Page 31 - Shahrvand BC No.1236
P. 31
ادبیات/رمان انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی
31 بخش دوم
ـ ۲۲ـ
سال متسیب /شماره - 1236جمعه 6تشهبیدرا 1392
نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
از ژولیت به سیدنی از ژولیت به سیدنی
ششم ژوئن ۱۹۴۶ سی و یکم می ۱۹۴۶
آقای سیدنی استارک سیدنی عزیز
بنگاه انتشاراتی استیفنر و استارک
ساختمان سنت جیمز ،آپارتمان شماره ۲۱ خواهش می کنم نامه ضمیمه را بخوان .امروز صبح آن را در سرســرا
یافتم .گویا شب پیش کسی آنرا از زیر در بداخل فرستاده.
روز موعود هرسه قایق ســرهم بندی شده الیزابت را به ساحل بردند لندن ،اس .دبلیو۱ . دوشیزه اشتون عزیز،
In touch with Iranian diversity و ایان برآن ســوار شــد و درحالی که الیزابت و جین برایش دستمال سیدنی عزیزم، دوشــیزه پریبی گفتند شما مایلید در باره اشغال اخیر گرنسی توسط
هایشــان را تکان می دادند ،وارد دریا شــد .بیــش از یک کیلومتر از دیشــب که از لندن تلفن زدی ،نمی توانســتم به گوش هایم اعتماد ارتش آلمان چیز هایی بدانید .این ماجرای من است.
Vol. 20 / No. 1236 - Friday, Apr. 26, 2013 ساحل دور نشــده بود که قایق از آب پُر و شروع به فرورفتن در دریا کنــم! چقدر کار عاقلانه ای کردی که از پرواز خود به لندن مرا باخبر
کرد .جین شتابان به سوی کلبه خودشان رفت تا پدرش را خبر کند، نکردی .خوب می دانی که چقدر از هواپیما می ترسم ،حتی اگر بمب من مرد کوچک اندامی هســتم ،و اگرچه مــادرم می گوید هرگز کار
31 اما الیزابت گفت وقت این کارها نیســت .و چــون خود را مقصر می افکن نباشد .چه حس عالی که بدانم تو نه پنج اقیانوس آنطرف ،بلکه بزرگی نکرده ام ولی کرده ام .فقط به او نگفته ام .من قهرمان ســوت
دانســت به نجات ایان شتافت .کفش هایش را بیرون آورد و به درون تنها آنسوی کانال مانش هســتی .آیا خیال داری به دیدن ما بیایی؟ زدن هســتم .در دوران اشــغال در مســابقات زیادی شرکت کرده و
آب مواج کانال پرید و بســوی ایان شــنا کرد .با کمک هم تخته پاره جوایزی برده ام .من از این مهارتم برای ســردرگمی دشمن استفاده
ها را بیرون کشــیده و برای خشک شدن به خانه سرآمبروس رفتند. همینکه فرصتی شد؟
الیزابت پول ایان را پس داد و درحالی که کنار آتش نشســته و بخار ایزولا از اسب هم یکدنده تر است .هفت نفر را تا کنون پیش من آورده می کردم.
از لباس هایشــان برمی خاســت ،به حالتی عمیق به ایان گفته بود: تا خاطراتشان از دوران اشغال را برایم بگویند .و کیسه یادداشت هایم پس از اینکه مادر می خوابید ،من آهسته از خانه به بیرون می خزیدم.
