Page 30 - Shahrvand BC No.1244
P. 30
ادبیات/رمان
دابــز ،برایمان خواند .شــنوندگان گوش دادند اما پــس از آن چیزی انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی 30
نگفتند .بجزوینسلو که تقاضای متارکه کرد.
بخش دوم
همه خجالت زده بودند بنابراین ژولیت و امیلیا شیرینی هایی را که از
پیش تهیه دیده بودند تعارف کردند .یک کیک زیبای چند رنگ روی - ۳۱ -
یکدیس چینی _ که بسیار کمیاب است. کیت در ســاحل بالا و پایین می نوشته :مری آن شافر سال متسیب /شماره - 1244جمعه 31دادرخ 1392
دوشــیزه مینور دســت بلند کرد و پرســید آیا از این پس می توانیم پرید و امواج را تشــویق می کرد ترجمه :فلور طالبی
کتاب هایی را که خودمان نوشته ایم بخوانیم؟ زیرا او هم چیزی برای که سریع تر و بلندتر به قصر شنی In touch with Iranian diversity
خواندنداشت .اسم یادداشــت هایش ،کتاب یادداشت های معمولی ما حمله کنند .رمی آهســته شانه از ژولیت به سیدنی
مرا تکانداد و گفت «الیزابت هم اول اوت ۹۴۶۱ Vol. 20 / No. 1244 - Friday, June 21, 2013
مری مارگارت مینور ،است. باید زمانی همینطور بوده باشــد. سیدنی عزیز،
همه ما می دانیم یادداشــت های معمولی او چه چیزهایی هستند اما ملکه دریاهــا ».گویی هدیه ای به
همــه موافقت کردیم زیرا مری مارگارت را دوســت داریم .ویل ثیبی مــن داده بود .احســاس کردم به ســرانجام رمی آمــد .او ریزنقش و
پیشنهاد کردشاید بهتر باشد مری مارگارت برخی از نکات را از نوشته من اعتماد کــرده و ازاینکه بامن بسیار لاغر اســت .موهای سیاه و
هایش حذف کند ،کاری که در هنگام سخن گفتن هرگز نمی کند ،و احســاس امنیت می کند شادمان کوتاهــی دارد و چشــمانی که آن
هم به سیاهی می زند .تصور کردم
این یادداشت ها راجالبتر می کند. شدم. بایدزخمی باشد ولی چنین نیست.
من پیشــنهاد کردم هفته بعد نشســت ویژه ای داشــته باشیم .می مادامی که نشسته بودیم و کیت را فقــط کمی می لنگــد .خیلی کم.
خواســتم هرچه زودتر در باره جین آستن صحبت کنم .داوسی از من تماشــا می کردیم ،رمی از الیزابت گویی هنگام قدم برداشــتن تامل
برایم گفت .از اینکه خیال داشــته می کند ،و در چرخش گردنش هم
حمایت کرد وهمه موافقت کردند. ســرش را پایین بیندازد و با کسی
پایان جلسه. درگیرنشود تا جنگ تمام شده و مشکلی هست.
به خانــه برگردد« .فکر می کردیم آه بــا این تعاریف او را شــکل فقرا
دوشیزه ایولا پریبی ممکن است .می دانستیم متفقین و بیخانمــان ها تصور خواهی کرد،
منشی رسمی انجمن ادبی و پای پوست سیب زمینی گرنسی حمله کرده اند .از شکستن خطوط در حالی که چنین نیســت .از دور
حالا که من منشی رسمی انجمن هستم ،می توانم نام تو را در لیست جبهه آلمانی هــاو بمباران برلین ممکن است چنین بنظر آید ولی از
اعضا بنویسم .البته اگر مایل باشی .باید بدانی خلاف دستور است زیرا باخبــر بودیم .نگهبانــان بیش از نزدیک متفاوت است .حالت موقرانه
تو ساکن جزیره نیستی ،ولی نگران نباش .خودم درستش می کنم. آن وحشــت زده بودند که به روی او نگرانت می کند .رفتار ســرد و غیر دوســتانه ای نــدارد اما از ابراز
خود نیاورند .هرشب تا سحر بیدار محبت واهمــه دارد .لابد اگر منهم بجای او بودم و تجربه های او را
دوست تو، م یماندیم و منتظرتانک های متفقین می شدیم .با هم می گفتیم تا داشتم همین رفتار را داشتم .از زندگی روزمره و ماجراهایش متوحش
ایزولا
فردا .هیچ فکر نمی کردیم که خواهیم مرد .» و نگران.
