Page 23 - Issue No.1372
P. 23

‫خوردم تا برجستگی های اندامم واضح تر شود و نه مثل چوب کبریت‪.‬‬
                                           ‫بالاخره ظرف ها را می شویم و آشپزخانه را تمیز می کنم‪ .‬شاید موشه برای‬
                                           ‫برداشتن چیزی به خانه آمد‪ .‬دوست ندارم به خاطر این عصبانی شود و بی‬                                                                                                                   ‫ادبیات‬
                                                                                       ‫جهت سر من داد بکشد‪.‬‬                  ‫طره مویم‪ ،‬در باد‪ ،‬تا چین‬
‫‪23‬‬                                         ‫روی در یخچال یک تابلو کوچک آهنربایی هست با پوشش نازک و‬                                                                                                                        ‫داستان‬
                                                                                                                                                                                                        ‫نوشته‪ :‬آموس آز‬    ‫کوتاه‬
‫سال ‪ / 23‬شماره ‪ - 1372‬جمعه ‪ 13‬رذآ ‪1394‬‬     ‫متحرکی از پلاستیک؛ و با قلم مخصوص خودش می توان رویش برنامه‬                                                                                                ‫ترجمه‪ :‬فلور طالبی‬
                                           ‫روزانه را نوشت‪ .‬در آخر روز هم با جابجایی پلاستیک متحرک به راحتی‬                                                                               ‫نیویورکر شماره ‪ 21‬سپتامبر ‪2015‬‬
                                           ‫می شود همه نوشته ها را پاک کرد‪ .‬هیچ اثری از آن نمی ماند‪ .‬گویی هیچ‬
                                                                                    ‫وقت نبوده اند‪.‬‬

                                                                                                               ‫گوجه فرنگی‬                                                                            ‫معرفی‪ :‬آموس آز (‪ )Amos Oz‬متولد ‪ 1939‬یکی از معروف ترین‬
                                                                                                                     ‫هویج‬                                                                            ‫نویسندگان‪ ،‬روزنامه نگاران و چهره های ادبی یهود است و در دانشگاه بن‬
                                                                                                                      ‫پنیر‬
                                                                                                                       ‫نان‬                                                                                                           ‫گوریون اسراییل به تدریس مشغول‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                     ‫داستانی که ملاحظه می کنید از روی ترجمه انگلیسی آن به فارسی‬
                                                         ‫از این پس همه نمایش های تختخوابی به پایان می رسد‪.‬‬
                                           ‫دیگر به خاطر موشه مجبور به پوشیدن سینه بند سفتی که دو تا سوراخ در‬                                                                                                                                   ‫برگردانده شده‪( .‬مترجم)‬

                                                                                 ‫وسط کاسه هایش دارد نیستم‪.‬‬                                                                                           ‫از روی میز کار آشفته موشه‪ ،‬یک برگ کاغذ برداشتم و لیست لباس هایی‬
                                                                      ‫«همون کاری را بکن که در تیبریا کردی‪».‬‬                                                                                                                 ‫را که برای زمستان لازم داشتم روی آن نوشتم‪:‬‬
                                                                        ‫«امشب دوست دارم یک کار تازه بکنیم‪».‬‬                                                                                                                                     ‫یک شلوار مخمل کبریتی‬
                                                            ‫و مجبور هم نیستم وانمود کنم که خیلی لذت برده ام‪.‬‬                                                                                                                                            ‫دو پیراهن فلانل‬
