Page 31 - Shahrvand BC No.1244
P. 31
ادبیات/رمان
می دانم که فرستنده خود آموز مصور فرنولوژی و پیشگویی :با بیش از با خواهرانش صحبت کنم ،چه چیزها که در باره او نمی فهمیدم .شاید برایهمین به سگش خوب توجه نمی کند.
می توانی حدس بزنی چه اتفاقی خواهدافتاد؟ یک روز در ســر کسی صد تصویر و نمودار مختلف از جمجمه های مختلف الشکل واندازه ،تو او ابداً دخترمطیع و ســربراهی نبوده ،شاید هفته ای یک بار چنان به
31 برجستگی گره مخفی کشتار خواهد یافت و زندگیش به خطر خواهد هســتی .خیلی کتاب خوبی است و از لطف تو متشکرم .چندین بار آن خشم می آمده که تمام قابلمه ها را به وسط آشپزخانه پرت می کرده
را خوانده ام و اکنون می توانم تنها با سه یا چهار بارمراجعه به کتاب است. افتاد .البته اگر توسط دوشیزه بیدوز کشته نشود.
اما هدیه تو یک پیش آمد خوب و جالب و غیر قابل پیش بینی داشت .بسیاری از پستی و بلندی های جمجمه ها را تشخیص دهم .امیدوارم در مورد الیزابت خوشحالم که چنین نیست .هرروز می توانم نکته تازه
پس از دســر ایزولا شروع به مطالعه ســر ابن کرد و من مامور نوشتن در جشن خرمن حسابی برای کلیسا پول بسازم زیراکیست که نخواهد ای در باره او و شــخصیتش بیاموزم .چقدر دلم می خواست خودشرا
اندازه ها شــدم .از زیر چشم به رمی نگاه کردم تا واکنش او را در باره از پنهانــی ترین رازهای روانی خود ،چه خوب و چه بد ،با علمی ترین می دیدم! گاهی در حال نوشــتن احساس می کنم از دوستان اویم و
در هنگام وقوع حوادث مختلف در کنارش بوده ام .او بقدری از زندگی ابن که موهایش بهم ریخته و ایزولا که با دقت در لابلای آن هابدنبال متد فرنولوژی آگاهی یابد؟ کسی را نمی شناسم.
سرشار است که گاهی فراموش می کنم که مرده و دوباره درد از دست این دانش فرنولوژی واقعا انقلاب و انفجار واقعی اســت .در این سه روز برجســتگی می گشت ،ببینم .رمی تلاش می کرد خنده اش را قورت
سال متسیب /شماره - 1244جمعه 31دادرخ 1392 دادن او در قلبم تازه می شود. گدشته بیشــتر از همه عمرم در مورد روان انسان ها اطلاعاتبدست بدهد ولی نتوانســت و ناگهــان قاه قاه به خنده افتاد .داوســی و من
آوردم .بعنوان مثال خانم گیلبرت همیشه آدم بدذاتی بود ،اما حالا می
امروز خاطره دیگری از او شــنیدم که می خاســتم همانجا سر برزانو فهمم که دست خودش نیست .در نقطه خیرخواهی او ،رویجمجمه بیحرکت ایستادیم و به او خیره شدیم!
بگذارم و های های بگریم .شــام منزل ابن بودیم و پس از تمیز کردن او معمولاً چنان ســاکت و آرام است که هیچکدام انتظار چنین قهقهه
ای از او نداشتیم .خنده اش زیبا و گوشنواز بود .مانند جریان آب .کاش یک فرورفتگی عمیق هســت .وقتی دختربچه ای بیش نبود ،از صخره میــز الی و کیت در پی یافتن کرم های خاکی بیرون رفتند(.کاری که
ای افتاد و به نظر من همانجا این نقطه خیرخواهی جمجمه اشصدمه گویا بهترین وقتش اول شــب و زیر نور ماه اســت ).من و ابن فنجان دوباره بخندد.
هایقهوه خود را برداشتیم و به ایوان رفتیم .و ابن برای اولین بار پس می دانی که روابط من و داوســی اخیراً به آن راحتی گذشــته نیست .جدی خورد.
