Page 25 - Issue No.1361
P. 25
سال / 22شماره - 1361جمعه 27رویرهش 1394 بیانیه کانون مقالات یکیشان برم یگردد و م یگوید مگر مریضی؟ آن یکی مشتی تو هوا م یپراند که دور است و به جایی نم یگیرد.
م یگویم بالای سینه چپش جای زخمی بوده مثل سوختگی سیگار .زخم تاره .سرش را تکان م یدهد و
25 زنان میگوید من هم فکر نمیکنم خودکشی کرده باشد .این جور مردن کسخلی است .میگویم باید دو رکعت
نماز بخوانم .بعد بلند میشوم و خاک پشت شلوارم را میتکانم .میگوید سر ظهری فقط دو رکعت؟ میخندد
شهروندی زنان:
و تنش را کش م یدهد .میگویم برویم تو مسجد .دو رکعت میخوانیم قربتا الالله.
سایه قوانین تبعیض سرم را تکیه م یدهم به دیوار مسجد و با پا جعبه مهرها را کمی هل میدهم جلو .بعد قرصها را از جیبم
درمیآورم و دوتایی با هم م یاندازم بالا .چشمهام را م یبندم تا کمی بخوابم .حتی ده دقیقه .ولی نمیشود.
آمیز بر سر زنان ورزشکار مسجد شلوغ ست و هوا دم کرده .این همه آدم عین مرغ چپیدهاند توی این یک ذره جا .از مغزی خودکار
خبری نیست .نماز نخوانده از مسجد زد بیرون .انگار از کسی فرار بکند .به بقیه نگاه م یکنم و آدمهایی که سر
In touch with Iranian diversityVol. 22 / No. 1361 - Friday, Sep. 18, 2015 ظهری میآمدند تو .زیاد بودند .کسی گفت قاتل برای خودش ول م یچرخد اینها عین خیالشان نیست .گفتم
یکی از روی فنسها پریده تو خوابگاه دخترها .یکی گفت من خودم با دانشجوها حرف زدم .اینجوری نبوده .چند
بار دیگر یک زن اسیر قوانینی شد که او را نه تنها از حقوق فردی اش بلکه از افتخار آفرینی برای کشورش نفری از آن جلو بلند شدند و بیرون رفتند .دیلاق بودند و پر ریش .یکی که پوز کشیدهای عین لک لک داشت
نیز محروم کرد. گفت کسی خودش را با روسری خفه نم یکند .آن هم روسری خودش .همانی که با دانشجوها حرف زده بود
از ردیف جلو گفت شما اصلا از کجا شنیدی اینجوری بوده؟ موهاش را عین سربازها ماشین کرده بود و موقع
محرومیت نیلوفر اردلان ،فوتسالیست و کاپیتان تیم فوتسال زنان از شرکت در مسابقات به دلیل عدم اجازه حرف زدن تند تند پلک میزد .میگویم همه تو خوابگاه م یدانند چه طوری مرده .حالا تو چی م یگویی؟ آن
خروج از کشور توسط همسرش ،تبعیض علیه زنان در قوانین ایران را بیش از گذشته آشکار ساخت .قوانینی یکی مهرش را برداشت و آرام گذاشت تو جعبه مهرها .گفت آن مرحومه که به رحمت خدا رفته ولی شایعه
که نه تنها حامی زنان نیست بلکه بسیاری از اختیارات حوزه شخصی آنها را سلب کرده و در اختیار مردان قرار هم کم نیست پشت سرش .بلند میگویم شایعه چی افتاده پشت سرش؟ همه تنم داغ شده .یک سایه قرمز
داده است .در بند سوم ماده ۱۸قانون گذرنامه آمده است ،صدور گذرنامه برای زنان متاهل منوط به اجازه رنگی تو آسمان افتاده که هوا را داغ م یکند .م یگوید منظورم این است همینجوری هم نیست که بگوییم
و موافقت کتبی شوهر است و در ماده ۱۹هم پی شبینی شده که شوهر هر زمانی که بخواهد میتواند اجازه کسی پریده تو خوابگاه .صدا تو سرم م یپیچد .داد م یزندم تو گه میخوری شایعه درست م یکنی .صدای
ای که به همسرش برای خروج از کشور داده را لغو کند .این همان قانونی است که نه تنها حقوق اولیه نیلوفر کسی م یگوید تو خانه خدا حرمت دهنت را داشته باش .سایه قرمز ،قرمز تر میشود .اصلا سیاه م یشود و شکم
م یاندازد زیر پلکم .داد میزنم این بیناموس گه زیادی میخورد .یکی آرنجم را م یگیرد و م یکشد پایین.
