Page 19 - Shahrvand BC No.1241
P. 19
‫نگاه ‹‬

‫که موجب اعتماد‏به نفس و افزایش قدرت و میل به زندگی می گردد‪ .‬کردنش را نداشــتم‪ ،‬جاری است‪ .‬قلب‏من پر از داستا ‌نهای صد ساله قله ســپی ‌دپوش توچال را در دوردســ ‌تها‪ ،‬آنجای ‌یکه خود را با آب ‌یها‬

‫آرام آرام نفوذ ســرما را در پاها وپنج ‌ههای دســت احساس می کردم‪ .‬زندگی اســت‪ .‬قلب من با من حرف می زند و پر از خاطرات و رازهای رسانیده‏م ‌یبینم‪ .‬تمام یال وچین وچرو ‌کهایش برایم آشناست‪ .‬تمامی ‪19‬‬
‫آری طبیعت عامل دیگــری‏را در جهت مغلوب نمودن یک کوهنورد نهفته اســت‪ .‬آن زمان که قوای جسمی رو‏به خاموشی می رود‪ ،‬قو‌هی وجودم با حسرت به ســمت قله پرواز می کند‪ .‬شیب نف ‌سگیر سنگ‬
‫امید به زندگی با تمســخر به تمام خســتگ ‌یها مــی نگرد و ان ‍رژى نو ســیاه نفسم را باز‏م ‌یکند وه که چه چشــم انداز زیبایی! در نوک قله‬ ‫تنها‪ ،‬بکار بست‏‪.‬‬
‫‌وغيرقابل وصفي را در اعماق تن خسته جاری‏م ‌یسازد‪ .‬شبنم هميشه هم ‌هجا زیر پای من اســت‪ .‬از هر طرف بروی به جایی م ‌یرسی وهمه‬
‫در زیر آســمان آبی کوهستان سوز سردی وزیدن گرفت که در تمامی برای من تجســمی از زندگی بود‌هاست‪ .‬م ‌یخواستم صدايش را بشنوم‪ .‬سرازیری و باریک‏را‌ههایی که تو را به مقصدی می رسانند‪ ،‬شهرستانک‬
‫ســلو ‌لهای بدن نفوذ می کرد‪ ،‬روی سنگ ســیاه بزرگ دراز کشیدم چشــ ‌مهايم را اشك آلود يافتم‪ ،‬نخواستم با يك تماس نابجا‏آرامش او را زیبا با آن جویبارها و مرغزارهای رویایی‪ ،‬آهار که در پاییز گذشــته با‬
‫و به‏خورشــید تابان می نگریستم‪ .‬خورشــیدی که این بار با تمسخر بهم بريزم‪ .‬از دل كوهستان خند‌های نثارش كردم‪ .‬مطمئنم كه صدای آ ‌نهمه با ‌غهای‏د ‌لانگیز در نوردیدم‪ ،‬پیازچال که زمزمه چشم ‌ههایش‬
‫را م ‌یشــنوم‪ .‬قهو‌هخان ‌ههای دنج درکه‪ ،‬که همیشه در آن دیداری آشنا‬ ‫به من م ‌ینگریســت و م ‌یگفت به زودی بــاد تو را با خود خواهد برد‪ .‬مرا شنيد‏‪.‬‬
‫می شود‪ .‬پناهگاه‏شیرپلا که هوس صرف صبحانه در آن سختی صعود‬ ‫یارای ایســتادن‏نداشتم و در عین حال عدم تحرک موجب تمام شدن‬
‫همه چیز م ‌یشد‪ .‬خواستم با موبایل با رضا تماس بگیرم بخاطر آوردم با هر مشــقتی که بود به همراه ســایر کوهنوردان خــود را به پایین دربند را از یاد می برم‪ .‬قلعه زیبای کل ‌کچال که ســن ‌گهایش صدها‬
‫کــه موبايل رضا باطری‏تمام کرده و جمله معروفش را به خاطر آوردم رسانیدم و فرشاد که با تلفن خبردار شده بود در پایین کوه منتظر بود‪ .‬خاطره در سینه دارد‪.‬‏قل ‌هی بی نظیر پلن ‌گچال که گوئی آنجا آشیان ‌هی‬
‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1241‬جمعه ‪ 10‬دادرخ ‪1392‬‬ ‫که می گفت؛ «اینکه تلفن من کار نمی کند مشــکل من نیست واین مرا به‏بیمارســتان بردند و پس از گرفتــن نوار قلب مرا به بخش‏‪ccu‬‏ واقعی من اســت‪ .‬نگاهم به همه جا پرواز م ‌یکنــد و انگار در هم ‌هجا‬
‫مشکل افرادی است که می‏خواهند با من تماس بگیرند» و خشمگین تحت مراقب ‌تهای ویژه انتقــال دادند‪ .‬دکتر گفت اگر ده دقیقه دیرتر تک ‌ههایــی از زندگی به ج‌امانده‏را باز می یابم‪ ...‬ناگهان پرســتار ســر‬
‫شدم! از فاصله دور هم ‌هی کوهنوردان را م ‌یدیدم که در حال صعود از آمده بودید همه‏چیز تمام بود و تو عمر دوبار‌های داری‪ .‬در دل خندیدم م ‌یرسد و م ‌یگوید چه اتفاقی افتاده! ضربان قل ‌بتان بالاست‪ .‬م ‌یگویم‬
‫قله هســتند ولی چه چاره که تنها‏نظار‌هگر بودم!! صدایم مانند نفسم و بــا خود گفتم ما هر لحظه عمر دوبار‌های داریم‪ .‬زندگی در دنیایی از بــرای چند لحظ ‌های ذهنم به بیرون پر‏کشــید‪ .‬دلم م ‌یخواســت تا‬
‫در سینه حبس شــد‌هبود و تقدیر این بود که دو ساعت با طبیعت در وجود و عدم‪ ،‬غوطه‏ور است‪ .‬همیشه نیستی و مرگ‪ ،‬زیبایی و طراوت‪ ،‬دوردس ‌تها بروم که شما مرا فراخواندید! ولی از گلستانی که در مسیرم‬
‫جدال باشم‪ ،‬در روی برفها خزیدم تا خود را‏در پناه تخت ‌هسنگی بزرگ زندگی را دو چندان می کنند و وقتی سراغ تو آمد آن را به مانند نوعی بود‪ ،‬گلی چیدم که به شما م ‌یدهم و روی آن‏نوشت ‌ه‪ :‬‏‬
‫رســاندم که نســبتا از باد محفوظ بود و اين باعث شد كه اندكي گرم پیوســتن به آرزوها و‏نوعی پرواز به طبیعت می پذیری‪ .‬امروز سومین حجاب چهره جان می شود غبار تنم ‏‬
‫شوم‪ .‬در شــكاف تخته سنگ پناه گرفتم‪ ،‬نگاهم به‏اف ‌قهای دوردست روزی است که در‏‪ccu‬‏ بستری هستم‪ .‬به من اجاز‌هی حرکت نم ‌یدهند خوشا دمی که ازاین چهره پرده برفکنم‬
‫خيره شــده بود‪ .‬حركتی به خــود دادم و تلاش كردم با صادق تماس و در بالای سرم‏صفحه مانیتوری است که امواج قلبم را نشان م ‌یدهد‪ .‬چنین قفس نه سزای من خوش الحانی است‬
‫بگيــرم‪ ،‬صادق صدايم را نشــناخت تا اينكه خــودم را معرفیك‏ردم و بعض ‌یها جوری با ترحم به آدم نگاه م ‌یکنند گوئی از این پس یک آدم روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم‬
‫امروز دکتر به بالین من آمد و گفت‪ :‬حالت چطور است؟ گفتم‪ :‬دکتر مرا‬ ‫متوجه حالت غيرعادی من شد‪ .‬صدای منقطع و ضخيم محصول جدال نی ‌مبند هستی با‏ظرفیتی محدود و ناقص‏‪.‬‬
‫اشتباهاً اینجا آورد‌هاند‪ .‬من حالم خوب است و وجود تخت و بیمارستان‬ ‫در كوهستان است‏‪.‬‬