«چــاره ای نداریم جز اینکه یک قایق بدزدیم ،همین ».و بالاخره ایان همینطور چاقتر می شــود .ولی هنوز فقط یادداشت هستند و نه چیز و خیلی آهسته به نزدیک فاحشــه خانه آلمانی ها (از بکار بردن این
نزد مادرش اعتراف کرده بود که رفتن به مدرســه ای در لندن آسانتر دیگر .هنوز نمی دانم امکان کتاب شدن دارند؟ یا اگر دارند چه ُفرمی کلمه پوزش می خواهم) ،در خیابان ســاما ِرز می شتافتم .در تاریکی
پنهان می شدم تا سربازی بیرون بیاید .سربازان اگرچه پس از بیرون
از فرار است. خواهند داشت؟ آمدن شــنگول بودند ولی در اوج اقتدار خود نیز نبودند .ســربازان به
می دانم که کارهای عقب افتاده بســیار داری ولی اگر فرصتی یافتی، مدتی است که کیت موافقت کرده بعضی روزها پیش من بماند .وقتی سوی خوابگاه خود می رفتند و سوت می زدند .من هم آهسته در پی
می توانی یک کتاب عروســک کاغذی برایم بفرستی؟ یکی که لباس من مشــغول کار می شوم ،او هم سنگها و گوش ماهی هایش را روی آنان می رفتم و همان آهنگ را باسوت می نواختم ،ولی بمراتب بهتر
زمین پهن می کند و با آرامی _ می شــود گفت آرام و ســاکت _ با از آنان .ســرباز مذکور غالباً سکوت می کرد و می ایستاد .من هم می
های شب خیره کننده ای داشته باشد .لطفاً! خودش بازی میکند .وقتی کار من تمام شد ،باهم ساندویچ درست می ایســتادم ولی به سوت زدن ادامه می دادم .سرباز بینوا می فهمید که
می دانم که کیت از من خوشــش می آید _ وقتی از کنارم می گذرد، کنیم و برای نهار به ساحل می رویم .اگرهم مه سنگین باشد ،همینجا صدایی که می شــنود اکوی سوت خودش نیست .اما چه کسی سوت
درون خانه بازی می کنیم .یا بازی آرایشگاه _ موهای یکدگر را برس می زد؟ او برمی گشــت و اطراف را مــی پایید ،و من در پناه دیوار یا
زانوانم را نوازش می کند!! سرسرای خانه ای پنهان می شــدم .سرباز آلمانی وحشت زده به راه
قربانت، می کشیم _ یا بازی عروس مرده. می افتاد و با شــتاب بسوی خوابگاهش می رفت .و من سوت زنان در
ژولیت عــروس مرده بــه اندازه بازی مار و پله مشــکل وو پیچیده نیســت. پی او با قدم های محکم می رفتم .تا اینکه او به خوابگاهش وارد می
درحقیقت خیلی هم ساده است .عروس خود را در یک پرده توری می شــد و من به فاحشه خانه برمی گشــتم و منتظر آلمانی دیگری می
از ژولیت به سیدنی پیچاند و داخل سبد لباس چرک ها پنهان می شود و خود را به مردن شــدم .مطمئنم بسیاری از این ســربازان روز بعد با جدیت به وظایف
دهم ژوئن ۱۹۴۶ می زند .وداماد بینوا همه خانه را در پی او جستجو می کند .و هنگامی
سیدنی عزیزم، که او را مرده و بی حرکت در سبد پیدا می کند ،دست برسر می زند خود عمل نمی کردند .شما اینطور فکر نمی کنید؟
و گریه و شیون می کند .و فقط آن موقع است که عروس برخاسته و حال با پوزش از شــما می خواهم درباره فاحشه خانه ها بنویسم .فکر
همین الان یک بســته زیبا از منشــیت دریافت کردم .ببینم اسمش پرده توری را به کناری افکنده و فریاد می زند «گولت زدم!!» و داماد نمــی کنم هیچکدام از خانم های جوانــی که آنجا کار می کردند ،به
براســتی بیلی بی جونز است؟ مهم نیست .او یک قهرمان است .برای را درآغوش می گیرد .و پس از آن رقص و خنده و شــادی است .تنها انتخاب خود آمده بودند .همه آن ها را از سراســر اروپا و از کشورهای
کیت دو کتاب عروســک کاغذی فرستاده است .و نه از آن کتاب های به تو می گویم که برای این عروس و داماد آینده شادی نمی بینم!! تحت اشــغال آلمان به اینجا فرستاده بودند .درست مانند بردگان کار
قدیمــی و از مد افتاده! کتابی از لباس های گرتا گاربور و بربادرفته ،با شنیده ام که همه بچه ها از بازی های ترسناک خوششان می آید ،اما اجباری تاد .گمان نمی کنم کار لذت بخشــی بــرای آن ها بود .باید
لباس های زیبا ،کلاه ،پالتو پوست و _ آه خیلی زیبایند! بیلی بی یک آیا باید آن ها را به این کار تشــویق کرد؟ می ترسم از سوفی بپرسم بگویم مقامات ادرای آلمان برای این خانم ها سهمیه خوراک بیشتری
قیچی مناســب بچه ها هم با آن ها فرستاده ،چیزی که هرگز به فکر آیا بازی عروس مرده برای یک دختر بچه چهارســاله مناسب است؟ در نظر گرفته بود ،مانند کارگران جزیره که کار ســنگین می کردند.
