Page 29 - Shahrvand BC No.1249
P. 29
ادبیات/رمان
سال متسیب /شماره - 1249جمعه 4دادرم 139229
انجمن ادبی و کیک پوست
سیبزمینی گرنزی
بخش دوم
-۳6 -
یادداشت های تحقیقی دوشیزه ایزولا پریبی
خصوصی :هرگز نباید خوانده شود ،حتی پس از مرگ نویسنده !
نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
هــم او را مثل برادر بزرگتــر از زمین بلند کرد
و چرخاند .از دیدنرمی هم خیلی خوشــحال
شــد .و می فهمیدم که از زیر چشم او را ورانداز یکشنبه
مــی کند .مثل نگاهی که مــن تمرین کرده ام. این دفترچه خط دار توســط دوستم ســیدنی استارک بدستم رسیده
داوسی دستسیدنی را فشرد ولی وقتی به خانه اســت .دیروز با پســت آمد .روی جلد آن با خطوط طلایی نوشته بود
ژولیت رسیدیم برای خوردن کیک سیب نیامد. ENSEES Pکه در زبان فرانسه به معنی تفکرات است .من این نام را با
کیک خوشمزه ای بود ،تنها وسطش کمی گود ناخن خراشیده و پاک کردم .نه برای اینکه به فرانسه نوشته شدهبود،
افتادهبود. بلکه برای اینکه این دفتر تفکرات من نیســت بلکه دفتر حقایق است.
باید پیش از خواب قطره های چشمم را فراموش حقایقی که با چشم ریز بین و گوش نکته سنج بدست می آید .دراین
In touch with Iranian diversity چقدر همه ما خوشــحال شدیم .و با هیاهو به سوی رمی دویدیم تا او نکنم .مدام چپ چپ نگاه کردن ،چشم هایم را ابتــدای کار انتظار زیادی از خود ندارم اما باید یاد بگیرم که همه چیز
را ببوســیم .به استثنای ژولیت که با ووش بلندی نفسش را بیرون داد خســته می کند .پلک هایم از اینکه مدامنیمه
Vol. 20 / No. 1249 - Friday, July 26, 2013 ومثل ماهی که از آب بیرون آمده باشد به پشت روی ماسه ها افتاد. را بخوبی ببینم.
بلافاصله به اطراف نگریســتم و دنبال داوســی گشتم .او حتی نزدیک بسته باشند ،درد گرفته اند. این ها چیزهایی اســت که امروز دیدم .کیت از بودن با ژولیت براستی
29 رمی هم نبود ،اما بنظرم رسید که چقدر غمگین و گرفته است .وبوم!! شنبه لذت می برد .وقتی در کنار ژولیت است آرامش دارد و دیگرپشت سر
بناگاه همه چیز برایم روشن شد! بالاخره همه چیز را فهمیدم! داوسی مردم شکلک در نمی آورد .همچنین تازه یاد گرفته گوشش را بجنباند
نمی خواســت رمی برود .می ترسید دیگر بازنگردد .اوعاشق رمی بود رمی ،کیت و ژولیت با من به ســاحل آمدند تا برای میهمانی امشــب
و از کم رویی جســارت ابراز آن را نداشــت .آه از این طبیعت خجالتی هیزم جمع کنیم .امیلیا هم توی آفتاب دراز کشــیده بود .خیلی خوب که پیش از آمدن ژولیت نمی توانست.
وسرحال بنظر می رسد و من واقعاً برایش خوشحالم .داوسی ،سیدنی دوست خوبم سیدنی قرار اســت جمعه برای خواندن نامه های اسکار
داوسی!! و ابن اجاق آهنی و ســنگین ابن را با هم به ساحل می آوردند.داوسی بیایــد و در منزل ژولیت اقامت خواهد داشــت .آن هم بخاطر این که
خوب ،من که خجالتی نیســتم .می توانم با رمی در باره عشق داوسی همیشــه با سیدنی بسیار مودب است و سیدنی هم با او همینطور .ولی
بــه او صجبت کنم و او که زنی فرانســوی اســت ،بقیه اش را خودش همواره طوری نگاهش می کند که انگار از دیدنش حیرتکرده ،چرا؟ ژولیت انباری الیزابت را تمیز و تختخوابی برای او آماده کرده است.
