Page 24 - 1350
P. 24
پرستار با تعجب نگاهش كرد« :یعنى نم ىدونین؟» دستى تكان داد .رفتم جلوتر تا جای ىكه شبیه اتاق بود .شلو غترین و
-ازدواج ما همچین هم ازدواج نیست ،فرمالیت هس .م ىخوام... تارترین اتاقى بود كه در عمرم دیده بودم .مردى ،نه لاغر و نه چاق ،كه
ادبیات چ هجورى بگم .چرا قانون نم ىذاره مردم طبق می لشون زندگى كنن قدى متوسط داشت ،به من اشاره كرد كه بنشینم .با هر زحمتى بود،
یك چارپایه پیدا كردم و نشستم .چند لحظه بعد مرد دیگرى آمد كه
طنز و بمیرن؟ جوا نتر از آن دو ،اما ژولیدهتر و كثی فتر بود .با صداى گرفته و لحنى 24
پرستار گفت« :من تصمی مگیرنده نیستم .بهتره با معاون بخش
حسن سیدرئیسی ُكند ،گفت« :ادموند منم ،چى كار داشتى مامانى؟» سال / 22شماره - 1350جمعه 12ریت 1394
صحبت كنین». -منو...منو دوستم ثریا فرستاده پیش شما .شوهر ثریا همكار
توى شوك بودم كه ادموند به من خیره شد .پرستار تلفنى با دوس تدختر گلن جانسونه .جانسون به شوهر ثریا گفته كه شما
یكى حرف زد و بعد یك پرینت گرفت ،لاى پوشه گذاشت و ما را به م ىتونین كمكم كنین.
اتاق معاون برد .دكتر با هردو نفرمان دست داد .پرستار موضوع را -اوه ،مگه گلن هنوز زندهس؟ فكر م ىكردم الان اون دنیا باشه.
گفت .دكتر او را مرخص كرد و به من و ادموند گفت« :راحت باشین، و گفتُ « :خب ،فرمایش؟»
«من ایران ىام ،دكتراى شیمى دارم ،م ىبینى كه انگلیس ىام بد
کاری نکنی که خشم او برخیزد بنشینین». نیست .دو سال سابقه كار توى آزمایشگاه دانشگاه و یك سال سابقه
بعد از خواندن پرینت ،خیلى مؤدبانه گفت« :ادموند تو نم ىتونى تدریس دارم .م ىخوام بیام آمریكا .از سوئد خسته شدم».
در پی افشاگریهای «ادوارد اسفودن» جز به جگر زده که آبها ُ -خب بیا ،كى جلوتو گرفته.
را گ لآلود و خوا بها را آشفته میکند و وارد معقولات میشود و ازدواج كنى ،اینو كه م ىدونى». -بهم ویزاى اقامت نم ىدن .م ىتونم قاچاقى بمونم ،ولى نم ىخوام
شنودهای دوستانه را برملا میکند ،خانم مرکل اقدام به احضار سفیر ادموند توضیح مفصل داد ،اما دكتر عق بنشینى نكرد« :من اسیر پلی سها بشم و مجبور باشم با مدرك دكترى برم رستوران
امریکا مینماید .این حرکت خانم مرکل به آقای «اولاند» هم دل ظرفشویى .اگه تو ...م ىدونى ...اگه تو كمك...
میدهد و رگ غیرتش را میجنباند که بر اثر افشاگریهای وبسایت نم ىتونم مقررات رو زیر پا بذارم». قیاف هاش جورى درهم رفت كه ساكت شدم .زل زده بود به
«وییک لیکس» و دائر بر جاسوسی سازمان امنیت امریکا از رئیسان به حرف آمدم« :دكتر خواهش م ىكنم این لطفو در حق من چش مهایم .گفتم« :من ،ببین ادموند ،من به كمك تو احتیاج دارم.
توى سوئد زندگى م ىكنم ،ولى دلم م ىخواد بیام آمریكا .اینجا گرمه،
جمهور فرانسه ،جسارتاً به سفیر امریکا عرض کند: بكنین». مردم خونگرمن و خودمونی ،هیشگی خودشو صاحب خونه نمی دونه.
اقدامی که منافع امنیت ملی فرانسه را به مخاطره بیاندازد قابل مات نگاهم كرد كه دوباره گفتم« :به من كمكم كنین ،دكتر، خلاصه ...ادموند خواهش می كنم كمكم كن.
