Page 29 - Issue No.1387
P. 29
پنج شعر از فرزاد طبائی از مجموعهی «خواندن» ادبیات
29
سال / 23شماره - 1387جمعه 28دنفسا 1394 نخواست هایی را نخواستن ،از مردهگانی همیشه مرده و ما را باز مرده فرزاد طبائی متولد 1361در اصفهان است .از آثار اوست: شعر
اّما پیچیده در لفا ْف برک ِت ُم َس ِک ِن ُدعا ،پیچیده در بخو ِر فرب هگی و روئیدن ـ مجموعه شعر "ندیدن" منتشر شده به سال 1394به صورت
بهارا! الکترونیک و مستقل ـ بازنشر به زودی در سایت شهرگان.
َمن ِگ از َمن ِگ ب یمرگی ،کرخت از احتلا ِم ُمکرر ،مر ِگ از تکرار ـ مجموعه شعر "عُقود" در دست انتشار.
بگذر ،بر نرم ِی پوشال ِی مهرههامان چکمه بگردان ،بیا ،
ما بر اردیبهش تها روئیدهایم ،در خونی سنگین بالیدهایم
پنجه به تفریح بچرخان بر چرخنده و درهم مفاصلی که ایستادن هرگز نیآموختند
کبو ْد رودهائی آویزا ِن ک ْج گردنها نه راست و نه جاریُ ،مرده نه چندان
در ما بگذر به طوفانی از هیجا ِن مجموع
ُسرو ِر ما در سو ِر روئید ِن شاخ ههای گردنتاب
نشخوا ِر خورشی ِد چسبیده به دندانهامان
ما ،ما که در رودهها حتی ب یکران هگی را به گوارش سپردهایم
بلعیدهایم زمان را با حاشورها و حاشی هها
زائیدهایم زنان و ما مردا ْن تمثا ِل همیشه پیروزت را در هر خو ْن ُگشاد ْن
در این زفا ْف ما خوی ِش توایم ،جاری در ر گهامان حتی یاخت هها به ُسجده
فرودآی که ای نجا َو ِر امن و ب یمرگیست ،ت ِن گستردهی توست
به انگشت و گنجشکی در پرواز؛ بشارت ده باز
که بیرون را زمستان است .از زمستان است؟
بهار در امتدا ِد ُمردن است ،در مداوم ِت مرگ و ما ،ما خو ْد بهاریم
غلتیده در تَری و ترش ِح آرزوها
قو ِم بهاری ،سربازا ِن فروردین ،شهدای اردیبهشت و آری بردهگان خرداد
خو شدل به تکرار بیهودهی خرداد
مردهگانی بیمرگ که بیرون زمستان است ،باز و باز از زمستان است
برگردههامان زین رو بگذر که بر بهار گذشتهای
از خویش
با چکم ههای سرد و چکههای لاب ْد قندی لها؛ بر فها را که در زمستاناند
از ما ِه غری ِب زمستان بتاب برما قو ِم در خیرهگی ،خیره بر هیچ و همیشه هی چچیز
گیسو برقصان و سقفی شو بر مای اینک به ستون و به فروریختن
In touch with Iranian diversity در ستونهای ما بپاشان ،بچرخ در صفو ِف همیشه بر خویش برخواستهمان
دهان بگذار و بگذران بر دها نهای همیشه بست هبازمان
این بوی خو ِن و حرکت ،این بخو ِر چل هی درگذشتهی تخمیر ماست
استخوا نهای متکامل در رکوع
خو ِن تُرش و خشک و بی قیام ْت فسی ْل یاختههای دوتا قامت
این تنا ِن زنده به عش ِق سجود و دل در بَر و پا کشیده در سینه ،به دخول َرهاو ِی ُقومی
وارو ْن طوا ِف کف لهای در انتظا ِر قرائت ،اورا ِد احضا ِر مدا ِم بهار
داخل شو ،فرو آی و داخل کن ،شهرها را و روزها را خورشی ِد ب یپنج ْه ر ِد هیچ خرسی بر چهره!
