Page 32 - Shahrvand BC No.1231
P. 32
ادبیات/رمان
انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی 32
ـ ۱۸ـ 32
انتشــاراتی استفنز و اســتارک نباشد ،ولی دلتنگت مهربان کار می کردیم و برای شــام نان و پنیر می باهم صحبت کنیم. نوشته :مری آن شافر سال متسیب /شماره - 1231جمعه 2نیدرورف 1392
هســتم و ســخت نیازمند راهنماییت .خواهش می خوردیم .آنقدر نیازمند گفتگو با توام .می خواهم تو دوستدارت، ترجمه :فلور طالبی
کنم هرکار داری آن را زمین بگذار و برای من همین برایم بگویی آیا می بایست با مارک رینولدز عروسی م. In touch with Iranian diversity
از داوسی به ژولیت
الان نامه ای بنویس. کنم؟ از ژولیت به مارک بیست و ششم آوریل 1946 Vol. 20 / No. 1231 - Friday, Mar. 22, 2013
خیال دارم از لندن بروم .می خواهم به گرنسی بروم. دیشــب از من تقاضای ازدواج کرد .البته زانو نزد، البته .می خواهی برای شام بیایی؟ ساسیج دارم
میدانی چه مهری به دوســتان تازه ام در گرنســی امــا نگین برلیان انگشــتری که به من پیشــنهاد ژولیت عزیز،
پیداکــرده ام و چقدر از جریانــات زندگی آن ها در کرد به اندازه یک تخــم کبوتر بود .و البته در یک ژولیت کار موقتم در کارگاه سنگتراشــی بپایان آمد .کیت
دوران اشــغال آلمانی ها و پس از آن لذت می برم. رستوران دنج فرانسوی .اما امروز صبح ،خیال نمی از مارک به ژولیت اینجاســت و امیدوارم مدتی بماند .او زیر میزی که
از کمیته پناهندگان جزایر کانال مانش بازدید کرده کنم هنوز هم مشتاق عروسی با من باشد .از اینکه ساسیج؟ چه اشتها آور!! روی آن دارم برایت نامه می نویســم نشســته و با
و همــه پرونده های آن را خوانــده ام .گزارش های بلافاصله خود را در آغوشــش نیفکندم و بله نگفتم کافه سوزت ،ساعت 8:00؟ خود پچ پچ می کند .از او می پرســم چرا پچ پچ می
صلیب ســرخ و هرچه در باره بردگان تاد بدســتم واقعاً خشــمگین شد .سعی کردم برایش بگویم که کنی؟ مدتی ساکت می شود .و پس از مدتی دوباره
رســیده خوانده ام _ که البته زیاد نیست .با برخی به انداره کافی او را نمی شناسم و به زمان بیشتری دوستت دارم، صدای نجوایش را می شــنوم .می توانم نام خودم را
از سربازانی که در آزاد سازی گرنسی شرکت داشته نیازمندم ،ولی او سخنانم را نمی شنید .مطمئن بود م. در میان آن تشخیص دهم .این همان است که ژنرال
انــد مصاحبه کرده و گزارشــات انجمن ســلطنتی که بخاطر عشقی آتشین به سیدنی درخواست او را ها جنگ اعصاب می نامند .و من بخوبی می دانم چه
مهندســین را که مسئول خنثی کردن هزاران مین رد می کنم! این دونفر براستی که دیوانه شده اند. از ژولیت به مارک
و پاک کردن ســواحل این جزایر بوده اند ،بررسیده وقتی در مورد سیدنی و دهاتی های جزایر دورافتاده خواهش نکردی!! کسی برنده آن است.
ام .تمام گزارشــات غیر محرمانه دولتی را در مورد شروع به فریاد زدن کرد خوشبختانه در آپارتمان او ژ. کیت خیلی شــبیه الیزابت نیســت ،مگر چشمان
وضعیت سلامت و بیماری مردمان این جزایر مطالعه بودیم .هرچه می توانست زنانی را که به جای توجه خاکســتری و قیافه ای که هنگام تمرکز شــدید به
کرده ام ،همچنین گزارشات وضعیت روحی و روانی به مردانی برجسته و با شخصیت دایم به فکر مشتی از مارک به ژولیت خود می گیرد .ولی درونش عین الیزابت است .همان
آن ها و بیماری های ناشــی از سوء تغذیه که به آن غریبه دهاتی هســتند ،ســرزنش کــرد (منظورش از دیدنت در کافه سوزت واقعا خوشحال می شوم. احساســات تند و تیز .حتی وقتی نوزادی بیش نبود
مبتلا هستند .اما می خواهم بیشتر بدانم .می خواهم گرنســی و دوستان تازه من است) .من تلاش کردم هم همینطور بود .چنان جیغ هایی می کشــید که
داســتان مردمانی را بدانم که در آن شرایط آن جا توضیح دهم و آرامش کنم اما او همچنان داد می زد قربانت، شیشــه پنجره به لرزه می افتاد و وقتی انگشتانم را
بوده انــد و هرچه در کتابخانه هــای لندن بجویم تا اینکه من به گریه افتادم .سپس او بقدری شرمنده م. می گرفت چنان آن ها را می فشــرد که سفید می
و متاسف شد و آنقدر معذرت خواهی کرد که نزدیک شدند .اعتراف می کنم که درباره بچه ها هیچ نمی
چنین اطلاعاتی را نخواهم یافت. بــود حماقت کرده و به درخواســت ازدواجش آری از ژولیت به مارک دانســتم .ولی الیزابت یادم داد .گفت تقدیر من این
مثلًا همین دیروز داشــتم گزارشــی از آزادســازی بگویم .ولــی بلافاصله فکر کردم باید یک عمر گریه اول می 1946 است که پدر شوم و او مسئولیت آموزش مرا برعهده
گرنســی می خواندم .گزارشــگر از یکــی از اهالی کنم تا ســخنانم را بشنود و با من مهربان شود .این مارک عزیز، گرفت .متوجهی که او نگران جای خالی کریستیان
پرسیده بود« :دشوارترین رودرویی با قوانین آلمانی بود که دوباره به موضع قبلی برگشتم و گفتم نه .ما
را که در زمان اشــغال داشتی چه بود؟» اگرچه این باهم بحث کردیــم ،او مرا نصیحت کرد ،من از زور بیاد داشته باش که ابتدا درخواست تو را رد نکردم. بود ،نه برای خودش بلکه برای کیت.