-چى كار كنم كه قلبت زیر این سینه پُرگوشتت اذیت نشه؟
تحمل نیست .چه غلطها! گویا؛ ازدواجی در میون نیست .همه اش فرمالیته س». ُ -خب ،كارى كه توى این موقعیت م ىكنن.
آقای اولاند اهل بیان است با تعجب گفت« :چرا اصرار م ىكنین؟» -باهات ازدواج كنم؟
در کله ماهی هم زبان است -بله ،خواهش م ىكنم .هر چ هقدر بخواى بهت م ىدم .اگه
-براى ای نكه نم ىخوام به سوئد برگردم .م ىخوام با ادموند ازدواج نتونستم هم هشو بدم ،بهت ...چك ،نوشته ،خلاصه هر چى تو بگى
عبیدزاکانی میگوید؛ مخنثی ماری دید .گفت دریغا سنگی و مردی! كنم ،تعهد م ىدیم كه ب ههم نزدیك نشیم. م ىدم كه ب همرور دی نمو ادا كنم.
دریغا ژنرال دوگلی! اما از کجا که این شنودها چیز بدی باشد و از سر مرد سوم گفت« :سكس چى م ىشه؟»
دوستی نباشد .کشورهای دوست باید از حال یکدیگر آگاه باشند. ادموند پرید وسط حرفم و قاطع گفت« :درست م ىگه ،من فقط گفتم« :هر جور ادموند بخواد».
اگر غیر از این باشد ،آقای اوباما از کجا بداند که دوستان اروپائی با او م ىخوام این بانوى محترم از این وضع خلاص بشه». مرد چاق گفت« :ولى او نم ىتونه ...م ىدونى»...
یک دله هستند؟ ب هعلاوه اگر شنود بد بود که آمریکا از مردم خودش ادموند حرفش را قطع كرد« :دور عشقبازى رو خیط بكش .پولت
متعجب از عنوان «بانوى محترم» بلند شدم و رو به دكتر گفتم: هم براى خودت .من حاضرم این كارو برات بكنم».
شنود نمیکرد. «اگه شما بخواین ،م ىتونین به من كمك كنین». ب ىاختیار دس تهایم را دور گردنش انداختم و در یك آن ،هفت تا
آن بد که بخود همی پسندی هشت بار بوسیدمش .به گریه افتادم .ادموند روى سرم دست كشید .از
-من م ىخوام كمك كنم ،ولى نم ىتونم ،خلاف قانونه. او فاصله گرفتم .سومین دست جعبه دستمال كاغذى را جلوم گرفت.
بر دیگر دوستان روا هست -شاید بتونین یه استثناء توى قانون پیدا كنین. مرد چاق گفت« :چى دوست دارى ایرانى؟ مشروب یا قهوه؟»
و این سبب شد که خانم مرکل به اشتباه خودش پی ببرد و فورا -نیست خانم ،اصرار نكنین. باور نم ىكردم .ادموند تا ایستگاه اتوبوس همراهم آمد« :اگه اولش
برای عتب هبوسی به کاخ سفید برود .جنبه دیپلوماسی را باید از In touch with Iranian diversityباهات خوب تا نكردم»...
انگلستان آموخت که یک الف «رابرت مرداخ» در کاخ بوگینگهام ادموند گفت« :استثناء وقتى پیدا م ىشه كه آدم پولدار باشه». -اوه ،حرفشو نزن.
بغ ضآلود گفتم« :ولى دكتر ،من ...من به این ازدواج احتیاج دارم. به خانه ثریا كه رسیدم ،از فرط هیجان خودش و شوهرش را
شنود میگذارد و ملکه قضیه را به سبیل نداشت هاش در میکند. بوسیدم .هر دو به خنده افتادند و من زدم زیر گریه .ب هحدى بغض
این عشق امریکا به دوستانش هم مایه دردسرش شده است .یعنی خواهش م ىكنم نذارین ناامید از آمریكا برم». داشتم كه گلو و سین هام سنگین و داغ شده بود و باید گریه م ىكردم؛
خدا امریکا را اسب آفرید که تا ابد لگد مادیان را تحمل کند؟ -من از هیچ كمكى ابا ندارم ،ولى نم ىتونم سوگندمو زیر پا بذارم. از خوشحالى یا هر چیز دیگر .به ادموند فكر كردم و به ثریا كه همین
این علاقه و عشق به دوستان اروپائی سبب شده بود که خانم -پس خودتون یه فكرى برام بكنین .من م ىخوام توى آمریكا چند وقت پیش گفته بود« :خودت چى میترا؟ توهم خیال برت داشته،
مرکل از سال ۲۰۰۲که صدراعظم هم نبودند شنود شوند .وقتی خیال م ىكنى بارها و بارها به دیگران كمك كردى .ای نقدر این چیزها
گندهترینشان «سروینستون چرچیل» به یک جوجه «سی آی ا» بمونم ،چه كار باید بكنم؟ را تكرار كردى كه خودت هم باورت شده».