اردلان را پایمال کرده بلکه مردم ایران را از افتخار آفرینی چنین زنی محروم ساخته است . میگوید الان توی مسجدی .گناه دارد .م یگویم آن بدبختی که باید زیر گل بخوابد گناه ندارد؟ م یگوید شما
اصلا کی هستی؟ کارت دانشجویی داری؟ میگویم تو خر کی هستی؟ دستم را م یکشد طرف در .میگویم
این اولین بار نیست که زنان ورزشکار در ایران از شرکت و حضور برابر در رقابت های ورزشی منع می شوند. ول کن .با سر به کسی اشاره م یکند که پشت سرم است و نم یبینم .دستم را میکشم بیرون .این بار مچم
پیش از این نیز زنان ورزشکار زیادی به دلیل اجبار در رعایت پوشش های نامتعارف ورزشی از حضور در رقابت را سفت م یچسبد .کسی م یگوید به این چی کار دارید؟ مچم را که بیشتر فشار م یدهد ناخوداگاه با مشت
های بین المللی بازمانده اند .به یاد داریم که چندی پیش «هلن سپاهی» ،کاراته کار زن ایرانی به دلیل پوشش م یکوبم توی سینهاش .آهی میکشد و از پشت میافتد روی سر لک لک و آنهایی که کنارش نشست هاند .توی
سرم ولوله میشود و شانهام یکدفعه آتش م یگیرد .یکی از پشت محکم زده .آنقدر که تنم یک دور م یچرخد
خاص خود در مسابقات ژاپن از سوی داوران تذکر گرفت و ناچار به انصراف از ادامه رقابت ها شد . و بین زمین و آسمان صورتم می کشد به دیوار مسجد .بعد توی شکمم درد م یپیچد .سرم میچسبد به پاهایم
در این میان ،تاسف آور است که تعداد اندک نمایندگان زن مجلس نیز نه تنها دفاعی از زنان نمی کنند ،بلکه و مزه خون میرود زیر دندانم.
مدافع قوانین تبعیض آمیز علیه زنان هستند .به طوری که لاله افتخاری ،نماینده زن مجلس پس از انتشار باید دو نفری با هم بازی کنیم .من با گاز خودم را میکشم تو هم آنقدر غذا نخور تا بمیری .تو که م یگویی
خبر مربوط به محرومیت نیلوفر اردلان که ناشی از تنگ نظری های مردانه و همدستی فرهنگ مردسالار
جامعه مان با قوانین تبعیض آمیز بود ،در گفت و گویی صریحاً اعلام کرده است که «زن بدون اجازه همسر تر میزند به فیلم .من نگفتم .مهم نیست .اینها همه مال بعد است .حالا چی کار کنیم؟
چشم که باز م یکنم سایه بزرگش را بالای سرم م یبینم .پوتینهاش را هم م یبینم که کمی خاک نشسته روش.
از خانه هم نباید خارج شود»! از شکمش به بالا همه چیز سیاه است .پاهایی را م یبینم که دورهاش م یکنند .بعد پوتینهاش تند تند روی
جا نمازها تکان م یخورند .دستم را روی زمین میکشم و جعبه مهرها م ینشیند توی دستم .جعبه را تند بلند
کانون شهروندی زنان ،ضمن ابراز تاسف از اتفاق تلخی که برای نیلوفر اردلان رخ داده ،اعلام می کند که نه م یکنم و همه مهرها را م یریزم وسط سجاده .مهرهای گلی سنگین را .کنارهای سجاده را جمع م یکنم توی
تنها خواهان تغییر قانون خروج از کشور و به رسمیت شناختن آزادی حق مسافرت برای همه زنان است بلکه مشتم و بلند میشوم .بعد فقط من میمانم و او .توی گرمای هوا .با این همه خط سیاهی که چشمهام را پر
پیشاپیش از کاندیداهای احتمالی نمایندگی مجلس دهم می خواهد که اگر به دنبال رأی زنان هستند ،می
بایست صراحتاً در مقابل چنین قوانین تبغیض آمیزی اعلام موضع کنند .چرا که جامعه زنان در آینده اجازه کرده .با روسری سحر که سرش را میخ کرده به تخت اتاقش.
