Page 28 - Shahrvand BC No.1326
P. 28
با تمام سرعت دور بشین"بچهها میلرزند و بی صدا اشکهایشان معرفی کتاب؛ «از شما چه پنهان» ادبیات : 28
روی صورتشان میریزد .دهانشان را محکم گرفت هاند تا صدای نوشته داود مرزآرا 28
جیغشان را خرس گریزلی نشنود .سکوت و ترس درهوا موج معرفی
عبدالقادر بلوچ کتاب
میزند.
صدای پای چند نفر با واغ واغ سگها از دور شنیده م یشود. "من عادت داشتم دور حوض خانه راه بروم و با صدای بلند تاریخ سال / 22شماره - 1326جمعه 26ید 1393
خرس گریزلی هم چنان دندانهای تیزش را نشان م یدهد بخوانم .اما زمزمههای او نم یگذاشت بفهمم برسر آن پیرزن
و خرناس میکشد .دوتا توله خرس از پشت شاخهها بیرون چه آمد که دامن سلطان سنجر را چسبیده بود و از او خسارت In touch with Iranian diversity
میآیند. در داستان "رابطٔه راوی با شخصیتهای داستان" که در آن طنزی ریز میخواست .تا میخواندم:
خرس با صدایی متفاوت رو به آنها میغرد .توله خرسها ،دوان و تیز و پنهان وجود دارد ،در بقیه داستا نها خبری از آن نیست و این پیرزنی را ستمی در گرفت
دوان میروند پشت خرس پنهان میشوند ،اما به او نم یچسبند. برای من که فکر م یکنم داود مرزآرا از توانایی طنز خوبی برخوردار است، دست زد و دامن سنجر گرفت
راضی کننده نیست .البته قرار نیست که معیار سنجش برای داستا نها کای ملک آزرم تو کم دیدهام
عوعوی س گها نزدیک م یشود. طنز موجود در آنها باشد .این فقط حسی شخصی بود .در هشت داستان وز تو همه ساله ستم دیدهام
خرس گریزلی راه م یافتد به سمت درخ تها و تول هها دنبالش اول کتاب که ماجراها در داخل ایران م یگذرند ،داستانهای "مال همان شحنٔه مست آمده در کوی من
موقعهاست"" ،رابطٔه راوی با شخصیتهای داستان"" ،از کجا معلوم"، زد لگدی چند فرا روی من ...
میدوند و لای شاخ و برگها گم م یشوند". "ایکاش او چریک نبود" و "رحیم مارمولک" ،داستانهای موفقی هستند. صدای خانم همسایه و پیرزن درهم میآمیخت و من نم یدانستم
کمی دخل و تصرف و حذف بیش از صد و بیست کلمه میتواند همان موفق از این جهت که نویسنده حرفی برای گفتن دارد و جهان بینی که من ،منم یا سلطان سنجرم.
خود را با زبانی شسته رفته و پرداختی هنری بیان کرده است ،و بدون بعد از مدتی متوجه شدم که با بلند شدن صدای درس خواندنم،
مفهوم را پر رنگتر بکند: آنکه در ذوق بزند و از خود رد پایی به جا بگذارد ،داستا نها را به پایان شلنگ آب خانم همسایه هم رو به هوا م یرود .حدس میزدم که
پدربزرگ با نوهاش به پارک جنگلی م یرود .خرسی از لای م یبرد .مولفهای که به نظر من در سه داستان "شایسته"" ،نوع دیگری م یخواهد مرا وادار کند که پیرزن و سلطان سنجر را رها کنم
درختها بیرون میآید و نعره م یکشد .پدربزرگ م یگوید: و برای "عشق" راهی باز کنم .بدم نمیآمد اما وانمود م یکردم
از عشق" ،و "یادش آمد" غایب است. که از دستش ناراحتم .به خودم م یگفتم :باید یک روز بروم به
"پشت من قایم شو .اما به من نچسب". داود مرزآرا در پایان مجموعه داستان اول خود دو "داستانک" یا طرح خانهاش و اعتراضم را به او نشان دهم .باید به او بگویم" :خانم
توله خرسی از سمتی به طرف خرس میدود. داشت .در مجموعه داستان جدید خود باز هم این کار را تکرار کرده است. محترم دیواری کوتاهتر از دیوار ما پیدا نکردهای؟ آب پاشی شما
خرس م یغرد .توله خرس ،پشت خرس پنهان میشود ،اما به انگار قصد دارد آن را به فرمتی برای مجموعه داستا نهای خود تبدیل کند.
