Page 30 - Issue No.1387
P. 30

‫در پش ِت لبانت م ‌یتپد‬                            ‫دستی بلغزان و واگذار بر را ‌نها‪ ،‬بر زوایای داخل و از داخل‬                       ‫‪30‬‬
                             ‫بوس ْه بِرقصان در استخوان ْی سورا ِخ انتقا ِل تاب‪ ،‬بی‌تاب‬        ‫گا ِه نماز بُردن است بیا‪ ،‬در شکا ِف زبان وضو ُکن‪ ،‬فرود ُکن‪ُ ،‬کن و بَر ُکن‬
‫مهرماه ‪ 1394‬ـ اصفهان‬                                                                    ‫در طلو ِع جامانده از گرد ‌نهای پیچیده‪ ،‬شو ِر رقصیدن به دور رق ِص تاوْه گرد ‌نها‬                   ‫سال ‪ / 23‬شماره ‪ - 1387‬جمعه ‪ 28‬دنفسا ‪1394‬‬
                                  ‫ببوس مرا‪ ،‬چونان بوس ‌های بر عصری پریده‌رنگ‬
                                  ‫در عص ِر مر ِگ ُکند شده در خمیر و خبر و نام‌ها‬                                           ‫و همه چیز در مکرر است‪ ،‬در مک ِر تکرار‬
                                                                                         ‫تنها چکمه بکوب و در رق ِص ما آویز‪ ،‬با دستانی داده بدس ِت دستا ِن در خون و‬
                                                                        ‫***‬
                                                 ‫بوسه در بوسیدن آرام م ‌یمیرد‬                              ‫آن مبارک گا ِه ابتلای بوسه‌ها به تاول و یبوس ِت رگ‌هامان‬
                                                                                                                     ‫نع ِش رویاهامان به تقسیم و توقف در نذر است‬
                                                             ‫اّما‪ ،‬ببوس مرا باز‬
                      ‫با لبانی که به ِوردی در فروپاشیدن‪ ،‬در مر ْگ‌بوس ‌های نابهنگام‬             ‫ما‪ ،‬ما که در خود سجدْه َسر در خو ِن یکدگر به کودک‌بازی پوشانده‌ایم‬
                                                                                                        ‫باز از کمین به در آی‪ ،‬فرود ُکن‪ ،‬برقصان چکمه در این ملعبه‬
                                                          ‫رها از هر نام و مرگ‬                                                        ‫و پیچیده‌ی ُمدام در گو ‌شها‬
                                                         ‫مشغول و در رق ‌صاند‪.‬‬                                                     ‫مردان ْه خلخا ِل گردْه زنجیرهامان‬
                                                                                                                                                 ‫فرو و فرود ُکن‬
                                 ‫برای او که ُسر ْخ ُگ ِل هیچکس است‪ .‬هی ‌چکس‪.‬‬                                                                           ‫فرود آی‬
                                                                                                                                                            ‫از‬
                                                                   ‫خواند ‌ن‬
                                                                                                                                                                 ‫***‬
                        ‫در خود بپیچد ب ‌یپروا صدا کردن‌ات‪ ،‬خواند ‌نات بچرخد و‬                                     ‫اینک ابری پس م ‌یرود و انگار نوری و نه‪ ،‬که نوری نیست‬
                                       ‫بوی گیسویت جامانده سر بکوبد به درها‬
                                                                                                                                                     ‫قوم‪ ،‬در بهار است‪.‬‬
                                  ‫یا روئیده و در پیچ آویزان‪ ،‬دیوارها را پوشانده‬
                                        ‫گم نکرد‌هام اّما در را و وا گشاد‌هام ُگرد‌ه‬     ‫مهر و آبان ‪ 1394‬ـ اصفهان‬

         ‫همیشه در بای ِد درها زیست ‌هام‪ُ ،‬گرده بخشید‌هام اّما نه به گذشتن از دیوارها‬                              ‫برای روژان‪ ،‬که بوسید و رفت‪ ...‬بوسید و ُمرد و بوسیدن؛ آرام ُمرد‪...‬‬
                                                      ‫از گیسوانت‪ ،‬به گلوله‌ها‬
                                                                                                                  ‫َمرا ببوس‬
                            ‫آویخت ‌هی پنج ‌هایی‪ ،‬بماند این زبان بر آستان ْه در گرو‬
                     ‫تا بگذرم‪ ،‬بگویم هرچند با خود‪ ،‬با ُگرد‌هی خود بچرخم حتی‬                                       ‫در این عصری که آغشته‌ا ‌ماش به رخو ِت حاصل از تخمیر‬
                  ‫که سخن بگویم از موهائی که پنجه در تجس ِد خاک فرو برده‌اند‬
                                                                                                                  ‫پیش‌آر لبانت را‪ ،‬در واپسین التها ِب قابض‬
                               ‫گیسوانی پیچیده در نف ْس‌را ِه گفتن‪ ،‬بر خواندن‌ات‬                                   ‫خیر‌ه َخَبرها از خمی ِر ُمشتع ْل استخوان‌های محبوس‬
                          ‫دوید‌ها ‌مهائی در تکی ‌هی همیش ‌هگی به دو روئ ِی دیوارها‬                                                      ‫و دریده نبض در شقیق ‌هها‬