                                                                                                                                                                                                                                                  ‫زیرپیراهنی آستین بلند‬
                                                  ‫چالا “نان سفیدی که یهودیان در شنبه و ایام مقدس می خورند”‬                  ‫که هیچوقت حالیت نیست که من کی مشغولم یا حال حرف زدن ندارم‪ .‬و‬                                                                 ‫زیرشلواری گرم‬
                                                                                                     ‫تخم مرغ‬                ‫کی باید ساکت باشی و مزاحم من نشی و تنهام بگذاری تا آرامش داشته‬                                                                ‫جوراب پشمی‬
                                                                                                       ‫نسکافه‬               ‫باشم‪ .‬از اون گذشته براشا‪ ،‬ربطی به تو نداره‪ ،‬همه اش به او مربوطه‪ .‬چطور‬                                              ‫و شاید یک دست پیجامه‬
                                                                                                                                                                                                                                         ‫این ها برای او بود‪ .‬و برای خودم‪:‬‬
                                                                                                    ‫کیسه زباله‬                                                        ‫نمی تونی این رو بفهمی؟»‬                                                                     ‫ژاکت‬
                                                                      ‫شوینده برای ماشین ظرفشویی و لباسشویی‬                  ‫حالا که با آرامش به آن فکر می کنم‪ ،‬می فهمم که باید وقت بهتری را‬                                ‫دامن زمستانی یا شاید شلوار‪ .‬ولی نه خیلی گران‬
                                                                                                                            ‫برای گفتگو انتخاب می کردم‪ .‬بهتر که فکر می کنم می بینم در ماه گذشته‬                                                              ‫جوراب گرم‬
                                                                                                       ‫کبریت‬                ‫موشه خیلی از شب ها را به خانه نیامده‪ ،‬یا خیلی دیر‪ ،‬پس از این که من به‬                                                     ‫لباس خواب فلانل‬
                                                                                                                            ‫خواب رفته ام به خانه برگشته‪ .‬تا به حال به این فکر نکرده بودم‪ .‬با خودم‬
                                                                              ‫در مجله زنانه سیگالیت نوشته‪:‬‬                  ‫می گفتم شاید به علت تراکم سفارش‪ ،‬حمل و نقل طول کشیده و آلفرد‬             ‫و یک فتیله تازه برای آب گرم کن نفتی و لامپ علامت دهنده کارکردن‬
                                                  ‫	 •سن و سال تنها به اعتقاد شما بستگی دارد‪ .‬همان‬                           ‫تا نصف شب او را در کارخانه نگاه داشته است‪ .‬حتی وقتی تلفن هایم به‬                                                                ‫آب گرم کن‬
                                                                                                                            ‫کارخانه بی جواب می ماند‪ ،‬با خود می گفتم شاید توی سالن تولید است‪،‬‬
                                                                        ‫سنی هستید که معتقدید‪.‬‬                               ‫یا در انبار به بارگیری نظارت می کند‪ .‬هیچوقت از او نپرسیدم این شب ها‬      ‫مشغول صبحانه بودیم که به او گفتم‪« ،‬ببین موشه‪ ،‬تابستون تمام شد و‬
                                                                                                                            ‫کجاست‪ .‬نمی خواستم مزاحمش باشم‪ .‬فکر می کردم حالا که در کارخانه‬            ‫باز هم نتونستیم مطابق قرارمون به سفر اسپانیا بریم‪ ،‬بنابراین در عوض‬
                                                  ‫	 •بین یک مرد پیش و بعد از رابطه جنسی تفاوتی‬                              ‫گرفتار است‪ ،‬بهتر است با پرسش هایم بیش از این به او فشار نیاورم‪ .‬وقتی‬     ‫میتونی سه هزار و پونصد ِش ِکل رو بدی به من تا برای هردومون لباس‬