از ژولیت به سیدنی هیچ ســخنی نمی توانســت اندوه رمی را کاهش دهد .و من با خودم همه این خصوصیات رمی وقتی در کنار کیت اســت ناپدید می شوند.
سوم اوت ۹۴۶۱ فکــر می کردم اگر الیزابت چند هفته دیگر هــم دوام می آورد ،حال ابتدا بنظر می رسید که نمی داند با کیت چه بکند و نگاهش مدام در
سیدنی عزیز، میتوانســت در کنار رمی و کیت در خانه باشد .چرا؟ براستی چرا در تعقیب او بود .اما وقتی کیت تصمیم گرفت تک زبانی صحبت کردن را
چنان وقتی که می دانسته بزودی رها خواهد شد با سرپرستان درگیر به او بیامورد ناگهان همه چیز تغییر کرد .ابتدا رمی از این پیشنهادیکه
یکنفر _که نمی دانم کیست _ برای ایزولا هدیه ای از بنگاه انتشاراتی خورد ولی ســرانجام با نگرانی موافقت کرد و با کیت به گلخانه امیلیا
استفنز و اســتارک فرستاده است .این کتاب در سال های میانی قرن شدهاست؟ رفت تا کار آموزش را آغاز کنند .لهجه متفاوتش کار آموزش رامشکل
نوزده منتشــر شده و نامش ،خود آموز مصور فرنولوژی و پیشگویی :با رمی درحالی که به امواج متلاطم دریا خیره شــده بود ،آهسته گفت مــی کند ،اما کیت صبورانه بر تلاش خــود افزوده و متد های بهتری
بیش از صد تصویر و نمودار مختلف از جمجمه های مختلفالشــکل
و اندازه ،اســت .همراه آن ،کتاب توضیحی دیگری را نیز فرستاده اند ، «کاش چنان قلب مهربانی نداشت .شاید برایش بهتر بود .» پیش پایش می گذارد!
بله اما برای بقیه ما بدتر می بود. امیلیا به مناسبت ورود رمی ترتیب یک میهمانی شام مختصر را داد و
فرنولوژی :علم تفسیر پستی و بلندی های جمجمه. همه با بهترین لباس ها و معقول ترین رفتارها در این میهمانیشرکت
دیشب ابن من و کیت ،داوسی ،ایزولا ،ویل ،امیلیا ،و رمی را برای شام آب بالا آمد و در میان فریاد و هیاهوی ما قصر شنی را نابود کرد. کردیم .ایزولا با یک بطری از معجون ســاخت خودش وارد شد ولی با
دعوت کرده بود .ایزولا با اشــکال ،نمودارها ،جداول ،سانتیمتر،کاغذ دوستدارت، دیدن قیافه رمی آن را در جیب مانتوش مخفی کرد و آهســته بهمن
گراف ،کولیس و دفترچه یادداشــت وارد شد .سپس گلویش را صاف ژولیت گفت «ممکن اســت او را بکشد!» الی دســت او را آرام فشرد و عقب
کرد و تبلیغ روی جلد را بلند خواند « :شــما می توانید با اســتفاده از نشست _ تا مبادا بطور اتفاقی صدمه ای به او بزند .خیلی خوشحالمکه
برآمدگی های جمجمه آینده دوستان خود را پیشگویی کرده و آن ها از ایزولا به سیدنی رمی در کنار امیلیا احســاس راحتی می کندو خیلی زود با هم دوست
را متحیر کنید! دشمنان خود را با علم به استعدادهای درخشان یا عدم اول اوت ۹۴۶۱ شــدند ولی شخصیت محبوب رمی ،داوسی است .وقتی داوسی آمد _
سیدنی عزیز،
آنها گیج و آشفته سازید! » کمی دیرتر از بقیه _ رمی آرام گرفت و به او لبخند زد.
