Page 30 - Shahrvand BC No.1241
P. 30
‫ادبیات‪/‬رمان ‹‬

‫انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی‬ ‫زمستان معشوق من است‬ ‫‪30‬‬‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1241‬جمعه ‪ 10‬دادرخ ‪1392‬‬

‫بخش دوم‬ ‫ادامه‌ی صفحه ‪29‬‬ ‫‪30‬‬
‫‪- ۲۸ -‬‬
‫زیرا بی‌صدا روی امواج سفر می‌کردی‬
‫نوشته ‪ :‬مری آن شافر‬ ‫مرا نمی‌شنیدی‬
‫ترجمه‪ :‬فلور طالبی‬
‫که خونم را م ‌یتکاندم روی ماس ‌هها‬
‫از سیدنی به ژولیت‬ ‫اکنون ردم را بگیر و بیا‬

‫از ژولیت به سیدنی‬ ‫دوازدهم ژوئیه ‪ ۹۴۶‬‏‪۱‬‬ ‫در دامنم صدفی شکسته بینداز‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫پانزدهم ژوئیه ‪۱۹۴۶‬‏‬ ‫ژولیت عزیزم‪،‬‬ ‫من هنوز همان زنی هستم‬
‫که م ‌یخواست برایت‬ ‫‪Vol. 20 / No. 1241 - Friday, May 31, 2013‬‬
‫سیدنی عزیزم‪،‬‬ ‫فصل هایی را که نوشته بودی خواندم‪ .‬حق با توست‪ .‬جالب‬
‫نیازی به تفکر و دقت نیســت‪ .‬همینکه نامه ات را خواندم دریافتم حق‬ ‫نیست‪ .‬مجموعه ای از کلمات زیبا کتاب نمی شوند‪.‬‏‬ ‫اقیانوسی از مروارید به دنیا آورد (صفحه‌ی ‪)۲۳‬‬
‫با توســت و درســت می گویی‪ .‬چقدر باید ِخنگ شده باشم! تمام این‬ ‫با این که شاعر در این شعر به نوعی نگاه نقادان ‌هی خود را گسترش‬
‫مدت‏نشسته ام و به الیزابت فکر می کنم و متاسفم که چرا او را ندیده‬ ‫ژولیت‪ ،‬بنظر من کتابــت یک نقطه مرکزی لازم دارد‪ .‬نه‬ ‫داده است‪ ،‬اما در انتها این نگاه ناقد به مردسالاری نتوانسته در‬
‫و بهتر نشــناخته ام‪ .‬چرا به این فکر نیفتادم که مــی توانم در باره او‬ ‫اینکه در مصاحبه هایت دنبال مطالب عمیق تری بگردی‪،‬‬ ‫ورط ‌هی کلیشه سازی از جنسیت زن نیفتد‪ .‬درعی ‌نحال شاعر در‬
‫بلکه منظورم یک‏شــخصیت اصلی است که همه اتفاقات‬ ‫این شعر توانسته هویت زنان ‌هی خود را بازنمایی کند‪ .‬اما در شعر‬
‫کتابی‏بنویسم؟‏‬ ‫در پیرامون او شــکل بگیرند و حرکت کنند‪ .‬یک گوینده‬ ‫اتاق هم اشار‌هی شاعر به مسئل ‌هی زن نیز هویدا است‪ .‬در این شعر‬
‫از همین فردا صبح شــروع می کنم‪ .‬باید ابتدا با امیلیا‪ ،‬ابن‪ ،‬داوسی و‬ ‫داســتان‪ .‬اینطور که اکنون نوشته شده اند‪،‬‏واقعیت های‬ ‫هم شاعر نقدی به روای ‌تهای کلیش ‌های تاریخ علیه زنان دارد که‬
‫ایزولا صحبت کنم‪ .‬احساس می کنم الیزابت به آن ها تعلق دارد و باید‬ ‫حیرت انگیز و خواندنی هســتند ولی روحی ندارند که آن‬ ‫آلما ‌نهای طبیعی در این شعر کمرنگ تر م ‌یشوند با این حال‬
‫ها را در یک بدن جمع کند و به همین ســبب پراکنده و‬
‫‏موافقت آن ها را داشته باشم‪.‬‏‬ ‫هنوز شاعر از آ ‌نها بهره برده است‪.‬‬
‫بالاخره رمی تصمیم گرفت به گرنسی بیاید‪ .‬داوسی مرتب برایش نامه‬ ‫منفردند‪.‬‏‬ ‫هزار و یک بار در اتاق قدم زده‌ام‬
‫می نویسد و تردید ندارم توانسته او را متقاعد کند‪ .‬اگرچه گاهی‏خوشم‬ ‫متاسفم اگر با این نامه تو را می رنجانم‪ .‬اگر مطمئن نبودم‬
