Page 23 - 1350
P. 23
هشتاد سانت ىمتر و هیكلش متناسب باشد (وزن حدود هفتاد و پنج كیلو)
خوشگل هم باشد ».اینها عین جمله اوست؛ حتى پرانتز هم از او بود. ُمردم از بس گم شدم
عكسش هم را فرستاده بود .تف كردم به صورتش« :پیر خرفت! خجالت ادبیات
نم ىكشى با پنجاه و شش سال سن دنبال مانكن م ىگردى؟» داستان کوتاهی از فتحالله بینیاز
23 و چیزى نمانده بود مونیتور را در هم ُخرد كنم .آب خنك خوردم و داستان
کوتاه
سال / 22شماره - 1350جمعه 12ریت 1394 ك مكم آرام گرفتم« :راستى چن سالمه؟ چن ساله م ىزنم؟»
بلند شدم رفتم جلو آینه قدى .داشت گری هام م ىگرفت .نه خوشگلى
گذشته را داشتم نه جوانى بیست سال پیش را كه تازه به سوئد آمده بودم
و نه اندام ترك هاى آن سا لها را .چند سالم بود ،شرط بعضی از مردها را
داشتم؟ ولى چه فرق م ىكرد؟ چند هفت هاى از چهل سال را پشت سر
گذاشته بودم ،ولى انگار خیلى بیشتر عمر كرده بودم .زارزار گریه كردم و
خودم را روى كاناپه انداختم. از آن سوى خط تلفن پرسید« :چرا م ىخواى از او نجا برى؟»
اگر به كسى ،آمریكایى یا ایرانى ،م ىگفتم كه ساع تها خاموش و گفتم« :اینجا خون هها سردن ،راهروهاى ساختما نها سردن ،محیط
ب ىحركت م ىنشینم و به نقط هاى زل م ىزنم ب ىآ نكه چیزى را در آن كار سرده و خیابا نها هم سردن .هم هجا تمیزه و برق م ىزنه ،ولى سرما
جستجو كنم و خودم هم نم ىدانم این نقطه چیست و چه اهمیتى م ىتواند پوست آدمو خشك م ىكنه ،انگیزهها رو م ىخشكونه ،قلب رو نه به دوست
داشته باشد ،باور م ىكردند؟ و اگر باور م ىكردند ،حاضر بودند كارى برایم
بكنند؟ داشتن وام ىداره ،نه به دوست داشته شدن».
* -یعنى تا این حد بده؟
دوس تپسر میترا ش بها حدود ساعت ده م ىآمد و تا صبح در آن -بد نیست ،وحشتناكه.
اتاق صداى نازناله میترا بود و در این اتاق دندا نقروچ ههاى من كه ب ىصدا
بود و فكم را به درد م ىآورد« :كسى كه پُر از عشق است ،حتى به اشیاى از ذهنم گذشت كه شاید در فرانسه و هلند و اسپانیا هم دچار همین
ب ىجان هم جان م ىبخشه ».این حرف مزخرف روزگارى توى ذهنم جولان سرنوشت م ىشدم ،ولى حالا كه یاد آن روزها م ىافتم ،م ىبینم كارى
م ىداد ولى حالا به این نتیجه رسیده بودم كه عشق همان لذت جنسى از دستم ساخته نبود .بیشتر از سیصد هزار ایرانى بودیم كه قانونى یا
است و بقی هاش دروغ .پس بهتر است وقت عمده را صرف یك جاى درست غیرقانونى وارد خاك تركیه شده بودیم .من قانونى آمده بودم ،اما ب همحض
و حسابى كرد تا تجربه جنسی و کوتاه مدت با دیگران. ای نكه فهمیدم كجا هستم ،پاسپورتم را پاره كردم .ظاهراً ای نطورى
روز پنجم میترا پی شدستى ی كبارمصرف را تقریباً پرت كرد طرفم و راح تتر م ىشد زیر پوشش نمایندگى سازمان ملل رفت و خود را به یكى
ظرف میوه را كوبید روى میز .خیرهاش شدم« :اگه تو رو نداشتم از درد از كشورهاى خوشبخت اروپا رساند .چ هقدر پلیس تركیه سرم داد كشیده