مثل «کرمیت روزولت» میگوید :کاشیک من در تهران بودم تا در سر تا پایم را برانداز كرد« :من براى شما دنبال شوهر بگردم؟» شب از فرط سیرى لب به غذا نزدم .باز به نقط هاى خیره شدم.
کودتای ۲۸مرداد دستیارت میشدم ،دیگر امثال مرکل و اولاند چه دیر خوابیدم ولى چه خوابى .توى ایستگاه مترو مرد موبور و تنومندى
عددی هستند که نهادهای اطلاعاتیشان برای امریکا شرط و شروط -مصلحتى ،فرمالیته. كه م ىدانستم سوئدى است ،اول چپ چپ نگاهم كرد ،بعد سرش را
-من خودمو توى ای نجور مسائل قاطى نم ىكنم .یعنى حق ندارم. آ نطرف گرفت .نم ىدانم چه شد كه از ایستگاه بیرون زدم و بدون
بگذارد؟ -پس ،به من كار بدین .اینجا كار ندارین ،یه جاى دیگه .اصلًا منو پشت سر گذاشتن خیابانى كه روب هرویم بود ،داخل یك فروشگاه بزرگ
نگرانی این کمترین از این است که پرروییشان کار دستشان بدهد. ب هعنوان دخترخوندهتون قبول كنین...راستى ،اگه دوست دارین منو شدم .در قسمت پوشاك خوشم آمد كه یك پیراهن بلند كنم (تمام
که صبر امریکا سر برود و آن کاری را بکند که من حق مسلمش مدتى كه در سوئد بودم فقط ی كبار این فكر به سرم زده بود كه چیزى
ب هعنوان معشوق هتون نگه دارین. بردارم؛ یك عینك كه بالاخره هم از ترس آن را سرجایش گذاشته
میدانم: دكتر كه حالا سر پا ایستاده بود ،هاج و واج به چش مهایم خیره بودم ).مرد جوان و خو شقیافه سوئدى هم پشت سرم بود و دوباره
دربان کاخ سفید را به اروپا بفرستد ،همه «کدخدایان» اروپا را به یک شد .ادموند هم با قیافه غمناكى نگاهم كرد .دكتر سرش را با تأسف چ پچپ نگاهم كرد .شنیدم كه به مأمور انتظامات گفت« :این خانم
تكان داد .دوباره روى صندلى نشستم ،صورتم را در میان دس تها یك عینك دزدیده ».درحال ىكه ب هب ىگناه ىام فكر م ىكردم ،شروع كردم
خط نگهدارد و به هر کدامشان یک پ سگردنی بزند و بگوید: گرفتم و زارزار گریه كردم .دكتر دستش را روى شان هام گذاشت و با به دویدن .فقط همین مرد دنبالم كرد و خیلى سریع به من رسید كه
رویتان را کم کنید! بروید سر کارتان! شما چه عددی هستید؟ حالا بالاى یك ساختمان ایستاده بودم؛ ساختمانى كه م ىدانستم چهل
رئیس مملکت هستید که هستید! سیاستمدار هستید که هستید! لحنى ملایم گفت« :متأسفم ،واقعاً متأسفم!» و چهار طبقه است .خنده چند شآورى كرد و دستم را محكم گرفت.
