Page 22 - Issue No.1370
P. 22
لخته ی خون را به پشت چشمم سرمه... سه شعر تازه از ساره سکوت ادبیات
زن ها وقتی سردشان است خوشگل تر اند...
زن ها وقتی مرده اند تازه مردها را نمی بینند شعر 22
مردها زن مرده را می بینند می بینند می بینند
مردها زن مرده را می خواهند می خواهند ببینند ساره ســکوت ،متولد سال ۱۳۶۳ سال / 23شماره - 1370جمعه 28نابآ 1394
خورشــیدی در ایران است .پس
زن ها غنیمت جنگ اند از مهاجرتــش ،در شــهر تورنتو
پس جنگ نعمت است کانادا تحصیلاتش را در دو رشته
خون را به لبهایم می کشم و در پنجره می ایستم دســتیاری دندانپزشکی و رشته
-یا پنجره در من می ایستد-
علوم زیست -پزشکی ادامه داد.
به زمین می افتم او نوشتن شعر را از دوران کودکی
در قاب کهنه ام شــروع کرد و از ســال ۲۰۱۲به
می شکنم -یا می شکند- همکاری یکی از دوستانش گروه
پرنده ای بر مین مینشنید دانشــجویی کالچــرال ایونتز را
در دانشــگاه یورک شــهر تورنتو
3 تشکیل داد که این گروه به مدت
دو سال شب شعرها و نشس تهای ادبی متعدد به زبان فارسی در این دانشگاه برگزار کرد .در سال ۱۳۹۴اولین
"َوأَ ِن ا ْح ُكم بَْيَن ُهم بَِمآ أَن َز َل اللّ ُه"... مجموعه شعر او به نام «چهارده معصومه» از طریق نشر گردون در برلین منتشر شد .او هم اکنون در دو کشور
سر بر بالش می گذارد کانادا و آمریکا سکونت دارد .از او اشعار متعددی در سای تها ،مجلات و کتا بها منتشر شده است.
در غصه فرو می رود
۱
خون ریه هایش را پر می کند
بلند می شود از حنجره ات بالا می روم
پاهایش را
با دستهایش ای بالا رفته از حنجره ی مشب ِک من بر خطوط موازی دفتر بر خطوط موازی دفتر
از تخت بیرون می کشد ای مجرای صوتی فوقان ِی بسته بر جهان
-تخت باتلاق گاو خونی ست!-
مرا بخوان In touch with Iranian diversity
می خواهد بیرون برود که از حنجره ات بالا می روم
برود...
در حروف
هر مسافری که پشت سرش آب ریخته اند مردنی است
هر کس از زیر قرآن رد می شود بی حرف
احتمالا دارد فکر می کند
کوچه لابد مرداب است در آستانه ی دریچه ی حنجره ام ایستاده ای
و من هنوز قایق نساخته ام
قایق بر من نازل نشده است حرفی
قایق آیا از آسمان نازل می شود؟
انزال ابرهاست؟ فرشته ها شاید؟ بحرف
می گوید :آبی که فرو می ریزد آ ِب مرده ست حرف کوچک همخوان
"َوأَ ِن ا ْح ُكم بَْيَن ُهم بَِمآ أَن َز َل اللّ ُه"*...
می گوید: مرا بخوان
قایقی بر ما نازل نشده
2 Vol. 23 / No. 1370 - Friday, Nov. 20, 2015
هر کدام یک تکه از مرداب انزلی هستیم
با عمق های متفاوت به پنجره می روم -یا پنجره به من می آید-
و دست می گذارم دور گلویم -یا دست دور گلویم می گذارد-
پاهایش را از دست هایش بیرون می کشد پرنده ای که در حنجره دارم را آزاد می کنیم -با دو دهان باز-
می خواهد بیرون برود و پنجره در من دراز می کشد -یا من در پنجره خم می شوم-
برود..
"تمام فکر پنجره روی بال پرنده ست
و جای بال پرنده ها روی پنجره
تمام بال پنجره روی فکر پرنده ست
و جای فکر پرنده روی پنجره"
این را چه کسی گفت؟
به پنجره می روم و کوچه خوشبخت نیست
به پنجره می روم و دختری روی ناخنهای مادر مرده اش گلهای کوکب کوچک چسبانده
کسی می پرسد پنجره را چگونه ببندم؟
و کنترل و آلت و دلیت را فشار می دهد
پنجره را چگونه ببندم؟
22به پنجره می روم و پنجره به من می آید؟
با شیشه های شکسته زیباترم؟
خون را به لبهایم می کشم