من هم نمی رسید .و کیت همین الان دارد از آن استفاده می کند. اگر بگوید نه ،باید این بازی را متوقف کنم و میل ندارم زیرا براســتی بعــاوه دیده بودم که برخی از این خانم های جوان ســهمیه خوراک
این تنها یک نامه تشــکر اســت و برای بیلی بی هم یکی می نویسم. خود را با بردگان تاد که هرشب در جزیره در پی غذا سرگردان بودند،
از کجا چنین منشــی پُر احساســی یافته ای؟ فکر می کنم باید زن عروس مرده را دوست دارم!
جاافتاده ،تُُپل و مادرانه ای باشد .لااقل من او را چنین تصور می کنم. وقتــی با یک بچه زندگی می کنی ،ســوالات بســیاری هرروز برایت قسمت می کردند.
در یادداشــت ضمیمه ای که فرستاده نوشته :چشم ها از چپ کردن، مطرح می شوند .مثلا اگر کسی مدام چشمانش را چپ کند ،آیا برای خالــه ام در جزیره جرزی زندگی می کند .حــال که جنگ به پایان
چپ نمی شوند .این از حرف های خاله زنک های قدیمی است .کیت همیشــه چپ خواهد ماند؟ یا این فقط یک شــایعه است؟ مادرم می آمده ،با کمال تاسف بیشتر به دیدن ما می آید .چون زن بیهوده گویی
خیلی ذوق زده شــد و خیال دارد تا هنگام شــام چشــمانش را چپ گفت مــی ماند و من او را باور می کردم ،امــا کیت از مواد متفاوتی
است داستان های زشتی برای تعریف دارد .می گفت:
نگاه دارد. ساخته شده و به این آسانی حرف کسی را باور نمی کند. پــس از حمله متفقین ،آلمانی ها تصمیم گرفتند خانم های فاحشــه
قربانت ،قربانت ،قربانت... تــاش می کنم ایده های مادرم را درمورد بزرگ کردن و تربیت بچه خانه را به فرانسه برگردانند .همه را در یک قایق سوار و به سنت مالو
بخاطر آورم ،اما بعنوان یک بچه بزرگ شــده نمی توام داور خوبی بر فرستادند .آب در بســیاری از مسیر آنان مواج و طغیان کننده است.
ژولیت درســتی آنان باشم .تنها بیادم هســت که اگر نخودفرنگی هایم را به قایق آنان به صخره ای خورد و در هم شکســت و همه غرق شــدند.
تذکر :باید یادآوری کنم که برخلاف اشارات موذیانه پیشین تو ،آقای ســوی خانم موریس تف می کردم ،مادرم ســخت تنبیهم می کرد. می توانســتی جســد آن زنان بینوا را با موهای زرد (خاله ام آن ها را
داوســی آدامز در این نامه حضور نــدارد .در حقیقت از جمعه بعد از اما شــاید خانم موریس حقش بوده .در مورد کیت که توسط اعضای سگ هار زرد خطاب می کند) ببینی که روی آب را پوشانده اند و به
ظهر که برای بردن کیت آمده بود ،آقای آدامز را ندیده ام .او ما را در انجمن کتابخوانی تربیت می شــود ،بنظر نمی رسد مشکل و نارسایی صخره ها کوبیده می شــوند .خاله ام می گفت «حقشان بود .فاحشه
بهترین لباس و جواهراتمان!! یافت که با آهنگ پامپ که از گرامافون وجود داشته باشد .آنچه مسلم است ترسو و خجالتی بار نیامده .دیروز
پخش می شــد درحال رقص و پایکوبی بودیم .کیت برای او با حوله در ایــن باره با امیلیا صحبت می کردم .خندید و گفت محال اســت های کثیف ».و مادرم می خندید.