                                                                              ‫ماهوی وجود دارد‪.‬‬                              ‫هم که در آخر هفته چند بار تلفن زنگ زد و من گوشی را برداشتم و طرف‬
                                                                                                                            ‫گوشی را گذاشت‪ ،‬باز هم به این فکر نیفتادم که آنطرف گوشی کی هست و‬                                                            ‫زمستونی بخرم‪».‬‬
                                                  ‫•تنها راه نگاهداری او در خانه این است که برایش‬               ‫	‬            ‫چرا دوست ندارد با من حرف بزند‪ .‬حداقل می توانستم نمره ‪*42‬را بگیرم و‬       ‫موشه گفت‪« ،‬باشه‪ ،‬عیبی نداره‪ .‬ولی اول باید یه چیزی برات بگم‪ .‬جریان‬
                                                  ‫نمونه همه زن های یک حرمسرا باشید‪ .‬تنوع در‬                                 ‫شماره را یادداشت کنم‪ .‬ولی اصلا به فکرش هم نبودم‪ .‬فکر می کنم دنبال‬        ‫اینه که وقتی با بچه های کارخانه به نتانیا رفته بودیم‪ ،‬یک ماه پیش یادت‬
‫‪In touch with Iranian diversity‬‬                                                                                             ‫نشانه های مشکوک نمی گشتم‪ .‬فقط از وقتی به من گفت‪« ،‬براشا‪ ،‬می‬              ‫میاد؟ که تو حوصله نداشتی با من بیایی؟ تو اون سفر با کسی آشنا شدم و‬
                                                                         ‫سکس را فراموش نکنید‪.‬‬                               ‫خوام ولت کنم‪ »،‬از آن لحظه تمام روز در فکر یافتن نشانه های مشکوک‬          ‫بعدش یک جوری شد که مرتب همدیگه رو دیدیم‪ ،‬و حالا‪ ،‬چه طور بگم‪،‬‬
                                                                                                                            ‫هستم‪ .‬اگر چه خوب می دانم جستجوی نشانه های خیانت موشه چه فایده‬            ‫تصمیم گرفتم ازت جدا شم‪ ،‬اگرچه بابت همه چیز متاسفم‪ .‬می خوام بدونی‬
                                           ‫برای‬   ‫مکههمتُنرهی رناهاصمتلفاودرت‬  ‫کند‬  ‫کیتی کنزینگتون اعتراف می‬   ‫(اعترافات)‪:‬‬                                                                           ‫از صمیم قلب متاسفم‪ ،‬ولی کار دیگه ای نمی تونم بکنم‪ .‬مجبورم براشا‪،‬‬
                                           ‫رابطه‬                               ‫که‬   ‫می داند‪ .‬ولی فراموش نکنید‬  ‫مرموز بو دن‬                                               ‫ای دارد؟ که چه بشود؟‬
                                                                               ‫عاشقانه احترام متقابل و کامجویی طرفین است‪.‬‬   ‫هر روز صبح ظرف های نشسته در ظرفشویی آشپزخانه منتظرم هستند‪.‬‬                                                                  ‫می فهمی که؟»‬
                                           ‫متخصصان دانمارکی در باره عشق چنین می گویند‪ :‬آیا عشق نمونه ای از‬                  ‫ظرف های شب پیش‪ .‬و من به جای شستن آن ها یک فنجان قهوه می‬                  ‫من در آن روز کذایی چه می کردم؟ آن روز صبح که آن دو برای اولین بار‬
                                                                                    ‫فداکاری یا ایثار و یا هردو است؟‬         ‫خورم و بعد یکی دیگر و یکی دیگر تا ضربان قلبم غیرقابل تحمل شوند؛‬          ‫یکدیگر را سفر کاری در نتانیا ملاقات کردند؟ تا جایی که به خاطر دارم‪ ،‬در‬
                                           ‫خبر ویژه‪ :‬پازیت لینکویتز بالاخره در باره بحران رابطه اش با زیکی‬                  ‫بعد پشت میز موشه می نشینم‪ ،‬کاغذی را با مهر کارخانه برمی دارم و‬           ‫آن ساعت من در آرایشگاه بودم‪ .‬وقتی لوسین داشت سه چهارم موهای مرا‬
                                           ‫ِزنت ِنر دهان به سخن گشود‪« :‬چگونه سردمزاجی را به سلاحی مرگبار در‬                 ‫شروع به یادداشت چیزهایی می کنم که برای آماده کردن شام لازم دارم‪.‬‬         ‫کوتاه می کرد و دور می ریخت‪ ،‬موشه و آن زن از اتاق کنفرانس دزدکی‬
                                                                                    ‫تختخواب تبدیل کردم‪».‬‬                    ‫چه چیزهایی باید از سوپرمارکت بخرم و چه چیزهایی را ازسبزی فروشی‪.‬‬          ‫بیرون آمده و به کافه روی تراس هتل در نتانیا رفته و در کنار هم روی‬