از ورودم به گرنسی ،تصمیم گرفت درباره الیزابت خاطره ای بگوید. حتی در میان دوســتان خوبم هم شگفتی های تازه پیدا می شود .ابن البتــه او هر روز به دیدن کیت می آید و گاهی رمی را هم با خود می
اتفاقی بود که در مدرســه افتاده بود ،وقتی الی و دیگر بچه ها منتظر وراج اســت! ابداً بنظر نمی آید اما زیر چشــمانش کیسه افتاده و هیچ آورد.شنیدن خنده رمی سبب شد که پس از مدت ها نگاهمان درهم
آمدن اتوبوس بودند تا به کشتی رفته و جزیره را ترک کنند .ابن نمی علتدیگری ندارد .البته من خیلی آهسته و آرام این را برایش توضیح تلاقی کند .شــاید هم مشغول ســتایش روحیه شاد من بود و تاثیری
توانســت آنجا بماند زیرا خانواده ها اجازه ماندن نداشــتند ،اما ایزولا دادم .ژولیت ابتدا راضی نمی شد سرش را لمس کنم ،ولی وقتی گفتم که بر رمیداشــته .هیچ می دانســتی سیدنی که بعضی ها مرا خوش
درمقابل پیشــرفت علم مقاومت می کند رضایــت داد .و باید بگویم شاهد این اتفاق بوده و همان شب آن را برای ابن تعریف کرده بود. روحیه می دانند؟
بیلی بی یک شــماره مجله سینمایی جواهرات روی پرده را برای پیتر ژولیت غرقه در عشق است .بخصوص باید عاشق همسرش شود .به او گویا در میان ازدهام و شــلوغی بچه ها،وقتی الیزابت دکمه های پالتو
فرستاده است .در این شماره یک سری عکس های مختلف ریتاهیورث گفتمبی جهت نیســت که هنوز ازدواج نکرده است .با چنان برآمدگی الی را می بســته و او را برای رفتن آماده می کرده ،الی به او می گوید
که از تنها رفتن واهمه دارد .از اینکه بدون مادرش ســوار کشتی شده مشخص جمجمه! هســت که تماشــای آن پیتر را خیلی خوشحال کرد .هرچند از اینکه
و خانه اش را ترک کند می ترســد .به الیزابــت می گوید اگر ناگهان ویل خنده معنی داری کرد و گفت« ،آقای اســتارک تو براســتی مرد دوشــیزه هیورث با لباس خواب و روی تختخواب عکس گرفتهحیرت
کشــتی آن ها را بمباران کردند ،با که خدا حافظی کند؟ ایزولا گفته خوشبختی خواهد بود ،ژولیت!» ژولیت مثل لبو سرخ شد و من خیلی
بود که الیزابت مدتی ســکوت کرد .گویی پرســش الی و پاسخ خود را زحمت کشــیدم تا بتوانم جلوی زبانم را بگیرم و به ویل نتوپم درباره کرده بود! فکرش را بکن ،دنیا به کجا می رود!
چیزی که نمی دانی حرف نزن .آقای استارک خیال ازدواج با هیچ زنی سبکو سنگین می کرد .سپس ژاکتش را بیرون آورد و سنجاق سینه ســیدنی عزیزم ،بگو ببینم بیلی بی از اینکه مرتب باید سفارشات مرا
تهیه کند ،دلخور نیست؟
را ندارد .ولی به موقع خودم را نگاه داشــتم و زیر قولی که به تو داده کوچکی را که به یقه بلوزش زده بود باز کرد .ســنجاق سینه در واقع قربانت،
مدالشجاعت پدرش در جنگ اول بود و الیزابت همیشه آن را با خود بودم نزدم. ژولیت
داشت. قبل از آنکه بتوانم جمجمه داوســی را ببینم ،برخاســت و رفت .ولی
سپس در حالی که آن را در مشت می فشارد برای الی توضیح داده بود بزودی گیــرش می اندازم .بعضی وقت ها اصلًا نمی توانم داوســی را از سوزان اسکات به ژولیت
که مدال قدرت جادویی داشــته و مادامی که الی آن را با خود داشته بفهمم.در دوماه گذشــته ناگهان زبان باز کرده بود و می گفت و می پنجم اوت ۱۹۴۶
باشــد ،هیچ اتفاق ناراحت کننده ای برایش نخواهد افتاد .آنگاه از الی خندیــد ،اما اخیراً چنان ســکوت کرده که دوکلام هــم نمی توان از
خواسته بود برای اینکه مدال بداند به که تعلق دارد دو بار روی آن تف دهانش بیرونکشید. ژولیت عزیز،
کند .ایزولا می توانســته چهره الی را از فراز شانه های الیزابت ببیند و دوباره بخاطر کتاب سپاسگزارم. می دانی که ســیدنی نامه های تو را توی جیب بغلش نمی گذارد! آن
به ابن گفته که در چهره او آن درخشش شادی بخشی را دیده که در ها را روی میز کارش رها می کند و هرکسی می تواند آن ها را بخواند
دوست تو،
کودکان پیش از برخورد با نامهربانی های زندگی دیده می شود. ایزولا و طبیعی است که من آن ها را می خوانم.
