Page 24 - Issue No.1372
P. 24

‫کردم‪ .‬گاهی کوتاه و چهارگوش دیده می شدم و گاهی بلند و باریک‪ .‬با پولی‬      ‫زن پیش از آشنایی با موشه از عطر پویزن استفاده می کرده است؟ شاید‬            ‫دور بالکن را دیوار کشیدیم تا اتاق مطالعه شود و امسال هم به جای سفر‬
‫که قرار بود تابستان گذشته برای تولد من به اسپانیا برویم‪ ،‬می توانستم‬      ‫موشه سراغ او نرفته بلکه این او بوده که از موشه خوشش می آمده؟ شاید‬          ‫اسپانیا‪ ،‬ماشین لباسشویی را عوض کردیم‪.‬‬
‫یک جراحی زیبایی روی صورتم انجام بدهم‪ ،‬یا سینه هایم را بزرگ و مرتب‬        ‫وقتی موشه به من گفت‪« ،‬ببین براشا‪ ،‬مجبورم از تو جدا شوم‪ »،‬منظورش‬            ‫آیا برایش لباس خریده؟ لباس زمستانی؟ چه چیز خریده است؟ از کجا؟ و‬
‫کنم‪ .‬این روزها همه کار می شود کرد‪ .‬یا می توانستم به دیدن دوستم بهیرا‬     ‫این بوده که آن زن حامله است؟ یا شاید خیلی ساده موشه در همان اولین‬          ‫آیا او به موشه هدیه ای داده است؟ هرچه برای موشه بخری فقط خواهد‬
‫که بیست سالی است در ژنو زندگی می کند بروم‪ .‬بهیرا خیلی پولدار است و‬       ‫دیدارها به آن زن گفته عطر پویزن را دوست دارد‪ .‬آن زن هم همین که این‬         ‫گفت‪« ،‬واقعا؟ به چه درد می خوره؟ تو رو به خدا بگو با کدوم عقلت این رو‬    ‫‪24‬‬
‫یک بار نامه ای برایم نوشت و از من دعوت کرد اگر در اروپا هستم سری به‬      ‫را شنیده به فروشگاه دویده و برای خودش یک شیشه پویزن خریده‪ ،‬چون‬
‫او بزنم‪ .‬البته اسمش دیگر بهیرا نیست‪ .‬بلانشه شده و شوهرش یک مهندس‬         ‫او هم مقاله های سیگالیت را می خواند و می داند «مردها با استشمام بو‬         ‫خریدی؟» به طور کلی او از چه چیز موشه خوشش آمده؟ با شکم برآمده‬           ‫سال ‪ / 23‬شماره ‪ - 1372‬جمعه ‪ 13‬رذآ ‪1394‬‬
‫موفق آلمانی است‪ ،‬جوان تر از بهیرا‪ .‬او اولین دختر دبیرستان دولتی ِهروس‬    ‫بیشتر از هر چیز تحریک جنسی می شوند»؟ اگر روزی او را دیدم‪ ،‬این تنها‬         ‫و گوشت های اضافی آویزان سینه و پشت و موهای سیاه و دراز گوش ها‬
‫هیل بود که برای خودش سینه بند و شورت توری خرید‪ .‬چیزهایی که تازه‬          ‫سوالی است که از او خواهم پرسید‪ .‬بقیه اش مهم نیست‪ .‬و درست که فکر‬            ‫و بوی بد مهوع؟ به خاطر اختلال غدد عرق و بوی َگند دهان موشه‪ ،‬من‬
‫به بازار آمده بودند و می گفتند پسرها را دیوانه می کند‪ .‬البته دختر ها را‬  ‫می کنم این هم سوال مهمی نیست‪ .‬از این که مویم را این قدر کوتاه کرده‬         ‫همیشه ترجیح می دهم پشتم به او باشد‪ .‬بخصوص وقت عشقبازی‪ .‬سعی‬
                                                                                                                                                    ‫می کردم تا می توانم از دهانش دور شوم‪ .‬با این خانم چطور می خوابد؟ این‬
                                                 ‫هم دیوانه می کرد‪.‬‬                                            ‫ام دلخورم‪ .‬آن هم در همان روز‪.‬‬         ‫خانم چطور با مشکل بوی َگند دهان موشه کنار می آید؟‬
‫زنان و دختران زیادی در پیاده رو راه می رفتند‪ .‬ناگهان این میل وحشتناک‬                ‫شاید وقتی در خانه نبوده ام‪ ،‬موشه او را به خانه آورده است؟‬       ‫ولی چه فایده برای من دارد اگر بدانم او هم مجبور است سینه بند سفت‬
