Page 25 - Issue No.1375
P. 25

‫را ‌هیابی ‪ ۳۲‬داستان به مرحله نهایی مسابقه‬                                                                    ‫خودتان را حالا یک کانادایــی م ‌یدانید یا به‬              ‫و گروه خاصی بــودن فرق م ‌یکند‪ .‬با ای ‌نهمه این دو‬
                                                                                                                                                         ‫قول معروف از سن و سال شما دیگر گذشته که‬                   ‫(راوی و دخترک چینی) از دو کشــور ایدئولوژ ‌یزده‬
‫داستا ‌ننویسی صادق هدایت ‪25‬‬                                                                                                                                                                                        ‫م ‌یآیند‪ .‬پس طبیعی است که در حر ‌فهایشان چیزی‬
                                                                                                                                                                               ‫هویت جدیدی بپذیرید؟‬                 ‫از آنچه در کشورهایشــان م ‌یگذرد هم جریان داشته‬
‫سال ‪ / 23‬شماره ‪ - 1375‬جمعه ‪ 4‬ید ‪1394‬‬                                                              ‫به گزارش ایســنا‪ ،‬ســی و دو داستان کوتاه به مرحله‬
                                                                                                  ‫نهایی چهاردهمین دوره مسابقه داستا ‌ننویسی صادق‬         ‫اگر منظور از این پرســش این باشــد کــه آیا روزی‬              ‫باشد‪ .‬این را هم به هیچ عنوان سیاسی نم ‌یدانم‪.‬‬
                                            ‫این گــزارش اضافه م ‌یکند که برنــدگان نهایی این‬                                                             ‫م ‌یرســد که ایرانی بــود ‌نام را فرامــوش کنم باید‬
                                            ‫مســابقه در ‪ ۲۸‬بهم ‌نمــاه همزمان با ســا ‌لروز تولد‬                                  ‫هدایت راه یافت‪.‬‬        ‫بگویــم نه‪ .‬نه من ایرانی بــود ‌نام را فراموش م ‌یکنم‬     ‫دوباره م ‌یرسم به این حرف که راوی نم ‌یتواند‬
                                            ‫نویسند‌های که این مســابقه به نام او برگزار م ‌یشود‬   ‫بنــا بر این گــزارش‪ ،‬از میان ‪ ۱۶۰۸‬داســتانی که از‬     ‫(که فکــر م ‌یکنم امر مثبتی اســت) و نه ای ‌نها که‬        ‫واقعیت جهان جدید را ببیند‪ ،‬چون اساســا با‬
                                                                                                  ‫داخل و خارج کشور برای شرکت در این مسابقه ادبی‬          ‫ای ‌نجا هســتند ایرانی بودن من را فراموش م ‌یکنند!‬        ‫این جهان دیالوگی برقرار نم ‌یکند‪ ،‬همه چیز در‬
                                                                         ‫معرفی خواهند شد‪.‬‬         ‫فرستاده شده بود‪ ،‬پس از داوری مرحله اول‪ ،‬تعداد ‪۳۲‬‬       ‫ایــن فراموش نکردن ای ‌نها اگر از باب احترام باشــد‬       ‫ذهنش م ‌یگذرد و در نهایت تنها دیالو ‌گهایی با‬
                                            ‫یادآور م ‌یشــویم که داستان آسانســور نوشته داود‬                                                             ‫خوب است اما اگر خودش را در قال ‌بهایی مثل بستن‬            ‫همان ز ِن آسیایی دارد که ه ‌مخان ‌هاش است‪ .‬چرا‬
                                            ‫مــرزآرا مترجم و قص ‌هنویس ســاکن ونکوور جزو ‪۳۲‬‬                  ‫داستان به مرحله نهایی داوری راه یافت‪.‬‬       ‫حســاب بانکی «ایرانی‪-‬کانادیی»ها یا سی ‌نجی ‌مهای‬          ‫سعی نم ‌یکنید که شخصیت رمانتان را با جهان‬