‫حتی الهه خانم سعی کرد که ب ‌هعنوان یک پزشک مطلع‪ ،‬این واقعیت مرا‏کسل می کند‪ .‬دکتر خندید و گفت نوارها و آزمایشات چیز دیگری‬
‫در اف ‌قهای دور دست آنجايی كه دنيا تمام م ‌یشود‪ ،‬شبنم را ديدم که تلخ را برایم جا بيندازد! من بــه این حر ‌فها م ‌یخندم‪ .‬امروز صبح به م ‌یگویند و سپس ادامه داد که تو جزو نادرترین موردی بود‌های که از‬
‫پا به پای من از‏‪Grouse mountain‬‏ صعود م ‪‎‬ی‪‎‬کند و درختان را تکان خانم‏دکترم گفتم گوشــی را جای اشــتباهی گذاشت ‌های‪ ،‬قلب من در کوهســتان‏با پای خودت به‏‪ccu‬‏ آمد‌های و تزریق آنزیم استرپتوکیناز‬
‫‏م ‌یدهد که رویم برف بریزد‪ .‬سر گیجه‪ ،‬افت فشار‪ ،‬حالت تهوع‪ ،‬سرما‪ ،‬کل ‌هام هســت که هنوز خوب کار می کند حتی با تجربیاتی بيشــتر! به طور معجزه آسایی هم ‌هی درگیر ‌یهای قلبت را حل کرد و بایستی‬
‫درد سینه‪ ،‬تپش قلب همه مرا در خود پیچیده بود‪ .‬صدای کوهنوردان واقعیتی که ه ‌ماکنون‏در سراســر وجودم موج م ‌یزند‪ ،‬یک نوع انرژی خیلی از قلبت‏ممنون باشی که اینقدر با تو همراهی کرد‌هاست‏‪.‬‬
‫را‏از دور دســ ‌تها که از قله باز می گشــتند‪ ،‬شنیدم‪ .‬امیدوار شدم که فزاینده و فراگیری اســت که همه چیز را برایم آســان م ‌یســازد‪ .‬در به سلسله کو‌ههای البرز خیره شــدم و گفتم‪ :‬دکتر البرز چیز دیگری‬
‫دیگر تنها نيستم‪ .‬با خود اندیشیدم یکی از خوشبخت ترین افراد روی اف ‌قهای زندگی امی ‌دهای‏وسوس ‌هانگیز و ب ‌یمثالی است که آرزوی لمس می گوید و بد نیست که شما هم توصی ‌ههای او را بشنوید‪ .‬من در طی‬
‫زمین هســتم‏که توانســتم یک جدال و مباحثه دو ساعته با مرگ و کردن آن همان بازگشــت نیروی جاودان زندگی در تن ناتوان اســت‪ .‬عمرم با‏قلبم همراهی کرد‌هام و او خوب م ‌یداند که چگونه بتپد!؟‬
‫طبیعت را تجربه کنم‪ .‬همیشــه بر این باور بــود‌هام که در جاد‌ههای کســی چه میداند چگونه از‏رودخان ‌ههای درد و سختی گذشت ‌هام‪ .‬درد‬
‫معمول زندگی چیزی بنام‏جوهره زندگی یافت نمی شــود‪ .‬زندگی در و ســختی همواره بهترین عامل برای گــذر از مرزهای غیر قابل عبور امروز پس از ســا ‌لها دوباره به قل ‌هی دماونــد فکر م ‌یکنم که پس از‬
‫پشت سرگذاشتن دور‌هی نقاهت‪ ،‬توانستم آن را فتح کنم‏‪.‬‬ ‫مســیر چال ‌شها‪‌،‬در شکاف تخته ســن ‌گها‪ ،‬در سختی کوهستان‪ ،‬در بوده است‏‪.‬‬
‫روئید ‌نها‪ ،‬در درد و وصال و فراق و‏عشق‪ ،‬زندگی‪ ،‬در قلب نهن ‌گهای‬
‫قطبی‪ ،‬زندگی در آرزوی باز کردن همان کتاب کهنه که هرگز توان باز خدای م ‌ن! پنجره اتاق‏‪ccu‬‏ مشــرف بر سلســله جبال البرز اســت و‬