ســپس کتاب را محکم روی میز کوبید و گفــت «خیال دارم تا وقت من منشی تازه انجمن ادبی و پای پوست سیب زمینی گرنسی شده ام. دیروز اگرچه ســرد و مه آلود بود ،اما من و کیت ،رمی را به ســاحل
فکر کردم شاید بدت نیاید اولین گزارش مرا بخوانی .می دانم که مثل مقابل منزل امیلیا بردیم و با هم قصر شنی ساختیم .روی ساختن برج
جشن خرمن متخصص شوم». وباروهای قصرمان وقت بســیار گذاشتیم و پس از پایان کار نشستیم
به کشیش اِلِستون اطلاع داده بود که دیگر لباس کولی ها را نپوشیده ژولیت از این چیزها خوشت می آید .این هم گزارش من: و درحالی که شــیر شــکلاتی را که من در ترمــوس آورده بودم می
و به کف خوانی وانمود نخواهد کرد .نه ،حالا می توانست با روش های سیم ژوئیه _ _ ۱۹۴۶ساعت ۷:۳۰بعد از ظهر نوشیدیم،منتظر شدیم آب دریا بالا بیاید و قصر شنی ما را خراب کند.
علمی آینده را پیشــگویی کند .توســط مطالعه جمجمه مردم .کلیسا
حالا می توانســت بسیار بیشتر از دوشیزه سیبیل بیدوز و کیوسک او شب سرد است .دریا طوفانی است .ویل ثیبی میهماندار است .خانه را
گردگیری کرده اما پرده ها کثیفند.
یکبوسه از سیبیل بیدوز برنده شوید! درآمد داشته باشد.
ویل از او حمایت کرد و گفت خدا را شــکر .چون دیگر مجبور نیست خانم وینسلو دابز از کتاب سرگذشت خود ،زندگی و عشق های دلیله
برای خیریه دوشیزه سیبیل بیدوز را ببوسد.
سیدنی ،حواست هست چه کرده ای؟ می دانی چه اتفاقی در گرنسی
خواهد افتاد؟ ایزولا پســتی و بلندی های جمجمه آقای سینگلتون را
مطالعهکرده (دکه او در بازار روز چســبیده به دکه ایزولاست) و به او
گفته برجســتگی نمودار محبت به دیگر جانداران او ایراد دارد و شاید
30
دابــز ،برایمان خواند .شــنوندگان گوش دادند اما پــس از آن چیزی انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی 30
نگفتند .بجزوینسلو که تقاضای متارکه کرد.
بخش دوم
همه خجالت زده بودند بنابراین ژولیت و امیلیا شیرینی هایی را که از
پیش تهیه دیده بودند تعارف کردند .یک کیک زیبای چند رنگ روی - ۳۱ -
یکدیس چینی _ که بسیار کمیاب است. کیت در ســاحل بالا و پایین می نوشته :مری آن شافر سال متسیب /شماره - 1244جمعه 31دادرخ 1392
دوشــیزه مینور دســت بلند کرد و پرســید آیا از این پس می توانیم پرید و امواج را تشــویق می کرد ترجمه :فلور طالبی
کتاب هایی را که خودمان نوشته ایم بخوانیم؟ زیرا او هم چیزی برای که سریع تر و بلندتر به قصر شنی In touch with Iranian diversity
خواندنداشت .اسم یادداشــت هایش ،کتاب یادداشت های معمولی ما حمله کنند .رمی آهســته شانه از ژولیت به سیدنی
مرا تکانداد و گفت «الیزابت هم اول اوت ۹۴۶۱ Vol. 20 / No. 1244 - Friday, June 21, 2013
مری مارگارت مینور ،است. باید زمانی همینطور بوده باشــد. سیدنی عزیز،
همه ما می دانیم یادداشــت های معمولی او چه چیزهایی هستند اما ملکه دریاهــا ».گویی هدیه ای به
همــه موافقت کردیم زیرا مری مارگارت را دوســت داریم .ویل ثیبی مــن داده بود .احســاس کردم به ســرانجام رمی آمــد .او ریزنقش و
پیشنهاد کردشاید بهتر باشد مری مارگارت برخی از نکات را از نوشته من اعتماد کــرده و ازاینکه بامن بسیار لاغر اســت .موهای سیاه و
هایش حذف کند ،کاری که در هنگام سخن گفتن هرگز نمی کند ،و احســاس امنیت می کند شادمان کوتاهــی دارد و چشــمانی که آن
هم به سیاهی می زند .تصور کردم
این یادداشت ها راجالبتر می کند. شدم. بایدزخمی باشد ولی چنین نیست.