                                                                                                  ‫بر اســاس این گزارش این داســتا ‌نها که برحســب‬        ‫موقع ورود و خروج از مرز نشان بدهد‪ ،‬یا تبعی ‌ضهای‬          ‫اطراف و آد ‌مهای این دنیای جدید درگیر کنید؟‬
                                                      ‫گزید‌ه برای را‌هیابی به مرحله نهایی است‪.‬‬    ‫حــروف الفبا تنظی ‌مشــد‌هاند عبارتند از‪ :‬آسانســور‪،‬‬   ‫پنهان و آشــکار در فرص ‌تهای تحصیلی و شــغلی و‬
                                                                                                  ‫آقارحمت ‪ ،‬استاد ‪ ،‬اورژانس عروس ‌کها ‪ ،‬بازگشت‪ ،‬به‬       ‫چیزهایی از این دســت قطعٔا بد اســت‪ .‬با این همه‬           ‫اتفاقٔا به نظــر من راوی از لحظه‌ی رســیدن درگیر‬
                                                                                                  ‫سوی هامون‪ ،‬پرستو‪ ،‬پسرعمویم پسر نوح بود‪ ،‬پنالتی‬         ‫کانادایی بودن م ‌یتواند احترام گذاشــتن به زبا ‌نها و‬     ‫«این‌جا» می‌شود‪ ،‬با راننده‪ ،‬با هت ‌لدار‪ ،‬با ساکنان آن‬
                                                                                                  ‫‪ -‬جــای خالی ‪ -‬جایی برای کلا ‌غها نیســت‪ ،‬جنبش‬         ‫فرهن ‌گهای مختلف باشــد‪ ،‬کانادایی بودن م ‌یتواند‬          ‫خیابان که با آدرســی در جیب هی ســر تا ته‌اش را‬
                                                                                                  ‫دوباره حسی آشنا اما پیر‪ ،‬چرچ چاچی‪ ،‬زن جعفرآقا‪،‬‬         ‫درج ‌هبندی نکردن شــهروندان باشد‪ ،‬کانادایی بودن‬           ‫می‌رود و برم ‌یگردد‪ .‬او حتــی درگیر ‌یهایی هم در‬
                                                                                                  ‫زنجر‌هها‪ ،‬زیرزمین ‌یها‪ ،‬ســرد تاریک بی انتها‪ ،‬ســطل‬    ‫م ‌یتواند جلوگیری از هر مداخل ‌هی نظامی این کشور‬          ‫بیــرون از آن خانه دارد‪ ،‬در جســ ‌توجوهایش برای‬
                                                                                                  ‫آشغا ‌لهای آ ‌نور خیابان‪ ،‬شاهکار‪ ،‬شش و بش‪ ،‬شهرزاد‬      ‫باشــد‪ ،‬م ‌یتواند تحریم نکردن مردم دیگر کشــورها‬          ‫کار‪ ،‬در کاری کــه به‌اجبار انجام می‌دهد (صحنه‌های‬
                                                                                                  ‫و من ‪ ،‬شیشه خالی درباز مربای بالنگ‪ ،‬عکس دونفره‪،‬‬        ‫باشــد‪ ،‬م ‌یتواند تبعیض قائل نشدن‪ ،‬توزیع عادلان ‌هی‬       ‫زیادی در رمان هست)‪ ،‬در برخوردهاش با همسایه‌ها‪،‬‬
                                                                                                  ‫قوها انعکاس فی ‌لها‪ ،‬لک ‌ههای لیوان‪ ،‬مادی تائو‪ ،‬مرگ‬    ‫فرص ‌تها و کمی عدالت اجتماعی باشــد اما آیا ای ‌نها‬       ‫اما این رمان‪ ،‬داســتان روزهای اول رســیدن است‪.‬‬
                                                                                                  ‫یک ســایه‪ ،‬نازَمر‪ ،‬هذیان حکایت‪ ،‬وقتی جواب تلفن‬         ‫هویت است؟ فکر م ‌یکنم ای ‌نها به زبان ساده‪ ،‬انسانی‬        ‫همه‌ی مهاجرها در ابتدای رســیدن برای ای ‌نکه در‬
                                                                                                  ‫رو نم ‌یدم‪ ،‬وقتی م ‌یگویند برو به سلامت‪ ،‬یا حسین‪.‬‬      ‫زیستن است‪ .‬کانادایی بودن م ‌یتواند انسانی زیستن‬           ‫خود مچاله نشــوند دنبال مفــری م ‌یگردند‪ .‬دنبال‬
                                                                                                                                                         ‫باشد اما این خصوصیتی است که م ‌یتواند در انتساب‬           ‫کسی‪ ،‬هم زبانی‪ ،‬آشنایی و بیشتر وقت‌ها هم گرایش‬