درست خواهد کرد .راهی پیدا خواهد کرد که با ظرافت به او بگوید از رمی جمع آوری هیزم را رها کرد و رفت با ابن حرف بزند و ابن با حالتی دافنه پســت را در حال کندن یک حفره بزرگ زیر درخت بلوط خانم
مصاحبتــش لذت می برد .و آندو ازدواج خواهند کرد و دیگرلزومی به پدرانه به شــانه اش زد .چرا؟ ابن از آن آدم ها نیست که بهشانه بقیه فِر دیدم .او همیشه در نور مهتاب به این کار می پردازد .خیال میکنم
رفتن رمی به پاریس نخواهد بود .از این بهتر نمی شود .خدا را شکر که بزند .بعد هم برای مدتی ایستادند و صحبت کردند ،اما متاسفانه از من بهتر اســت همه روی هم پول گذاشته و یک دست اسباب چایی نقره
من تنها بدنبال حقایق هستم و چیزی را در تصوراتمخلق نمی کنم.
ســیدنی پیش ژولیت رفت و با نُک پا ضربه خفیفی به او زد و پرسید، دور بودند و صدایشان را نمی شنیدم. برایش بخریم تا دست از حفره کنی شبانه بردارد.
«حالت بهتر شــد؟» و ژولیت جواب داد آری و من خیالم راحت شــد وقتی برای نهار به طرف خانه براه افتادیم ،الی برای یافتن گوش ماهی دوشنبه
که ژولیت مشــکل خاصی ندارد .سپس ژولیت به کمک سیدنی پیش های قشنگ به ســاحل رفت .ژولیت و سیدنی هم هرکدام یکدست
رمی رفت تا او را ببوســد و به او تبریک بگوید .کیت روی زانویمن به کیت را گرفتند و در حالیکه بازی «یک قدم ،دو قدم ،سه قدم ،هوپ!» خانم تایلور دســت هایش کهیر زده اند .چرا و از کی؟ گوجه فرنگی یا
خواب رفته بود ،بنابراین من همانجا کنار آتش نشســتم و فکر کردم و بادمجان؟ در این مورد تحقیق شود.
را می کردند از راه صخره ها به سوی خانه ژولیت رفتند. سه شنبه
نقشه ریختم. داوســی ایستاد و آن ها را تماشــا کرد تا از چشم ناپدید شدند ،ولی با امروز چیز جالبی ندیدم.
رمی هم مانند دیگر زنان فرانســوی خیلی منطقی و عمل گراست .بی آن ها نرفت .نه ،او به ســاحل رفت و کنار دریا ایستاد و به امواجخیره چهار شنبه
تردید پیش از آنکه برنامه زندگیش را تغییر دهد ،ســند و مدرکی دال شــد .ناگهان دریافتم که داوسی چقدر تنهاست .بنظرم می رسد که او باز هم هیچ.
بر عشــق داوسی می خواهد .وظیفه من این است که ابتدا این اسناد و همیشــه تنها بوده ولی قبلًا برایش مهم نبود و حالا ناراحتش میکند. پنجشنبه
مدارک را پیدا کنم. چرا حالا؟ امــروز رمی به دیدنم آمد .تمبر فرانســوی نامه اش را برایم آورده بود.
پس از اینکه بطری ها را باز کردند و به شادی و سلامتی رمی نوشیدیم، شنبه شب تمبر های فرانسوی خوش نقش و نگار تر از تمبرهای انگلیسیهستند.
من پیش داوسی رفتم و گفتم« ،داوس ،کف آشپزخانه ات بنظرخیلی امشب در میهمانی چیزی دیدم ،چیز مهمی و باید مثل دوشیزه مارپل برای همین من آن ها را جمع می کنم .او نامه ای در یک پاکت بزرگ
کثیف می آمد ،چطور است صبح دوشنبه برای تمیز کردنش بیایم؟ » عزیز کاری بکنم .شــب خنک بود و آسمان ابری .ولی اهمیتینداشت، قهوای از دولت فرانســه دریافت کرده بود که پنجره داشــت .این
اول حیرت زده نگاهم کــرد ،ولی بعد موافقت کرد .من گفتم «بعنوان فکرش را کرده بودیم و همه در ژاکت و بلوز گرم نشسته و لابستر می چهارمین نامه ایســت که دریافت می کند .دولت فرانسه با رمی چکار
هدیه کریســمس قبولش کن .لازم نیست پولی بابت آن به من بدهی. خوردیم و به بووکر می خندیدیم .او روی ســنگ بزرگیایســتاده بود
و وانمود می کرد آن ســردار رومی است که آنقدر دوستش دارد .برای دارد؟ جستجو کن.