                                                                                    ‫سکس و صداقت‪ :‬در دو قطب مختلف؟‬           ‫مادامی که موشه این جاست برایش شام می پزم و تا وقتی وسایلش را‬             ‫مبل های راحتی لمیده اند‪ .‬جایی که احتمالا می توانسته اند دریا و ابرها‬
                                           ‫راز مگوی هفته‪ :‬یک زن با تجربه در تختخواب باید مثل یک دختر چشم‬                    ‫از خانه نبرده‪ ،‬من لباس های او را می شویم و اتو می کشم‪ .‬شاید وقتی‬         ‫و ساحل زیبا را تماشا کنند‪ .‬برای هر طره موی من که به زمین افتاده آن‬
                                                                                    ‫و گوش بسته رفتار کند‪.‬‬                   ‫وسایلش دیگر این جا نبود‪ ،‬دست از آشپزی و رختشویی و اتوکشی بردارم‬          ‫دو یک لبخند یا شوخی بیاد ماندنی مبادله کرده اند‪ .‬تا وقتی لوسین مو‬
                                           ‫پژوهش های تازه‪ :‬زندگی یک زوج وقتی آغاز می شود که کودکانشان خانه‬                  ‫و استراحت کنم‪ .‬یک تعطیلات واقعی‪ .‬می توانم همان طور ایستاده غذایم‬         ‫های کوتاه شده مرا سشوار کشیده و مرتب کرده‪ ،‬آن دو عاشق یکدیگر شده‬
                                                                                    ‫را ترک کرده باشند!‬                                                                                               ‫اند‪ .‬در لحظاتی که من پول لوسین را می پرداختم و از آرایشگاه دور می‬
                                                                                                                              ‫را مستقیم از یخچال بردارم و بدون کثیف کردن بشقاب و کاسه بخورم‪.‬‬         ‫شدم‪ ،‬موشه و آن زن دست یکدیگر را گرفته و با یکدیگر قول و قرارهای‬
                                              ‫و من مجبورم وضعیت تازه را برای پسرها و عروس هایم توضیح بدهم‪.‬‬                  ‫به هرحال صبح ها حوصله هیچ کاری ندارم‪ .‬می نشینم و تلویزیون تماشا‬          ‫عاشقانه گذارده اند‪ .‬و طره های موی من؟ آن دخترک‪ ،‬سوزی‪ ،‬با ماتیک‬
                                                                                  ‫چرا من؟ بگذار خودش بگوید‪.‬‬                 ‫می کنم‪ .‬از رختخواب بیرون می آیم‪ ،‬روبدشامبر را به تن می کشم‪ ،‬روی‬          ‫براق بنفش‪ ،‬همان که مثل هنرپیشه های سینما زیباست و کمک لوسین‬
                                                                                                                            ‫صندلی آشپزخانه می نشینم و از لای در نیمه باز اتاق نشیمن تلویزیون‬         ‫می کند‪ ،‬طره های موی مرا با جارو به بیرون مغازه برد و در پیاده رو رها‬
                                           ‫آیا باید به او یادآوری کنم تا فراموش نکند؟ مطمئن هستم یادآوری من او‬              ‫تماشا می کنم‪ .‬هرچه نمایش بدهد می بینم‪ .‬در باره نینجاها‪ ،‬یوزپلنگ‬          ‫کرد‪ .‬جایی که عابران روی آن قدم بگذارند و سپس همراه باد بروند‪ .‬به‬
                                                                                       ‫را خشمگین خواهد کرد‪.‬‬                 ‫هایی که در صحاری اردن زندگی می کرده اند و تقریبا کاملا نابود شده اند‪،‬‬    ‫کجا؟ طره های موی من کجا هستند؟ شاید تا کنون به مرز اردن رسیده‬
                                                                                                                            ‫این که چطور مردم در مناطق زلزله خیز زندگی می کنند و جنگل های‬             ‫باشند‪ .‬چه کار احمقانه ای! که اجازه دادم لوسین سه چهارم موی پر چین‬
‫‪Vol. 23 / No. 1372 - Friday, Dec. 4, 2015‬‬                                                                            ‫باگت‬   ‫بارانی و پر تمساح برزیل‪ .‬یکی از برنامه ها در باره دو مرد است که از زمان‬
                                                                                                                    ‫ماست‬    ‫هولوکاست دوستان نزدیک هستند‪ .‬یوسل نقاش و یوسل نویسنده‪ .‬نشان‬                             ‫و شکنم را قیچی کند‪ .‬آن هم در آن صبح سرنوشت ساز‪.‬‬
                                                                                                               ‫مرغ یخ زده‬   ‫می دهد که در اتاق ایستاده و یکدیگر را به شوخی ُهل می دهند‪ .‬آن طور‬        ‫فردای روزی که به من گفت مجبور است‪ ،‬از او پرسیدم‪« ،‬موشه‪ ،‬شاید‬
                                                                                                                  ‫بادمجان‬   ‫که میان دوستان رایج است‪ .‬یا شاید تنها برای نمایش این اداها را در می‬      ‫حداقل بتونی بگی چرا؟ من چه اشکالی دارم؟ چه کمبو دایی دارم؟»‬