‫به سراغم آمد که بدانم جنس و نوع سینه بند و شورت هریک از این زن‬                                                                                      ‫سوراخ دار بپوشد؟ یا تظاهر به لذت کند؟ یا آیا موشه به او هم می گوید‬
‫ها و دخترها چیست؟ برخی دوتا دوتا خنده زنان راه می رفتند‪ .‬تعدا د‬                                                         ‫یک بار؟ چندین بار؟‬          ‫«امشب دوست دارم یک کار تازه بکنیم»؟ واقعا برایم مهم نیست که این‬
‫زیادی بلوند های مو رنگ کرده در خیابان بودند که شک ندارم همه از این‬       ‫آیا او همان اول نگاهش به عکس خانوادگی ما روی میز بغل در افتاده؟ آیا‬        ‫زن چه شکلی است‪ .‬اگرچه از وقتی موشه این خبر را داده‪ ،‬من با دقت‬
‫شورت های کوچک و بندی به تن داشتند‪ .‬سیاه‪ .‬من هم می توانستم مویم‬                                                                                      ‫بیشتری به زن ها نگاه می کنم‪ .‬کسی چه می داند معشوق موشه می تواند‬
‫را طلایی کنم‪ ،‬چه کسی مانعم می شد؟ یا از همان شورت و سینه بند‬                                  ‫انگشتانش را روی عکس عروسی ما کشیده است؟‬               ‫هر زنی بین سنین شانزده تا پنجاه باشد‪ .‬می گویم پنجاه چون هنگام تولد‬
‫های توری بهیرا می خریدم‪ .‬و وقتی موشه پیشنهاد کرد برای سفر کاری‬           ‫و آیا موشه لباس های او را همان جا بیرون آورده؟ روی مبل اتاق نشیمن؟‬         ‫پنجاه سالگی ام‪ ،‬موشه قول داد برای یک ماه عسل دیگر با هم به اسپانیا‬
‫کارخانه با او به نتانیا بروم‪ ،‬باید قبول می کردم و حتی لباس زیر سکسی و‬    ‫روی قالی؟ یا او را به اتاق خواب برده؟ روی تختخواب مشترکمان؟ آیا اول‬        ‫برویم‪ .‬ولی خوب در عوض مجبور شدیم دور بالکن را دیوار بکشیم تا او اتاق‬
‫جوراب بلند و نازک و دامن کوتاه می خریدم و مویم را طلایی می کردم‪.‬‬                                                                                    ‫مطالعه مستقل داشته باشد‪.‬‬
‫لابد موشه بکلی دیوانه من می شد و به سمت آن زن حتی نگاه هم نمی‬                                                          ‫رو تختی را کنار زده؟‬         ‫شاید معشوقه موشه آن دختر صندوقدار روسی در سوپر مارکت است؟ زنان‬
‫کرد‪ .‬در عوض چه کردم؟ در همان روز و همان ساعت پیش لوسین رفتم تا‬           ‫آیا از او خواسته یک کار تازه بکنند؟ آیا او موافقت کرده؟ حالش به هم‬         ‫روسی به راستی سکسی هستند‪ .‬چنین به نظر می رسند که همه کار کرده‬
‫سرم را بتراشد‪ .‬چقدر باید احمق باشم‪ .‬همه اش تقصیر خودم است‪ .‬خودم‬                                                                                     ‫اند و حاضرند هر کاری برای تو بکنند‪ .‬یا شاید آن موطلایی مینی پوشی‬
                                                                                                                                   ‫نخورده؟‬          ‫است که آن طرف سبزی و میوه جدا می کند؟ یا آن دیگری با آن سینه‬
                                                 ‫خودم را سر بریدم‪.‬‬                                            ‫از کدام حوله من استفاده کرده؟‬         ‫های درشت پیش آمده؟ موشه همیشه چشمش دنبال موطلایی های مینی‬