هرچه فکر می کنم می بینم از تمام ناملایمات جنگ ،این مســئله که این را می نویسم تا درباره بیلی بی و تهیه سفارشات تو خیالت را راحت
In touch with Iranian diversity کودکانت را بــرای زنده ماندن از خود دور کنی ،زجرآورترین اســت. کنم .حقیقت این است که سیدنی از او درخواستی نمی کند .بیلی بی تلگراف از سیدنی به ژولیت
چطــور تاب آورده اند؟ این برخلاف تمام غرایــز موجودات زنده برای
حمایت از کودکان خود اســت .من خودم وقتی با کیت هســتم مثل خودش داوطلب انجام کارهای ســیدنی ،یا تو ،و یا «آن طفل معصوم»
مامانخرسه می شــوم .حتی اگر کنارش هم نایستاده باشم مراقبش ششم اوت ۹۴۶۱ است .او مثل پروانه دور سیدنی می چرخد و من دلم می خواهد خفه
هســتم .اگر احتمال خطری برایش باشــد( ،که بــا علاقه فراوانش به دیــروز برای دومینیک از گانتر یک شــیپور کوچک خریدم .کیت هم اش کنم .او یک شــنل کوتاه آنقوره می پوشد که با روبان کوچکی زیر
بالارفتن ازصخره ها ،همیشــه هســت) ،مثل جوجه تیغی تیغ هایم شــیپور دوست دارد؟ زودتر به من خبر بده زیرا فقط یک شیپور دیگر گلویش گره خورده _از آن شنل هایی که سونیا ِهنی هنگام پاتیناژ می
راســت می ایستند _ تیغ هایی که اصلًا از وجودشان خبر هم نداشتم
_ و بسرعت بهسویش می دوم .وقتی دشمن شماره یک او ،برادر زاده مانده بود .نوشتن چطور پیش می رود؟ دوستدار تو و کیت .سیدنی پوشد .باز هم ادامه بدهم؟
کشیش ،آلو بسویش پرتاب می کند ،مثل شیر ماده می غ ّرم .و توسط از ژولیت به سیدنی و برخلاف تصور ســیدنی او از فرشته هایی نیست که خداوند مستقیم
یک حسغیرقابل توضیح ،همیشــه می دانم کجاست و چه می کند. هفتم اوت ۹۴۶۱ از بهشت برای ما فرستاده باشد .او را یک بنگاه کاریابی فرستاده وقرار
درســت مانند دست و پایم که می دانم کجایند و چه می کنند .و اگر سیدنی عزیز، بوده کارمند موقت باشــد ،اما از بس خودشیرینی کرده ،حالا کارمند
دایم اســت .ژولیت جان ،خوب فکر کن ببین تو یا کیت هیچ جانوری
فکر کنم که نمیدانم ،از نگرانی دیوانه می شوم. بی تردید کیت شیفته شیپور است .اما من نیستم. از مثلًا گالاپاگوس نمی خواهید؟ شــاید بیلی بی برای خود شیرینی با
این سیستمی است که توســط آن همه موجودات زنده ،باقی مانده و فکر می کنم کار نوشــتن بخوبی پیش می رود ،اما مایلم دو فصلی را کشــتی بعدی عازم گالاپاگوس شود و خیال همه را راحت کند .شاید
که نوشته ام برایت ارسال دارم تا در باره اش نظر بدهی .تا تو نظرترا تکثیر شــده اند .و جنگ ناگهان همه این ها را به مخاطره می اندازد.
همبین راه گرفتار طوفانی سخت یا هیولاهای دریایی شود و...!