‫‪In touch with Iranian diversity‬‬

‫‪Ali Eshghi‬‬

‫‪604-728-7433‬‬

‫‪www.westvancouverbchomes.com‬‬

‫‪4862 Northwood Pl. West Vancouver‬‬ ‫‪40 - 2216 Folkestone Way West Vancouver‬‬ ‫‪2316 Marine Dr. West Vancouver‬‬

‫‪Vol. 20 / No. 1241 - Friday, May 31, 2013‬‬ ‫ﻣﻨﺰﻟﻰ ﻛﺎﻣﻼ ﻧﻮﺳﺎﺯی ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﻭﺳﺖ ﻭﻧﻜﻮﻭﺭ‪ ٦ .‬ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ‪ ٥‬ﺣﻤﺎﻡ‬ ‫ﺁﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻥ ‪ ٢‬ﺧﻮﺍﺑﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺰﺭگ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺣﺖ ‪ ١٥٥٠‬ﺍﺳﻜﻮﺋﺮ ﻓﻮﺕ‬ ‫‪ ١/٢‬ﺩﻭﺑﻠﻜﺲ ﺩﺭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻭﺳﺖﻭﻧﻜﻮﻭﺭ‪ .‬ﻛﺎﻣﻼ ﻧﻮﺳﺎﺯی‬
‫ﺩﺭ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ‪ ٤٩٠٠‬ﺍﺳﻜﻮﺋﺮ ﻓﻮﺕ ﺯﻳﺮﺑﻨﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻨﻰ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺣﺖ ‪١٨٠٠٠‬‬ ‫ﺑﺎ ﻣﻨﻈﺮﻩ ﺯﻳﺒﺎی ﺍﻗﻴﺎﻧﻮﺱ ﻭ ﺷﻬﺮ ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻣﻨﺎﻃﻖ‬ ‫ﺷﺪﻩ ﺑﺎ ‪ ٣‬ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ‪ ٣‬ﺳﺮﻭﻳﺲ ﻛﺎﻣﻞ ﺑﻬﺪﺍﺷﺘﻰ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺣﺖ‬
‫‪ ٢٢٠٠‬ﺍﺳﻜﻮﺍﺭﻓﻴﺖ‪ ،‬ﻣﻨﻈﺮﻩ ﺯﻳﺒﺎی ﺍﻗﻴﺎﻧﻮﺱ ﻭ ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﻰ‬
‫ﺍﺳﻜﻮﺋﺮ ﻓﻮﺕ‪ .‬ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺑﻪ ﻣﺮﻛﺰ ﺧﺮﻳﺪ ﻛﺎﻟﻔﻴﻠﺪ ﻭ ﻣﺪﺍﺭﺱ ﺧﻮﺏ‪.‬‬ ‫ﻭﺳﺖﻭﻧﻜﻮﻭﺭ‪.‬‬
‫‪$1,598,000 Dundarave Village Shops‬‬
‫‪$1,988,000‬‬ ‫‪$845,000‬‬
‫‪807 Taylorwood Place West Vancouver‬‬
‫‪1226 - 235 Keith Rd. West Vancouver‬‬ ‫‪801 - 1930 Bellevue West Vancouver‬‬

‫ﻣﻨﺰﻟﻰ ﺑﺎ ‪ ٤‬ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﺭ ﻭﺳﺖ ﻭﻧﻜﻮﻭﺭ‪ .‬ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺑﻪ ﺁﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻥ ‪ ٢‬ﺧﻮﺍﺑﻪ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺣﺖ ‪ ١٨٥٥‬ﺍﺳﻜﻮﺋﺮ ﻓﻮﺕ ﺩﺭ ﺍﻣﺒﻞﺳﺎﻳﺪ ﺁﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻥ ﻳﮏ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺣﺖ ‪ ٧١٠‬ﺍﺳﻜﻮﺋﺮ ﻓﻮﺕ ﺩﺭ ﻭﺳﺖ‬

‫‪19‬‬ ‫ﻭﻧﻜﻮﻭﺭ‪ .‬ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺑﻪ ﻣﺮﻛﺰ ﺧﺮﻳﺪ ﭘﺎﺭک ﺭﻭﻳﺎﻝ‪.‬‬ ‫ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻗﻴﺎﻧﻮﺱ ﺑﺎ ﻣﻨﻈﺮﻩ ﺭﻭﻳﺎﻳﻰ ﺍﻗﻴﺎﻧﻮﺱ ﻭ ﺷﻬﺮ ﻭﻧﻜﻮﻭﺭ‪.‬‬ ‫ﻣﺮﻛﺰ ﺧﺮﻳﺪ ﭘﺎﺭک ﺭﻭﻳﺎﻝ ﻭ ﻣﺪﺍﺭﺱ ﺍﺑﺘﺪﺍﻳﻰ‪.‬‬
‫ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺑﻪ ﻣﺮﺍﻛﺰ ﺧﺮﻳﺪ‪ ،‬ﻛﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ‬
‫‪$319,000‬‬ ‫‪ $988,000‬ﻭ ﻣﺠﺘﻤﻊ ﻭﺭﺯﺷﻰ ﻭﺳﺖ ﻭﻧﻜﻮﻭﺭ‪$1,798,000 .‬‬
   14   15   16   17   18   19   20   21   22   23   24