در باطن ممنون شدم كه تأسفش به ترحم تبدیل نشده بود .سرم جیغ زدم ،ولى ولم نم ىكرد .هلم داد طرف لب پش تبام .ت بزده و
سیاستمدار که نباید در سیاست دخالت کند. را كه بلند كردم ،او رفته بود و ادموند با غمگینى نگاهم م ىكرد ،قسم خیس از عرق جیغ زدم كه پرت شدم پایین .در هوا دست وپا م ىزدم Vol. 22 / No. 1350 - Friday, July 3, 2015
«مرکل» به «اولاند» و «کامرون» میگوید آنگونه بگو که «اوباما» م ىخورم كه یكى از مهربا نترین نگاهها را داشت ،چیزى به مهربانى و فریاد م ىكشیدم و صداى خنده مرد بلندتر م ىشد و مدام از خودم
نگاه مادرم .شاید این نگاه فقط همین ی كبار تمام م ىشد و چند لحظه م ىپرسیدم كه چرا به زمین نم ىرسم و مگر این ساختمان چ هقدر
میگوید. طول كشیده بود ،ولى كیفیتش همان بود .گفتم« :فكر م ىكنى توى ارتفاع دارد و اصلًا چرا ساختما نهاى سوئد آ نقدر بلندند كه آدم بعد
ماشاالله راه افتادهایم از پنج شش ساعت سقوط هنوز در هوا معلق م ىماند؟ دست مرد از
راهی برویم حضرتش میپوید. ایال تهاى دیگه بشه كارى كرد؟» بالا كش آورد كه یق هام را بگیرد ،از ترس با تمام قوا جیغ زدم و ناگهان
گر طفره رویم یا کج و کوله رویم گفت« :اگه قانو نشون اجازه بده ،من میام ،هر جا كه باشه». خودم را در تاریكى و خیس از عرق دیدم.
ما را همگی به شاش خود میشوید. بیرون از بیمارستان ،ادموند ب ىمقدمه گفت« :سوئد جاى بدیه؟» با خوشحالى اش كهایم را پاك كردم و گفتم« :متشكرم ادموند،
-نه ،شاید هم براى خیل ىها خوب باشه ،ولى من این اواخر خودمو بهترین قهوه را از دست تو خوردم».
توى آینه هم نم ىدیدم .او نجا همه چیزش سرده .حتى همین دكتر خوابم تعبیر شد .فردا كه با ادموند رفتیم بیمارستان ،پرستارى
كه مسؤول آزمایش خون بود ،ب هسرعت مشخصات ادموند و من را به
ب ىرحم از تموم سوئد ىهایى كه دیدم گر متر و خودمون ىتره. كامپیوتر داد و با نگرانى رو به ادموند گفت« :شما كه به ایدز مبتلا
تا خانه ثریا همراهم آمد .به ادموند گفتم«:تو خیلى خوبى ،این 24هستین».
سر تا پایم در آب سرد فرورفته بود كه ادموند با خونسردى و
منم كه بدشانسم». خیلى شمرده گفت« :م ىدونم ،ولى چه اشكالى براى ازدواج پیش
-كاش م ىشد كاری برات می كردم .من شاید تا بیست سال میاره؟»
دیگه زنده بمونم ،شاید هم تا چن وقت دیگه كارم تموم بشه .حیف
شد كه نتونستم كارى برات كنم.
موقع خداحافظى نتوانستم صورتش را نبوسم .بهتر است نگویم
چ هطور نگاهم م ىكرد.
شب آ نقدر گریه كردم كه ثریا هم به گریه افتاد و شوهرش
چندبار چش مهاى نمناكش را پاك كرد.
چه كسى م ىگوید شانس وجود ندارد؟ شهره فقط چهار ماه در
نروژ بود ،یك ایسلندى تبعه آمریكا ازش خوشش آمد ،با او عروسى
كرد و بردش قلب دیترویت .درست است كه نم كنشناسى كرد و بعداً
به آن مرد خیانت كرد و او هم طلاقش داد ،ولى ب ههر حال توانست بار
و بندیلش را توى آمریكا بگذارد زمین و از نرو ِژ همیشه تاریك و سرد
خلاص شود .اما حالا شانس منِ بدبخت ،ادموند بیچاره...
توى فرودگاه زل زده بودم به یك سگ .سگم را به امید اقامت در
آمریكا به یك پیرزن كوبایى فروخته بودم .باید مالیات پرداخ تنشدهاش
را م ىدادم و خودم را از ن قهاى پیرزن و اخطارهاى اداره مالیات خلاص
م ىكردم .باید یك سگ دیگر م ىخریدم؛ ب ههر حال م ىشد به امید
آن گاهى از خانه بیرون زد و هر هفته چند كلم هاى با سوئد ىهاى
رن گپریده و مؤدب حرف زد.