م ىُمردم ».این حرف به سا لها پیش برم ىگشت؛ زمان ىكه پدر و مادرم بود ،چ هقدر صاح بخان هها و پلی سها و مترج مهاى مختلف با تحقیر نگاهم
زنده بودند و پدرم از ش شجا اجاره م ىگرفت .بعد از مرگ مادر و پدرم، كرده بودند و تشر زده بودند .ب ههر حال سر از سوئد درآوردم .به من جا
دو خواهر و دو برادرم به جان هم افتادند و از آ نهمه ثروت یك سكه ده دادند ،غذا و لباس و پول دادند و ك مكم لیسانس شیمى گرفتم و بعد
تومانى به من نرسید .از این چهار نفر یك ىشان سابقاً مسلمان انقلابى بود دكتراى شیمى معدنى .تا آخر عمر ممنون ملت و دولت سوئد هم هستم،
و دیگرى چپ دوآتشه .اگر سهم مرا م ىفرستادند شاید با پولم م ىتوانستم ولى همیشه خودم را غریبه و حتى طفیلى م ىدانستم ،همیشه ،حتى
یكى از این مردهاى ت نلش آمریكایى را بخرم و به عقدش دربیایم .نشد و زمانى كه با مرد مورد علاق هام همبستر بودم ،به فكر بازگشت به ایران
حالا منِ بدبخت باید تحقیر هر كس و ناكسى مثل میترا را تحمل كنم: دارم .خودم به آنها گفتم ایران ىام كه هیچ واكنشى از مرد یا زن ندیدم. بودم .چمدانم همیشه بسته بود و انگار چیزى توى دلم بود كه م ىگفت
«تو ب هخاطر من این كارها را نكردى ،به این خاطر كردى كه دلت م ىخواد دوست ىمان چند هفته بعد تمام شد ،چون آ نطور كه از مرد شنیدم ،پیرزن بهتر است همان ایران بمیرى .اگر ای نقدر دلم پیش ایران بود ،پس چه
من و امثال منو راضى نگ هدارى ،تا ازت تعریف و تمجید كنیم ».این حرفى مریض شد و چند روز بعد ُمرد .از آن پس پیرمرد دیگر به پارك نیامد .و من شد كه از آن دل كندم و حالا ،حتى با این سرما و ای نهمه ب ىاعتنایى دلم
بود كه سا لها پیش میترا زده بود ،بعد از آ نهمه خوبى كه در حقش كرده باز هم پشت پنجره م ىنشستم ،به دوردس تها خیره م ىشدم تا خستگى
بودم .كاش زهرمار دم دستم بود و هما نموقع ب هجاى خارج شدن از ایران یك عمر عشق ب ىحاصل و زندگى تكرارى را از تن بیرون كنم .دیگر چیزى نم ىخواست به ایران برگردم .داستانى است كه سر دراز دارد.
خودم را خلاصم م ىكردم تا حالا محتاج آدمى مثل او نباشم! حالا كه محكوم هستم به زندگىدر این شهر با كى حرف بزنم ،عصرها
In touch with Iranian diversity *** در انتظارم نبود .ظاهراً خودم را به پایان برده بودم. به خانه چه كسى بروم و چه كسى به دیدنم بیاد؟ در ساختما نهایى كه
در محیط كار هم همی نقدر تنها بودم .واقعاً درمانده شده بودم .باید از بالا مثل قوطى كبری تهاى كنار هم م ىمانند ،مرد و زن از روب هروى هم
صداى ثریا توى تلفن اول مهربان بود ،بعد معمولى و آخرش سرد و چه كار م ىكردم .میترا كه حالا در آمریكا دم و دستگاهى براى خودش م ىآیند و م ىروند و یا از كنار هم م ىگذرند ،ب ىآ نكه حتى به هم سلام
بیروح .انگار یادش رفت كه وقتى ایران بود ،از درد معده و روده فریادش راه انداخته بودُ ،رك و پوس تكنده پشت تلفن گفت« :م ىتونى براى دو روز
داشت به آسمان م ىرسید و ب هخاطر ب ىپولى دنبال مداواى مفت و مجانى كنند.