                                                                                                               ‫سیب زمینی‬                                                                             ‫عصبانی شد‪ .‬اما چیزی نگفت‪ .‬تنها چنگال را برداشت و تمام خشم خود را‬
                                                                                                                   ‫آووکادو‬                      ‫آورند و تنها وانمود می کنند که دوستان یکدیگرند‪.‬‬      ‫روی تخم مرغ پخته توی بشقابش خالی کرد‪ .‬تا وقتی که تمام تخم مرغ‬
                                                                                                                    ‫زیتون‬   ‫حوالی ظهر‪ ،‬تلویزیون را خاموش می کنم‪ ،‬روبدشامبر را بیرون می آورم‬          ‫به توده بی شکلی از خمیر زرد و سفید تبدیل شد‪ .‬در تمام این مدت من‬
                                                                                                                     ‫مرض‬    ‫و دوباره به رختخواب بر می گردم‪ .‬ظرف های کثیف‪ ،‬هنوز می توانند در‬          ‫چشم از بشقاب برنداشتم‪ .‬جرات نداشتم به چشمانش نگاه کنم‪ .‬ولی چیزی‬
                                                                                                                  ‫قبرستان‬                                                                            ‫نگفت‪ .‬شاید حرف مرا نشنیده بود‪ .‬یا شاید به چیز دیگری فکر می کرد‪ .‬این‬
                                                                                                                                                     ‫ظرفشویی خیس بخورند‪ .‬چه عجله ای است؟‬             ‫عادت او بود که وقتی کسی با او سخن می گفت به چیز دیگری فکر کند‪.‬‬
                                              ‫لباس پوشیدم و برای خرید بیرون رفتم‪ .‬زمستان نزدیک است و هنوز فکری‬              ‫یادم نمی آید هرگز برای خودم صبحانه نیمرو درست کرده باشم‪ ،‬یا املت‪.‬‬        ‫اگر گاهی حرف های مرا نمی شنود‪ ،‬به او حق می دهم‪ .‬در محل کارش‬
                                              ‫برای نشتی آب کنار پنجره بالکن نکرده ایم‪ .‬تکنسین ماهواره هم باید برای‬          ‫ولی خوب می دانم که هرچه تخم مرغ در روغن بیشتر سرخ شود‪ ،‬محکم‬              ‫خیلی گرفتار است‪ .‬مسئولیت زیادی بر شانه دارد و آلفرد جدا به او سخت‬
                                              ‫تعمیر ارتباط بیاید؛ چون با وجود آن که موشه روز پوریم “جشن آزادی‬               ‫تر به ماهیتابه می چسبد و جدا کردنش مشکل تر خواهد بود‪ .‬و کاملا‬            ‫می گیرد‪ .‬فکر کردم دوباره می پرسم‪« .‬موشه جان‪ ،‬بعد از این همه سال‬
                                              ‫یهودیان توسط استر” به تلویزیون خیلی ور رفت‪ ،‬اما هنوز بیشتر کانال ها‬           ‫به خاطر دارم که اگر سرخ کردنی ها را حذف کنم و رژیم بگیرم‪ ...‬ولی‬          ‫بالاخره من لایق یک جواب که هستم‪ .‬لااقل بگو از کدام اخلاق یا رفتارم‬
                                                                                                                            ‫چه فایده؟ قد من یک مترو شست و شش و وزنم هم شست و شش‬                      ‫دلخوری‪ ».‬سرم را بلند کردم و دیدم پشت روزنامه دیلی نیوز مخفی شده‪.‬‬
                                                                                             ‫برفک نشان می دهند‪.‬‬             ‫کیلواست‪ .‬برطبق جدول سلامتی وزن و قدم کاملا طبیعی است و نیازی به‬          ‫ولی روزنامه را بست و روی میز گذاشت‪« .‬همینه دیگه‪ ،‬می بینی؟ همین‬
                                              ‫آیا این زن کیست؟ این که موشه او را در سفر اداری کارخانه در نتانیا برای‬        ‫رژیم لاغری ندارم‪ .‬مطمئن نیستم رفیقه شوهرم از من باریکتر باشد‪ .‬شاید‬
                                         ‫خود یافته؟ چند ساله است؟ شاید شوهر دارد؟ یا ندارد؟ شاید طلاق ‪23‬‬                    ‫برعکس‪ِ ،‬گرد و تپل است‪ .‬و شاید اگر عقل درستی داشتم کمی بیشتر می‬
                                              ‫گرفته‪ ،‬یا شوی مرده است؟ بچه دارد یا ندارد؟ چه هدایایی موشه تا به‬

                                                                                              ‫حال برای او خریده؟‬
                                              ‫حتما به جای من‪ ،‬حالا او را به سفر برنامه ریزی شده اسپانیا خواهد برد‪.‬‬
                                              ‫دو سال است در خیال سفر به اسپانیا هستیم‪ ،‬ولی درست نشده‪ .‬سال اول‬
   18   19   20   21   22   23   24   25   26   27   28