-ازدواج ما همچین هم ازدواج نیست ،فرمالیت هس .م ىخوام... تارترین اتاقى بود كه در عمرم دیده بودم .مردى ،نه لاغر و نه چاق ،كه
ادبیات چ هجورى بگم .چرا قانون نم ىذاره مردم طبق می لشون زندگى كنن قدى متوسط داشت ،به من اشاره كرد كه بنشینم .با هر زحمتى بود،
یك چارپایه پیدا كردم و نشستم .چند لحظه بعد مرد دیگرى آمد كه
طنز و بمیرن؟ جوا نتر از آن دو ،اما ژولیدهتر و كثی فتر بود .با صداى گرفته و لحنى 24
پرستار گفت« :من تصمی مگیرنده نیستم .بهتره با معاون بخش
حسن سیدرئیسی ُكند ،گفت« :ادموند منم ،چى كار داشتى مامانى؟» سال / 22شماره - 1350جمعه 12ریت 1394
صحبت كنین». -منو...منو دوستم ثریا فرستاده پیش شما .شوهر ثریا همكار
توى شوك بودم كه ادموند به من خیره شد .پرستار تلفنى با دوس تدختر گلن جانسونه .جانسون به شوهر ثریا گفته كه شما
یكى حرف زد و بعد یك پرینت گرفت ،لاى پوشه گذاشت و ما را به م ىتونین كمكم كنین.
اتاق معاون برد .دكتر با هردو نفرمان دست داد .پرستار موضوع را -اوه ،مگه گلن هنوز زندهس؟ فكر م ىكردم الان اون دنیا باشه.
گفت .دكتر او را مرخص كرد و به من و ادموند گفت« :راحت باشین، و گفتُ « :خب ،فرمایش؟»
«من ایران ىام ،دكتراى شیمى دارم ،م ىبینى كه انگلیس ىام بد
کاری نکنی که خشم او برخیزد بنشینین». نیست .دو سال سابقه كار توى آزمایشگاه دانشگاه و یك سال سابقه
بعد از خواندن پرینت ،خیلى مؤدبانه گفت« :ادموند تو نم ىتونى تدریس دارم .م ىخوام بیام آمریكا .از سوئد خسته شدم».
در پی افشاگریهای «ادوارد اسفودن» جز به جگر زده که آبها ُ -خب بیا ،كى جلوتو گرفته.
را گ لآلود و خوا بها را آشفته میکند و وارد معقولات میشود و ازدواج كنى ،اینو كه م ىدونى». -بهم ویزاى اقامت نم ىدن .م ىتونم قاچاقى بمونم ،ولى نم ىخوام
شنودهای دوستانه را برملا میکند ،خانم مرکل اقدام به احضار سفیر ادموند توضیح مفصل داد ،اما دكتر عق بنشینى نكرد« :من اسیر پلی سها بشم و مجبور باشم با مدرك دكترى برم رستوران
امریکا مینماید .این حرکت خانم مرکل به آقای «اولاند» هم دل ظرفشویى .اگه تو ...م ىدونى ...اگه تو كمك...
میدهد و رگ غیرتش را میجنباند که بر اثر افشاگریهای وبسایت نم ىتونم مقررات رو زیر پا بذارم». قیاف هاش جورى درهم رفت كه ساكت شدم .زل زده بود به
«وییک لیکس» و دائر بر جاسوسی سازمان امنیت امریکا از رئیسان به حرف آمدم« :دكتر خواهش م ىكنم این لطفو در حق من چش مهایم .گفتم« :من ،ببین ادموند ،من به كمك تو احتیاج دارم.
توى سوئد زندگى م ىكنم ،ولى دلم م ىخواد بیام آمریكا .اینجا گرمه،
جمهور فرانسه ،جسارتاً به سفیر امریکا عرض کند: بكنین». مردم خونگرمن و خودمونی ،هیشگی خودشو صاحب خونه نمی دونه.
اقدامی که منافع امنیت ملی فرانسه را به مخاطره بیاندازد قابل مات نگاهم كرد كه دوباره گفتم« :به من كمكم كنین ،دكتر، خلاصه ...ادموند خواهش می كنم كمكم كن.