‫به جای رفتن پیش لوسین باید برای رنگ و فر پیش ساندرا می رفتم‪ .‬ولی‬         ‫آیا با خمیردندان من دهانش را شسته؟ با برس من مویش را مرتب کرده؟‬            ‫پوش‪ ،‬یا بقیه مینی پوش ها با سینه های درشت و برجسته می چرخد‪.‬‬
‫چه فایده؟ حالا دیگر خیلی دیر است‪ .‬در این جا باد از غرب به شرق می‬         ‫با پنبه های من آرایشش را مرتب کرده؟ آیا همان وقت از پویزن من‪ ،‬که‬           ‫«دست بردار براشا‪ ،‬فرض کن چشم چرانی هم کردم‪ ،‬پارس کردن سگ‬
‫وزد و طره های موی من سوار بر باد باید تا کنون به چین رسیده باشند‪.‬‬        ‫موشه از رم برایم سوغات آورده بود‪ ،‬استفاده کرده؟ کمد لباس هایم را‬           ‫همیشه به معنی گاز گرفتن نیست‪ .‬هست؟»‬
‫ولی چرا نشسته ام و یادداشت هایم را روی دفترچه مارک دار موشه می‬           ‫وارسیده؟ دست به بلوز و دامن هایم کشیده؟ لباس زیرهایم؟ شاید از دیدن‬         ‫شاید آن دختری است که دیروز در صف بانک پیش از من ایستاده بود‬
‫نویسم؟ برای موشه؟ نه‪ ،‬خدا نکند‪ .‬و نه برای پسرهایم‪ .‬شاید سرآغاز نامه‬                                 ‫سینه بند سفت سوراخ دار به حیرت افتاده؟‬          ‫و مرتب برمی گشت و به من نگاه می کرد؟ یا شاید آن پتیاره است که‬
‫بلندی باشد به دوست دوران مدرسه ام بهیرا؟ ولی کسی به نام بهیرا هم‬         ‫مدت طولانی روی نیمکت پارک نشستم‪ .‬عجله ای برای رفتن نداشتم‪ ،‬و‬               ‫با شلوارک و کفش پاشنه بلند آنطرف خیابان مقابل ویترین آن بوتیک‬
‫مدت هاست وجود ندارد‪ .‬حالا بلانشه است و سال های دراز است که نه در‬         ‫باید می نشستم و یک بار هم که شده به همه چیز با دقت فکر می کردم‪.‬‬            ‫ایستاده؟ همان که نصف سینه هایش از پیراهنش بیرون افتاده و سعی‬
‫این کشور که با شوهر مهندس آلمانی اش که چند سالی از او جوانتر است‬         ‫خوشبختانه در کیفم دفترچه یا د داشت با مارک کارخانه داشتم که می‬             ‫دارد با عشوه تاکسی صدا بزند؟ یا شاید کسی است که من خیلی خوب می‬
‫در ژنو اقامت دارد‪ .‬با سلام و احوالپرسی بهیرا‪ ،‬بلانشه‪ .‬چطوری و چه می‬         ‫توانستم کاغذی از آن پاره کنم‪ .‬مداد کوچکم را بیرون آوردم و نوشتم‪:‬‬        ‫شناسم؟ یکی از دخترهای کارخانه؟ منشی چاق و چله آلفرد؟ یا منشی‬
‫کنی؟ معلم قدیمی زیلا زیپکین را با چکمه های قرمزش به خاطر داری؟‬                                                                                      ‫بایگانی که با لباس های تنگ و کوتاه و جلف در راهرو ها می چرخد؟‬
‫شاید بیش از سی و پنج سال است که یکدیگر را ندیده ایم‪ ،‬ولی میان‬                                                                     ‫لباسشویی‬          ‫حتی می تواند دختر فروشنده ای باشد که همین الان به چشم های من‬
‫دوستان این فاصله زمانی چندان مهم نیست‪ .‬تو همیشه بهترین دوست‬                                                                         ‫اتوکشی‬          ‫می نگرد و با وقاحت دروغ می گوید که این شلوار جین سفید جدا برازنده‬