من پیشــنهاد کردم هفته بعد نشســت ویژه ای داشــته باشیم .می مادامی که نشسته بودیم و کیت را فقــط کمی می لنگــد .خیلی کم.
خواســتم هرچه زودتر در باره جین آستن صحبت کنم .داوسی از من تماشــا می کردیم ،رمی از الیزابت گویی هنگام قدم برداشــتن تامل
برایم گفت .از اینکه خیال داشــته می کند ،و در چرخش گردنش هم
حمایت کرد وهمه موافقت کردند. ســرش را پایین بیندازد و با کسی
پایان جلسه. درگیرنشود تا جنگ تمام شده و مشکلی هست.
به خانــه برگردد« .فکر می کردیم آه بــا این تعاریف او را شــکل فقرا
دوشیزه ایولا پریبی ممکن است .می دانستیم متفقین و بیخانمــان ها تصور خواهی کرد،
منشی رسمی انجمن ادبی و پای پوست سیب زمینی گرنسی حمله کرده اند .از شکستن خطوط در حالی که چنین نیســت .از دور
حالا که من منشی رسمی انجمن هستم ،می توانم نام تو را در لیست جبهه آلمانی هــاو بمباران برلین ممکن است چنین بنظر آید ولی از
اعضا بنویسم .البته اگر مایل باشی .باید بدانی خلاف دستور است زیرا باخبــر بودیم .نگهبانــان بیش از نزدیک متفاوت است .حالت موقرانه
تو ساکن جزیره نیستی ،ولی نگران نباش .خودم درستش می کنم. آن وحشــت زده بودند که به روی او نگرانت می کند .رفتار ســرد و غیر دوســتانه ای نــدارد اما از ابراز
خود نیاورند .هرشب تا سحر بیدار محبت واهمــه دارد .لابد اگر منهم بجای او بودم و تجربه های او را
دوست تو، م یماندیم و منتظرتانک های متفقین می شدیم .با هم می گفتیم تا داشتم همین رفتار را داشتم .از زندگی روزمره و ماجراهایش متوحش
ایزولا
فردا .هیچ فکر نمی کردیم که خواهیم مرد .» و نگران.
از ژولیت به سیدنی هیچ ســخنی نمی توانســت اندوه رمی را کاهش دهد .و من با خودم همه این خصوصیات رمی وقتی در کنار کیت اســت ناپدید می شوند.
سوم اوت ۹۴۶۱ فکــر می کردم اگر الیزابت چند هفته دیگر هــم دوام می آورد ،حال ابتدا بنظر می رسید که نمی داند با کیت چه بکند و نگاهش مدام در
سیدنی عزیز، میتوانســت در کنار رمی و کیت در خانه باشد .چرا؟ براستی چرا در تعقیب او بود .اما وقتی کیت تصمیم گرفت تک زبانی صحبت کردن را
چنان وقتی که می دانسته بزودی رها خواهد شد با سرپرستان درگیر به او بیامورد ناگهان همه چیز تغییر کرد .ابتدا رمی از این پیشنهادیکه
یکنفر _که نمی دانم کیست _ برای ایزولا هدیه ای از بنگاه انتشاراتی خورد ولی ســرانجام با نگرانی موافقت کرد و با کیت به گلخانه امیلیا
استفنز و اســتارک فرستاده است .این کتاب در سال های میانی قرن شدهاست؟ رفت تا کار آموزش را آغاز کنند .لهجه متفاوتش کار آموزش رامشکل
نوزده منتشــر شده و نامش ،خود آموز مصور فرنولوژی و پیشگویی :با رمی درحالی که به امواج متلاطم دریا خیره شــده بود ،آهسته گفت مــی کند ،اما کیت صبورانه بر تلاش خــود افزوده و متد های بهتری
بیش از صد تصویر و نمودار مختلف از جمجمه های مختلفالشــکل
و اندازه ،اســت .همراه آن ،کتاب توضیحی دیگری را نیز فرستاده اند ، «کاش چنان قلب مهربانی نداشت .شاید برایش بهتر بود .» پیش پایش می گذارد!