                                            ‫«صادق» به یاری «فروغ» آمد‬                                                                                    ‫ما به هر کشوری باشد‪ .‬یک اندونزیایی هم م ‌یتواند در‬        ‫به جمع هم زبانان بیشــتر است‪ .‬راوی این رمان اگر‬
                                                                                                                                                         ‫تعریف اندونزیایی بودن همی ‌نها را بگوید‪ .‬از ســویی‬        ‫جس ‌توجویش به جایی رسیده بود روزهای اولش را‬
‫‪In touch with Iranian diversity‬‬                                                                                                                          ‫دولت میزبان هم باید کاری بکند تا مهاجر حس کند‬             ‫با کسی م ‌یگذراند از جنس زبان خودش‪ ،‬اما نیست‪.‬‬
                                                                                                                                                         ‫در جای غریب ‌های نیســت‪ .‬در زمان ریاست هارپر بر‬           ‫پس باید یا در خود مچاله شود یا به زبانی تازه برسد‬
                                            ‫داشت فروغ فرخزاد یکی از محبو ‌بترین بانوان شاعر‬       ‫دفتر صادق هدایت که تح ‌تنظر من اداره م ‌یشــود‪،‬‬        ‫کانادا من این حس را نداشتم‪ .‬فکر م ‌یکردم کانادایی‬         ‫بــا «کی» دخترک چینی‪ .‬دومــی را نتخاب م ‌یکند‪.‬‬
                                            ‫معاصــر و فو ‌قالعاده مورد توجــه مخصوصا جوانان‬       ‫با کامیار شــاپور‪ ،‬تنها پســر بازمانده فروغ فرخزاد‪،‬‬    ‫بودن باید حضور در خاکی باشــد که هر گوش ‌هاش را‬           ‫ایــن «کی»‪ ،‬دخترک چینی رمان‪ ،‬خود جهانی دیگر‬
                                            ‫اســت و طبعا به بازمانده او که در این میان مظلوم‬      ‫همکاری نزدیکی را آغاز کــرده و برای احقاق حق و‬         ‫از جایی از جهان ســاخت ‌هاند‪ ،‬مجموع ‌های از زبا ‌نها‪،‬‬     ‫اســت‪ ،‬واقعیتی دیگر است‪ ،‬شــاید حقیقتی تازه‪ .‬از‬
                                            ‫واقع شده و حقش را پایمال کرد‌هاند نیز توجه بسیار‬      ‫وصول حقوق پایما ‌لشــده چاپ و انتشار غیرقانونی‬                                                                   ‫ســویی این «واقعیت جدید» صحنه‌ی نمایشی است‬
                                            ‫م ‌یشــود‪ .‬البته از جانب کامیار شاپور تخلف ناشران‬     ‫آثار فروغ که سا ‌لهاست توسط عد‌های از ناشران ادامه‬                        ‫متنوع‪ ،‬رنگارنگ مثل پاییزش‪.‬‬             ‫که گوشــ ‌ههاش به مرور روشن می‌شود‪ .‬پرده به پرده‬
                                            ‫به اداره کتا ‌بخوانی وزارت ارشاد نیز کتبا اطلاع داده‬  ‫دارد‪،‬دســت به اقدامات جدی زد‌هایم‪ .‬ناشرانی بدون‬                                                                  ‫و با پیش رفتن داســتان نمایشــی که به آن زندگی‬
                                            ‫شده و خواســتار رســیدگی به تخلف ناشران شده‬           ‫کسب اجازه یا انعقاد هرگونه قراردادی با کامیار شاپور‪،‬‬   ‫حیفم م ‌یآید در این مصاحبه به «رادیو اینجا‪،‬‬               ‫می‌گوییم چیزهای بیشتری دســتگیرمان می‌شود‪،‬‬
                                            ‫اســت‪ .‬برای آنکه ابعاد این ب ‌یقانون ‌یها مشــخص‬      ‫آثار فروغ و حتی آثار پدرش‪ ،‬پرویز شــاپور‪ ،‬را چاپ و‬     ‫مونترال» اشاره نکنم‪ ،‬رادیویی که خودتان آن‬                 ‫بیشتر درگیر نقش می‌شــویم‪ .‬راوی تازه رسیده‪ ،‬به‬