‫من بودی و هنوز هم هستی‪ .‬برای همین نشسته ام و مصیبتی را که بر سر‬                                                                                     ‫من است؟ اگرچه هردو می دانیم که شلوار به تن من زار می زند و دختر‬
‫زندگی ام آمده برای تو شرح می دهم‪ .‬نمی دانم در این سن و سال هنوز هم‬                                      ‫بردن کت و شلوار موشه به خشکشویی‬             ‫فروشنده خیال دارد به هر قیمت آن را به من بفروشد چون شلوار سایز مرا‬
‫از آن شورت و سینه بند های زیبای توری و سکسی می پوشی؟ برای این‬                    ‫جمعه‪ ،‬خرید گل برای شنبه _ ممکن است میهمان داشته باشیم‬              ‫تمام کرده است‪.‬‬                                                          ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫که شوهر مهندس آلمانی ات را نگهداری تا به دنبال دیگران نرود؟ یا شاید‬
‫برعکس می گذاری شوهرت هرچه خواست بکند زیرا تو معشوق جوان تری‬                                                     ‫مشروبات‪ :‬ذخیره را چک کن‪.‬‬            ‫چقدر احمق هستم‪ .‬با این پاهای بلند من هم باید مینی ژوپ بپوشم‪ .‬یا‬
‫داری که برای او سینه بند و شورت توری صورتی رنگ می پوشی؟ کاش‬                                                                           ‫آجیل‬          ‫حتی شلوارک‪ .‬شاید هم دالیا است؟ مگر نه این که دیروز که از خوار و بار‬
‫آدرس تو را در ژنو داشتم و می توانستیم با هم به طور خصوصی مکاتبه‬                                                                                     ‫فروشی مایمان بیرون آمدم‪ ،‬او را دیدم که جور عجیبی برایم دست تکان‬
‫داشته باشیم‪ .‬یا شاید شوهر تو هم رهایت کرده زیرا سن و سالت بالا رفته‬                                                               ‫بیسکویت‬           ‫می داد؟ بعد هم به سرعت ناپدید شد‪ .‬چرا؟ از من فرار می کرد؟ شاید هم‬
‫است؟ هرچه باشد من و تو هم سن هستیم و تا جایی که به خاطر دارم تو‬                                                                  ‫زیتون سیاه‬         ‫نه‪ .‬شاید همه این ها خیالات من است‪ .‬ولی من به وسط خیابان دویدم‬
                                                                                                   ‫پنیر و گوجه فرنگی های ریز و بقیه مخلفات‬          ‫و چند بار صدایش کردم‪« ،‬دالیا‪ ،‬دالیا»‪ ،‬شاید نه چندان بلند؟ یا شاید به‬
                                      ‫چند ماهی هم از من بزرگتری؟‬                                                       ‫شاید بستنی؟ دو طعم‬           ‫خاطر غوغای ترافیک و صدای بوق اتومبیل هایی که من را وسط خیابان‬
‫تمام راه را تا خانه قدم زدم و به زن ها نگاه کردم‪ .‬یادم نمی آید مردی‬      ‫و در تمام زمستان‪ ،‬وقتی باران می بارد و هیچ کس در خیابان ها نیست‪،‬‬           ‫می دیدند‪ ،‬دالیا صدایم را نشنید‪ .‬وسط خیابان گیر کرده بودم و نه راه پیش‬
‫در خیابان دیده باشم‪ ،‬یا شاید برای من نامرئی شده اند‪ ،‬مثل شیشه‪ ،‬البته‬     ‫تو هرشب تنها در خانه می نشینی و به کانال خرید در تلویزیون خیره می‬          ‫داشتم و نه راه پس‪ .‬ولی بالاخره به پیاده رو برگشتم و برای یک لحظه فکر‬