بود كه من بردمش پیش دكتر مرتضوى و او خارج از نوبت مجانى ویزیتش روى من حساب كنى». ب ههمین علت ،تنهایى داشت خف هام م ىكرد و وقتى به خودم آمدم
كرد ،و دو روز بعد بردمش تا مجانى آندوسكوپ ىاش كند و سه روز بعد طى دو روز توى آمریكا چ هكار م ىشد كرد؟ یادش رفته بود كه بیست كه دیدم ب هخاطر همین خوره تنهایى و از سر بدبختى و بیكسى یا هر
باز بردمش تا مجانى كولونوسكوپ ىاش كند و مجانى برایش نسخه بنویسد سال پیش ،من بودم كه براى خودش و برادرش رو زدم به دو تا از فامی لها چیزى كه م ىشود فكرش را كرد ،با یك پسر مراكشى دوست شدهام كه
و من فرداى آ نروز داروهاى نسخه چهارهزار تومانى را بگیرم و بدهم و برا ىشان كار درست كرده بودم .یادش رفت كه من در سوئد با هزار فقط موقعى به من توجه م ىكرد كه م ىخواست عشقبازى كند .دنیاى
دستش. زحمت نشانى آن پیرزن نیكوكار مسیحى مقیم ایتالیایى را پیدا كردم خودش را داشت و اصلًا مرا به آن راه نم ىداد .چ هكار باید م ىكردم؟ او
حالا وقتى به او م ىگویم« :دوستان سابق هیچ مهر محبتى به آدم و تلفنى به او داده بودم .او بود كه ویزاى آمریكا را براى میترا ترتیب به راه خودش رفت و من ب هراه خودم .بعد از حدود شش ماه تنهایى ،با
ندارن ،حاضر نیستن براى كسى وقت بگذارن ».خیلى راحت م ىگوید: داده بود .ولى خودم چه؟ حالاحالاها باید تحمل م ىكردم؛ چون پیرزن فنلاندی كه همكارم بود دوست شدم .همكار بودیم و با هم م ىرفتیم یك
«شاید ،ولى تو هم خیلى پرتوقع شدى! تازه ،مگه خود تو براى اونایى كه نیكوكار مدتی پیش ُمرده بود .به آمریكا هم كه م ىرفتم باید ژس تها و ساختمان را تمیز م ىكردیم .م ىدانستم خیلى حسابگر است ولى یك ماه
از ایران می اومدن سوئد وقت م ىذاشتى؟» بدخلق ىهاى میترا را تحمل م ىكردم .البته از تحمل سرماى آد مها و هواى بعد كه گفت» :بهتر نیست كنار هم زندگى كنیم؟» براى ای نكه از دستش
ناراحت شدم و رفتم اتاقى كه بهم داده بودند .ساعتى بعد داشتم سوئد راح تتر بود .اصلًا حاضر بودم بروم جهنم ،ولى سوئد نمانم .ش بها ندهم ،و درحال ىكه م ىدانستم نم ىشود به دوستى طولان ىمدت با او فكر
اشك م ىریختم كه در زدند .گفتم كه بیاید داخل .شوهرش بود .دلدار ىام م ىرفتم توى اینترنت تا ببینم كدام مرد بخ تبرگشته آمریكایى دنبال كنم ،جواب مثبت دادم و با او همخانه شدم .از همان اول هم هچیزش
داد« :تا من توى این خونه هستم ،اینجا را خونه خودت بدون .از ته دل زن م ىگردد .عك سها با سن و سالى كه زیر یا كنارش م ىآمد ،جور نبود. را با من حساب م ىكرد .زرشك ،گردو و بادام و هر چیزى را كه از ایران
م ىگم». خیل ىهاشان وضع مالى مبهمى داشتند و بعض ىها وض عشان آ نقدر خوب م ىفرستادند م ىخورد و ب هبه و چ هچه م ىگفت ،ولى خودكارش را از دستم
به او خوبى نكرده بودم و اصلًا مرا ندیده بود ،اما جعبه دستمال كاغذى نبود كه خرج زن هم بدهند .شرط و شرایط گذاشته بودند :حداقل دو هزار درم ىآورد و م ىگفت« :مال منه ».یا م ىگفت« :تو براى در سهات بیشتر
را جلوم گرفت« :اش كهاتونو پاك كنین .ب هكمك دوستان سعى م ىكنیم یه دلار درآمد ماهانه براى ای نكه آپارتمان موجود را از دست ندهند یا زن
راهحل پیدا كنیم .همكارم یه سرن خهایى از دوس تپسرش بهم داد كه ترجیحاً كارمند ادارى باشد كه عصر به خانه برگردد -لابد براى كارهاى بیدار م ىمونى ،باید پول بیشترى براى برق بدى».
شاید ب هدردمون بخوره .دوس تپسرش یه آمریكایى خ لوضع م ىشناسه به آشپزى .من هم باید شرط م ىگذاشتم :برایم ویزا و اقامت بگیرد .درضمن از كارهایش ،گداصفتى و حسابگر ىهایش ذله شدم و بالاخره گفتم«:
اسم ادموند .این ادموند دوست داره به دیگران كمك كنه ،حالا چرا ،كسى براى دسترسى ساده ،حتماً خانه او و بقیه مردها حول و حوش بوستون
نم ىدونه». باشد .براى یك ىشان كه جوا نتر بود و از چت هم خوشش نم ىآمد ،ایمیل چرا ای نقدر حساب و كتاب م ىكنى مگه ما دوست نیستیم؟»
چندین و چند ساعت توى هول و ولا بودم .یا آب و نوشابه و قهوه فرستادم .آخرین عكسش را فرستاد؛ آ نهم بنا ب هدرخواست من كه حالا با خیلى جدى گفت« :نخیر! ما همكاریم».