                                            ‫شــود‪ ،‬فقط به این اشاره م ‌یکنیم که ‪ ٢٢٢‬کتاب از‬       ‫منتشــر کرده ودیناری ح ‌قالتألیف به تنها بازمانده‬      ‫را پایه گذاشــت ‌هاید و ادامه م ‌یدهید؟ ماجرا را‬
‫‪Vol. 23 / No. 1375 - Friday, Dec. 25, 2015‬‬  ‫‪ ٧٢‬ناشــر از فروغ و شــاپور چاپ شده که ‪٩٠‬درصد‬         ‫یکــی از مطر ‌حترین بانوان شــاعر در ایران نداد‌هاند‪.‬‬  ‫م ‌یتوانید شرح بدهید؟ از کجا شروع شد و به‬                               ‫مرور دارد در این وادی وارد می‌شود‪.‬‬
                                            ‫آنها بدون اجازه تنها وارث آنها بوده است‪ .‬حال خانم‬     ‫البته طی نامه رســمی به این ناشران تذکر داده شد‬
                                            ‫منیژه محمدی‪ ،‬وکیل دادگستری‪ ،‬به یاری پسر فروغ‬          ‫که با بازمانده فروغ تماس گرفته و تکلیف این عمل‬                                  ‫کجا قرار است برسد؟‬               ‫گاهی ای ‌نطور حس م ‌یشــود که راوی سرآخر‬
                                            ‫آمــده و وکالت برای اقدامات قانونــی در این مورد را‬   ‫غیرقانونی را معین کنند ولی فقط نشــر سایه نیما‬                                                                   ‫م ‌یخواهد همه چیز را رهــا کند و بازگردد‪ .‬اما‬
                                            ‫پذیرفت ‌هاند که بــ ‌هزودی کارهای قانونی برای مقابله‬  ‫تماس گرفته و رضایت کامیار شــاپور را جلب کرده‬          ‫من در ایران ســا ‌لها تهی ‌هکنند‌هی رادیو بودم‪ .‬بعدها‬     ‫بگذارید به تجربه شخصی خود شما از مهاجرت‬
                                            ‫با ح ‌قکشی ناشران آغاز م ‌یشود‪ .‬گفتنی است خانم‬        ‫است‪ .‬سه ناشر دیگر یکی با نام ‌هنگاری ب ‌یمورد و دو‬     ‫چند سالی قبل از خروجم از ایران به دلایلی از آن کار‬        ‫بپردازیم‪ .‬این میل به بازگشــت پس از چندین‬
                                            ‫منیژه محمدی این وکالت را بدون توقع مالی ودر اثر‬       ‫دیگر با سکوت م ‌یخواهند حقوق پایما ‌لشده کامیار‬        ‫بیــرون آمدم اما هرگز از رادیو بیرون نیامدم! منتظر‬        ‫ســال زندگی در مهاجرت هنوز آ ‌نقدر قدرت‬
                                            ‫عشــق به ادبیات و فرهنگ این مملکت پذیرفت ‌هاند‪.‬‬       ‫شاپور را جبران نکنند‪ .‬متأسفانه بعضی ناشران وقتی‬        ‫فرصتی بودم تا کاری بکنــم‪ ،‬رادیویی راه بیاندازم بر‬        ‫دارد که بتواند راض ‌یتان به بازگشــت بکند؟ با‬
                                            ‫ضمنا باید اضافه کنم که خلا ‌فکار ‌یها فقط مربوط‬       ‫دســت به چنین کارهــای غیرقانونــ ‌یای م ‌یزنند‪،‬‬       ‫اساس آنچه فکر م ‌یکنم درست است و باید باشد‪ .‬در‬
                                            ‫به کتا ‌بها نبوده و شــامل مــوارد صوتی و تصویری‬      ‫رغبتی ندارند با شــخص ذ ‌یحق تمــاس گرفته و‬            ‫ایران ســهمی برای ادبیات و هنر مستقل نیست‪ .‬این‬                         ‫این میل چگونه برخورد کرد ‌هاید؟‬
                                            ‫مانند فیلم و نوار و ســ ‌یدی هم م ‌یشود‪ .‬حتی اگر‬      ‫مشــکل را حل کنند و درواقع خریدار اقدام حقوقي‬          ‫حســرت با من بود تا ای ‌نکه در یک عصر ی ‌کشنب ‌هی‬
                                            ‫نزدیکان فروغ و پرویز به حقوق کامیار شاپور تعدی‬        ‫و حتی نوعی ب ‌یاعتباری برای خود هستند تا جایی‬          ‫آخر تابستان در ســال ‪ ،۲۰۱۲‬در کنج آپارتمانی در‬            ‫راوی در فصل آخر رمان م ‌یگوید‪« :‬به برگشــتن فکر‬
‫‪25‬‬                                          ‫کرده باشند لازم است جوابگویی مشکلات را بپذیرند‪.‬‬       ‫که مجبور شوند جریمه مالی و حیثیتی را بپردازند!‬         ‫خیابان «دســل» مونترال‪« ،‬رادیــو ای ‌نجا مونترال»‬         ‫نم ‌یکنم‪ .‬چیزی برای بازگشــت نمانــده»‪ .‬آیا دروغ‬