‫به استثنای سربازان قهرمان شهید که آن ها هم سال هاست مرده اند و‬                         ‫شوی و به صدای عبور آب باران از ناودان گوش می دهی‪.‬‬            ‫کردم شماره اش را بگیرم و بپرسم «دالیا جان‪ ،‬چی شده؟ از من دلخوری؟»‬
‫نیستند‪ .‬بخصوص به زن هایی خیره شدم که دامن کوتاه یا شلوارک به‬                                                                                        ‫ولی در عوض روی نیمکتی در پارک یادبود نشستم تا مو هایم را با شانه‬
‫تن داشتند‪ .‬با جوراب شلواری یا بدون آن‪ .‬هیچ وقت از پای زنان که از‬                                                                       ‫میوه‬         ‫کوچکم مرتب کنم‪ .‬مدت طولانی مویم را در برابر آیینه کوچکی که در کیف‬
‫زانو به پایین باریک و بالاتر از آن چاق و بزرگ است خوشم نیامده‪ .‬چه‬                                                           ‫دستمال کاغذی‬            ‫داشتم شانه زدم‪ .‬هرچند موی زیادی روی سرم نمانده و همه طره های‬
‫چیز سکسی در آن است؟ زانو ها که در اساس زشت هستند‪ .‬مثل این که‬                                                                                        ‫زیبایم را لوسین به باد داده و این البته تقصیر خود احمقم است‪.‬‬
‫یکنفر دو تکه چوب بی قواره را برداشته و با ناشی کاری تمام آن ها را به‬                                                             ‫قهوه خوب‬           ‫خوب می دانم دانستن حقیقت هیچ فایده ای برای من ندارد ولی خیلی‬
‫هم جوش داده است‪ .‬نامیزان و نامرتب‪ .‬چند نفر از این زن ها عطر خوش‬                                                        ‫آب نبات های مختلف‬            ‫مایلم بدانم آیا موشه عاشق این زن است یا فقط موضوع هم آغوشی است؟‬
‫بویی زده بودند و من در پی آن ها راه افتادم تا ببینم آیا پویزن است‪ .‬دختر‬  ‫همچنین باید به تعمیرکار تلویزیون زنگ بزنم تا ریزش برفک را در وسط‬           ‫آیا هنوز مرا هم دوست دارد؟ آیا هرگز عاشق من بوده؟ آن روزها که مرا‬
‫جوانی چنان خشمگین شد که برگشت و با پرخاش به من گفت‪« ،‬دقیقا چه‬            ‫فیلم از تلویزیون متوقف کند‪ .‬و به شرل ِی ایلان و اورل ِی یوا زنگ بزنم‪ .‬چون‬  ‫شیرینم صدا می زد؟ همان اوایل‪ .‬آیا به این زن هم اجازه می دهد دانه‬
‫مرگته؟» و من بلافاصله جواب دادم‪« ،‬هیچ‪ .‬از دیدنت خوشحالم‪ .‬اسم من‬          ‫هردوی پسرها برای ماموریت خارج کشور هستند‪ .‬باید در مورد تصمیم‬               ‫های سرسیاه پشتش را فشار بدهد؟ آیا حوصله اش از کار او سر نمی رود؟‬
‫براشا است و دارم طلاق می گیرم‪ ».‬این اولین بار بود که در باره طلاقم بلند‬  ‫طلاق مان به آن ها خبر بدهم‪ .‬یوا به زودی برخواهد گشت ولی ایلان یک‬           ‫راستی عشق واقعی چگونه چیزی است؟ خیلی مایلم یکبار هم آن را ببینم‬
‫حرف می زدم‪ .‬وقتی صدای خودم را با این کلمات شنیدم چنان وحشت‬               ‫ماه دیگر در خارج خواهد ماند‪ .‬یادم نیست کی رفتند‪ .‬یعنی آلان یادم‬            ‫و تجربه کنم‪.‬‬
‫کردم که نزدیک بود غش کنم‪ .‬تنها به خاطر این که جلوی این همه غریبه‬         ‫نیست‪ .‬همچنین تعویض فتیله آب گرم کن و چراغ نمایشگر روشن بودن‬
                                                                                                                                                    ‫اگر در باره رابطه صحبت کنیم‪ ،‬باید بگویم در سی سال گذشته رابطه خوبی‬      ‫‪Vol. 23 / No. 1372 - Friday, Dec. 4, 2015‬‬