آشپرخانه کلاهی درست کرد و او هم با ما به رقص پرداخت .فکر می بچه الیزابت ترسو و خجالتی باشد .سپس داستان شیرینی از پسرش نمی توانستم تحمل کنم .از روی صندلی برخاستم و لیوان چایی ام را
کنم در خانواده اش رگه های اشرافیت باشد .می تواند مانند یک دوک ایــان و الیزابت ،وقتی کودکی بیش نبودنــد ،تعریف کرد .وقتی قرار عمداً روی آندو پاشیدم .و به هردو گفتم پیرزن های پُرگو و مزخرفی
شــد ایان را برای ادامه تحصیل به انگلســتان بفرستند ،او که از این
در حالی که به دوردست ها خیره شده ،با تو صحبت کند!! تصمیم خوشــحال نبود ،به فکر فرار افتاد .از نقشه فرارش با الیزابت و هستند.
جین صحبت کــرده و الیزابت او را قانع کرده بود که قایق کهنه او را خاله ام گفت دیگر هرگز پایش را به خانه ما نخواهد گذاشت .و مادرم
بخرد .مشکل اینجا بود که الیزابت قایقی نداشت ،ولی ایان این را نمی از آن روز با من حرف نزده اســت .من از این اتفاق براستی خوشحالم.
دانســت .بنابراین در مدت سه روز الیزابت نشست و قایقی ساخت .در
سرانجام آرامش یافتم.
ارادتمند شما،
هنری آ .توسان
31 بخش دوم
ـ ۲۲ـ
سال متسیب /شماره - 1236جمعه 6تشهبیدرا 1392
نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
از ژولیت به سیدنی از ژولیت به سیدنی
ششم ژوئن ۱۹۴۶ سی و یکم می ۱۹۴۶
آقای سیدنی استارک سیدنی عزیز
بنگاه انتشاراتی استیفنر و استارک
ساختمان سنت جیمز ،آپارتمان شماره ۲۱ خواهش می کنم نامه ضمیمه را بخوان .امروز صبح آن را در سرســرا
یافتم .گویا شب پیش کسی آنرا از زیر در بداخل فرستاده.
روز موعود هرسه قایق ســرهم بندی شده الیزابت را به ساحل بردند لندن ،اس .دبلیو۱ . دوشیزه اشتون عزیز،
In touch with Iranian diversity و ایان برآن ســوار شــد و درحالی که الیزابت و جین برایش دستمال سیدنی عزیزم، دوشــیزه پریبی گفتند شما مایلید در باره اشغال اخیر گرنسی توسط
هایشــان را تکان می دادند ،وارد دریا شــد .بیــش از یک کیلومتر از دیشــب که از لندن تلفن زدی ،نمی توانســتم به گوش هایم اعتماد ارتش آلمان چیز هایی بدانید .این ماجرای من است.