دو داستان از سه داستانک پایانی این کتاب ،توانایی تبدیل شدن به مینی بنده را خیس م یکند".
او نم یچسبد. مال را دارند .منظورم داستانک"موج سواری" و "سکوت" است .مخصوصاً آنچه که خواندید قسمتی بود از داستان "رابطٔه راوی با شخصیتهای
صدای پای چند نفر با واغ واغ سگها ،شنیده م یشود. داستان" از مجموعه داستان "از شما چه پنهان" نوشتٔه داود مرزآرا .این
در مورد "سکوت" با قاطعیت بیشتری م یشود این حرف را زد: مجموعه داستان صد و شانزده صفحهای دومین مجموعه داستان داود
خرس راه میافتد و توله ،دنبالش میدود. " پدربزرگ با دو نوهاش برای پیاده روی به پارک جنگلی نزدیک مرزآرا است که در ونکوور منتشر میشود .تا صفحٔه هفتاد این کتاب که
از چهار داستان باقیماندٔه کتاب ،داستان "بلیط لاتاری خانم خانهشان میروند .از بد حادثه خرسی بزرگ از لای درختهای ما با هشت داستان روبرو میشویم ،موضوعات در داخل ایران م یگذرند.
سوزان" از همه سرتر و برتر است .ما با حال و هوای رابطٔه درهم تنیدٔه جنگل بیرون میآید و روی دو پایش م یایستد. از صفحٔه هفتاد به بعد ما با هفت داستان دیگر سر و کار داریم که حداقل
صاحب مغازه با مشتریانش و بخشی از روابط مشتر یها با نعره میکشد و دندانهای سفید و نوک تیزش را نشان م یدهد.
همدیگر ،آشنا میشویم .وقتی نویسنده کار نشان دادن تصویری پدربزرگ و نوهها سر جایشان میخکوب میشوند .چشم از او در چهارداستان رد پای مهاجرت مشهود است.
را که قصدش را داشته است تمام م یکند ،داستان را با پایانی برنم یدارند .پدر بزرگ آهسته به نوههایش میگوید" :نترسین، سا لها قبل با نوشتههای داوود مرزآرا از طریق نشریه شهروند آشنا شدم.
غیر قابل پیش بینی به اتمام میرساند .روشی که خود بر زیبایی پشت من قایم شین .اما به من نچسبین .چون اگر با او گلاویز چند داستان او که با سبک طنزی شبیه طنز صادق هدایت در شهروند
شدم شما بتونین فرار کنین .هر طور شده نگهش م یدارم .شما منتشر شده بود ،باعث شد به دیدنش بروم .آن روزها او یک مغازٔه پر
داستان میافزاید. و پیمان نشریه فروشی در غرب ونکوور داشت .معلوم بود که مطالب
همین پایان غیرقاب لپی شبینی در دو داستان موفق دیگر کتاب هفتگی مرا هم م یخواند .به گرمی تحویلم گرفت ،اما انگار از ساعتهای
یعنی داستانهای "فصل آخر کتاب" و "تلی از خاکستر" تکرار شلوغ کسب و کار بود ،در نیمساعتی که ماندم ،نشد درست و حسابی
شده است و نشان م یدهد که داود مرزآرا از توانایی بالایی در راجع به داستان و نوشته حرف بزنیم .همینقدر متوجه شدم که کتابی
داستا ننویسی برخوردار است. منتشر نکرده و اینجا و آنجا اگر زندگی فرصت بدهد م ینویسد...
این کتاب مثل کتاب قبلی داو د مرزآرا توسط "پرینت دیپو" در سال دوهزار و سیزده که مجموعه داستان " انگار همین دیروز بود"...
چاپشده است و تنها از طریق ارتباط مستقیم با خود نویسنده را منتشر کرد ،با ذوق و شوق کتاب را تهیه کردم و خواندم اما به جز یک
داستان به نام "حال شریف چطور است" ،در بقیه داستانها از آن طنزی
میتوان آن را تهیه کرد. که در خاطر من مانده بود ،خبری نبود .البته در آن کتاب در داستانهای
"درخت خزنده" که داستانی سمبلیک بود و "تل خوش رنگ ملیحه" باز
هم رگ ههایی از طنز را میشد دید .اما در مجموعه داستان جدید به جز Vol. 22 / No. 1326 - Friday, Jan. 16, 2015
روی صورتشان میریزد .دهانشان را محکم گرفت هاند تا صدای نوشته داود مرزآرا 28
جیغشان را خرس گریزلی نشنود .سکوت و ترس درهوا موج معرفی
عبدالقادر بلوچ کتاب
میزند.