تنها در ها را باز بگذار .» بووکر نگرانم ،وقت آن رســیده که کتاب تازه ایبخواند .شــاید بهتر امروز پشت دکه آقای سالز در بازار روز چیز تازه ای دیدم .ولی همینکه
خوب همه چیز روبراه شد و من با همه شب بخیر گفته به خانه آمدم. اســت یکی از کتاب های جین آستن را به او امانت بدهم .من با هوش مرا دیدند ،به کار دیگری مشــغول شدند .مهم نیست ،فراموششکن.
و حواس جمع کنار آتش با سیدنی ،ژولیت ،کیتو امیلیا نشسته بودم. ابن مهمانی ساحلی اش را شنبه شب برگزار می کند .بنا براین مطمئنم
یکشنبه داشتیم هیزم ها را بهم می زدیم که داوسی و رمی با هم به سوی ابن
برنامه هایم برای فردا ردیف است .کمی عصبی هستم. و قابلمه لابستر رفتند .رمی چیزی زیر گوشابن گفت و او خندید .بعد در آن شب چیزهایی خواهم دید.
آشــپزخانه و اتاق های داوسی را جارو و نظافت می کنم و در تمام این قاشق بزرگی برداشت و به قابلمه کوبید. داشــتم کتابی در باره نقاش ها می خواندم و اینکه چطور سوژه نقاشی
مدت دنبال مدرک و ســندی می گردم که نشان عشق داوسی بهرمی ابن بلنــد گفت «توجه کنید! توجه کنید! مــی خواهم چیزی برایتان های خود را نگاه می کنند .مثلا می خواهند یک پرتغال بکشــند ،آیا
باشد .شاید اشعار عاشــقانه ای در مورد رمی پیدا کنم که مچاله و در مســتقیما به پرتغال نگاه می کنند؟ نه ،چنین نیســت .آن ها به جای
میان کاغذ های باطله رها شــده باشــد؟ یا فرم های مختلف اسمش بگویم .» پرتغال به موز های جعبه بغلی نگاه می کنند .یا به پرتغال از زاویه های
را که روی کاغذ های خرید و روزنامه ها نوشــته شــده؟ دلایل عشق همه ساکت شــدند ،مگر ژولیت که چنان نفس عمیقی کشید که من مختلف نظر می اندازند .به این ترتیب آن ها پرتغال ها را با نگاهی تازه
داوســی به رمی باید همه جا ریخته باشد و یافتن آن ها بی تردید نیاز صدایش را شــنیدم .نفسش را بیرون نداد بلکه خشکش زد .حتی چانه می بینند .که به آن پرســپکتیو می گویند .بنابراین من هم خیالدارم
به جستجوی زیاد ندارد .دوشیزه مارپل هیچگاه فضولی نمی کند و من اشهم خشک شده بود .موضوع چیست؟ من که قبلًا درد آپاندیس را چگونگی نگریســتنم را تغییر دهم .نه اینکه وارونه و از گوشه چشم به
هم نباید چنین کاری کنم .بنابراین هیچ قفلی شکسته نخواهد شد! از ســر وا کرده ام آنقدر برای ژولیت ترسیدم که چند کلمه اول حرف آن ها نگاه کنم ،ولی نه مستقیم و همانطور که به چشم میآیند .حتی
اما همینکه چنین ســندی را به رمی نشان بدهم ،سوار هواپیمای روز می توانم زیرچشمی به اطراف نگاه کنم ،اگر پلک هایم را کمی ببندم.
سه شنبه نشــده و کارهای لازم را انجام خواهد داد .بعد هم با داوسی های ابن را نشنیدم.
عروسی می کند و داوسی خوشبخت خواهد شد .چقدر خوشحالم. « ...و میهمانی امشــب به مناسبت خداحافظی رمی است .او سه شنبه باید تمرین کنم!!
آینده گرنسی را ترک می کند تا در خانه تازه اش در پاریس اقامتکند. جمعه
[بخش پایانی رمان در شماره آینده] او در این خانه با دوستانش زندگی می کند و آموزش خود را در نانوایی
معروف رائول گیلِماکس ،در پاریس آغاز خواهد کرد.رمی قول داده که مفید بود .اینکه مســتقیم به همه چیز نگاه نکنم .من با ژولیت ،رمی،
به گرنسی برگردد و خانه دومش این جا پیش من و الی است .بنا براین کیت و داوسی با گاری داوسی به استقبال سیدنی رفتیم.