خبرنگار پاســخ آن مرد اهل گرنســی را به شوخی خستگی بیشــتر گریه کردم ،و سرانجام او راننده را فقــط به زمان بیشــتری نیازمندم تــا فکر کنم .تو کیت می داند پدرش مرده است .امیلیا و من برایش
برگزار کرده بود ،اما بنظر من پاسخ او کاملًا منطقی صدا زد تا مرا به خانه برگرداند .وقتی می خواســت آنچنان گرنسی و سیدنی را بباد سرزنش گرفتی که توضیح دادیم ولی در مورد الیزابت نمی دانســتیم
بود .گفته بود« :می دانستی که تمام رادیو های ما را درب اتومبیل را ببندد ،خم شد و مرا بوسید و گفت: نشنیدی من چه گفتم .تنها از تو زمان بیشتری برای چه بگوییم .ســرانجام گفتیــم او را به جای دوری
مصادره کرده بودند .اگر رادیویی مخفی کرده بودی تصمیم گیری می خواستم .من تنها دو ماه است که فرستاده اند و امیدواریم بزودی بازگردد .کیت مدتی
و گیر می افتادی به زندانی در فرانســه فرستاده می «خیلی احمقی ژولیت». تو را می شناسم .و این مدت برای اینکه مرا مطمئن در سکوت به من و امیلیا نگریست و سپس به طویله
شدی .با این وجود کسانی که رادیویی در مخفیگاه شــاید حق با او باشد .داســتان های چرند عاشقانه کند که می خواهم باقی عمرم را با تو بگذرانم کافی رفت و ساکت در گوشــه ای نشست .نمی دانم کار
داشــتند و به آن گوش می دادند ،برای ما از پیاده ای را که آن تابســتان که سیزده ســال داشتیم با نیست .ممکن است برای تو باشد ،ولی من به زمان
شــدن نیروهای متفقین در نرمانــدی خبر آوردند. هم خواندیم بخاطر داری؟ کتاب محبوب من ارباب بیشتری نیازمندم .یکبار چنین اشتباهی را مرتکب درستی کردیم یا نه.
گرفتــاری این بود که ما ابداً نمی بایســت از چنین سیاهدل بود از ِچســاین فایر .باید بیست باری آن شــده و تصمیم به ازدواج با مردی که درست نمی روزهایی هســت که واقعاً دلم مــی خواهد الیزابت
اتفاقی باخبر می بودیم! مشکلترین کار برای من این را خوانده باشم (تو هم همینطور ،سعی نکن وانمود شــناختم گرفته ام _ (شــاید در روزنامه ها خوانده هرچه زودتر برگردد .باخبر شــدیم که سر آمبروس
بود که در روز هفتم ماه ژوئن در ســنت پیترپورت کنی چنین مزخرفاتی نخوانده ای) .رانســم را بیاد باشــی) _ حداقل در آن موقع گنــاه نادانی خود را ایورس در آخرین بمباران های لندن کشــته شده،
راه بــروم و کار کنم بدون آنکه بخندم و آواز بخوانم می آوری که چگونه عشقش را از اولالی مخفی نگاه به حساب جنگ می توانســتم بگذارم .دوباره نمی و تمام دارایی او به الیزابت رســیده است .وکیل سر
و به آلمانی ها بفهمانــم می دانم که ایام چیرگی و می داشــت تا او بتواند آزادانه تصمیم بگیرد؟ و نمی آمبروس گروهی را اســتخدام کرده تــا الیزابت را
پیروزی آنان رو به پایان است .اگر بو می بردند یکی دانست که اولالی از دوازده سالگی و از آن روز که از خواهم همان اشتباه احمقانه را تکرار کنم. پیدا کنند .می دانم که آن ها هرطور شــده پیدایش
را دســتگیر و شــکنجه می کردند .ما باید ساکت و اسب افتاد شیفته او شده است؟ قضیه این است که خوب فکر کن :من حتی خانه تو را هم هرگز ندیده خواهند کرد و منتظر خبری از آقای دیلوین هستم.