صدای پای چند نفر با واغ واغ سگها از دور شنیده م یشود. "من عادت داشتم دور حوض خانه راه بروم و با صدای بلند تاریخ سال / 22شماره - 1326جمعه 26ید 1393
خرس گریزلی هم چنان دندانهای تیزش را نشان م یدهد بخوانم .اما زمزمههای او نم یگذاشت بفهمم برسر آن پیرزن
و خرناس میکشد .دوتا توله خرس از پشت شاخهها بیرون چه آمد که دامن سلطان سنجر را چسبیده بود و از او خسارت In touch with Iranian diversity
میآیند. در داستان "رابطٔه راوی با شخصیتهای داستان" که در آن طنزی ریز میخواست .تا میخواندم:
خرس با صدایی متفاوت رو به آنها میغرد .توله خرسها ،دوان و تیز و پنهان وجود دارد ،در بقیه داستا نها خبری از آن نیست و این پیرزنی را ستمی در گرفت
دوان میروند پشت خرس پنهان میشوند ،اما به او نم یچسبند. برای من که فکر م یکنم داود مرزآرا از توانایی طنز خوبی برخوردار است، دست زد و دامن سنجر گرفت
راضی کننده نیست .البته قرار نیست که معیار سنجش برای داستا نها کای ملک آزرم تو کم دیدهام
عوعوی س گها نزدیک م یشود. طنز موجود در آنها باشد .این فقط حسی شخصی بود .در هشت داستان وز تو همه ساله ستم دیدهام
خرس گریزلی راه م یافتد به سمت درخ تها و تول هها دنبالش اول کتاب که ماجراها در داخل ایران م یگذرند ،داستانهای "مال همان شحنٔه مست آمده در کوی من
موقعهاست"" ،رابطٔه راوی با شخصیتهای داستان"" ،از کجا معلوم"، زد لگدی چند فرا روی من ...
میدوند و لای شاخ و برگها گم م یشوند". "ایکاش او چریک نبود" و "رحیم مارمولک" ،داستانهای موفقی هستند. صدای خانم همسایه و پیرزن درهم میآمیخت و من نم یدانستم
کمی دخل و تصرف و حذف بیش از صد و بیست کلمه میتواند همان موفق از این جهت که نویسنده حرفی برای گفتن دارد و جهان بینی که من ،منم یا سلطان سنجرم.
خود را با زبانی شسته رفته و پرداختی هنری بیان کرده است ،و بدون بعد از مدتی متوجه شدم که با بلند شدن صدای درس خواندنم،
مفهوم را پر رنگتر بکند: آنکه در ذوق بزند و از خود رد پایی به جا بگذارد ،داستا نها را به پایان شلنگ آب خانم همسایه هم رو به هوا م یرود .حدس میزدم که
پدربزرگ با نوهاش به پارک جنگلی م یرود .خرسی از لای م یبرد .مولفهای که به نظر من در سه داستان "شایسته"" ،نوع دیگری م یخواهد مرا وادار کند که پیرزن و سلطان سنجر را رها کنم
درختها بیرون میآید و نعره م یکشد .پدربزرگ م یگوید: و برای "عشق" راهی باز کنم .بدم نمیآمد اما وانمود م یکردم
از عشق" ،و "یادش آمد" غایب است. که از دستش ناراحتم .به خودم م یگفتم :باید یک روز بروم به
"پشت من قایم شو .اما به من نچسب". داود مرزآرا در پایان مجموعه داستان اول خود دو "داستانک" یا طرح خانهاش و اعتراضم را به او نشان دهم .باید به او بگویم" :خانم
توله خرسی از سمتی به طرف خرس میدود. داشت .در مجموعه داستان جدید خود باز هم این کار را تکرار کرده است. محترم دیواری کوتاهتر از دیوار ما پیدا نکردهای؟ آب پاشی شما
خرس م یغرد .توله خرس ،پشت خرس پنهان میشود ،اما به انگار قصد دارد آن را به فرمتی برای مجموعه داستا نهای خود تبدیل کند.