Vol. 20 / No. 1236 - Friday, Apr. 26, 2013 ساحل دور نشــده بود که قایق از آب پُر و شروع به فرورفتن در دریا کنــم! چقدر کار عاقلانه ای کردی که از پرواز خود به لندن مرا باخبر
کرد .جین شتابان به سوی کلبه خودشان رفت تا پدرش را خبر کند، نکردی .خوب می دانی که چقدر از هواپیما می ترسم ،حتی اگر بمب من مرد کوچک اندامی هســتم ،و اگرچه مــادرم می گوید هرگز کار
31 اما الیزابت گفت وقت این کارها نیســت .و چــون خود را مقصر می افکن نباشد .چه حس عالی که بدانم تو نه پنج اقیانوس آنطرف ،بلکه بزرگی نکرده ام ولی کرده ام .فقط به او نگفته ام .من قهرمان ســوت
دانســت به نجات ایان شتافت .کفش هایش را بیرون آورد و به درون تنها آنسوی کانال مانش هســتی .آیا خیال داری به دیدن ما بیایی؟ زدن هســتم .در دوران اشــغال در مســابقات زیادی شرکت کرده و
آب مواج کانال پرید و بســوی ایان شــنا کرد .با کمک هم تخته پاره جوایزی برده ام .من از این مهارتم برای ســردرگمی دشمن استفاده
ها را بیرون کشــیده و برای خشک شدن به خانه سرآمبروس رفتند. همینکه فرصتی شد؟
الیزابت پول ایان را پس داد و درحالی که کنار آتش نشســته و بخار ایزولا از اسب هم یکدنده تر است .هفت نفر را تا کنون پیش من آورده می کردم.
از لباس هایشــان برمی خاســت ،به حالتی عمیق به ایان گفته بود: تا خاطراتشان از دوران اشغال را برایم بگویند .و کیسه یادداشت هایم پس از اینکه مادر می خوابید ،من آهسته از خانه به بیرون می خزیدم.
«چــاره ای نداریم جز اینکه یک قایق بدزدیم ،همین ».و بالاخره ایان همینطور چاقتر می شــود .ولی هنوز فقط یادداشت هستند و نه چیز و خیلی آهسته به نزدیک فاحشــه خانه آلمانی ها (از بکار بردن این
نزد مادرش اعتراف کرده بود که رفتن به مدرســه ای در لندن آسانتر دیگر .هنوز نمی دانم امکان کتاب شدن دارند؟ یا اگر دارند چه ُفرمی کلمه پوزش می خواهم) ،در خیابان ســاما ِرز می شتافتم .در تاریکی
پنهان می شدم تا سربازی بیرون بیاید .سربازان اگرچه پس از بیرون
از فرار است. خواهند داشت؟ آمدن شــنگول بودند ولی در اوج اقتدار خود نیز نبودند .ســربازان به
می دانم که کارهای عقب افتاده بســیار داری ولی اگر فرصتی یافتی، مدتی است که کیت موافقت کرده بعضی روزها پیش من بماند .وقتی سوی خوابگاه خود می رفتند و سوت می زدند .من هم آهسته در پی
می توانی یک کتاب عروســک کاغذی برایم بفرستی؟ یکی که لباس من مشــغول کار می شوم ،او هم سنگها و گوش ماهی هایش را روی آنان می رفتم و همان آهنگ را باسوت می نواختم ،ولی بمراتب بهتر
زمین پهن می کند و با آرامی _ می شــود گفت آرام و ســاکت _ با از آنان .ســرباز مذکور غالباً سکوت می کرد و می ایستاد .من هم می
های شب خیره کننده ای داشته باشد .لطفاً! خودش بازی میکند .وقتی کار من تمام شد ،باهم ساندویچ درست می ایســتادم ولی به سوت زدن ادامه می دادم .سرباز بینوا می فهمید که
می دانم که کیت از من خوشــش می آید _ وقتی از کنارم می گذرد، کنیم و برای نهار به ساحل می رویم .اگرهم مه سنگین باشد ،همینجا صدایی که می شــنود اکوی سوت خودش نیست .اما چه کسی سوت