                                                         ‫باز ِی درها و دیوارها‬                                    ‫نافع است بوسه‪ ،‬بوسه در ب ‌یوقت ِی لبانم‬
                  ‫ُگرده اسیر در ویا ِر ُخنکا ِی بوئید ِن خاک‪ ،‬بو ِی مملو از خویش و‬                                ‫و خونی که از زمین بر آسمان‌بارد؟ ببوس‪ ،‬می‌بارد‪.‬‬

                                      ‫فراز بر دس ِت خویش‪ ،‬نه بر باد‪ ،‬نه از شک‬                                     ‫واماندن است در عصری تُرش و بطال ِت جوشید ْن؛‬
                   ‫م ‌یتپد درونم چیزی از جن ِس گیسوانت‪ ،‬پاشن ْه گوش‌آوی ِز دیوار‬                                                 ‫‪ In touch with Iranian diversity‬برجا ِگ ْل َدلَمه‌های نام‌ها و نامت‬
          ‫در لکنت بگویم از ُگر گرفت ْه مرزها ِی زبا ِن سرسپرده‪ ،‬به ادوی ‌هی گلول ‌هها‬                             ‫در انعکا ِس دس ْت لرزان و لبریخت ‌هگی؛‬
                                                                                                                  ‫ببوس‪ ،‬جویدْه لبا ِن مرا ببوس‪ ،‬خونم را‬
                            ‫زبانی روئیده در شبن ِم تراویده از گ ُل انداخته ُگرده‌ها‬                               ‫خونی رها از مردْه یاخته‌های درنده را ببوس‬
                     ‫زاده‌ی ش ْب زبانی و مانده چشم به گلوله‌های صبحگا ِه در راه‬                                   ‫بادام‌های منسوب به زمین با طع ِم خاکستر‪ ،‬طع ِم استخوان‬
                                                                                                                  ‫تنهائ ‌یهائی که ته‌مزه در دست‌چرخا ِن کاس ‌هها دارند‬
                             ‫تو بگو‪ ،‬با لرز ِش گیسوا ِن بیرون مانده‌ات از زبان بگو‬                                ‫در زنجیر‌های مانده بر ُگرده‪ ،‬نر ْم گوشتی نه به انجیر‬
                        ‫درها را همیشه گشوده ‪ ،‬دیوارها همه چیده‌ی گیسوی تو‬                                         ‫که خفته در انجما ِد دانه‌های زنجیر‬
    ‫و طلبیده ام گرمای خوش‌طع ِم گلوله و نه درسینه‪ ،‬خانه بسته بر پش ِت چش ‌مها‬
                                                                                                                  ‫ببوس‪ ،‬سرانگشتا ِن بیرون مانده در چرخ ِش دندا ‌نهام را ببوس‬
                             ‫خانه بر ُگرده و گسست ِن تداو ِم این نشانه رفت ِن مدام‬                                ‫صدا را در این ْک خمی ِر ِسندان واگذار‬
                               ‫خویش را در خویش خفه به تهدی ِد خویش کردن‬                                                 ‫ُزل بر تشعش ِع ناشی از نشئه‌ی آن نوشابه‌ی اعترافات‬
                                  ‫در پی ْش صبحی که خزیده دیوارها بر ُگرده‌ها‬                                      ‫َسر بُرید ِن سریع و پیش از موع ِد‌ نام‌های شناور در پیش ُگفتن‬
                                      ‫در باز یافتن‪ ،‬در باز دیدنت‪ ،‬باز آغو ِش باز‬                                  ‫لعنت بر آب ِی نارس و متحرک‪ ،‬ببوس‪ ،‬مر ِگ مگس‌های انگاْر زمستا ‌نزده‬
                                                                                                                              ‫آن حدق ‌ههای دوخته بر اورا ِق پل ‌کها‪ ،‬پلک‌ریزا ِن حدقه‌ها‬
                 ‫در بوسه‌های رها شده از بالای شان ‌هها‪ ،‬پرندگانی همیشه در پرواز‬                                   ‫خرچن ‌گها در رگانت به خفت و خیز‬
                                                                 ‫بشنو اینک‬
                                                                                                                  ‫زبان در زبا ِن واپسی ْن نََفس بچرخان که‬
     ‫همچنان از نقا ِل در خون به جهیدن مشغول‪ ،‬محبو ِس مواز ‌یها ِی انگار آهکین‬                                     ‫وارونه در صور دمیده‌اند‪ ،‬ایستاد‌هگان را خوابیده‬
               ‫به گفتنی بی زبا ِن مانده در رهن و ب ‌یزبان ِی باز محتاط و در وهن و‬
                             ‫حتی همانن ِد هجو ِم پو ِک رشته موها ِی تو نه در باد‬                                  ‫ببوس‪ ،‬ببوس‪ ،‬ایستاده را ببوس‬
                 ‫در خی ِس آنچه از سیاْه آب‌های بالا در حرکت و باریده بر آسمان‬
                                                                ‫فرو م ‌یریزد‬                                      ‫ایستاده نه بر پای که خفته در گردنی ب ‌یتپش‬
                                                 ‫سینه بر سینه‪ ،‬نفس به نفس‬                                         ‫ُگردانی خیره از ایستاد‌هگان‬
                               ‫چون آن افروخت ْه موها که در ُمفاجا قیام ِت پنجه‬                                                                                                            ‫‪Vol. 23 / No. 1387 - Friday, Mar. 18, 2016‬‬
                                     ‫در درازا ِی مناس ِک دف ْن درخود م ‌یشکنند‬                                    ‫پیش از انسدا ِد عصب ردی بنشان بر گردنم‪ ،‬ستاره‌ای‪.‬‬
                                      ‫مرا بشکاف و در هر واح ِد دیوار تکثیر شو‬
                                   ‫صورتی بر هر صور ِت موجود و مانده در دیوار‬                                      ‫بندآمده در ملمو ْس حلقه‌های دودی که ضخیم و ضخی ‌متر‬
                  ‫بپا ‌شام بر دیوار و درها فروبند که شک پیش‌دست است بر شب‬                                         ‫بخو ِر استخوان و اشک را در بوسه‌ای استنشاق کن‬
                 ‫و شک را طلبید‌هام‪ ،‬حتی ب ‌یزبان طلبید‌هام زبا ِن گره در زبانت را‬                                 ‫به سا ِن درخود کشید ِن جهانی فارغ از نا ‌مها‬
                                ‫از پش ِت درها و حتی فرسن ‌گها ُسف ِت ناپیمودنی‬                                    ‫از برگزیدْه تک‌سورا ِخ نفس جار ‌یست؛‬
                         ‫دریی تا همیشه و واپسین نفس؛ باز گیسوانت و گلول ‌هها‬                                      ‫خو ِن نخستین باری که پخش م ‌یشود‪ ،‬پیش م ‌یآید ـ‬
                           ‫چش ‌مهایم در نق ِل ثقی ِل گیسوانی که به کند ِن گور اند‬                                 ‫پیچیده در درختانی که به ناُزکای ابر‌ها تن به چرخ و چرخیدن داد‌هاند‬