با آرزوی بهترین ها برای تو و کیت،
Vol. 20 / No. 1244 - Friday, June 21, 2013 اینکهچطور مادران گرنســی بدون فرزندانشان در چنان ایام هولناکی ننویسی خیالم راحت نمی شود .وقت خواندن داری؟ سوزان
بــه عقیده من سرگذشــت هرکس باید در زمانی نوشــته شــود که دوام آورده و زنده مانده اند ،خارج از توان فکری من است.
خاطــرات و یادبودهایــش زنده و تازه اند .وقتی هنوز کســانی که در قربانت،
بوجود آوردناین خاطرات و یادبودها شرکت داشته اند ،هستند و می ژولیت از ایزولا به سیدنی
توانند تجربیاتشــان را بگویند .فکر می کنم اگر در زمانی بودم که می پنجم اوت ۱۹۴۶
توانستم باهمسایه های آن برونته گفتگو کنم ،با دوستانش بنشینم و تذکر :سیدنی جان ،در باره فلوت چه فکر می کنی؟ سیدنی عزیز،
ﺗﺪرﯾﺲﻣﻮﺳﯿﻘﻰاﯾﺮاﻧﻰ ﻓﺮزﻧﺪان ﺧﻮد را از ﺳﻨﯿﻦ ﮐﻮدﮐﯽ ﺑﺎ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ آﺷﻨﺎ ﺳﺎزﯾﺪ
توسﻂ ﻣﺤﻤد ﻋﺒاسی ﺗﺪرﯾﺲ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﮔﯿﺘﺎر
ویلون ،سﻨﺘور ،آواز ،تﺌوری ﻣوسیﻘی ﺗﻮﺳﻂ:
برای تﻌییﻦ وﻗت لﻄﻔا با تلﻔﻦهای زیر تﻤاس ﻓرﻣاﺋید: ﻣﺤﻤﺪ ﺧﺮازی
ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ604-505-6059: ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ از ﮐﺎﻧﺎدا ﺑﺎ ﺑﯿﺶ از ٢۵ﺳﺎل ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺗﺪرﯾﺲ
ﻣﻨﺰل31 604-980-6049:
ﺗﻠﻔﻦ۶٠۴-۵۵١-٣٩۶٣ :
می دانم که فرستنده خود آموز مصور فرنولوژی و پیشگویی :با بیش از با خواهرانش صحبت کنم ،چه چیزها که در باره او نمی فهمیدم .شاید برایهمین به سگش خوب توجه نمی کند.
می توانی حدس بزنی چه اتفاقی خواهدافتاد؟ یک روز در ســر کسی صد تصویر و نمودار مختلف از جمجمه های مختلف الشکل واندازه ،تو او ابداً دخترمطیع و ســربراهی نبوده ،شاید هفته ای یک بار چنان به
31 برجستگی گره مخفی کشتار خواهد یافت و زندگیش به خطر خواهد هســتی .خیلی کتاب خوبی است و از لطف تو متشکرم .چندین بار آن خشم می آمده که تمام قابلمه ها را به وسط آشپزخانه پرت می کرده
را خوانده ام و اکنون می توانم تنها با سه یا چهار بارمراجعه به کتاب است. افتاد .البته اگر توسط دوشیزه بیدوز کشته نشود.
اما هدیه تو یک پیش آمد خوب و جالب و غیر قابل پیش بینی داشت .بسیاری از پستی و بلندی های جمجمه ها را تشخیص دهم .امیدوارم در مورد الیزابت خوشحالم که چنین نیست .هرروز می توانم نکته تازه
پس از دســر ایزولا شروع به مطالعه ســر ابن کرد و من مامور نوشتن در جشن خرمن حسابی برای کلیسا پول بسازم زیراکیست که نخواهد ای در باره او و شــخصیتش بیاموزم .چقدر دلم می خواست خودشرا
اندازه ها شــدم .از زیر چشم به رمی نگاه کردم تا واکنش او را در باره از پنهانــی ترین رازهای روانی خود ،چه خوب و چه بد ،با علمی ترین می دیدم! گاهی در حال نوشــتن احساس می کنم از دوستان اویم و
در هنگام وقوع حوادث مختلف در کنارش بوده ام .او بقدری از زندگی ابن که موهایش بهم ریخته و ایزولا که با دقت در لابلای آن هابدنبال متد فرنولوژی آگاهی یابد؟ کسی را نمی شناسم.