   ‫خجالت زده نشوم خودم را نگاه داشتم و شروع به گریه و زاری نکردم‪.‬‬                                                                       ‫آن‪.‬‬         ‫با موشه داشته ام‪ .‬توجه‪ ،‬هدیه های گاه و بی گاه‪ ،‬و حتی تعریف از قیافه یا‬
‫و دست آخر بهیرا جان‪ ،‬سر وقت به مهد کودک یانیو رسیدم‪ ،‬او را برداشته‬       ‫خرید اسباب بازی برای یانیو و تعمیر نشتی پارسال بالکن بسته و خرید قفل‬       ‫آشپزی و یا نظم و مدیریت ام‪« .‬بهترینی براشا جان‪ .‬براشا‪ ،‬امروز همه چیز‬    ‫‪24‬‬
‫و برای خرید یک اسباب بازی به فروشگاه بردم‪ .‬در بین راه به او گفتم پدر‬     ‫برای جعبه مراسلات پستی تا صبح تا شب درش باز نماند و همسایه های‬             ‫عالی است‪ ».‬هر وقت کار به مجادله می کشید‪ ،‬خیلی زود آشتی می کردیم‪.‬‬
‫بزرگ مرا ترک خواهد کرد‪ .‬یانیو پرسید چرا؟ آیا به خاطر اوست؟ به خاطر‬       ‫کنجکاو را وادارد همه صورت حساب های ما را بررسی کنند‪ .‬و پرداخت پول‬          ‫از هر سفر کاری کارخانه به خارج کشور‪ ،‬برای من و بچه ها هدیه خوبی می‬
‫این که در روزهای شنبه که خانه ماست پسر بدی بوده؟ من جواب دادم‪،‬‬           ‫شارژ ساختمان_ که موشه هی آن را به تعویق می اندازد و خیلی کار زشتی‬          ‫آورد‪ .‬برای من بیشتر عطر می آورد‪ ،‬عطر پویزن‪ ،‬چون نمی دانست چه چیز‬
‫«من از کجا بدونم چرا یا به خاطر چی‪ .‬شاید بد نباشه خودت از پدربزرگ‬        ‫است‪ .‬سال دارد تمام می شود‪ ،‬اکتبر و بعد عید فصح و تمام_ باید برای‬           ‫دیگر دوست دارم‪ .‬زن تازه زندگی او هم همین عطر را استفاده می کند‪ .‬من‬
‫بپرسی یانیو‪ .‬به کارخانه تلفن کن و به پدربزرگ قول بده از این به بعد‬       ‫تهیه خوراک و نوشیدنی عید فصح مواد لازم را آماده کنم‪ .‬امسال خودم‬            ‫بوی آن را روی لباس های موشه حس می کنم‪ .‬بعد از این که به من گفت‬
‫پسر خوبی هستی و شلوغ نمی کنی‪ .‬دست به تلویزیون و ویدیو نمی زنی و‬          ‫همه کارها را درجه یک انجام خواهم داد‪ .‬لازم نیست از زن پر ادعای یوا‬         ‫زن دیگری در زندگیش هست‪ ،‬من دیگر عطری به خودم نزدم‪ ،‬ولی می‬
‫سرت به کار خودت گرم می مونه‪ .‬شاید این باعث بشه از خونه نره‪ ».‬یانیو‬       ‫کمک بگیرم؛ یا از آن تحفه دیگر‪ ،‬زن ایلان‪ .‬این دفتر یادداشت و قلم واقعا‬      ‫توانم بوی عطر پویزن را روی لباس های او تشخیص دهم‪ .‬یکبار در مجله‬
‫گفت‪« ،‬باشه‪ .‬قول می دم‪ ».‬و یک انگشتش را روی قلبش گذاشت و بعد با‬                                                                                      ‫سیگالیت خواندم که مردها با استشمام بو بیشتر از هر چیز تحریک جنسی‬
‫همان انگشت جلوی بلوز مرا‪ ،‬آن جا که قلبم هست لمس کرد‪ .‬دختر جوانی‬                                            ‫که گویی راست از بهشت افتاده اند‪.‬‬         ‫می شوند‪ .‬این نویسندگان سیگالیت واقعاً که چرند می گویند‪ ،‬چون اگر‬
‫با سگ کوچولویش روی نیمکت جلو اداره پست نشسته بود‪ .‬یانیو رفت تا‬           ‫و زندگی یک زن مستقل که به تنهایی در آپارتمانش زندگی می کند‬                 ‫موضوع این بود‪ ،‬اگر موشه را بوی پویزن تحریک می کرد‪ ،‬چرا باید سراغ‬