درون خانه بازی می کنیم .یا بازی آرایشگاه _ موهای یکدگر را برس می زد؟ او برمی گشــت و اطراف را مــی پایید ،و من در پناه دیوار یا
زانوانم را نوازش می کند!! سرسرای خانه ای پنهان می شــدم .سرباز آلمانی وحشت زده به راه
قربانت، می کشیم _ یا بازی عروس مرده. می افتاد و با شــتاب بسوی خوابگاهش می رفت .و من سوت زنان در
ژولیت عــروس مرده بــه اندازه بازی مار و پله مشــکل وو پیچیده نیســت. پی او با قدم های محکم می رفتم .تا اینکه او به خوابگاهش وارد می
درحقیقت خیلی هم ساده است .عروس خود را در یک پرده توری می شــد و من به فاحشه خانه برمی گشــتم و منتظر آلمانی دیگری می
از ژولیت به سیدنی پیچاند و داخل سبد لباس چرک ها پنهان می شود و خود را به مردن شــدم .مطمئنم بسیاری از این ســربازان روز بعد با جدیت به وظایف
دهم ژوئن ۱۹۴۶ می زند .وداماد بینوا همه خانه را در پی او جستجو می کند .و هنگامی
سیدنی عزیزم، که او را مرده و بی حرکت در سبد پیدا می کند ،دست برسر می زند خود عمل نمی کردند .شما اینطور فکر نمی کنید؟
و گریه و شیون می کند .و فقط آن موقع است که عروس برخاسته و حال با پوزش از شــما می خواهم درباره فاحشه خانه ها بنویسم .فکر
همین الان یک بســته زیبا از منشــیت دریافت کردم .ببینم اسمش پرده توری را به کناری افکنده و فریاد می زند «گولت زدم!!» و داماد نمــی کنم هیچکدام از خانم های جوانــی که آنجا کار می کردند ،به
براســتی بیلی بی جونز است؟ مهم نیست .او یک قهرمان است .برای را درآغوش می گیرد .و پس از آن رقص و خنده و شــادی است .تنها انتخاب خود آمده بودند .همه آن ها را از سراســر اروپا و از کشورهای
کیت دو کتاب عروســک کاغذی فرستاده است .و نه از آن کتاب های به تو می گویم که برای این عروس و داماد آینده شادی نمی بینم!! تحت اشــغال آلمان به اینجا فرستاده بودند .درست مانند بردگان کار
قدیمــی و از مد افتاده! کتابی از لباس های گرتا گاربور و بربادرفته ،با شنیده ام که همه بچه ها از بازی های ترسناک خوششان می آید ،اما اجباری تاد .گمان نمی کنم کار لذت بخشــی بــرای آن ها بود .باید
لباس های زیبا ،کلاه ،پالتو پوست و _ آه خیلی زیبایند! بیلی بی یک آیا باید آن ها را به این کار تشــویق کرد؟ می ترسم از سوفی بپرسم بگویم مقامات ادرای آلمان برای این خانم ها سهمیه خوراک بیشتری
قیچی مناســب بچه ها هم با آن ها فرستاده ،چیزی که هرگز به فکر آیا بازی عروس مرده برای یک دختر بچه چهارســاله مناسب است؟ در نظر گرفته بود ،مانند کارگران جزیره که کار ســنگین می کردند.
من هم نمی رسید .و کیت همین الان دارد از آن استفاده می کند. اگر بگوید نه ،باید این بازی را متوقف کنم و میل ندارم زیرا براســتی بعــاوه دیده بودم که برخی از این خانم های جوان ســهمیه خوراک
این تنها یک نامه تشــکر اســت و برای بیلی بی هم یکی می نویسم. خود را با بردگان تاد که هرشب در جزیره در پی غذا سرگردان بودند،
از کجا چنین منشــی پُر احساســی یافته ای؟ فکر می کنم باید زن عروس مرده را دوست دارم!
جاافتاده ،تُُپل و مادرانه ای باشد .لااقل من او را چنین تصور می کنم. وقتــی با یک بچه زندگی می کنی ،ســوالات بســیاری هرروز برایت قسمت می کردند.