دو داستان از سه داستانک پایانی این کتاب ،توانایی تبدیل شدن به مینی بنده را خیس م یکند".
او نم یچسبد. مال را دارند .منظورم داستانک"موج سواری" و "سکوت" است .مخصوصاً آنچه که خواندید قسمتی بود از داستان "رابطٔه راوی با شخصیتهای
صدای پای چند نفر با واغ واغ سگها ،شنیده م یشود. داستان" از مجموعه داستان "از شما چه پنهان" نوشتٔه داود مرزآرا .این
در مورد "سکوت" با قاطعیت بیشتری م یشود این حرف را زد: مجموعه داستان صد و شانزده صفحهای دومین مجموعه داستان داود
خرس راه میافتد و توله ،دنبالش میدود. " پدربزرگ با دو نوهاش برای پیاده روی به پارک جنگلی نزدیک مرزآرا است که در ونکوور منتشر میشود .تا صفحٔه هفتاد این کتاب که
از چهار داستان باقیماندٔه کتاب ،داستان "بلیط لاتاری خانم خانهشان میروند .از بد حادثه خرسی بزرگ از لای درختهای ما با هشت داستان روبرو میشویم ،موضوعات در داخل ایران م یگذرند.
سوزان" از همه سرتر و برتر است .ما با حال و هوای رابطٔه درهم تنیدٔه جنگل بیرون میآید و روی دو پایش م یایستد. از صفحٔه هفتاد به بعد ما با هفت داستان دیگر سر و کار داریم که حداقل
صاحب مغازه با مشتریانش و بخشی از روابط مشتر یها با نعره میکشد و دندانهای سفید و نوک تیزش را نشان م یدهد.
همدیگر ،آشنا میشویم .وقتی نویسنده کار نشان دادن تصویری پدربزرگ و نوهها سر جایشان میخکوب میشوند .چشم از او در چهارداستان رد پای مهاجرت مشهود است.
را که قصدش را داشته است تمام م یکند ،داستان را با پایانی برنم یدارند .پدر بزرگ آهسته به نوههایش میگوید" :نترسین، سا لها قبل با نوشتههای داوود مرزآرا از طریق نشریه شهروند آشنا شدم.
غیر قابل پیش بینی به اتمام میرساند .روشی که خود بر زیبایی پشت من قایم شین .اما به من نچسبین .چون اگر با او گلاویز چند داستان او که با سبک طنزی شبیه طنز صادق هدایت در شهروند
شدم شما بتونین فرار کنین .هر طور شده نگهش م یدارم .شما منتشر شده بود ،باعث شد به دیدنش بروم .آن روزها او یک مغازٔه پر
داستان میافزاید. و پیمان نشریه فروشی در غرب ونکوور داشت .معلوم بود که مطالب
همین پایان غیرقاب لپی شبینی در دو داستان موفق دیگر کتاب هفتگی مرا هم م یخواند .به گرمی تحویلم گرفت ،اما انگار از ساعتهای
یعنی داستانهای "فصل آخر کتاب" و "تلی از خاکستر" تکرار شلوغ کسب و کار بود ،در نیمساعتی که ماندم ،نشد درست و حسابی
شده است و نشان م یدهد که داود مرزآرا از توانایی بالایی در راجع به داستان و نوشته حرف بزنیم .همینقدر متوجه شدم که کتابی
داستا ننویسی برخوردار است. منتشر نکرده و اینجا و آنجا اگر زندگی فرصت بدهد م ینویسد...
این کتاب مثل کتاب قبلی داو د مرزآرا توسط "پرینت دیپو" در سال دوهزار و سیزده که مجموعه داستان " انگار همین دیروز بود"...
چاپشده است و تنها از طریق ارتباط مستقیم با خود نویسنده را منتشر کرد ،با ذوق و شوق کتاب را تهیه کردم و خواندم اما به جز یک
داستان به نام "حال شریف چطور است" ،در بقیه داستانها از آن طنزی
میتوان آن را تهیه کرد. که در خاطر من مانده بود ،خبری نبود .البته در آن کتاب در داستانهای
"درخت خزنده" که داستانی سمبلیک بود و "تل خوش رنگ ملیحه" باز
هم رگ ههایی از طنز را میشد دید .اما در مجموعه داستان جدید به جز Vol. 22 / No. 1326 - Friday, Jan. 16, 2015