سرشار است که گاهی فراموش می کنم که مرده و دوباره درد از دست این دانش فرنولوژی واقعا انقلاب و انفجار واقعی اســت .در این سه روز برجســتگی می گشت ،ببینم .رمی تلاش می کرد خنده اش را قورت
سال متسیب /شماره - 1244جمعه 31دادرخ 1392 دادن او در قلبم تازه می شود. گدشته بیشــتر از همه عمرم در مورد روان انسان ها اطلاعاتبدست بدهد ولی نتوانســت و ناگهــان قاه قاه به خنده افتاد .داوســی و من
آوردم .بعنوان مثال خانم گیلبرت همیشه آدم بدذاتی بود ،اما حالا می
امروز خاطره دیگری از او شــنیدم که می خاســتم همانجا سر برزانو فهمم که دست خودش نیست .در نقطه خیرخواهی او ،رویجمجمه بیحرکت ایستادیم و به او خیره شدیم!
بگذارم و های های بگریم .شــام منزل ابن بودیم و پس از تمیز کردن او معمولاً چنان ســاکت و آرام است که هیچکدام انتظار چنین قهقهه
ای از او نداشتیم .خنده اش زیبا و گوشنواز بود .مانند جریان آب .کاش یک فرورفتگی عمیق هســت .وقتی دختربچه ای بیش نبود ،از صخره میــز الی و کیت در پی یافتن کرم های خاکی بیرون رفتند(.کاری که
ای افتاد و به نظر من همانجا این نقطه خیرخواهی جمجمه اشصدمه گویا بهترین وقتش اول شــب و زیر نور ماه اســت ).من و ابن فنجان دوباره بخندد.
هایقهوه خود را برداشتیم و به ایوان رفتیم .و ابن برای اولین بار پس می دانی که روابط من و داوســی اخیراً به آن راحتی گذشــته نیست .جدی خورد.
از ورودم به گرنسی ،تصمیم گرفت درباره الیزابت خاطره ای بگوید. حتی در میان دوســتان خوبم هم شگفتی های تازه پیدا می شود .ابن البتــه او هر روز به دیدن کیت می آید و گاهی رمی را هم با خود می
اتفاقی بود که در مدرســه افتاده بود ،وقتی الی و دیگر بچه ها منتظر وراج اســت! ابداً بنظر نمی آید اما زیر چشــمانش کیسه افتاده و هیچ آورد.شنیدن خنده رمی سبب شد که پس از مدت ها نگاهمان درهم
آمدن اتوبوس بودند تا به کشتی رفته و جزیره را ترک کنند .ابن نمی علتدیگری ندارد .البته من خیلی آهسته و آرام این را برایش توضیح تلاقی کند .شــاید هم مشغول ســتایش روحیه شاد من بود و تاثیری
توانســت آنجا بماند زیرا خانواده ها اجازه ماندن نداشــتند ،اما ایزولا دادم .ژولیت ابتدا راضی نمی شد سرش را لمس کنم ،ولی وقتی گفتم که بر رمیداشــته .هیچ می دانســتی سیدنی که بعضی ها مرا خوش
درمقابل پیشــرفت علم مقاومت می کند رضایــت داد .و باید بگویم شاهد این اتفاق بوده و همان شب آن را برای ابن تعریف کرده بود. روحیه می دانند؟
بیلی بی یک شــماره مجله سینمایی جواهرات روی پرده را برای پیتر ژولیت غرقه در عشق است .بخصوص باید عاشق همسرش شود .به او گویا در میان ازدهام و شــلوغی بچه ها،وقتی الیزابت دکمه های پالتو
فرستاده است .در این شماره یک سری عکس های مختلف ریتاهیورث گفتمبی جهت نیســت که هنوز ازدواج نکرده است .با چنان برآمدگی الی را می بســته و او را برای رفتن آماده می کرده ،الی به او می گوید
که از تنها رفتن واهمه دارد .از اینکه بدون مادرش ســوار کشتی شده مشخص جمجمه! هســت که تماشــای آن پیتر را خیلی خوشحال کرد .هرچند از اینکه
و خانه اش را ترک کند می ترســد .به الیزابــت می گوید اگر ناگهان ویل خنده معنی داری کرد و گفت« ،آقای اســتارک تو براســتی مرد دوشــیزه هیورث با لباس خواب و روی تختخواب عکس گرفتهحیرت
کشــتی آن ها را بمباران کردند ،با که خدا حافظی کند؟ ایزولا گفته خوشبختی خواهد بود ،ژولیت!» ژولیت مثل لبو سرخ شد و من خیلی
بود که الیزابت مدتی ســکوت کرد .گویی پرســش الی و پاسخ خود را زحمت کشــیدم تا بتوانم جلوی زبانم را بگیرم و به ویل نتوپم درباره کرده بود! فکرش را بکن ،دنیا به کجا می رود!