در یادداشــت ضمیمه ای که فرستاده نوشته :چشم ها از چپ کردن، مطرح می شوند .مثلا اگر کسی مدام چشمانش را چپ کند ،آیا برای خالــه ام در جزیره جرزی زندگی می کند .حــال که جنگ به پایان
چپ نمی شوند .این از حرف های خاله زنک های قدیمی است .کیت همیشــه چپ خواهد ماند؟ یا این فقط یک شــایعه است؟ مادرم می آمده ،با کمال تاسف بیشتر به دیدن ما می آید .چون زن بیهوده گویی
خیلی ذوق زده شــد و خیال دارد تا هنگام شــام چشــمانش را چپ گفت مــی ماند و من او را باور می کردم ،امــا کیت از مواد متفاوتی
است داستان های زشتی برای تعریف دارد .می گفت:
نگاه دارد. ساخته شده و به این آسانی حرف کسی را باور نمی کند. پــس از حمله متفقین ،آلمانی ها تصمیم گرفتند خانم های فاحشــه
قربانت ،قربانت ،قربانت... تــاش می کنم ایده های مادرم را درمورد بزرگ کردن و تربیت بچه خانه را به فرانسه برگردانند .همه را در یک قایق سوار و به سنت مالو
بخاطر آورم ،اما بعنوان یک بچه بزرگ شــده نمی توام داور خوبی بر فرستادند .آب در بســیاری از مسیر آنان مواج و طغیان کننده است.
ژولیت درســتی آنان باشم .تنها بیادم هســت که اگر نخودفرنگی هایم را به قایق آنان به صخره ای خورد و در هم شکســت و همه غرق شــدند.
تذکر :باید یادآوری کنم که برخلاف اشارات موذیانه پیشین تو ،آقای ســوی خانم موریس تف می کردم ،مادرم ســخت تنبیهم می کرد. می توانســتی جســد آن زنان بینوا را با موهای زرد (خاله ام آن ها را
داوســی آدامز در این نامه حضور نــدارد .در حقیقت از جمعه بعد از اما شــاید خانم موریس حقش بوده .در مورد کیت که توسط اعضای سگ هار زرد خطاب می کند) ببینی که روی آب را پوشانده اند و به
ظهر که برای بردن کیت آمده بود ،آقای آدامز را ندیده ام .او ما را در انجمن کتابخوانی تربیت می شــود ،بنظر نمی رسد مشکل و نارسایی صخره ها کوبیده می شــوند .خاله ام می گفت «حقشان بود .فاحشه
بهترین لباس و جواهراتمان!! یافت که با آهنگ پامپ که از گرامافون وجود داشته باشد .آنچه مسلم است ترسو و خجالتی بار نیامده .دیروز
پخش می شــد درحال رقص و پایکوبی بودیم .کیت برای او با حوله در ایــن باره با امیلیا صحبت می کردم .خندید و گفت محال اســت های کثیف ».و مادرم می خندید.
آشپرخانه کلاهی درست کرد و او هم با ما به رقص پرداخت .فکر می بچه الیزابت ترسو و خجالتی باشد .سپس داستان شیرینی از پسرش نمی توانستم تحمل کنم .از روی صندلی برخاستم و لیوان چایی ام را
کنم در خانواده اش رگه های اشرافیت باشد .می تواند مانند یک دوک ایــان و الیزابت ،وقتی کودکی بیش نبودنــد ،تعریف کرد .وقتی قرار عمداً روی آندو پاشیدم .و به هردو گفتم پیرزن های پُرگو و مزخرفی
شــد ایان را برای ادامه تحصیل به انگلســتان بفرستند ،او که از این
در حالی که به دوردست ها خیره شده ،با تو صحبت کند!! تصمیم خوشــحال نبود ،به فکر فرار افتاد .از نقشه فرارش با الیزابت و هستند.
جین صحبت کــرده و الیزابت او را قانع کرده بود که قایق کهنه او را خاله ام گفت دیگر هرگز پایش را به خانه ما نخواهد گذاشت .و مادرم
بخرد .مشکل اینجا بود که الیزابت قایقی نداشت ،ولی ایان این را نمی از آن روز با من حرف نزده اســت .من از این اتفاق براستی خوشحالم.
دانســت .بنابراین در مدت سه روز الیزابت نشست و قایقی ساخت .در
سرانجام آرامش یافتم.
ارادتمند شما،
هنری آ .توسان