‫دیوارها‪ ،‬جا مانده پنج ْه‌چنگ‌های اسیر در راستی و تقاطع‪ ،‬اسیر در شیارهای حاشیه‬                                     ‫ببوس‪ ،‬پیش از به زانو درآمد ِن لبانت ببوس‬
                             ‫از سوراخی در پش ِت استوار ِی مواز ِی ت ِن هزار پار‌هام‬                               ‫در انتشا ِر غلی ْظ دو ِد بَشیر به ُصل ِح ت ‌نها؛‬
                               ‫اعتراف م ‌یکنم این حاشی ‌هها را با زبان لیسیده‌ایم‬                                        ‫ُصلحی واجب و پا در خو ِن نا‌نام‌ها‪ ،‬در نع ِش کلما ِت اینک‬
                                                                                                                  ‫مرا ببوس‪ ،‬بی‌نا ْم ببوس فار ْغ لبانم از حباب‌های ُمتعف ِن نامیدن را‬
                  ‫منجمد در مرز و اما همه یکسر مر ِز پاشید ِن مهره‌های در ریسه‬                                     ‫خزیدن و به راه افتاد ِن برجامانده موهای سین ‌هام بر سین ‌هها‬
                           ‫چش ‌مهائی به نخ کشیده و محروم از گذراند ِن م ِه آخر‬                                      ‫حرک ِت الفبای غریبه با دهانم را بر تَ ْک بصیر ِت صورتی‌ها‬             ‫‪30‬‬

             ‫چش ‌مهائی چیده در سورا ِخ کت ‌فها و بگذرانم از این حدق ‌ههای در بند‬                                  ‫اینک ببوس‪ ،‬ببوس این شفافی ِت هنوز مانده در منت‌دار ِی ابرها را‬
             ‫از این دیوارهاکه طلبیده‌ام‪ ،‬این چیدما ِن سهمگین از عجزی تحمیلی‬
                                                                                                                  ‫خوی ِش مرا همانن ِد شعری ببوس‪ ،‬شعری جامانده و دیرهنگام‬
                                           ‫مجا ِل بوئید ِن گیسوانی که م ‌ی َکَنند‬                                 ‫که عصر است و که ش ِب مشتر ْی آغشته از شهو ِت ب ‌هدرآمدن‬
                                                   ‫گوری را بر دیوار‪ ،‬در دیوار‬
   25   26   27   28   29   30   31   32   33   34   35