-چى كار كنم كه قلبت زیر این سینه پُرگوشتت اذیت نشه؟
تحمل نیست .چه غلطها! گویا؛ ازدواجی در میون نیست .همه اش فرمالیته س». ُ -خب ،كارى كه توى این موقعیت م ىكنن.
آقای اولاند اهل بیان است با تعجب گفت« :چرا اصرار م ىكنین؟» -باهات ازدواج كنم؟
در کله ماهی هم زبان است -بله ،خواهش م ىكنم .هر چ هقدر بخواى بهت م ىدم .اگه
-براى ای نكه نم ىخوام به سوئد برگردم .م ىخوام با ادموند ازدواج نتونستم هم هشو بدم ،بهت ...چك ،نوشته ،خلاصه هر چى تو بگى
عبیدزاکانی میگوید؛ مخنثی ماری دید .گفت دریغا سنگی و مردی! كنم ،تعهد م ىدیم كه ب ههم نزدیك نشیم. م ىدم كه ب همرور دی نمو ادا كنم.
دریغا ژنرال دوگلی! اما از کجا که این شنودها چیز بدی باشد و از سر مرد سوم گفت« :سكس چى م ىشه؟»
دوستی نباشد .کشورهای دوست باید از حال یکدیگر آگاه باشند. ادموند پرید وسط حرفم و قاطع گفت« :درست م ىگه ،من فقط گفتم« :هر جور ادموند بخواد».
اگر غیر از این باشد ،آقای اوباما از کجا بداند که دوستان اروپائی با او م ىخوام این بانوى محترم از این وضع خلاص بشه». مرد چاق گفت« :ولى او نم ىتونه ...م ىدونى»...
یک دله هستند؟ ب هعلاوه اگر شنود بد بود که آمریکا از مردم خودش ادموند حرفش را قطع كرد« :دور عشقبازى رو خیط بكش .پولت
متعجب از عنوان «بانوى محترم» بلند شدم و رو به دكتر گفتم: هم براى خودت .من حاضرم این كارو برات بكنم».
شنود نمیکرد. «اگه شما بخواین ،م ىتونین به من كمك كنین». ب ىاختیار دس تهایم را دور گردنش انداختم و در یك آن ،هفت تا
آن بد که بخود همی پسندی هشت بار بوسیدمش .به گریه افتادم .ادموند روى سرم دست كشید .از
-من م ىخوام كمك كنم ،ولى نم ىتونم ،خلاف قانونه. او فاصله گرفتم .سومین دست جعبه دستمال كاغذى را جلوم گرفت.
بر دیگر دوستان روا هست -شاید بتونین یه استثناء توى قانون پیدا كنین. مرد چاق گفت« :چى دوست دارى ایرانى؟ مشروب یا قهوه؟»
و این سبب شد که خانم مرکل به اشتباه خودش پی ببرد و فورا -نیست خانم ،اصرار نكنین. باور نم ىكردم .ادموند تا ایستگاه اتوبوس همراهم آمد« :اگه اولش
برای عتب هبوسی به کاخ سفید برود .جنبه دیپلوماسی را باید از In touch with Iranian diversityباهات خوب تا نكردم»...
انگلستان آموخت که یک الف «رابرت مرداخ» در کاخ بوگینگهام ادموند گفت« :استثناء وقتى پیدا م ىشه كه آدم پولدار باشه». -اوه ،حرفشو نزن.
بغ ضآلود گفتم« :ولى دكتر ،من ...من به این ازدواج احتیاج دارم. به خانه ثریا كه رسیدم ،از فرط هیجان خودش و شوهرش را
شنود میگذارد و ملکه قضیه را به سبیل نداشت هاش در میکند. بوسیدم .هر دو به خنده افتادند و من زدم زیر گریه .ب هحدى بغض
این عشق امریکا به دوستانش هم مایه دردسرش شده است .یعنی خواهش م ىكنم نذارین ناامید از آمریكا برم». داشتم كه گلو و سین هام سنگین و داغ شده بود و باید گریه م ىكردم؛
خدا امریکا را اسب آفرید که تا ابد لگد مادیان را تحمل کند؟ -من از هیچ كمكى ابا ندارم ،ولى نم ىتونم سوگندمو زیر پا بذارم. از خوشحالى یا هر چیز دیگر .به ادموند فكر كردم و به ثریا كه همین
این علاقه و عشق به دوستان اروپائی سبب شده بود که خانم -پس خودتون یه فكرى برام بكنین .من م ىخوام توى آمریكا چند وقت پیش گفته بود« :خودت چى میترا؟ توهم خیال برت داشته،
مرکل از سال ۲۰۰۲که صدراعظم هم نبودند شنود شوند .وقتی خیال م ىكنى بارها و بارها به دیگران كمك كردى .ای نقدر این چیزها
گندهترینشان «سروینستون چرچیل» به یک جوجه «سی آی ا» بمونم ،چه كار باید بكنم؟ را تكرار كردى كه خودت هم باورت شده».
