دید و بازدیدها را به حساب صلٔه اونوقت بچه ش به جای درس و مشق دنباله کون
رمان عذرای خلوت نشین اثر تقی مدرسی که از همگون ،سر به زیر و مطیع ولایت فقیه کند ،ولی بد مگس بیافته ،آخه روح سوختهِخونه خراب هزار رقم
همین زبان عامیانه در روایت داستان کمک م یگیرد. تراز فاشیستهای نژاد پرست به مردم میگوید چه ارحام م یگذاشت». مرض م یگیری و همه رو میندازی تو هچل».
مدرسی به ریزه کاریهای واژهها و اصطلاحات توجه بخورند ،چه بپوشند ،چه بنوشند ،و چگونه ابریزگاه «نو نوار کردین جناب شریعت ،اوسارتون ام که نقره کار در جا به جای داستان ،فرهنگ واژهها،
زدین ،تو عید گبرا سرحال و شنگول ،اما تو بعثت و اصطلا حها و ضرب المثل ها ی فارسی تهرانی به کار
بسیار دارد و از آن یک نثر روان و زیبا میسازد. بروند و چگونه آمیزش کنند. غدیر عین خیاله تون نیس ،روز محشر همدیگه رو م یگیرد که به درستی به جای خود در گفت و گوها
با این حال «بچههای اعماق» اثری بی نظیری است «اکبر آقا جون باز که صورتتو دو تیغه کردی ،حرفای از آنها بهره برداری شده است.
که امیدوارم مسعود نقره کار در ویرایشهای آینده ،و مارو سر کلاه شابگا و کره وات که گوش نکردی، م یبینیم» «ای پدر آمرزیده صنار بده آش ،به همین خیال باش.
جلدهای بعدی رمان ،در تکامل آن بکوشد ،زیرا این اقلا این یکی رو گوش کن ،هر چه گفتم کلاه شابگا منصوره و محبوبه کنار خانم جان نشسته بودند، این قرمساقا پو ِل بی زبونو ،اونم صد هزار تومن رو
گذاشتن معصیت داره ،گوش نکردی ،گوش نکردی بی شلیته و جوراب قرمز ه همه دست میزدند و دست تو نمیدن .اینا هزار تا مسجد بسازن ،یکی ش
اثر لیاقت آن را دارد که ماندگار شود. که گفتم اون کلاه نیست لگن شاش بزرگ بچه س، میخندیدند و هلهله م یکردند ،آجیلُ ،چس فیل قبله دار ازآب درنمی آد .بی خودی به دلت صابون Vol. 22 / No. 1362 - Friday, Sep. 25, 2015
کره واتم م ِث افشار خر ،اینا علامت کفر و الحاده ،اما و ترب خوری بازارش گرم بود ،عمه ربابه بر قابلمه نزن ،تازه شم آگه راست باشه ،پولش حرومه ،از
*** این ریش تیغ انداختن از اونا بدتره ،آخه باید یه فرقی گوشت سگم حروم تره».
م یکوبید و م یخواند: و واژه هائی که در لهجه تهرانی رواج دارد:
زیرنویس: بین زن و مرد باشه دیگه ،مگه نه؟» ُعمرُ ,عمرو هوهو ،سگ پدرو هوهو ،عمر نگو ،بلا بگو، «گاله ،لگوری ،عطینا (اتینا) ،انچوچکُ ،چسان فسان،
احمد شاملو نقره کار نشان میدهد که ایرانیانی که در خارج از
این چهارپاره آخر به عوض چهارپاره آخرین شعر کشور دادشان از نژادپرستی کشور میزبان به آسمان سنگه در خلأ بگو.
شاملوست که میگوید: میرسد به همین شیوه در میهن خود با اقوام دیگر و نو جوانانشان چهارماه تعطیلات تابستان را چگونه
«با حنجره خونین م یخوانند و از پا درمی آیند
درفشی در کف دارند ایرانی برخورد م یکنند. م یگذراندند:
کاوههای اعماق ُگله به ُگله جمع بودند ،فوتبال نُقل مجلسشان است.
کاوههای اعماق» همه هستند جز سیدحسین مداح .تقی خطرناک اما 3 چاچول باز ،چلچلی ،چومبول ،پیله کردن ،شنگیدن،
« ....و آقا " شاگرد می خوای؟» شروع شد .نم یخواست قرمدنگ ،میرزا قشمشم ،قرشمال ،آمخته ،یواشکی،
از محله بیرون برود .طاقت اینکه کبوترها و بیابان گامبو ،آپارتی ،بامبول باز ،لَچر »......
در گفت و گوهائی که نقل م یشوند داستان خواننده
زغالی را نبیند را به دوران بچگی و نوجوانی خود م یبرد (البته اگر
نداشت .شاگرد «کبابی براداران قمی» شد .برادران مذکر بوده و در تهران زندگی کرده باشد) ،روایتی
قمی بیش از مراد به مرتضی ،که گاه به او سر م یزد که در خیلی از جاها حالت طنز و کمدی به خود
م یگیرد ،واین از نکات مثبت رمان است که بیانگر 26
و کباب م یخورد،
نظر داشتند .مرتضی فهمید«بچه باز» اند .یکی دو داستان واقعی و تراژیک مردم جنوب شهر تهران
روز بعد از حرفهای مرتضی مزدش را گرفت و دیگر است ولی درعین حال ملالت بار و خسته کننده
آنجا نرفت .به یاد حرف کبابی که افتاد یک شب با نیست.