‫نمی آید اما باید بگویم اگر تصمیم بگیرد می تواند فرشته ها را متقاعد‬ ‫که منظورم را می فهمی و خودت این روح داســتان را از‬ ‫هزار و یک بار‬
‫کند که از بهشــت بیرون روند‪ .‬همانطور که گفته بودم رمی نزد‏امیلیا‬ ‫هم اکنون در خیــال‏نپرورانده ای‪ ،‬محال بود در این باره‬ ‫برای خودم قصه گفته‌ام‬
‫من مثل مسافر ب ‌یخوابی‬
‫زندگی خواهد کرد و کیت با من‪.‬‏‬ ‫سخنی بگویم‪.‬‏‬ ‫که در کویر راه گم کرده‬
‫با سپاس و مهر ابدی‪،‬‬ ‫شاید بخاطر اینکه در حضور او غرق هستی هنوز نمی بینیش‪ .‬درست‬
‫ژولیت‬ ‫حدس زده ای‪ ،‬از الیزابت مک کنا صحبت می کنم‪ .‬لابد دریافته ای‏که‬ ‫تنهایم‬
‫با هرکه صحبت کرده ای رشــته سخن به الیزابت بازگشته است‪ .‬وای‬ ‫آخر در این شب خالی و سیاه‬
‫تذکر‪ :‬فکر می کنی الیزابت دفتر خاطراتی داشته؟‬ ‫خدای من‪ ،‬چه کسی جان بووکر را نقاشی کرده و او را از مرگ‏رهانیده‬
‫از ژولیت به سیدنی‬ ‫و دســت در دســتش در خیابان های سنت پیترپورت قدم زده است؟‬ ‫که حتی لالایی ماه‬
‫هفدهم ژوئیه ‪ ۹۴۶‬‏‪۱‬‬ ‫چه کسی با انجمن ادبی ســاختگی آلمانی ها را دست انداخته و بعد‬ ‫از آسمان به گوش می‌رسد‬
‫سیدنی عزیز‬ ‫‏این انجمن را تاسیس کرده است؟ اگرچه گرنسی خانه و زادگاه او نبود‬ ‫در این هتل ارزان ب ‌یستاره‬
‫اما چه کسی به آن خوبی با زندگی در گرنسی و تلاش مردمانش‏برای‬ ‫که یتیم تر از دختران عرب‬
‫هیچ دفتر خاطراتی نیافتم‪ .‬ولی خبر خوش آنکه تا وقتی کاغذ و مداد‬ ‫زنده ماندن در چنان شرایط دشواری درآمیخته و آزادی و زندگی خود‬
‫داشــته نقاشی کرده است‪ .‬در قفسه پایین کتابخانه دفتری پیدا کردم‬ ‫را برسرآن گذاشته است؟ چقدر باید دلتنگ سرآمبروس و خانه‏اش در‬ ‫زیر بارش غلیظ تاریکی‬
‫که تمام‏نقاشی های اخیر الیزابت در آن جمع شده بود‪ .‬طرح های تند‬ ‫لندن بوده باشد‪ ،‬اما یک کلام از این دلتنگی در هیچ یک از مصاحبه ها‬ ‫زنده به گور شده است‬
‫و ســریع که روح لحظه را گرفتار کرده است‪ .‬ایزولا با یک قاشق چوبی‬ ‫بگوش نمی رسد‪ .‬او به اردوگاه راونزبروک رفت زیرا به‏برده ای خوراک‬ ‫چه کسی صدای شهرزاد را م ‌یشنود (صفحه‌ی ‪)۲۷‬‬
‫در‏دست بدون آنکه بداند‪ .‬داوسی درحال حفر گودال در باغچه‪ .‬ابن و‬ ‫از دیگر مشخصه‌های این مجموعه بازتاب هجرت و در واقع‬
‫و سرپناه داده بود‪ .‬به چگونگی و سبب مرگش نگاه کن‏!‬ ‫زندگی شاعر در جغرافیایی غیر از جغرافیای بومی است‪ .‬بیشتر‬
‫امیلیا که نزدیک هم نشسته و حرف می زنند‏‪.‬‬ ‫ژولیت عزیزم‪ ،‬بنگر که چگونه یک هنرجوی جوان نقاشی‪ ،‬ساکن لندن‪،‬‬ ‫شاعرها این خصیصه را دارند به جز آ ‌نهایی که بازتاب خاطرات‬
‫همچنانکه روی زمین نشســته و به طرح ها خیره شده بودم‪ ،‬امیلیا به‬ ‫تبدیل به پرســتاری می شــود که شــش روز در هفته در بیمارستان‬ ‫شاعر هستند و خصوصیت بومی دارند‪ ،‬جغرافیای دیگری را‬
‫دیدنم آمد‪ .‬با هم چندین صفحه کاغذ بزرگ بیرون کشیدیم که طرح‬ ‫‏گرنســی کار می کند؟ به استثنای دوست دوران کودکیش‪ ،‬چه کس‬ ‫می‌توان در اکثر اشعار حتی در ا دغام با عناصر طبیعی دید‪.‬‬