Vol. 22 / No. 1350 - Friday, July 3, 2015 م ىخوردم یا م ىرفتم دستشویى .نشستن توى كارم نبودُ .مردم و زنده دیدن چهره واقع ىاش روى مونیتور داشتم به گریه م ىافتادم .كله تاس و
شدم تا روز موعود از كار برگشت .با خوشحالى گفت« :دیدى شانس خربزهشكلش ،صورت سه گوش چروكیده و دندا نهاى درشتش حالم را با تعجب و لحنى تمسخرآمیز پرسیدم« :منظورت سه چار روز نظافت
دارى!» بهم زد« :درسته كه دیگه مردها هم هشون یك ىان ،ولى معنیش این نیست در هفته است؟»
و گفت« :درست شد .همه چیزو گفت».
و گفت« :ادموند خصوصیاتش بیشتر به شرق ىها شباهت داره .دلش كه تن به هر خفتى بدم». سرش را خاراند ،چیزى نگفت و رفت طرف یخچال ،ولى ناگهان
م ىخواد به مردم كمك كنه ،حتى براشون فداكارى كنه ،دیگه خودت با مرد بعدى چت كردم .فكر كنم بالاى صد و ده كیلو بود .گفت« :بدك برگشت و خیلى راحت گفتُ « :خب ،تو ش بها به یك مرد احتیاج داشتى
م ىدونى و او».
و نشان ىاش را داد .روز بعد ،رفتم .آنجا یك بیغوله بود .آدم فكرنمى كرد نیستى م ىشه باهات حال كرد ،نظر تو راجع به من چیه؟» و من به یه زن .اسمش همكاری یه ،غیر از اینه؟»
در بوستون ای نطور جایى وجود داشته باشد .پر از بشك هها و سط لهاى -حرف خاصى ندارم. فكر كنم ساعت ده شب بود و سه ماه پیش آمده بود خان هام كه خشك
كثیف ،كابین تهاى درب و داغان و لوازم خانه مستعمل .یك مرد غو لپیكر و جدى گفتم« :وسایلتو جمع كن ،برو بیرون ،دیگه هم پشت سرتو نگاه
با صورت چندروز نتراشیده و چش مهاى خمار كه فقط شورت پوشیده بود، -درآمدت چ هقدره؟ اصلًا چ ىها دارى؟
جلوم ظاهر شد .جیغ كوتاهى كشیدم و عقب رفتم .وحشت برم داشت. خیلی خودمانی گفتم« :م ىتونم كار كنم .برات نوشتم كه چ هكارهام. نكن».
دس تهایش را ب هعلامت تسلیم بالا برد ،بعد ب هنشانه دعوت به آرامش آنها 23 دخترها زیاد طرف دخترها نم ىرفتند .كسى با كسى دوست نم ىشد
را آرام تكان داد و به انگلیسى عش قلاتى پرسید چه م ىخواهم .گفتم« :با راستى خودت الان چه كار م ىكنى؟» و اصلًا حرف نم ىزد .ب ههمین خاطر رفتم یه سگ خریدم ،شاید ای نجورى
ادموند باریمور كار دارم». -فعلًا بیكارم ،ولى قراره یكى از بچ هها یه كار توى پمپ بنزین برام با كسى دوست بشوم .چهار دفعه رفتم پارك ،بالاخره سگ من و سگ یك
چشمكى زد ،لبخندى زد و بعد رفت و موقع ناپدید شدن در راهرو، زن سوئدى با هم بازى كردند .زن كه حدود ده دوازده متر دورتر روى
جور كنه .الان هم او و مادرم دارن اجاره اینجا را م ىدن. نیمكت لم داده بود ،نگاهى به س گها و سرخوشى آنها انداخت ،بعد براى
بعد از كلى وراجى ،فهمیدم كه دارم دنبال مردى راه م ىافتم كه من سر تكان داد .ك مكم با هم سلام و علیك پیدا كردیم ،ولى فقط چند
خودش آویزان دیگران است و دوست دارد بعد از ای نهم با پول و زحمت قدمى از این سر تكان داد نها جلوتر رفتیم؛ یعنى اجازه پیشروى بیشتر
من زندگى كند و ش بها آبجو و كالباس بخورد و فیلم نگاه كند و روزها نم ىداد .ب همحض سلام دو سه جمل هاى م ىگفت و بعد خداحافظى م ىكرد.
آن زوج پیر بالاى هفتاد سال هم همی نطور .ولى جمل ههاى آ نها بیشتر
بخوابد. بود .ب ههمین خاطر هم ك مكم دوست شدیم؛ ولى دوستى طبق تعریف
براى سومى ایمیل فرستادم ،در جواب فهرست بلندبالایى فرستاد: سوئد ىها :یك لبخند ،سلام و و چند جمله درباره سگ من و سگ آنها.