مثل «کرمیت روزولت» میگوید :کاشیک من در تهران بودم تا در سر تا پایم را برانداز كرد« :من براى شما دنبال شوهر بگردم؟» شب از فرط سیرى لب به غذا نزدم .باز به نقط هاى خیره شدم.
کودتای ۲۸مرداد دستیارت میشدم ،دیگر امثال مرکل و اولاند چه دیر خوابیدم ولى چه خوابى .توى ایستگاه مترو مرد موبور و تنومندى
عددی هستند که نهادهای اطلاعاتیشان برای امریکا شرط و شروط -مصلحتى ،فرمالیته. كه م ىدانستم سوئدى است ،اول چپ چپ نگاهم كرد ،بعد سرش را
-من خودمو توى ای نجور مسائل قاطى نم ىكنم .یعنى حق ندارم. آ نطرف گرفت .نم ىدانم چه شد كه از ایستگاه بیرون زدم و بدون
بگذارد؟ -پس ،به من كار بدین .اینجا كار ندارین ،یه جاى دیگه .اصلًا منو پشت سر گذاشتن خیابانى كه روب هرویم بود ،داخل یك فروشگاه بزرگ
نگرانی این کمترین از این است که پرروییشان کار دستشان بدهد. ب هعنوان دخترخوندهتون قبول كنین...راستى ،اگه دوست دارین منو شدم .در قسمت پوشاك خوشم آمد كه یك پیراهن بلند كنم (تمام
که صبر امریکا سر برود و آن کاری را بکند که من حق مسلمش مدتى كه در سوئد بودم فقط ی كبار این فكر به سرم زده بود كه چیزى
ب هعنوان معشوق هتون نگه دارین. بردارم؛ یك عینك كه بالاخره هم از ترس آن را سرجایش گذاشته
میدانم: دكتر كه حالا سر پا ایستاده بود ،هاج و واج به چش مهایم خیره بودم ).مرد جوان و خو شقیافه سوئدى هم پشت سرم بود و دوباره
دربان کاخ سفید را به اروپا بفرستد ،همه «کدخدایان» اروپا را به یک شد .ادموند هم با قیافه غمناكى نگاهم كرد .دكتر سرش را با تأسف چ پچپ نگاهم كرد .شنیدم كه به مأمور انتظامات گفت« :این خانم
تكان داد .دوباره روى صندلى نشستم ،صورتم را در میان دس تها یك عینك دزدیده ».درحال ىكه ب هب ىگناه ىام فكر م ىكردم ،شروع كردم
خط نگهدارد و به هر کدامشان یک پ سگردنی بزند و بگوید: گرفتم و زارزار گریه كردم .دكتر دستش را روى شان هام گذاشت و با به دویدن .فقط همین مرد دنبالم كرد و خیلى سریع به من رسید كه
رویتان را کم کنید! بروید سر کارتان! شما چه عددی هستید؟ حالا بالاى یك ساختمان ایستاده بودم؛ ساختمانى كه م ىدانستم چهل
رئیس مملکت هستید که هستید! سیاستمدار هستید که هستید! لحنى ملایم گفت« :متأسفم ،واقعاً متأسفم!» و چهار طبقه است .خنده چند شآورى كرد و دستم را محكم گرفت.
