Page 26 - Shahrvand BC No. 1257
P. 26
‫قلمه های تلخت را توی باغچه بمیران‬ ‫ادبیات‪/‬شعر ‹‬ ‫‪26‬‬
‫آنقدر هرس شو که گوشتت به آب بریزد‬
‫شش شعر از عطیه عطارزاده‬ ‫‪26‬‬
‫پروانه ها توی خونت به راه بیفتند‬
‫ریشه هات بوی انارهای سربریده بگیرند‬

‫ازگلویت جای خون‪ ،‬نمک می ریزد ‪...‬‬
‫تبر به دست بگیر‬

‫تکه ای از بهشت را توی حنجره بسوزان‬
‫خوب است گاهی خودت را به حاشیه‌ی میوه های رسیده بدوزی‬

‫و بگویی‪ :‬درخت نام دیگر من است‪.‬‬

‫‪۵‬‬ ‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1257‬جمعه ‪ 29‬رویرهش ‪1392‬‬
‫اشاراتی درغارهای آلتامیرا‬

‫تنها تو زنده ای و من که در انتهای معدنی تاریک جای دستان تو را یافته ام‬ ‫عطیه عطارزاده متولد ‪ ۱۳۶۳‬در تهران‪ ،‬فار ‌غالتحصیل کارشناسی سینما از دانشگاه هنر‪ ،‬کارشناسی ارشد‬
‫میان ما رموز خاصی هست‬ ‫سینما از دانشگاه تهران و کارشناسی ارشد مستندسازی از دانشگاه بریستول انگلستان است‪ .‬او مجموعه‌ای‬
‫از فیلم‌های داستانی کوتاه‪ ،‬فیلم‌های کوتاه و بلند مستند را کارگردانی و تولید کرده و عضو انجمن‬
‫انگشت اشاره را که بر گلو بگذاری‬ ‫مستندسازان است‪ .‬همچنین در زمینه هنرهای تجسمی و دیجیتال در تعدادی نمایشگاه گروهی و انفرادی‬
‫لشکری از گرازهای مرده درعضلاتم به راه می افتند‬ ‫شرکت داشته است‪ .‬مجموعه‌ی «اسب را در نیمه‌ی دیگرت برمان» اولین مجموعه‌ی شعر اوست که به‬

‫کسوف می کنم‬ ‫زودی منتشرخواهد شد‪.‬‬
‫یعنی که به اشیا عادتی عجیب کرده ام‬ ‫وب‌سایت او را در این آدرس م ‌یتوانید جس ‌توجو کنید‪www.irdocfilm.com :‬‬

‫به ظروف یکبارمصرف‬
‫ماشین ظرفشویی‬

‫و کرنومتری که پرندگان مرده را در حواشی استخوان گونه ام ثبت می کند‬

‫فصل مشترک آهنم و سنگ‬
‫گناهی که از یاخته ای تک سلولی تا اسبی که بی سوار به شانه ات برم ‌یگردد‬
‫به اشیا عادتی عجیب کرده است‬
‫به این که کسی از کنارش عبور کند و بگوید‪ :‬چیزی نیست‬
‫جهان دارد غرق م ‌یشود‬ ‫ ‬