«حداكثر سن زن موردنظرم چهل سال است .قدش باید حدود صد و سه ماه فقط كارمان همین بود ،تا ای نكه براى صرف قهوه عصر دعو تشان
كردم و آنها به خان هام آمدند .نپرسیدند من كى هستم ،چه كارهام ،شوهر
دارم یا ندارم ،اصلًا از زیر سنگ آمدم یا مثل بقیه مردم پدر و مادر
خوشگل هم باشد ».اینها عین جمله اوست؛ حتى پرانتز هم از او بود. ُمردم از بس گم شدم
عكسش هم را فرستاده بود .تف كردم به صورتش« :پیر خرفت! خجالت ادبیات
نم ىكشى با پنجاه و شش سال سن دنبال مانكن م ىگردى؟» داستان کوتاهی از فتحالله بینیاز
23 و چیزى نمانده بود مونیتور را در هم ُخرد كنم .آب خنك خوردم و داستان
کوتاه
سال / 22شماره - 1350جمعه 12ریت 1394 ك مكم آرام گرفتم« :راستى چن سالمه؟ چن ساله م ىزنم؟»
بلند شدم رفتم جلو آینه قدى .داشت گری هام م ىگرفت .نه خوشگلى
گذشته را داشتم نه جوانى بیست سال پیش را كه تازه به سوئد آمده بودم
و نه اندام ترك هاى آن سا لها را .چند سالم بود ،شرط بعضی از مردها را
داشتم؟ ولى چه فرق م ىكرد؟ چند هفت هاى از چهل سال را پشت سر
گذاشته بودم ،ولى انگار خیلى بیشتر عمر كرده بودم .زارزار گریه كردم و
خودم را روى كاناپه انداختم. از آن سوى خط تلفن پرسید« :چرا م ىخواى از او نجا برى؟»
اگر به كسى ،آمریكایى یا ایرانى ،م ىگفتم كه ساع تها خاموش و گفتم« :اینجا خون هها سردن ،راهروهاى ساختما نها سردن ،محیط
ب ىحركت م ىنشینم و به نقط هاى زل م ىزنم ب ىآ نكه چیزى را در آن كار سرده و خیابا نها هم سردن .هم هجا تمیزه و برق م ىزنه ،ولى سرما
جستجو كنم و خودم هم نم ىدانم این نقطه چیست و چه اهمیتى م ىتواند پوست آدمو خشك م ىكنه ،انگیزهها رو م ىخشكونه ،قلب رو نه به دوست
داشته باشد ،باور م ىكردند؟ و اگر باور م ىكردند ،حاضر بودند كارى برایم
بكنند؟ داشتن وام ىداره ،نه به دوست داشته شدن».
* -یعنى تا این حد بده؟
دوس تپسر میترا ش بها حدود ساعت ده م ىآمد و تا صبح در آن -بد نیست ،وحشتناكه.
اتاق صداى نازناله میترا بود و در این اتاق دندا نقروچ ههاى من كه ب ىصدا
بود و فكم را به درد م ىآورد« :كسى كه پُر از عشق است ،حتى به اشیاى از ذهنم گذشت كه شاید در فرانسه و هلند و اسپانیا هم دچار همین
ب ىجان هم جان م ىبخشه ».این حرف مزخرف روزگارى توى ذهنم جولان سرنوشت م ىشدم ،ولى حالا كه یاد آن روزها م ىافتم ،م ىبینم كارى
م ىداد ولى حالا به این نتیجه رسیده بودم كه عشق همان لذت جنسى از دستم ساخته نبود .بیشتر از سیصد هزار ایرانى بودیم كه قانونى یا
است و بقی هاش دروغ .پس بهتر است وقت عمده را صرف یك جاى درست غیرقانونى وارد خاك تركیه شده بودیم .من قانونى آمده بودم ،اما ب همحض
و حسابى كرد تا تجربه جنسی و کوتاه مدت با دیگران. ای نكه فهمیدم كجا هستم ،پاسپورتم را پاره كردم .ظاهراً ای نطورى
روز پنجم میترا پی شدستى ی كبارمصرف را تقریباً پرت كرد طرفم و راح تتر م ىشد زیر پوشش نمایندگى سازمان ملل رفت و خود را به یكى
ظرف میوه را كوبید روى میز .خیرهاش شدم« :اگه تو رو نداشتم از درد از كشورهاى خوشبخت اروپا رساند .چ هقدر پلیس تركیه سرم داد كشیده