در باطن ممنون شدم كه تأسفش به ترحم تبدیل نشده بود .سرم جیغ زدم ،ولى ولم نم ىكرد .هلم داد طرف لب پش تبام .ت بزده و
سیاستمدار که نباید در سیاست دخالت کند. را كه بلند كردم ،او رفته بود و ادموند با غمگینى نگاهم م ىكرد ،قسم خیس از عرق جیغ زدم كه پرت شدم پایین .در هوا دست وپا م ىزدم Vol. 22 / No. 1350 - Friday, July 3, 2015
«مرکل» به «اولاند» و «کامرون» میگوید آنگونه بگو که «اوباما» م ىخورم كه یكى از مهربا نترین نگاهها را داشت ،چیزى به مهربانى و فریاد م ىكشیدم و صداى خنده مرد بلندتر م ىشد و مدام از خودم
نگاه مادرم .شاید این نگاه فقط همین ی كبار تمام م ىشد و چند لحظه م ىپرسیدم كه چرا به زمین نم ىرسم و مگر این ساختمان چ هقدر
میگوید. طول كشیده بود ،ولى كیفیتش همان بود .گفتم« :فكر م ىكنى توى ارتفاع دارد و اصلًا چرا ساختما نهاى سوئد آ نقدر بلندند كه آدم بعد
ماشاالله راه افتادهایم از پنج شش ساعت سقوط هنوز در هوا معلق م ىماند؟ دست مرد از
راهی برویم حضرتش میپوید. ایال تهاى دیگه بشه كارى كرد؟» بالا كش آورد كه یق هام را بگیرد ،از ترس با تمام قوا جیغ زدم و ناگهان
گر طفره رویم یا کج و کوله رویم گفت« :اگه قانو نشون اجازه بده ،من میام ،هر جا كه باشه». خودم را در تاریكى و خیس از عرق دیدم.
ما را همگی به شاش خود میشوید. بیرون از بیمارستان ،ادموند ب ىمقدمه گفت« :سوئد جاى بدیه؟» با خوشحالى اش كهایم را پاك كردم و گفتم« :متشكرم ادموند،
-نه ،شاید هم براى خیل ىها خوب باشه ،ولى من این اواخر خودمو بهترین قهوه را از دست تو خوردم».
توى آینه هم نم ىدیدم .او نجا همه چیزش سرده .حتى همین دكتر خوابم تعبیر شد .فردا كه با ادموند رفتیم بیمارستان ،پرستارى
كه مسؤول آزمایش خون بود ،ب هسرعت مشخصات ادموند و من را به
ب ىرحم از تموم سوئد ىهایى كه دیدم گر متر و خودمون ىتره. كامپیوتر داد و با نگرانى رو به ادموند گفت« :شما كه به ایدز مبتلا
تا خانه ثریا همراهم آمد .به ادموند گفتم«:تو خیلى خوبى ،این 24هستین».
سر تا پایم در آب سرد فرورفته بود كه ادموند با خونسردى و
منم كه بدشانسم». خیلى شمرده گفت« :م ىدونم ،ولى چه اشكالى براى ازدواج پیش
-كاش م ىشد كاری برات می كردم .من شاید تا بیست سال میاره؟»
دیگه زنده بمونم ،شاید هم تا چن وقت دیگه كارم تموم بشه .حیف
شد كه نتونستم كارى برات كنم.
موقع خداحافظى نتوانستم صورتش را نبوسم .بهتر است نگویم
چ هطور نگاهم م ىكرد.
شب آ نقدر گریه كردم كه ثریا هم به گریه افتاد و شوهرش
چندبار چش مهاى نمناكش را پاك كرد.
چه كسى م ىگوید شانس وجود ندارد؟ شهره فقط چهار ماه در
نروژ بود ،یك ایسلندى تبعه آمریكا ازش خوشش آمد ،با او عروسى
كرد و بردش قلب دیترویت .درست است كه نم كنشناسى كرد و بعداً
به آن مرد خیانت كرد و او هم طلاقش داد ،ولى ب ههر حال توانست بار
و بندیلش را توى آمریكا بگذارد زمین و از نرو ِژ همیشه تاریك و سرد
خلاص شود .اما حالا شانس منِ بدبخت ،ادموند بیچاره...
توى فرودگاه زل زده بودم به یك سگ .سگم را به امید اقامت در
آمریكا به یك پیرزن كوبایى فروخته بودم .باید مالیات پرداخ تنشدهاش
را م ىدادم و خودم را از ن قهاى پیرزن و اخطارهاى اداره مالیات خلاص
م ىكردم .باید یك سگ دیگر م ىخریدم؛ ب ههر حال م ىشد به امید
آن گاهى از خانه بیرون زد و هر هفته چند كلم هاى با سوئد ىهاى
رن گپریده و مؤدب حرف زد.