Page 12 - Issue No.1398
P. 12
مقالات تلا شهایمارتابرایرسیدنبهرویاهایناکامماند هاش 12
تجربه
مهاجرت سال / 23شماره - 1398جمعه 10دادرخ 1395
به ویرایش سیدمصطفی رضیئی
زندگ یام توی همی نالان که قسمت سوم
مقایسه م یکنم ،م یبینم خیلی
عالی بود .توی ایران بهترین در معرفی مارتا In touch with Iranian diversity
لبا سها را م یپوشیدیم و نزدیک به سال پیش ،مارتا -
بهترین تفری حها را داشتم ولی بود ،حس م یکردی بالاخره توی کانادا هستی ،توی رویاهایی نام مستعار -با این رویا وارد Vol. 23 / No. 1398 - Friday, Jun. 3, 2016
اینجا به همان سطحی که بودم بودی که برای خودت از کشور سوم ساخته بودی :مثل سرزمین کانادا شد که به سرزمین موعود
هنوز نرسیدم .هرچند انتظارم وعد بود .مثل حرف کتاب مقدس که خدا به قوم اسراییل وعده رسیده است ،هرچند کمی بعد
این بود که تا الان خیلی بهتر سرزمین موعود را م یدهد و آنها هم برای رسیدن به این سرزمین متوجه شد زندگی در اینجا
از آن چیزی باشد که پی شتر به دنبال موسی راهی م یشوند و ۴۰سال طول م یکشد تا به بیشتر از آنکه بر پایه الاهیات
قرار گرفته باشد ،بر پایه پول
بودم. سرزمین وعد برسند. استوار شده است و برای هر
آن هفته اول پیش خودم فکر م یکردم که آن دوران انتظار در قدم زندگی باید حساب و
مردمی متفاوت ترکیه تا قبول یات بیاید ،تا کشور سوم تو را بپذیرت ،تا به اینجا کتاب داشت و برایش باید
توی ایران فکر م یکنم مردم برسی ،هم هاش صبر بود تا به سرزمین وعد های برسی که به بنی جدی ،برنامه ریخت .هرچند او
تشنه دانستن بودند ،دنبال اسراییل هم وعد هاش را داد ه بودند .هرچند سرزمینی که بن ی همین تصویر را در میان دیگر
این بودند که در موضوع خدا اسراییل به آن رسیدند ،سرزمین توپی بود ،یک هفته گذشت و دوس تهای مقیم و شهروند
بدانند ،یا به خاطر دینگریزی کانادایش نم یبیند ،چرا آنها
از فشار دولتی بود یا هر چیز دیدم اینجا آ نطوری که تصورش را م یکردم هم نیست.
دیگر ،نظری در ریشههایش ب یخیال آینده هستند؟
ندارم .هرچند حداقل توی اولین قد مهای زندگی مارتا در تهران دانشجو بود که
همسن و سا لهای خودم و توی هفته دنبال شروع کردیم به دنبال خانه گشتن ،راجع به نیروهای امنیتی او را بازداشت
س نهای بالاتر مردم گوش سیستم مالی اینجا فهمیدن .با کوکیتلام و برنابی و نورث ونکوور کردند ،چون از اسلام به
شنوا و دل باز داشتند .دوست و دیگر شهرهای مترو ونکوور آشنا شدیم .قیمت اجاره خان هها مسیحیت تغییر مذهب داده
داشتند بیشتر بدانند .مثلا را دیدیم ،بعد با کمک هزینه دولت مقایسه کردیم و با واقعیت بود و بعد هم برای یک سفر
دوستهایم اگر م یفهمیدند زندگی روبه رو شدیم :باید دنبال کار م یرفتیم .حالا م یفهمیدیم کوتاه به ارمنستان رفته بود :سفری که دعا کند و آموز شهای
من مسیحی هستم ،سعی زبان بلد نیستی ،کار بهت نم یدهند .حالا باید زبان یاد م یگرفتی مذهبی ببیند ،هرچند همین بهانه شد تا زندگ یاش زیر نظر
م یکردند که ته و توی ماجرا را دربیاورند .این برایشان سوال و دنبال تست زبان بودی و اینکه سطح زبانت چه م یشود .رزومه گرفته شود و عاقبت او را برای چند مرتبه بازجویی ببرند .با وجود
م یشد و دنبالش را م یگرفتند و خوشحال بودم از اینکه آماده کردیم ولی هر کجا روزمه م یبردیم از تو «تجربه کانادایی» اینکه به قول خودش ،جار نم یزد مسیحی است ،صلیب به گردن
م یتوانستم آنچه درست است ،راهی که به نظرم درست رسیده و «تحصیل کانادایی» م یخواستند .جواب ما هم این بود که تازه نم یانداخت و در فر مهای مختلف ،جای گزینه مذهب را خالی
بود ،همان را برایشان توضیح بدهم. واردیم ،ای نها را از کجا بیاوریم! م یگذاشت.
ولی اینجا آد مهای هم سن و سال خودم ،جوا نها یا کار م یکنند خلاصه ،خلاصه شروع کردیم برای زندگی کردن با شرایط اینجا خودش م یگوید پرستش خدایی به جز آنچه بقیه م یپرستند،
یا پول خانواده را دارند ،آخر هفته هم هچیز را خرج پارتی و پارتنر دست و پنجه نرم کردند و جنگیدن و تلاش کردن .نگاه م یکردم چیزی است در قلب آد مها ،به مملکت و سیاست کاری ندارد.