م ىُمردم ».این حرف به سا لها پیش برم ىگشت؛ زمان ىكه پدر و مادرم بود ،چ هقدر صاح بخان هها و پلی سها و مترج مهاى مختلف با تحقیر نگاهم
زنده بودند و پدرم از ش شجا اجاره م ىگرفت .بعد از مرگ مادر و پدرم، كرده بودند و تشر زده بودند .ب ههر حال سر از سوئد درآوردم .به من جا
دو خواهر و دو برادرم به جان هم افتادند و از آ نهمه ثروت یك سكه ده دادند ،غذا و لباس و پول دادند و ك مكم لیسانس شیمى گرفتم و بعد
تومانى به من نرسید .از این چهار نفر یك ىشان سابقاً مسلمان انقلابى بود دكتراى شیمى معدنى .تا آخر عمر ممنون ملت و دولت سوئد هم هستم،
و دیگرى چپ دوآتشه .اگر سهم مرا م ىفرستادند شاید با پولم م ىتوانستم ولى همیشه خودم را غریبه و حتى طفیلى م ىدانستم ،همیشه ،حتى
یكى از این مردهاى ت نلش آمریكایى را بخرم و به عقدش دربیایم .نشد و زمانى كه با مرد مورد علاق هام همبستر بودم ،به فكر بازگشت به ایران
حالا منِ بدبخت باید تحقیر هر كس و ناكسى مثل میترا را تحمل كنم: دارم .خودم به آنها گفتم ایران ىام كه هیچ واكنشى از مرد یا زن ندیدم. بودم .چمدانم همیشه بسته بود و انگار چیزى توى دلم بود كه م ىگفت
«تو ب هخاطر من این كارها را نكردى ،به این خاطر كردى كه دلت م ىخواد دوست ىمان چند هفته بعد تمام شد ،چون آ نطور كه از مرد شنیدم ،پیرزن بهتر است همان ایران بمیرى .اگر ای نقدر دلم پیش ایران بود ،پس چه
من و امثال منو راضى نگ هدارى ،تا ازت تعریف و تمجید كنیم ».این حرفى مریض شد و چند روز بعد ُمرد .از آن پس پیرمرد دیگر به پارك نیامد .و من شد كه از آن دل كندم و حالا ،حتى با این سرما و ای نهمه ب ىاعتنایى دلم
بود كه سا لها پیش میترا زده بود ،بعد از آ نهمه خوبى كه در حقش كرده باز هم پشت پنجره م ىنشستم ،به دوردس تها خیره م ىشدم تا خستگى
بودم .كاش زهرمار دم دستم بود و هما نموقع ب هجاى خارج شدن از ایران یك عمر عشق ب ىحاصل و زندگى تكرارى را از تن بیرون كنم .دیگر چیزى نم ىخواست به ایران برگردم .داستانى است كه سر دراز دارد.
خودم را خلاصم م ىكردم تا حالا محتاج آدمى مثل او نباشم! حالا كه محكوم هستم به زندگىدر این شهر با كى حرف بزنم ،عصرها
In touch with Iranian diversity *** در انتظارم نبود .ظاهراً خودم را به پایان برده بودم. به خانه چه كسى بروم و چه كسى به دیدنم بیاد؟ در ساختما نهایى كه
در محیط كار هم همی نقدر تنها بودم .واقعاً درمانده شده بودم .باید از بالا مثل قوطى كبری تهاى كنار هم م ىمانند ،مرد و زن از روب هروى هم
صداى ثریا توى تلفن اول مهربان بود ،بعد معمولى و آخرش سرد و چه كار م ىكردم .میترا كه حالا در آمریكا دم و دستگاهى براى خودش م ىآیند و م ىروند و یا از كنار هم م ىگذرند ،ب ىآ نكه حتى به هم سلام
بیروح .انگار یادش رفت كه وقتى ایران بود ،از درد معده و روده فریادش راه انداخته بودُ ،رك و پوس تكنده پشت تلفن گفت« :م ىتونى براى دو روز
داشت به آسمان م ىرسید و ب هخاطر ب ىپولى دنبال مداواى مفت و مجانى كنند.