بله اما برای بقیه ما بدتر می بود. امیلیا به مناسبت ورود رمی ترتیب یک میهمانی شام مختصر را داد و
فرنولوژی :علم تفسیر پستی و بلندی های جمجمه. همه با بهترین لباس ها و معقول ترین رفتارها در این میهمانیشرکت
دیشب ابن من و کیت ،داوسی ،ایزولا ،ویل ،امیلیا ،و رمی را برای شام آب بالا آمد و در میان فریاد و هیاهوی ما قصر شنی را نابود کرد. کردیم .ایزولا با یک بطری از معجون ســاخت خودش وارد شد ولی با
دعوت کرده بود .ایزولا با اشــکال ،نمودارها ،جداول ،سانتیمتر،کاغذ دوستدارت، دیدن قیافه رمی آن را در جیب مانتوش مخفی کرد و آهســته بهمن
گراف ،کولیس و دفترچه یادداشــت وارد شد .سپس گلویش را صاف ژولیت گفت «ممکن اســت او را بکشد!» الی دســت او را آرام فشرد و عقب
کرد و تبلیغ روی جلد را بلند خواند « :شــما می توانید با اســتفاده از نشست _ تا مبادا بطور اتفاقی صدمه ای به او بزند .خیلی خوشحالمکه
برآمدگی های جمجمه آینده دوستان خود را پیشگویی کرده و آن ها از ایزولا به سیدنی رمی در کنار امیلیا احســاس راحتی می کندو خیلی زود با هم دوست
را متحیر کنید! دشمنان خود را با علم به استعدادهای درخشان یا عدم اول اوت ۹۴۶۱ شــدند ولی شخصیت محبوب رمی ،داوسی است .وقتی داوسی آمد _
سیدنی عزیز،
آنها گیج و آشفته سازید! » کمی دیرتر از بقیه _ رمی آرام گرفت و به او لبخند زد.
ســپس کتاب را محکم روی میز کوبید و گفــت «خیال دارم تا وقت من منشی تازه انجمن ادبی و پای پوست سیب زمینی گرنسی شده ام. دیروز اگرچه ســرد و مه آلود بود ،اما من و کیت ،رمی را به ســاحل
فکر کردم شاید بدت نیاید اولین گزارش مرا بخوانی .می دانم که مثل مقابل منزل امیلیا بردیم و با هم قصر شنی ساختیم .روی ساختن برج
جشن خرمن متخصص شوم». وباروهای قصرمان وقت بســیار گذاشتیم و پس از پایان کار نشستیم
به کشیش اِلِستون اطلاع داده بود که دیگر لباس کولی ها را نپوشیده ژولیت از این چیزها خوشت می آید .این هم گزارش من: و درحالی که شــیر شــکلاتی را که من در ترمــوس آورده بودم می
و به کف خوانی وانمود نخواهد کرد .نه ،حالا می توانست با روش های سیم ژوئیه _ _ ۱۹۴۶ساعت ۷:۳۰بعد از ظهر نوشیدیم،منتظر شدیم آب دریا بالا بیاید و قصر شنی ما را خراب کند.
علمی آینده را پیشــگویی کند .توســط مطالعه جمجمه مردم .کلیسا
حالا می توانســت بسیار بیشتر از دوشیزه سیبیل بیدوز و کیوسک او شب سرد است .دریا طوفانی است .ویل ثیبی میهماندار است .خانه را
گردگیری کرده اما پرده ها کثیفند.
یکبوسه از سیبیل بیدوز برنده شوید! درآمد داشته باشد.
ویل از او حمایت کرد و گفت خدا را شــکر .چون دیگر مجبور نیست خانم وینسلو دابز از کتاب سرگذشت خود ،زندگی و عشق های دلیله
برای خیریه دوشیزه سیبیل بیدوز را ببوسد.
سیدنی ،حواست هست چه کرده ای؟ می دانی چه اتفاقی در گرنسی
خواهد افتاد؟ ایزولا پســتی و بلندی های جمجمه آقای سینگلتون را
مطالعهکرده (دکه او در بازار روز چســبیده به دکه ایزولاست) و به او
گفته برجســتگی نمودار محبت به دیگر جانداران او ایراد دارد و شاید
30