بهتر است همه برای او خوشبختی و سلامتآرزو کنیم .» این مشــاهدات من است .ژولیت ســیدنی را درآغوش فشرد و سیدنی
سال متسیب /شماره - 1249جمعه 4دادرم 139229
انجمن ادبی و کیک پوست
سیبزمینی گرنزی
بخش دوم
-۳6 -
یادداشت های تحقیقی دوشیزه ایزولا پریبی
خصوصی :هرگز نباید خوانده شود ،حتی پس از مرگ نویسنده !
نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
هــم او را مثل برادر بزرگتــر از زمین بلند کرد
و چرخاند .از دیدنرمی هم خیلی خوشــحال
شــد .و می فهمیدم که از زیر چشم او را ورانداز یکشنبه
مــی کند .مثل نگاهی که مــن تمرین کرده ام. این دفترچه خط دار توســط دوستم ســیدنی استارک بدستم رسیده
داوسی دستسیدنی را فشرد ولی وقتی به خانه اســت .دیروز با پســت آمد .روی جلد آن با خطوط طلایی نوشته بود
ژولیت رسیدیم برای خوردن کیک سیب نیامد. ENSEES Pکه در زبان فرانسه به معنی تفکرات است .من این نام را با
کیک خوشمزه ای بود ،تنها وسطش کمی گود ناخن خراشیده و پاک کردم .نه برای اینکه به فرانسه نوشته شدهبود،
افتادهبود. بلکه برای اینکه این دفتر تفکرات من نیســت بلکه دفتر حقایق است.
باید پیش از خواب قطره های چشمم را فراموش حقایقی که با چشم ریز بین و گوش نکته سنج بدست می آید .دراین
In touch with Iranian diversity چقدر همه ما خوشــحال شدیم .و با هیاهو به سوی رمی دویدیم تا او نکنم .مدام چپ چپ نگاه کردن ،چشم هایم را ابتــدای کار انتظار زیادی از خود ندارم اما باید یاد بگیرم که همه چیز
را ببوســیم .به استثنای ژولیت که با ووش بلندی نفسش را بیرون داد خســته می کند .پلک هایم از اینکه مدامنیمه
Vol. 20 / No. 1249 - Friday, July 26, 2013 ومثل ماهی که از آب بیرون آمده باشد به پشت روی ماسه ها افتاد. را بخوبی ببینم.
بلافاصله به اطراف نگریســتم و دنبال داوســی گشتم .او حتی نزدیک بسته باشند ،درد گرفته اند. این ها چیزهایی اســت که امروز دیدم .کیت از بودن با ژولیت براستی
29 رمی هم نبود ،اما بنظرم رسید که چقدر غمگین و گرفته است .وبوم!! شنبه لذت می برد .وقتی در کنار ژولیت است آرامش دارد و دیگرپشت سر
بناگاه همه چیز برایم روشن شد! بالاخره همه چیز را فهمیدم! داوسی مردم شکلک در نمی آورد .همچنین تازه یاد گرفته گوشش را بجنباند
نمی خواســت رمی برود .می ترسید دیگر بازنگردد .اوعاشق رمی بود رمی ،کیت و ژولیت با من به ســاحل آمدند تا برای میهمانی امشــب
و از کم رویی جســارت ابراز آن را نداشــت .آه از این طبیعت خجالتی هیزم جمع کنیم .امیلیا هم توی آفتاب دراز کشــیده بود .خیلی خوب که پیش از آمدن ژولیت نمی توانست.
وسرحال بنظر می رسد و من واقعاً برایش خوشحالم .داوسی ،سیدنی دوست خوبم سیدنی قرار اســت جمعه برای خواندن نامه های اسکار
داوسی!! و ابن اجاق آهنی و ســنگین ابن را با هم به ساحل می آوردند.داوسی بیایــد و در منزل ژولیت اقامت خواهد داشــت .آن هم بخاطر این که
خوب ،من که خجالتی نیســتم .می توانم با رمی در باره عشق داوسی همیشــه با سیدنی بسیار مودب است و سیدنی هم با او همینطور .ولی
بــه او صجبت کنم و او که زنی فرانســوی اســت ،بقیه اش را خودش همواره طوری نگاهش می کند که انگار از دیدنش حیرتکرده ،چرا؟ ژولیت انباری الیزابت را تمیز و تختخوابی برای او آماده کرده است.