بود كه من بردمش پیش دكتر مرتضوى و او خارج از نوبت مجانى ویزیتش روى من حساب كنى». ب ههمین علت ،تنهایى داشت خف هام م ىكرد و وقتى به خودم آمدم
كرد ،و دو روز بعد بردمش تا مجانى آندوسكوپ ىاش كند و سه روز بعد طى دو روز توى آمریكا چ هكار م ىشد كرد؟ یادش رفته بود كه بیست كه دیدم ب هخاطر همین خوره تنهایى و از سر بدبختى و بیكسى یا هر
باز بردمش تا مجانى كولونوسكوپ ىاش كند و مجانى برایش نسخه بنویسد سال پیش ،من بودم كه براى خودش و برادرش رو زدم به دو تا از فامی لها چیزى كه م ىشود فكرش را كرد ،با یك پسر مراكشى دوست شدهام كه
و من فرداى آ نروز داروهاى نسخه چهارهزار تومانى را بگیرم و بدهم و برا ىشان كار درست كرده بودم .یادش رفت كه من در سوئد با هزار فقط موقعى به من توجه م ىكرد كه م ىخواست عشقبازى كند .دنیاى
دستش. زحمت نشانى آن پیرزن نیكوكار مسیحى مقیم ایتالیایى را پیدا كردم خودش را داشت و اصلًا مرا به آن راه نم ىداد .چ هكار باید م ىكردم؟ او
حالا وقتى به او م ىگویم« :دوستان سابق هیچ مهر محبتى به آدم و تلفنى به او داده بودم .او بود كه ویزاى آمریكا را براى میترا ترتیب به راه خودش رفت و من ب هراه خودم .بعد از حدود شش ماه تنهایى ،با
ندارن ،حاضر نیستن براى كسى وقت بگذارن ».خیلى راحت م ىگوید: داده بود .ولى خودم چه؟ حالاحالاها باید تحمل م ىكردم؛ چون پیرزن فنلاندی كه همكارم بود دوست شدم .همكار بودیم و با هم م ىرفتیم یك
«شاید ،ولى تو هم خیلى پرتوقع شدى! تازه ،مگه خود تو براى اونایى كه نیكوكار مدتی پیش ُمرده بود .به آمریكا هم كه م ىرفتم باید ژس تها و ساختمان را تمیز م ىكردیم .م ىدانستم خیلى حسابگر است ولى یك ماه
از ایران می اومدن سوئد وقت م ىذاشتى؟» بدخلق ىهاى میترا را تحمل م ىكردم .البته از تحمل سرماى آد مها و هواى بعد كه گفت» :بهتر نیست كنار هم زندگى كنیم؟» براى ای نكه از دستش
ناراحت شدم و رفتم اتاقى كه بهم داده بودند .ساعتى بعد داشتم سوئد راح تتر بود .اصلًا حاضر بودم بروم جهنم ،ولى سوئد نمانم .ش بها ندهم ،و درحال ىكه م ىدانستم نم ىشود به دوستى طولان ىمدت با او فكر
اشك م ىریختم كه در زدند .گفتم كه بیاید داخل .شوهرش بود .دلدار ىام م ىرفتم توى اینترنت تا ببینم كدام مرد بخ تبرگشته آمریكایى دنبال كنم ،جواب مثبت دادم و با او همخانه شدم .از همان اول هم هچیزش
داد« :تا من توى این خونه هستم ،اینجا را خونه خودت بدون .از ته دل زن م ىگردد .عك سها با سن و سالى كه زیر یا كنارش م ىآمد ،جور نبود. را با من حساب م ىكرد .زرشك ،گردو و بادام و هر چیزى را كه از ایران
م ىگم». خیل ىهاشان وضع مالى مبهمى داشتند و بعض ىها وض عشان آ نقدر خوب م ىفرستادند م ىخورد و ب هبه و چ هچه م ىگفت ،ولى خودكارش را از دستم
به او خوبى نكرده بودم و اصلًا مرا ندیده بود ،اما جعبه دستمال كاغذى نبود كه خرج زن هم بدهند .شرط و شرایط گذاشته بودند :حداقل دو هزار درم ىآورد و م ىگفت« :مال منه ».یا م ىگفت« :تو براى در سهات بیشتر
را جلوم گرفت« :اش كهاتونو پاك كنین .ب هكمك دوستان سعى م ىكنیم یه دلار درآمد ماهانه براى ای نكه آپارتمان موجود را از دست ندهند یا زن
راهحل پیدا كنیم .همكارم یه سرن خهایى از دوس تپسرش بهم داد كه ترجیحاً كارمند ادارى باشد كه عصر به خانه برگردد -لابد براى كارهاى بیدار م ىمونى ،باید پول بیشترى براى برق بدى».
شاید ب هدردمون بخوره .دوس تپسرش یه آمریكایى خ لوضع م ىشناسه به آشپزى .من هم باید شرط م ىگذاشتم :برایم ویزا و اقامت بگیرد .درضمن از كارهایش ،گداصفتى و حسابگر ىهایش ذله شدم و بالاخره گفتم«:
اسم ادموند .این ادموند دوست داره به دیگران كمك كنه ،حالا چرا ،كسى براى دسترسى ساده ،حتماً خانه او و بقیه مردها حول و حوش بوستون
نم ىدونه». باشد .براى یك ىشان كه جوا نتر بود و از چت هم خوشش نم ىآمد ،ایمیل چرا ای نقدر حساب و كتاب م ىكنى مگه ما دوست نیستیم؟»
چندین و چند ساعت توى هول و ولا بودم .یا آب و نوشابه و قهوه فرستادم .آخرین عكسش را فرستاد؛ آ نهم بنا ب هدرخواست من كه حالا با خیلى جدى گفت« :نخیر! ما همكاریم».
Vol. 22 / No. 1350 - Friday, July 3, 2015 م ىخوردم یا م ىرفتم دستشویى .نشستن توى كارم نبودُ .مردم و زنده دیدن چهره واقع ىاش روى مونیتور داشتم به گریه م ىافتادم .كله تاس و
شدم تا روز موعود از كار برگشت .با خوشحالى گفت« :دیدى شانس خربزهشكلش ،صورت سه گوش چروكیده و دندا نهاى درشتش حالم را با تعجب و لحنى تمسخرآمیز پرسیدم« :منظورت سه چار روز نظافت
دارى!» بهم زد« :درسته كه دیگه مردها هم هشون یك ىان ،ولى معنیش این نیست در هفته است؟»
و گفت« :درست شد .همه چیزو گفت».