چیزی که نمی دانی حرف نزن .آقای استارک خیال ازدواج با هیچ زنی سبکو سنگین می کرد .سپس ژاکتش را بیرون آورد و سنجاق سینه ســیدنی عزیزم ،بگو ببینم بیلی بی از اینکه مرتب باید سفارشات مرا
تهیه کند ،دلخور نیست؟
را ندارد .ولی به موقع خودم را نگاه داشــتم و زیر قولی که به تو داده کوچکی را که به یقه بلوزش زده بود باز کرد .ســنجاق سینه در واقع قربانت،
مدالشجاعت پدرش در جنگ اول بود و الیزابت همیشه آن را با خود بودم نزدم. ژولیت
داشت. قبل از آنکه بتوانم جمجمه داوســی را ببینم ،برخاســت و رفت .ولی
سپس در حالی که آن را در مشت می فشارد برای الی توضیح داده بود بزودی گیــرش می اندازم .بعضی وقت ها اصلًا نمی توانم داوســی را از سوزان اسکات به ژولیت
که مدال قدرت جادویی داشــته و مادامی که الی آن را با خود داشته بفهمم.در دوماه گذشــته ناگهان زبان باز کرده بود و می گفت و می پنجم اوت ۱۹۴۶
باشــد ،هیچ اتفاق ناراحت کننده ای برایش نخواهد افتاد .آنگاه از الی خندیــد ،اما اخیراً چنان ســکوت کرده که دوکلام هــم نمی توان از
خواسته بود برای اینکه مدال بداند به که تعلق دارد دو بار روی آن تف دهانش بیرونکشید. ژولیت عزیز،
کند .ایزولا می توانســته چهره الی را از فراز شانه های الیزابت ببیند و دوباره بخاطر کتاب سپاسگزارم. می دانی که ســیدنی نامه های تو را توی جیب بغلش نمی گذارد! آن
به ابن گفته که در چهره او آن درخشش شادی بخشی را دیده که در ها را روی میز کارش رها می کند و هرکسی می تواند آن ها را بخواند
دوست تو،
کودکان پیش از برخورد با نامهربانی های زندگی دیده می شود. ایزولا و طبیعی است که من آن ها را می خوانم.
هرچه فکر می کنم می بینم از تمام ناملایمات جنگ ،این مســئله که این را می نویسم تا درباره بیلی بی و تهیه سفارشات تو خیالت را راحت
In touch with Iranian diversity کودکانت را بــرای زنده ماندن از خود دور کنی ،زجرآورترین اســت. کنم .حقیقت این است که سیدنی از او درخواستی نمی کند .بیلی بی تلگراف از سیدنی به ژولیت
چطــور تاب آورده اند؟ این برخلاف تمام غرایــز موجودات زنده برای
حمایت از کودکان خود اســت .من خودم وقتی با کیت هســتم مثل خودش داوطلب انجام کارهای ســیدنی ،یا تو ،و یا «آن طفل معصوم»
مامانخرسه می شــوم .حتی اگر کنارش هم نایستاده باشم مراقبش ششم اوت ۹۴۶۱ است .او مثل پروانه دور سیدنی می چرخد و من دلم می خواهد خفه
هســتم .اگر احتمال خطری برایش باشــد( ،که بــا علاقه فراوانش به دیــروز برای دومینیک از گانتر یک شــیپور کوچک خریدم .کیت هم اش کنم .او یک شــنل کوتاه آنقوره می پوشد که با روبان کوچکی زیر
بالارفتن ازصخره ها ،همیشــه هســت) ،مثل جوجه تیغی تیغ هایم شــیپور دوست دارد؟ زودتر به من خبر بده زیرا فقط یک شیپور دیگر گلویش گره خورده _از آن شنل هایی که سونیا ِهنی هنگام پاتیناژ می