درست خواهد کرد .راهی پیدا خواهد کرد که با ظرافت به او بگوید از رمی جمع آوری هیزم را رها کرد و رفت با ابن حرف بزند و ابن با حالتی دافنه پســت را در حال کندن یک حفره بزرگ زیر درخت بلوط خانم
مصاحبتــش لذت می برد .و آندو ازدواج خواهند کرد و دیگرلزومی به پدرانه به شــانه اش زد .چرا؟ ابن از آن آدم ها نیست که بهشانه بقیه فِر دیدم .او همیشه در نور مهتاب به این کار می پردازد .خیال میکنم
رفتن رمی به پاریس نخواهد بود .از این بهتر نمی شود .خدا را شکر که بزند .بعد هم برای مدتی ایستادند و صحبت کردند ،اما متاسفانه از من بهتر اســت همه روی هم پول گذاشته و یک دست اسباب چایی نقره
من تنها بدنبال حقایق هستم و چیزی را در تصوراتمخلق نمی کنم.
ســیدنی پیش ژولیت رفت و با نُک پا ضربه خفیفی به او زد و پرسید، دور بودند و صدایشان را نمی شنیدم. برایش بخریم تا دست از حفره کنی شبانه بردارد.
«حالت بهتر شــد؟» و ژولیت جواب داد آری و من خیالم راحت شــد وقتی برای نهار به طرف خانه براه افتادیم ،الی برای یافتن گوش ماهی دوشنبه
که ژولیت مشــکل خاصی ندارد .سپس ژولیت به کمک سیدنی پیش های قشنگ به ســاحل رفت .ژولیت و سیدنی هم هرکدام یکدست
رمی رفت تا او را ببوســد و به او تبریک بگوید .کیت روی زانویمن به کیت را گرفتند و در حالیکه بازی «یک قدم ،دو قدم ،سه قدم ،هوپ!» خانم تایلور دســت هایش کهیر زده اند .چرا و از کی؟ گوجه فرنگی یا
خواب رفته بود ،بنابراین من همانجا کنار آتش نشســتم و فکر کردم و بادمجان؟ در این مورد تحقیق شود.
را می کردند از راه صخره ها به سوی خانه ژولیت رفتند. سه شنبه
نقشه ریختم. داوســی ایستاد و آن ها را تماشــا کرد تا از چشم ناپدید شدند ،ولی با امروز چیز جالبی ندیدم.
رمی هم مانند دیگر زنان فرانســوی خیلی منطقی و عمل گراست .بی آن ها نرفت .نه ،او به ســاحل رفت و کنار دریا ایستاد و به امواجخیره چهار شنبه
تردید پیش از آنکه برنامه زندگیش را تغییر دهد ،ســند و مدرکی دال شــد .ناگهان دریافتم که داوسی چقدر تنهاست .بنظرم می رسد که او باز هم هیچ.
بر عشــق داوسی می خواهد .وظیفه من این است که ابتدا این اسناد و همیشــه تنها بوده ولی قبلًا برایش مهم نبود و حالا ناراحتش میکند. پنجشنبه
مدارک را پیدا کنم. چرا حالا؟ امــروز رمی به دیدنم آمد .تمبر فرانســوی نامه اش را برایم آورده بود.
پس از اینکه بطری ها را باز کردند و به شادی و سلامتی رمی نوشیدیم، شنبه شب تمبر های فرانسوی خوش نقش و نگار تر از تمبرهای انگلیسیهستند.
من پیش داوسی رفتم و گفتم« ،داوس ،کف آشپزخانه ات بنظرخیلی امشب در میهمانی چیزی دیدم ،چیز مهمی و باید مثل دوشیزه مارپل برای همین من آن ها را جمع می کنم .او نامه ای در یک پاکت بزرگ
کثیف می آمد ،چطور است صبح دوشنبه برای تمیز کردنش بیایم؟ » عزیز کاری بکنم .شــب خنک بود و آسمان ابری .ولی اهمیتینداشت، قهوای از دولت فرانســه دریافت کرده بود که پنجره داشــت .این
اول حیرت زده نگاهم کــرد ،ولی بعد موافقت کرد .من گفتم «بعنوان فکرش را کرده بودیم و همه در ژاکت و بلوز گرم نشسته و لابستر می چهارمین نامه ایســت که دریافت می کند .دولت فرانسه با رمی چکار
هدیه کریســمس قبولش کن .لازم نیست پولی بابت آن به من بدهی. خوردیم و به بووکر می خندیدیم .او روی ســنگ بزرگیایســتاده بود
و وانمود می کرد آن ســردار رومی است که آنقدر دوستش دارد .برای دارد؟ جستجو کن.