و گفت« :ادموند خصوصیاتش بیشتر به شرق ىها شباهت داره .دلش كه تن به هر خفتى بدم». سرش را خاراند ،چیزى نگفت و رفت طرف یخچال ،ولى ناگهان
م ىخواد به مردم كمك كنه ،حتى براشون فداكارى كنه ،دیگه خودت با مرد بعدى چت كردم .فكر كنم بالاى صد و ده كیلو بود .گفت« :بدك برگشت و خیلى راحت گفتُ « :خب ،تو ش بها به یك مرد احتیاج داشتى
م ىدونى و او».
و نشان ىاش را داد .روز بعد ،رفتم .آنجا یك بیغوله بود .آدم فكرنمى كرد نیستى م ىشه باهات حال كرد ،نظر تو راجع به من چیه؟» و من به یه زن .اسمش همكاری یه ،غیر از اینه؟»
در بوستون ای نطور جایى وجود داشته باشد .پر از بشك هها و سط لهاى -حرف خاصى ندارم. فكر كنم ساعت ده شب بود و سه ماه پیش آمده بود خان هام كه خشك
كثیف ،كابین تهاى درب و داغان و لوازم خانه مستعمل .یك مرد غو لپیكر و جدى گفتم« :وسایلتو جمع كن ،برو بیرون ،دیگه هم پشت سرتو نگاه
با صورت چندروز نتراشیده و چش مهاى خمار كه فقط شورت پوشیده بود، -درآمدت چ هقدره؟ اصلًا چ ىها دارى؟
جلوم ظاهر شد .جیغ كوتاهى كشیدم و عقب رفتم .وحشت برم داشت. خیلی خودمانی گفتم« :م ىتونم كار كنم .برات نوشتم كه چ هكارهام. نكن».
دس تهایش را ب هعلامت تسلیم بالا برد ،بعد ب هنشانه دعوت به آرامش آنها 23 دخترها زیاد طرف دخترها نم ىرفتند .كسى با كسى دوست نم ىشد
را آرام تكان داد و به انگلیسى عش قلاتى پرسید چه م ىخواهم .گفتم« :با راستى خودت الان چه كار م ىكنى؟» و اصلًا حرف نم ىزد .ب ههمین خاطر رفتم یه سگ خریدم ،شاید ای نجورى
ادموند باریمور كار دارم». -فعلًا بیكارم ،ولى قراره یكى از بچ هها یه كار توى پمپ بنزین برام با كسى دوست بشوم .چهار دفعه رفتم پارك ،بالاخره سگ من و سگ یك
چشمكى زد ،لبخندى زد و بعد رفت و موقع ناپدید شدن در راهرو، زن سوئدى با هم بازى كردند .زن كه حدود ده دوازده متر دورتر روى
جور كنه .الان هم او و مادرم دارن اجاره اینجا را م ىدن. نیمكت لم داده بود ،نگاهى به س گها و سرخوشى آنها انداخت ،بعد براى
بعد از كلى وراجى ،فهمیدم كه دارم دنبال مردى راه م ىافتم كه من سر تكان داد .ك مكم با هم سلام و علیك پیدا كردیم ،ولى فقط چند
خودش آویزان دیگران است و دوست دارد بعد از ای نهم با پول و زحمت قدمى از این سر تكان داد نها جلوتر رفتیم؛ یعنى اجازه پیشروى بیشتر
من زندگى كند و ش بها آبجو و كالباس بخورد و فیلم نگاه كند و روزها نم ىداد .ب همحض سلام دو سه جمل هاى م ىگفت و بعد خداحافظى م ىكرد.
آن زوج پیر بالاى هفتاد سال هم همی نطور .ولى جمل ههاى آ نها بیشتر
بخوابد. بود .ب ههمین خاطر هم ك مكم دوست شدیم؛ ولى دوستى طبق تعریف
براى سومى ایمیل فرستادم ،در جواب فهرست بلندبالایى فرستاد: سوئد ىها :یك لبخند ،سلام و و چند جمله درباره سگ من و سگ آنها.
«حداكثر سن زن موردنظرم چهل سال است .قدش باید حدود صد و سه ماه فقط كارمان همین بود ،تا ای نكه براى صرف قهوه عصر دعو تشان
كردم و آنها به خان هام آمدند .نپرسیدند من كى هستم ،چه كارهام ،شوهر
دارم یا ندارم ،اصلًا از زیر سنگ آمدم یا مثل بقیه مردم پدر و مادر