                                                                                                  ‫درحال ‌یکه حل این مشــکل بــا راض ‌یکردن ذ ‌یحق‬        ‫متولد شــد‪ .‬اول نم ‌یدانستم اصلٔا شــنوند‌های پیدا‬        ‫م ‌یگویــد؟ نم ‌یدانم‪ .‬آیــا م ‌یتواند برگــردد؟ باز هم‬
                                            ‫بالاخره صادق به یاری فروغ آمد که حق یگان ‌هپسرش‬       ‫تمام م ‌یشود؛ نه پای پیگرد قانونی م ‌یآید وسط و نه‬     ‫م ‌یکند یا نه‪ ،‬اما از همان اولین برنامه شــنیده شــد‪،‬‬     ‫نم ‌یدانــم‪ .‬گفتم کــه مهاج ِر قرارگرفته کــم دید‌هام‪.‬‬
                                            ‫را بستاند‪.‬‬                                            ‫به حیثیت و اعتبار ناشر لطمه م ‌یخورد‪ .‬باید توجه‬        ‫شنونده پیدا کرد‪ .‬استقبا ‌لها خوب بود‪ .‬تا همین حالا‬        ‫مهاجــرت من هم از ســر اجبار بوده بــا ای ‌نکه هیچ‬
                                                                                                                                                         ‫هم خوب بوده‪ .‬فکر م ‌یکنم حالا که م ‌یشود یک صدا‬           ‫نشان ‌هی روشــنی نیست اما همیشه حسی هست که‬
                                                                                                                                                         ‫به مجموع ‌هی صداها اضافه کرد و از ادبیات و هنر آزاد‬       ‫م ‌یگوید تمام م ‌یشود‪ .‬این حس را شاید بچ ‌ههای ما که‬
                                                                                                                                                         ‫گفت چرا این کار را نکنم‪ .‬ما سنت داستا ‌نشنید ‌نمان‬        ‫ای ‌نجا بزرگ م ‌یشوند نم ‌یفهمند‪ .‬اما برای ما همیشه‬
                                                                                                                                                         ‫خیلی قدیم ‌یتر از سنت داســتا ‌نخواندن است‪ .‬این‬           ‫چیزی هست از جنس قرار که همیشه «آ ‌نجا»ست‪ .‬با‬
                                                                                                                                                         ‫برنامه هم کارش معرفی و ارائ ‌هی داســتان و شــعر و‬        ‫ای ‌نهمه من وطن را همیشه فراتر از خاکدید‌هام‪ .‬شاید‬
                                                                                                                                                         ‫نوشت ‌ههای مستقل ادبی است‪ ،‬گف ‌توگو با هنرمندان‬           ‫اگر جز این بود و فکر م ‌یکردم با بیرون آمدن وط ‌نام را‬
                                                                                                                                                         ‫و ارائ ‌هی کارهای آ ‌نهاســت‪ .‬خوشحالم که شناخته‬           ‫از دست م ‌یدهم هرگز نم ‌یآمدم‪ .‬وطن «ای ‌نجا»ست‪،‬‬
                                                                                                                                                         ‫شده‪ ،‬به انداز‌هی خودش مخاطبان فرهیخت ‌های دارد‪،‬‬           ‫و «ای ‌نجا» همین کلماتی اســت که بین ما رد و بدل‬
                                                                                                                                                         ‫م ‌یتواند کارهایی را ارائه کند‪ .‬ادام ‌هاش البته تا زمانی‬  ‫م ‌یشود‪ ،‬وطن هم ‌هی چیزهای خوبی است که غربال‬