راســت می ایستند _ تیغ هایی که اصلًا از وجودشان خبر هم نداشتم
_ و بسرعت بهسویش می دوم .وقتی دشمن شماره یک او ،برادر زاده مانده بود .نوشتن چطور پیش می رود؟ دوستدار تو و کیت .سیدنی پوشد .باز هم ادامه بدهم؟
کشیش ،آلو بسویش پرتاب می کند ،مثل شیر ماده می غ ّرم .و توسط از ژولیت به سیدنی و برخلاف تصور ســیدنی او از فرشته هایی نیست که خداوند مستقیم
یک حسغیرقابل توضیح ،همیشــه می دانم کجاست و چه می کند. هفتم اوت ۹۴۶۱ از بهشت برای ما فرستاده باشد .او را یک بنگاه کاریابی فرستاده وقرار
درســت مانند دست و پایم که می دانم کجایند و چه می کنند .و اگر سیدنی عزیز، بوده کارمند موقت باشــد ،اما از بس خودشیرینی کرده ،حالا کارمند
دایم اســت .ژولیت جان ،خوب فکر کن ببین تو یا کیت هیچ جانوری
فکر کنم که نمیدانم ،از نگرانی دیوانه می شوم. بی تردید کیت شیفته شیپور است .اما من نیستم. از مثلًا گالاپاگوس نمی خواهید؟ شــاید بیلی بی برای خود شیرینی با
این سیستمی است که توســط آن همه موجودات زنده ،باقی مانده و فکر می کنم کار نوشــتن بخوبی پیش می رود ،اما مایلم دو فصلی را کشــتی بعدی عازم گالاپاگوس شود و خیال همه را راحت کند .شاید
که نوشته ام برایت ارسال دارم تا در باره اش نظر بدهی .تا تو نظرترا تکثیر شــده اند .و جنگ ناگهان همه این ها را به مخاطره می اندازد.
همبین راه گرفتار طوفانی سخت یا هیولاهای دریایی شود و...!
با آرزوی بهترین ها برای تو و کیت،
Vol. 20 / No. 1244 - Friday, June 21, 2013 اینکهچطور مادران گرنســی بدون فرزندانشان در چنان ایام هولناکی ننویسی خیالم راحت نمی شود .وقت خواندن داری؟ سوزان
بــه عقیده من سرگذشــت هرکس باید در زمانی نوشــته شــود که دوام آورده و زنده مانده اند ،خارج از توان فکری من است.
خاطــرات و یادبودهایــش زنده و تازه اند .وقتی هنوز کســانی که در قربانت،
بوجود آوردناین خاطرات و یادبودها شرکت داشته اند ،هستند و می ژولیت از ایزولا به سیدنی
توانند تجربیاتشــان را بگویند .فکر می کنم اگر در زمانی بودم که می پنجم اوت ۱۹۴۶
توانستم باهمسایه های آن برونته گفتگو کنم ،با دوستانش بنشینم و تذکر :سیدنی جان ،در باره فلوت چه فکر می کنی؟ سیدنی عزیز،
ﺗﺪرﯾﺲﻣﻮﺳﯿﻘﻰاﯾﺮاﻧﻰ ﻓﺮزﻧﺪان ﺧﻮد را از ﺳﻨﯿﻦ ﮐﻮدﮐﯽ ﺑﺎ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ آﺷﻨﺎ ﺳﺎزﯾﺪ
توسﻂ ﻣﺤﻤد ﻋﺒاسی ﺗﺪرﯾﺲ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﮔﯿﺘﺎر
ویلون ،سﻨﺘور ،آواز ،تﺌوری ﻣوسیﻘی ﺗﻮﺳﻂ:
برای تﻌییﻦ وﻗت لﻄﻔا با تلﻔﻦهای زیر تﻤاس ﻓرﻣاﺋید: ﻣﺤﻤﺪ ﺧﺮازی
ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ604-505-6059: ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ از ﮐﺎﻧﺎدا ﺑﺎ ﺑﯿﺶ از ٢۵ﺳﺎل ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺗﺪرﯾﺲ
ﻣﻨﺰل31 604-980-6049:
ﺗﻠﻔﻦ۶٠۴-۵۵١-٣٩۶٣ :