و الکل و سکس و حا لشان م یکنند .تنها تصویر بزرگی که از پس م یدیدم توی ایران یک زمانی کارم را داشتم ،درس م یخواندم، ولی بازجوهایش معقتد بودند او در تلاش است تا دولت ایران
این م یبینم پوچی مطلق است .بعض یوق تها حرص م یخورم ،از دوست پسر و دوس تهای صمیمی خودم را داشتم ،دوس تهایی را سرنگون کند و در این زمینه توسط خارج یها و به خرج
دوس تهایم م یپرسم تو برنامه آیند هات آخر چیست؟ تو الان ۲۶ که از بچگی با هم بزرگ شده بودیم .باشگاهم را م یرفتم ،کلیسایم
سالت شده ،مثل من ،امروز نه ۱۰ ،سال دیگر م یخواهی ازدواج را م یرفتم ،ماشینم را داشتم ،نگران خریدن این چیز و آن چیز آمریکای یها آموزش دیده است.
کنی ،برنام هات از الان چیست؟ پ ساندازت کجاست؟ ماشین که نبودم ،اما اینجا که آمدم ،حتی برای آن چیزی که داشتم ،برای همی نها کافی بود که زندگ یاش در تهران را رها کند و راهی ترکیه
نداری ،دنبال خانه و قسط خانه هم که نرفتی ،شاید یک روز آسیب رسیدن به حداقل همان سطح زندگی قبلی ،باید کلی زحمت بشود .بعد از حدود دو سال انتظار ،او به ونکوور رسید و بعد
بدنی دیدی و دیگر نتوانستی سر کار بروی ،آن موقع م یخواهی مقیم شهر برنابی شد .این روزها کلا سهای زبان انگلیس یاش رو
بکشم و باید کلی تلاش کنم. به اتمام هستند و به زودی دیپلم کانادایی م یگیرد و راهی کالج
چه کار کنی؟ اینجا فهمیدم یک روزه که هم هچیز درست نم یشود .اگر گذاشته
برایم عجیب است که هم سن و سا لهایم در اینجا به چنین بودند در ایران درسم را بخوانم ،یک سال بعد روزی که از کشور م یشود .در این متن او از تجربه مهاجرت به کانادا م یگوید.
چیزهایی فکر نم یکنند .مثلا به بدهی کار تهای ویزایشان فکر فراری شدم ،لیسانسم دستم بود و بعدش فو ق لیسانسم را این متن با با ویرایش سیدمصطفی رضیئی آماده انتشار شده
نم یکنند .این خیلی ،خیلی برایم عجیب است .این هم برایم م یگرفتم .آن موقع کارم را داشتم و درآمدم خوب بود .با کیفیت است ،البته بعد از آنکه متن توسط نویسنده برای انتشار تایید
عجیب است که مردم خیلی نسبت به خدا بست هاند .اکثریت مردم شد .ستون «تجربه مهاجرت» ،فضایی است تا خوانندگان
که فکر م یکنند خدا وجود ندارد ،توی آنهایی هم که خدا را قبول و مخاطبین شهروند ب یسی و و بسایت شهرگان بتوانند از
تجرب ههای زندگ یشان در استان بریتیش کلمبیا بنویسند .اگر
دارند ،خب ،بیشترشان دین را قبول ندارند. علاق همند هستید تا زندگ یتان بعد از مهاجرت را در این ستون با
خوانندگان فارس یزبان ما در میان بگذارید ،به این آدرس ایمیل
آزادی ب یتاثیر شده بزنید soodaroo@gmail.com :و پیشنهادتان را با مسئول
درنهایت ،مارتا خوشحال است کسی در زندگ یاش دخالت
نم یکند .م یگوید این خوب است .برای خودم زندگی م یکنم و ستون در میان بگذارید.
دلیلی هم وجود ندارد تا به مردم اطرافم جوابی پس بدهم .آنچه
به نظرم درست م یرسد ،همان را انجام م یدهم .ولی آزادی آن یک هفته ماه عسل 12
تاثیری که فکر م یکردم بر زندگ یام نگذاشته .استرس ایران را اول از همه ما را از فرودگاه به ولکام هاووس در وسط داو نتاون
ندارم .کسی تعقیبم نم یکند ولی آن چیزی هم که م یخواستم ونکوور بردند ،برای همین هم هاش برج و کلاب دور خودت
م یدیدی ،دور از بخش شرقی داو نتاون و خیابان هستینگ،
نشده است. ب یخانمان هم نم یدیدی .هم هاش آد مهای خو شتیپ و خوشگل
این روزها مارتا به آخرین جلس ههای کلا سهای درسش م یرود
و به زودی وارد کالج م یشود .اسکالرشیپ دریافت کرده و نگران دورت بودند .اول از همه فکر کردم ،ای ول ،چه با حال!
گرفتن وام نیست .او دوباره به نقط های رسیده که پنج سال پیش وقتی ش بها برای کنار آمدن با ج تلگ م یرفتیم کنار آب راه
از آن جدا شده بود :درس خواندن و مدرک تحصیلی گرفتن .حالا برویم ،م یرفتیم از زیر بر جها رد م یشدیم ،راکون م یدیدی،
البته ۲۶سال ه است و به آینده امیدوار است ،هرچند زندگی در چیزهای خوشگل م یدیدی ،مردم را م یدیدی س گشان را برای
ساحل غربی کانادا دقیقا همان تصویری نیست که خیالش را کرده پیاد هروی آورد هاند ،م یدیدی معشو قها دست توی دست هم راه
م یروند ،هوا هم یک کم سرد بود ،مردم کلا ههای رنگارنگ سرشان
بود ،ولی تصویر ناامید کنند های هم نشده است.