                                                                                                                                                         ‫اســت که توانی در من باشــد‪ .‬درواقــع تهی ‌‌هکننده‪،‬‬       ‫کرد‌هایــم و ای ‌نجا بــا خودمان داریــم‪ .‬وطن همین‬
                                                                                                                                                         ‫ســردبیر‪ ،‬گوینده‪ ،‬صدابردار‪ ،‬برنام ‌هریز و خلاصه همه‬       ‫کلماتی است که نویســند‌ههای ما ای ‌نجا م ‌ینویسند‪،‬‬
                                                                                                                                                         ‫چیز این برنامه من یک نفر هســتم‪ .‬خودم هستم با‬             ‫فراتر برویــم‪ ،‬فیل ‌مها‪ ،‬تئاترهایی که گاهی حتی ضبط‬
                                                                                                                                                         ‫توان همین یک نفر‪ .‬گاه یک برنام ‌هی نیم ســاعت ‌هی‬         ‫نم ‌یشــوند‪ ،‬آوازهایی که مهاجران ما زیر آسما ‌نهای‬
                                                                                                                                                         ‫هفتگی یک هفت ‌هی کامل وقت من را م ‌یگیرد‪ .‬امسال‬           ‫جهان م ‌یخوانند ای ‌نها همه وطن ماست‪ .‬با این حساب‬
                                                                                                                                                         ‫چهارمین ســال تهیه و تولید ایــن برنام ‌هی هفتگی‬          ‫ما در جای دیگری نیســتیم‪ .‬هما ‌نجاییم یا شاید هم‬
                                                                                                                                                         ‫اســت‪ .‬با این همه دوســتش دارم و تا جایی هم که‬            ‫همی ‌نجاییم و صدالبته هر مهاجری وط ‌ناش را با خود‬
                                                                                                                                                         ‫توانش باشــد ادام ‌هاش م ‌یدهم‪ .‬راستش را بخواهید‬          ‫حمل م ‌یکند‪ .‬این را در بیشــتر ملی ‌تها دید‌هام‪ .‬یک‬
                                                                                                                                                         ‫راه دیگری نیســت‪ .‬ادامه دادن شاید تنها راه است تا‬         ‫یونانی یونان را در خود حمل م ‌یکند؛ یک تونســی با‬
                                                                                                                                                         ‫نگذاریم نف ‌یمان کنند؛ تنها راه برای بودن است‪ ،‬شاید‬       ‫من که از مملکتش و از وط ‌ناش حرف م ‌یزند‪ ،‬پایش‬
                                                                                                                                                         ‫از جنس «بودن» همان زن‪ ،‬که رس ‌ماش سکوت بود‪.‬‬               ‫را م ‌یگذارد در خاکش و حرف م ‌یزند‪ .‬با این حســاب‬
                                                                                                                                                                                                                   ‫کشورها با حضور مهاجران از مر ِز مرزبندی م ‌یگذرند‪.‬‬
                                            ‫[روزنامه شرق]‬
   20   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30