‫میان ما رموز خاصی هست‬ ‫‪۱‬‬
‫ماهی مرده ای که پشت ستون فقراتم یعنی باد هر کجا دلش بخواهد می وزد‬ ‫از زبان زند ‌هی جاوید‬
‫چیزی شبیه درختی برعکس که نخ ‌لهای کشته را در انفجار گلو به آهی کهنه می بندد‬
‫هدر رفتن از نوک پاهایم شروع شده است‬
‫که مردگان من از تعداد پرندگان آبی ام بیشتر است‬ ‫«رفتن» فعلی ست میان دیوانگی و روزهای برنمی گردد‬
‫و پنج ‌ه‌ی سرخی درانتهای این غارسیاه‪ ،‬به یاد می آوردم که نام پدرانم قطره‌ی خون است‬
‫«ماندن» خرمالوی گسی که به سقف دهان می چسبد‬
‫انگشت اشاره ات را بر لبان من بگذار‬ ‫و «راه» باکره ای که به دیواره ام چنگ می کشد‪.‬‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫و بگو که باد را چگونه از سمت گلویم آغاز کنم‬ ‫گاهی خودآگاه‌مان شترهایمان را سرمی برد‬
‫من برای گفتن چیزی که قرن هاست در گلو مانده‬
‫پنچ انگشتم را به علامت آه قطع کرده ام‬ ‫ناخودآگاه‌مان دنبال بزغاله ای با چشم هایی به رنگ انار می گردد‬
‫و این یعنی‪ :‬چیزی نیست‬ ‫ما به «رهایی بزرگ» فکر می کنیم‬
‫جهان دارد در حواشی استخوان گونه ام غرق می‌شود‪.‬‬ ‫ ‬
‫که در برگ ریواسی از دهانمان خواهد رویید‬
‫‪۶‬‬ ‫و مثل حبه قندی در دهان مرده ای آب می شویم‪.‬‬
‫التنور‪1‬الشعر‬
‫‪۲‬‬ ‫‪Vol. 20 / No. 1257 - Friday, Sept. 20, 2013‬‬
‫کیمیاگری کار ساده ا ‌یست‬ ‫‪ ...‬مثل پیرزنی که هفت هزار سال پیش روییده‬
‫کاف ‌یست مشتی از گلویت را به خاک بپاشی و بگویی‪ :‬میخواهم درخت بشوی‬
‫درست زیرگلویم حفره می زنم‬
‫در این‌جا اسرار مقدسی ست که تنها به خون تعلق دارد‬ ‫درست روی خطی که به ته نمی رسد‬
‫به خمیدگی‌های عجیب تنت که در فاصله‌ی میان گرگ شدن های تدریجی‬ ‫من با دو پا و دو گوش و قلبی که بوی زیتون کال می دهد‬
‫راهی به دو درخت شبیه هم یافته ام‬
‫و اینکه خورشید مرکز جهان نیست‬ ‫باید پستان هایم را از درخت انجیر بیاویزم‬
‫میل عجیبی به جنایت و آفتاب دارد‪.‬‬ ‫معجزه دارد در تقاطع رگ ها با سنگ اتفاق می افتد‪.‬‬

‫راز همین است که جهان تظاهری‌ست تا تو بمیری‬ ‫‪۳‬‬
‫سرب ‌یست که از پستان راسویی به دهانت می ریزد‬
‫معرفت ابتدایش خدا وانتهایش نامتناهی بودن اوست‬
‫گوگردی که در دهانه‌ی قرع وانبیق‬ ‫«شبلی»‬
‫به یاد م ‌یآوردت که اجدادمان به انواع مکاشفه مسلح بودند‬ ‫ ‬

‫سگ‌های ماده شان را به بخارات جیوه تبخیر م ‌یکردند‬

‫هدف تبدیل مس به خونی بود که در ر ‌گهایت هرز می رود‬ ‫تنت همان چیزی‌ست که م ‌یتوانی مثله اش کنی‬
‫ورم کرده و به مردابی از اموات یایسه می ماند‬ ‫سرش را بزنی‬
‫که احتضار به نافمان بسته‬
‫تکه تکه ته چاهش بیندازی‬
‫و حجرالفلاسفه‪ 2‬با خمیدگ ‌یهای عجی ‌بمان رابط ‌های خونین دارد‬ ‫‪...‬‬
‫راز همین است که طباع اصلی روحت نیاز مبرمی به فرو کردن دندان در گردن ماده سگی دارد‬
‫پس لباس راه راه بپوش‬
‫که هر شب در ر ‌گهایت به یاد نجات دهنده مان زوزه م ‌یکشد‬ ‫سرت را از ته بتراش‬
‫وگرنه کیمیاگری کار ساد‌های‌ست‬
‫و هر صبح از اقصی نقاط شهر‪ ،‬تکه هایی از دست های بریده ات را بردار‬
‫اگر چاقویی به دهان بگیری و درآستانه‌ی گرگ شدن‬ ‫این حکم مقدر توست‬
‫برای درختی که از گلویت می روید‬
‫شعری عاشقانه بگویی‪.‬‬ ‫تا شب با دهانی که با خون کبوتر به تنت چسبیده‬
‫قاصدکی را به نقطه ای نامعلوم فوت کنی‪.‬‬
‫‪ -۱‬نامی که کیمیاگران برای اجاقی که اکسیر را در آن محیا می سازند به کار می برند‪.‬‬
‫‪ -۲‬سنگی که فلزات پست را به طلا بدل می کند‪.‬‬ ‫‪۴‬‬
‫‪ ...‬این درد را از عروق جنینی ات بیرون بکش‬

‫بافت‌های اضافه ضایعاتی ب ‌یاهمیت اند که گاه گوشه های تنت می رویند‬
‫تنت را شیار بزن‬
   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30   31