تنها در ها را باز بگذار .» بووکر نگرانم ،وقت آن رســیده که کتاب تازه ایبخواند .شــاید بهتر امروز پشت دکه آقای سالز در بازار روز چیز تازه ای دیدم .ولی همینکه
خوب همه چیز روبراه شد و من با همه شب بخیر گفته به خانه آمدم. اســت یکی از کتاب های جین آستن را به او امانت بدهم .من با هوش مرا دیدند ،به کار دیگری مشــغول شدند .مهم نیست ،فراموششکن.
و حواس جمع کنار آتش با سیدنی ،ژولیت ،کیتو امیلیا نشسته بودم. ابن مهمانی ساحلی اش را شنبه شب برگزار می کند .بنا براین مطمئنم
یکشنبه داشتیم هیزم ها را بهم می زدیم که داوسی و رمی با هم به سوی ابن
برنامه هایم برای فردا ردیف است .کمی عصبی هستم. و قابلمه لابستر رفتند .رمی چیزی زیر گوشابن گفت و او خندید .بعد در آن شب چیزهایی خواهم دید.
آشــپزخانه و اتاق های داوسی را جارو و نظافت می کنم و در تمام این قاشق بزرگی برداشت و به قابلمه کوبید. داشــتم کتابی در باره نقاش ها می خواندم و اینکه چطور سوژه نقاشی
مدت دنبال مدرک و ســندی می گردم که نشان عشق داوسی بهرمی ابن بلنــد گفت «توجه کنید! توجه کنید! مــی خواهم چیزی برایتان های خود را نگاه می کنند .مثلا می خواهند یک پرتغال بکشــند ،آیا
باشد .شاید اشعار عاشــقانه ای در مورد رمی پیدا کنم که مچاله و در مســتقیما به پرتغال نگاه می کنند؟ نه ،چنین نیســت .آن ها به جای
میان کاغذ های باطله رها شــده باشــد؟ یا فرم های مختلف اسمش بگویم .» پرتغال به موز های جعبه بغلی نگاه می کنند .یا به پرتغال از زاویه های
را که روی کاغذ های خرید و روزنامه ها نوشــته شــده؟ دلایل عشق همه ساکت شــدند ،مگر ژولیت که چنان نفس عمیقی کشید که من مختلف نظر می اندازند .به این ترتیب آن ها پرتغال ها را با نگاهی تازه
داوســی به رمی باید همه جا ریخته باشد و یافتن آن ها بی تردید نیاز صدایش را شــنیدم .نفسش را بیرون نداد بلکه خشکش زد .حتی چانه می بینند .که به آن پرســپکتیو می گویند .بنابراین من هم خیالدارم
به جستجوی زیاد ندارد .دوشیزه مارپل هیچگاه فضولی نمی کند و من اشهم خشک شده بود .موضوع چیست؟ من که قبلًا درد آپاندیس را چگونگی نگریســتنم را تغییر دهم .نه اینکه وارونه و از گوشه چشم به
هم نباید چنین کاری کنم .بنابراین هیچ قفلی شکسته نخواهد شد! از ســر وا کرده ام آنقدر برای ژولیت ترسیدم که چند کلمه اول حرف آن ها نگاه کنم ،ولی نه مستقیم و همانطور که به چشم میآیند .حتی
اما همینکه چنین ســندی را به رمی نشان بدهم ،سوار هواپیمای روز می توانم زیرچشمی به اطراف نگاه کنم ،اگر پلک هایم را کمی ببندم.
سه شنبه نشــده و کارهای لازم را انجام خواهد داد .بعد هم با داوسی های ابن را نشنیدم.
عروسی می کند و داوسی خوشبخت خواهد شد .چقدر خوشحالم. « ...و میهمانی امشــب به مناسبت خداحافظی رمی است .او سه شنبه باید تمرین کنم!!
آینده گرنسی را ترک می کند تا در خانه تازه اش در پاریس اقامتکند. جمعه
[بخش پایانی رمان در شماره آینده] او در این خانه با دوستانش زندگی می کند و آموزش خود را در نانوایی
معروف رائول گیلِماکس ،در پاریس آغاز خواهد کرد.رمی قول داده که مفید بود .اینکه مســتقیم به همه چیز نگاه نکنم .من با ژولیت ،رمی،
به گرنسی برگردد و خانه دومش این جا پیش من و الی است .بنا براین کیت و داوسی با گاری داوسی به استقبال سیدنی رفتیم.
بهتر است همه برای او خوشبختی و سلامتآرزو کنیم .» این مشــاهدات من است .ژولیت ســیدنی را درآغوش فشرد و سیدنی