تابنا ْک ِچه ِر همهمان ،قو ْم ِچه ِر ما ،ما همه شبیهان
غرو بهای خونُمرده و کشدار ،غروبهای عریض و ضخیم آفتابگردا ِن همیشه در مشاطه و نه در بند ،از بند انداخته
غرو ِب َخلا ْل درختا ِن جاری در تاریخو ْن رو ِد طهارت
ما کبودان ،ما را تو پوست و روغن و مغ ِز ما
زبا ِن فخیم بچرخان و لبریز از بدایع ،از فنو ِن استمنا ،زبا ِن پُرزیده بچرخان چنان سر به سپرده ایم و آری به سپردهایم عشق ،عشق را
داخل کن ،بنگر که در رعشهی دلپذیر این دخول ،دهان به بوسه
دهان به تسبیح و تصدیق ،از غنچههای تی ْر ُگشوده و گلوله در سینه که در دورترین ساح ِل متصور در کاسههای حقیرمان
از زمستانهای همیشه دشمن مانده ،دشم ْن خوانده در آن َغلَ ْط کرا ِن غلتیده در خمی ِر خاکسترهامان
فرود کن و بنگر بر گردههای تشنهی بارشمان، تو را به شقهگی سپردیم
Vol. 23 / No. 1387 - Friday, Mar. 18, 2016 برجست ْه ُگردههای از درون همیشه در زنجیرمان ،پوس تِدندانه دندانه تو را در خود پراکندیم و اینک موع ِد مناس ِک خو ِن توست
دان هدانه ،گذشته از پوست و نه محتا ِج شمارش بخوان نه به ناله که خو ِن خورشی ْد خشکیده بر استخوا ِن پنجهها
برقص و چکمه بچرخان بر قاض ْی پُ ِل کشیده از همیشهمان ابری اینک پس م یرود و انگار نوری و نه ،که نوری نیست
این شار ِع دامن بالازده و جنبان و لرزان ،سورا ِخ محرک و متحر ِک قضاوت خو ِن تاری ِک تو میتراود و حلول ،بهار است آری خزیده در جا ِن ما
نه هی ْس انگشت که ذوالفقا ِر َمزه کردن و شروعُ ،سن ِت بازی بهار است؟ یا و نه هیچ طراوتی در گفتن نم یگنجد
باز ِی دهانهامان از شکافهای سرراس ِت رودهها ،آرو ِغ بلاغت و تأدیب بها ِر از توست ،یا ِد نه از یاد رفته و وارد در خون و خوابهامان
در اجاب ِت زبا ِن در بند و در بن ِد طع ِم جوید ِن خون ابری اینک پس م یرود و فرود
جویده زبا ِن سرخوش و جویده چهرهی خورشید
جویده زنان را ای نبار به دباغی از
از زین بر گردههای در سجده واماندهمان فرود آی
پارهپاره خورشید ،پاره بر چا کچا ِک نیزههای نگهدا ِر ما از این خو ْن بهاری که در تاریک ِی قطرهها سر بریدهایم
ما که از خورشید بر نیزه در پش ِت چش مها شقه کردهایم بها ِر قربانی ،پراشیده ،روان بر خا ِک خزنده و ِگل ُشده
چش ِم نخست با حلقه گشودهایم ُگل داده با خاکستری بر زر ْد شاخههای شانههامان
ما ،قو ِم آفتا ْب محبوس کرده و توشانده در رودهها ،قو ِم انداز و پَسانداز زین را ،بگذار و زین رو بگردان که حا ِل ما را در گذر از ُگردهها
پ سانداخته مرد ِم مفتخر به از پدر زادن ،زادن در خونی از پیش ُمرده
بگردان و چونان همیشه باز واگردان به
ما شفافا ِن داخل در هم ،برهم و نه از هم دمیدن در سورا ْخ کتفهای مفلوک و مؤد ِب ما ،کت فهای دست به سینه
چه حاجت به وفای وعدهی موعود؟ که ما زندهی همیشهایم
بیآغاز این رهاو ِی قومی از همیشه در سجده و مشهو ِر بو ْسچکمه
فرود آی اکنون ،داخل شو خورشی ِد تاریکنده بر احشاء پوسیدهمان
29 با رگ و گردنی در نشانه و تهدی ِد ُمدا ِم آسمان در دندا نها بپیچ و بشکن ر ِگ رعدی بر زبا ِن زنده در لُکنت
با تیرهای فرو و در فرو به کا ِم خویش ،مر ْگ ریخته بر سر خویش زبا ِن زاده در هیس و لیس
بر سر و گی سهامان که خی ِس شعر و ُخدع هاند زبا ِن ب یزنان ،گلو بست ْه زنا ِن مبتلا به نعو ِظ ُمدا ِم زبان
آن فرب هگی معطر و در آتش را چه حاجت که تَراوندهاند رودههامان
بی حّتی تمنای برخواستن ،بی حّت ْی حّتی برخواستن و نه باز برخواستن
به انقلابهای ُمنتهی به ُسجده و گرد نهای پیچیده در رکوع