Page 26 - Shahrvand BC No.1222
P. 26
‫به شیش ‌هی نیمه خالی شیر‬ ‫ادبیات‪/‬شعر ‪-‬به گزینش سپیده جدیری ‹‬ ‫‪26‬‬
‫به پوست پر موی دست خودش و‬
‫چند شعر از علی نگهبان‬ ‫‪26‬‬
‫باز به شیش ‌هی شیر و‬
‫به شیر آب آشپزخانه‪.‬‬ ‫علی نگهبان‪ ،‬شــاعر‪ ،‬نویسنده‪ ،‬پژوهشگر ادبی و مترجم ایرانی مقیم ونکوور است‪ .‬کتا ‌بهای او در ایران‬
‫اجاز‌هی چاپ ندارد اما مقالات متعددی از او در نشریات مختلف داخل و خارج از کشور از جمله آدینه‪ ،‬بایا‪،‬‬
‫نگاه م ‌یکند مرد‬ ‫شهروند ب ‌یسی‪ ،‬جنگ زمان و سای ‌تهای فارسی نظیر ب ‌یب ‌یسی فارسی به چاپ رسیده است‪ .‬او تاکنون دو‬
‫به نان سوخاری و‬ ‫کتاب در خارج از ایران منتشر کرده است‪ :‬رما ‌نهای «سهراووش» و «مهاجر و سودای پریدن به دیگر سو»‪.‬‬
‫به چند چیز دیگر و باز‬ ‫نگهبان آثاری پژوهشــی را نیز به رشــت ‌هی تحریر درآورده اســت که از آن جمله م ‌یتوان به کارهایی در‬
‫زمین ‌هی شعر ایران پیش و پس از انقلاب‪ ،‬خاستگاه شع ِر «زبان»‪ ،‬ادبیات تبعید‪ ،‬و اثرهای سانسور بر ادبیات‬
‫به خودش‬
‫به ماهیچ ‌هی شل و آویزان بازویش‪.‬‬ ‫اشاره کرد‪.‬‬

‫در یخچال را به هم م ‌یزند‬ ‫پاسخ به نام ‌هات‬ ‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1222‬جمعه ‪ 29‬ید ‪1391‬‬
‫قهو‌هجوش را روشن م ‌یکند‬
‫ناگهان هوس کرد‌های به من بیاندیشی‬
‫به پنجره نگاه م ‌یکند‬ ‫و من‬
‫در شیش ‌هی پنجره به خودش‬
‫دقی ‌قتر بگویم‪ ،‬به یک چروک جدید زیر چشم چپش‪.‬‬ ‫پشت جیف ‌هی جهان دراز کشید‌هام‪.‬‬

‫قهو‌هجوش را خاموش م ‌یکند‬ ‫در دور دست‪ :‬ساع ‌تهای سرکه و عسلم‬
‫مرد مندرس‬ ‫در پشت سر‪ :‬روزهای روشنی که سنگ شدند‪.‬‬

‫صبح روز بارانی‪.‬‬ ‫چه کرد‌هاند با ما؟‬ ‫شاد بودم گروگانت باشم‬
‫***‬ ‫و آت ِش تو را در گلوی خود بچشم‪.‬‬

‫غزلی برای پری دوست‬ ‫ ‬

‫شاخه‬ ‫در واژ‌ههای مرده زبان مار تزریق کرد‌هاند‬
‫و ما نثار هم م ‌یکنیمشان‪.‬‬
‫خم نگاهتم‬
‫گم خطی که در شمایلم دواند‌های‬ ‫دخت ِر سرکه و عسل!‬
‫و شعل ‌های که صاف بر زبان‪ ،‬دل‪ ،‬جهانم نشاند‌‌های‬ ‫شرار‌هی خود را میان موی تو خاموش کرد‌هام‬

‫و از من گذشت ‌های‬ ‫یاد آر!‬
‫و وزن دیگری گرفت ‌های‪.‬‬
‫اکنون که پشت جیف ‌هی جهان‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫شرار‌های‪.‬‬ ‫زبانمان به هم نم ‌یرسد‪،‬‬
‫راه و ستار‌هام‪.‬‬
‫« باید اضافیاشو بزنی‪‌،‬پاش تمیز شه‪ .‬به داربست احتیاج داره‪».‬‬ ‫تو ناگهان هوس کرد‌های به من بیاندیشی؟‬
‫شاخ ‌هی جوانی جوانمی‬
‫خون جانمی‪.‬‬ ‫***‬
‫با آنکه از من گذشت ‌های‪،‬‬
‫نه تنها ورزم دهند‌های‪،‬‬ ‫پل‬

‫ورز ِگلمی‪،‬‬ ‫شب از شراب برهنه م ‌یشود‪ ،‬پای لخت تو کج‪ ،‬چش ‌مها دو تیل ‌هی مفرغ‬
‫چرخمی‪،‬‬ ‫و فکر م ‌یکنم که مرد ‌یام تکیه داده به نرد‌ههای پلی‪ ،‬بر رودی خروشان‬
‫عصار‌‌همی‪،‬‬
‫مهندس نگاهمی‪.‬‬ ‫پایین را نگاه م ‌یکند‪.‬‬
‫«هوای اون یکیا را هم داشته باش‪ .‬سرشاخ ‌ههاشونو»‬
‫ندیدی که پاشیده از همم‪،‬‬ ‫مو ‌جها گلاویز م ‌یشوند‪ ،‬م ‌یلغزند شانه به شانه‬
‫آهنگ در همم‪،‬‬ ‫مثل گل ‌هی گاوهایی که سر را به زیر م ‌یاندازند و تنه زنان پیش م ‌یدوند‪.‬‬
‫نه وزنمی؟‬
‫خم نگاه از ما گذشت ‌هتم‪،‬‬ ‫پلی بلند‬ ‫‪Vol. 20 / No. 1222 - Friday, Jan. 18, 2013‬‬
‫که شاخ ‌هی عناب ‌یات‪ ،‬عناب ‌یات‪ ،‬عنا ‪ ...‬آه‬ ‫رودی عمیق و تندابی!‬
‫پاشیده از همم‪ ،‬آهنگ در همم‪،‬‬
‫ندید‌های؟‬ ‫خودم را به یک مرتبه پس م ‌یکشم‬
‫«نیگاش کن چه جور از پرچین رد شده‪ ،‬سرک م ‌یکشه بیرون! چشمک م ‌یزنه که بیاین شکوف ‌ههامو ببینین‪».‬‬ ‫میل ‌هی نرده را فشار م ‌یدهم‬
‫از شرار‌های گذشت ‌های‬
‫راهم و ستار‌های‬ ‫عرق روی پیشانیم سرد م ‌یشود‬
‫چراغمی‪.‬‬ ‫م ‌یخندم‪ ،‬خندیدن پیرمرد خنزر پنزری‪.‬‬
‫«مث اینکه رسیده دیگه بابا‪ .‬نم ‌یبینی سنگین شده؟»‬
‫شاخ ‌هی سرک کشم‬ ‫چه فکرها‬
‫چ ر ا َخ م ی؟‬ ‫چه فکرهای برهن ‌های!‬
‫زمستان ‪1380‬‬
‫روی پل لاینزگیت‪ ،‬نیمه شب چه م ‌یکنم؟‬

‫***‬

‫مرد صب ‌حگاه‬

‫بلند م ‌یشود مرد‬
‫صبح روز بارانی‬
‫در یخچال را باز م ‌یکند‬
‫در لباس خواب آبی روشن‪.‬‬

‫نگاه م ‌یکند‬
   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30   31