‫های‏کیت بود‪ .‬در حالت خوابیده‪ ،‬در حرکت‪ ،‬روی زانوی کســی‪ ،‬روی‬ ‫دیگری را داشــت که بر او دل بســوزاند و نگرانش باشــد؟ به افسری‬ ‫درعین‌حال شاعر در پردازش این جغرافیا ناامید است‪.‬‬
‫صندلی متحرک با امیلیا‪ ،‬مبهوت شست پایش و در حال لذت از حباب‬ ‫دشــمن‏دل باخت و او را نیز از دست داد؛ و در آن تنهایی‪ ،‬و در چنان‬ ‫هر ساعتی که می‌گذرد‬
‫‏هایی که با آب دهانش درست کرده است‪ .‬شاید همه مادران به همین‬ ‫دورانی مادر شــد‪ .‬چقدر می بایســت نگران بوده باشد‪ .‬حتی با وجود‬
‫دقــت به کودکان خود می نگرند‪ ،‬اما الیزابــت آن را روی کاغذ آورده‬ ‫دوســتان‏خوبی که در آن هنگام پیرامونــش را گرفته بوده اند‪ ،‬چقدر‬ ‫صدها برگ می‌ریزد‬
‫‏است‪ .‬یک طرح لرزان از کیت در ابتدای تولدش هست و به گفته امیلیا‬ ‫د ‌هها پرستو کوچ می‌کنند‬
‫می بایست ترسیده باشد‪ .‬بالاخره دوستان آدم تا جایی همراه تو اند‏‪.‬‬
‫در فردای روز زایمان کشیده شده است‪.‬‏‬ ‫تمام نوشــته هایت را‪ ،‬بعلاوه نامه هایی که در این مدت برایم فرستاده‬ ‫تا دقایقی دیگر‬
‫و ناگهان طرح هایی از مردی خوش ســیما‪ ،‬سلامت و قدرتمند یافتم‪.‬‬ ‫ای‪ ،‬برایت پس می فرســتم‪ .‬خوب آن ها را مطالعه کن و ببین چندبار‬ ‫پیاد ‌هروها از رفت و آمد خالی می‌شود‬
‫آسوده و شــاد به نظر می رسید‪ .‬گویی سربرگردانده و با مهر به طراح‬ ‫‏نــام الیزابت را در هریک تکرار کرده ای‪ .‬و از خودت چرایش را بپرس‪.‬‬
‫آنگاه در باره او با داوســی و ابن‪ ،‬بــا ایزولا و امیلیا‪ ،‬و با آقای‏دیلوین و‬ ‫کاف ‌هها از هیاهو‬
‫آسمان از آواز‬
‫هرکس دیگر که الیزابت را می شناسد صحبت کن‪.‬‏‬
‫در خانه اش زندگی می کنی‪ .‬به اطرافت با دقت بیشتری بنگر‪ .‬به کتاب‬ ‫به زودی من هم قهوه‌ام را سر می‌کشم‬
‫ها و نقاشی هایش‪ .‬به آنچه دوست داشته و گرد خود جمع کرده‏است‪.‬‏‬ ‫کتابم را می‌بندم‬
‫من پیشنهاد می کنم داستانت را در باره الیزابت بنویس‪ .‬مطمئنم کیت‬
‫از خواندن آن بســیار سرفراز و مفتخر خواهد شد‪ .‬و وقتی خانم بزرگی‬ ‫و در حالی که به فصل بعدی داستان فکر می‌کنم‬
‫‏شــد‪ ،‬به او تصویری زنده از مادرش خواهد داد که بتواند به آن استناد‬ ‫قدم زنان از این شهر م ‌یروم (صفحه ‪)۲۹‬‬
‫کند‪ .‬این پیشنهاد من است‪ :‬یا فکر نوشتن داستان را از سر بدر کن یا‬
‫در مجموع م ‌یتوان گفت که اکثر اشعار این مجموع ‌هی کوتاه‪،‬‬
‫‏در باره الیزابت بیشتر بدان‪.‬‏‬ ‫دارای تصاویر بکر و طبیعی و فضاساز ‌یهای روایی د ‌لنشین‬
‫خوب فکر کن و برایم بگو آیا بهتر نیســت الیزابت قلب طپنده کتابت‬ ‫هستند که به سادگی م ‌یتوانند با مخاطب ارتباط برقرار کنند‪،‬‬
‫زبان ساد‌هی این مجموعه اختلالی در این تصویرها ایجاد نکرده‬
‫باشد؟‬ ‫است و شاعر توانسته است با ارتباط کلامی با طبیعت و در عین‬
‫‏‏‬ ‫انتقال موفق معنایی‪ ،‬مجموع ‌های کوچک اما منسجم را ارائه دهد‪.‬‬

‫دوستدار تو و کیت‪،‬‬
‫سیدنی‬
   25   26   27   28   29   30   31   32   33   34   35