‫سگ را نوازش کند و وقتی به سمت خانه می رفتیم گفت سگ کوچولو‬                ‫چه عیبی دارد؟ بدون داد و هوار شوهر‪ ،‬بدون پرت و پلا شدن برگ های‬
‫می خواسته دست او را گاز بگیرد‪ .‬من گفتم‪« ،‬احمق نشو‪ ،‬سگ کوچولو که‬          ‫روزنامه روز جمعه‪ ،‬بدون ترشح ادرار روی سرپوش توالت‪ ،‬بدون جوراب های‬                                                         ‫زن دیگری می رفت؟‬
‫گازت نگرفت‪ ».‬و یانیو گفت‪« ،‬نه‪ ،‬نگرفت‪ .‬ولی می خواست بگیره‪ ».‬وقتی‬          ‫کثیف مچاله زیر تختخواب و مبل راحتی‪ ،‬بدون انجام دادن کارهای تازه در‬         ‫مدت طولانی روی نیمکت پارک نشستم و به سربازان قهرمانی که این‬
‫پرسیدم از کجا این را فهمیده‪ ،‬یانی با من قهر کرد و در سکوت تا خانه آمد‪.‬‬                                                                              ‫پارک به یادبود آن ها نام گذاری شده‪ ،‬فکر کردم و سوالات بی شماری را از‬
                                                                                           ‫رختخواب و بدون تظاهر به لذت فراوان از این کارها؟‬         ‫زوایای مختلف بر رسیدم‪ .‬شاید موشه همان عطر من را برای او هم خریده‬
             ‫•‬                                                           ‫پس از مدتی از روی نیمکت برخاستم و مقابل تخته سنگی که اسامی‬                 ‫که نتوانم به رابطه او با زن دیگری پی ببرم؟ شاید هم به طور اتفاقی این‬
                                                                         ‫سربازان شهید رویش نوشته بود‪ ،‬ایستادم‪ .‬اسامی را یکایک خواندم‪ .‬چقدر‬
                                                                         ‫جوان‪ ،‬در حقیقت بچه‪ ،‬و مادران آن ها _ واقعا رنج من در مقابل مصیبتی‬
                                                                         ‫که این مادران تحمل کرده اند چیست؟ و با خودم فکر کردم بی تردید‬
                                                                         ‫بسیاری از این جوانان بدون این که عاشق شوند و رابطه ای با زنی داشته‬
                                                                         ‫باشند نابود شده اند‪ .‬چه حیف‪ .‬چون حالا با موقعیت تازه و مستقل من‪،‬‬
                                                                         ‫می توانستم پویزن بزنم وخوب‪ .‬چه عیبی دارد؟ هرچند وقت یکی از این‬
                                                                         ‫قهرمانان شهید را به بسترم دعوت کنم و تا وقتی امراض و بلایا مرا از پا‬

                                                                                                  ‫نیانداخته اند‪ ،‬هم آن ها لذت ببرند و هم من‪.‬‬
                                                                         ‫بالاخره پارک یادبود را ترک کردم و در طول خیابان به راه افتادم‪ .‬جلو‬
                                                                         ‫ویترین چند مغازه به تماشا ایستادم‪ .‬باید اعتراف کنم که خودم را نگاه می‬
   19   20   21   22   23   24   25   26   27   28   29