نخواهد داد خانه ملت جای مردان و زنانی باشد که صراحتاً بر نقض آشکار حقوق اولیه و انسانی زنان صحه سرش را که م یچرخاند میکوبم توی صورتش .توی یک لحظه همه ازش فاصله م یگیرند .خون را م یبینم که
می گذارند. پخش میشود توی هوای مسجد .تنش روی سجادهها رقصی م یزند و خون را بین همه میچرخاند.
25 شب شده و هنوز پشت یخچال اسماعیل نشستهام .اسماعیل کرکره مغازه را پایین کشیده و یک چیزی درست
م یکند برای خوردن .من گفتم نم یخورم .میگوید طرف را ناکار کردی .الان دنبالت م یگردند .بعد صدای
کانون شهروندی زنان – 24شهریور 1394 سرخ شدن چیزی از ماهی تابهاش بلند میشود .میگوید امشب را در رفتی .فردا پیدات م یکنند .بلند م یشوم
و یخچال را دور م یزنم .کرکره را بالا م یزنم و نور م یریزد تو خیابان .م یگوید امشب را همینجا بمان .فردا با
هم میرویم پاسگاه .میگویم یکی را دیدهاند که از روی فنسها پریده تو خوابگاه دخترها .همان شب .م یگوید
حالا آن جانماز را چرا چپاندی تو سینهات .بگذار همینجا بماند .مهرهای گلی توی سجاده سنگینی م یکنند.
سنگینیشان را تازه حس م یکنم .خیابان خلوت است .تاریک و خلوت .ساکت هم هست .چراغهای خوابگاه
آن طرف خیابان تک و توکی روشنند و نور کم جانی تو خیابان م یاندازند .ولی صدایی نیست .سجاده را زمین
م یگذارم و میروم تو خیابان .کرکره را از پشت پایین میکشم .تو تاریکی خیابان چند قدم جلو م یروم و به
سیاهی اتاق خالی سحر نگاه میکنم .سرم کمی گیج م یخورد ولی حال خوبی دارم .باد خنکی روی پوستم
م ینشیند و زخم روی صورتم از زق زق م یافتد .پشتم را م یچسبانم به دیوار تا درد کتفم آرام شود .یکی
از چراغهای خوابگاه دخترها چشمکی م یزند و تند خاموش میشود .سه اتاق بعد از اتاق سحر .سرم را که
میچرخانم نازنین را م یبینم که دو سه متر آن طرفتر پشتش را تکیه داده به یکی از درختها .میگویم چرا
هنوز بیرونی؟ توی تاریکی؟ میگوید پلیس آمده بود تو خوابگاه .دنبال تو .م یگویم تو برگرد .فردا با اسماعیل
م یرویم پاسگاه .چند قدم جلو میآید و دستم را م یگیرد .م یگوید چرا دعوا راه انداختی تو مسجد؟ دستم
را فشار م یدهد .کمی خودش را نزدیکتر م یکند و کف دستش را نرم م یکشد روی سینهام .میگویم پشت
سر سحر حرف م یزد .تنش بوی خوبی دارد .تنش یا بویی که از لباسهاش بلند است .چشمهاش درشتند.
درشتتر از چیزی که همیشه فکر م یکردم .میگوید سحر الان مرده .نیست .چه فرقی م یکند؟ میگویم چرا
تو این خیابان چراغ ندارد؟ کمی فاصله م یگیرد ولی دستم را ول نمیکند .روسریش شل شده و موهاش از آن
زیر ریخته روی صورتش .میگویم من و سحر با هم میخوابیدیم .یک سالی میشد .به صورتش نگاه م یکنم.
م یدانم همه چیز را فهمیده .خیلی وقت است که فهمیده .میگویم شب قبلش یک جای سوختگی روی
سینهاش بود .شکل سر سیگار .درست همینجا .نمیخواست من ببینم .لبهاش باز م یشوند که چیزی بگوید.
ولی حرفی نم یزند .دندانهاش سفید و منظمند .گوشه لبش آرام تکانی م یخورد و بعد لبهاش را م یبندد.
میگوید مهم نیست .بعد دستم را آرام م یکشد طرف خودش .دو سه قدم تو پیاده رو عقب م یرود و تنش
تو تاریکی گم میشود .توی تاریکی غلیظ درختها .بعد پوست تنش را حس م یکنم .پوستی که گرم است و
سینهاش را که نرم زیر انگشتهام بالا پایین م یشود .تند تند نفس میزند و لبهاش را آهسته م یگذارد روی
گردنم .حس م یکنم لختم و باد آهسته روی پوست برهنه تنم م ینشیند.
••