آرام مــی ماندیم و بروی خود نمی آوردیم .بســیار مارک رینولدز درســت شبیه رانسم است .بلند قد و ام .حتی نمی دانم کجاســت .در نیویورک ولی کدام چقدر کیت و همه ما از پیدا شدن الیزابت خوشحال
مشکل بود که بدانی نیروهای متفقین پیاده شده اند چهارشانه ،با لبخندی مردانه و چانه ای خوش تراش. خیابــان؟ چه جور جایی اســت؟ دیوارها چه رنگی
او راه خود را در میــان مردم بی توجه به نگاه های هســتند؟ مبلمانت چطور؟ آیا کتاب هایت را روی خواهیم شد .وجودش برای همه ما برکتی است.
و شادمان نباشی». تحسین آمیز آنان ،می گشــاید و حرکت می کند. حروف الفبا طبقه بندی کرده ای؟ (امیدوارم که نه). انجمن ادبی روز شــنبه برنامــه ای دارد .همه قرار
می خواهم با مردمانی نظیر او صحبت کنم و درباره کم صبر و جذاب اســت ،و یکروز که در دستشویی آیا کمدهایت مرتبند یا شلوغ و بهم ریخته؟ آیا هرگز است به تماشای نمایشــی برویم .گروه تاتر گرنسی
جنگی که دیده اند بشنوم .این چیزی است که یک آرایشم را مرتب می کردم شنیدم دیگر زنان درباره آهنــگ و ترانه ای زیرلــب زمزمه می کنی؟ چه را؟ نمایشــنامه ژولیوس ســزار را به نمایش می گذارد
نویسنده باید بداند نه آمار گندم و حبوبات .نمی دانم اش صحبــت می کنند .توجه همه را جلب می کند سگ بیشتر دوســت داری یا گربه؟ یا شاید ماهی؟ و جان بووکر نقش مارک آنتونی و کلاویس فاســی
کتابم ،اگر آن را نوشتم ،چه فرمی خواهد داشت .اما ژولیوس ســزار را در آن بازی مــی کنند .ایزولا که
سخت مشتاق رفتن به سنت پیترپورت و جستجوی بدون اینکه زحمتی بکشد ،یا بخواهد. برای صبحانه چه می پزی _ یا شاید آشپز داری؟ پشت صحنه کمک می کند می گوید بازی کلاویس
من هروقت به رانســم فکر می کردم آه می کشیدم. می بینی؟ من آنقدر تو را نمی شناسم تا زنت شوم. عالیست .می گوید باید آن را ببینیم ،بخصوص وقتی
آنم. گاهر در باره مارک هم همین احساس را دارم ،ولی یک چیز دیگر را هم باید بدانی ،شاید بدردت بخورد. پس از مرگش می گوید « :تو مرا در فیلیپی خواهی
آیا مرا تایید می کنی و دعای خیرت همراه ســفرم نمی توانم فراموش کنم که اولالی نیستم .اگر خیال ســیدنی رقیب تو نیست .میان من و او ،نه حالا و نه دید!» مــی گفت کلاویس بقــدری این جملات را
داشــتم از اســب بیفتم ،هیچ کس را بهتر از مارک هیچوقت عشــقی از آن نوع که تــو در خیال داری ترسناک ادا می کند که سه شب از وحشت نخواهیم
هست؟؟! برای گرفتنم نمی شــناختم ،ولی فکر نمی کنم به نبوده و نخواهد بود .و من هرگز با او ازدواج نخواهم خوابیــد .البته ایزولا اغراق مــی کند ولی کلاویس
با مهر به تو و پیر، این زودی ها از اســب بیفتم .بیشتر امکان دارد به
گرنســی بروم و مدتی آنجا بمانم و داستانی درباره کرد .آیا این توضیح برایت کافی است؟ خیلی خوشش آمده است.
ژولیت اشغال جزایر کانال بنویســم ،که البته فکر این هم آیا فکر نمی کنی بهتر باشد با کسی ازدواج کنی که کیت ســاکت شــده اســت .زیر میز را نگاه کردم،
مــارک را دیوانه می کند .او می خواهد من مثل هر
زن عاقل دیگر در لندن بمانم ،زنش شــوم و با او به سربراه تر و آرام تر از من باشد؟ خوابش برده .دیرتر از آن است که فکر می کردم.
ژولیت ارادتمند،
رستوران و تاتر بروم. داوسی
برایم بنویس و نصیحتم کن که سخت محتاجم. از ژولیت به سوفی
اول می 1946 از مارک به ژولیت
دوستدار تو و دومینیک و همچنین الکساندر، 30/4/1947
ژولیت سوفی خیلی عزیزم، عزیزم،
کاش اینجــا بــودی .کاش هنوز با هــم در همان
از ژولیت به سیدنی آپارتمان فسقلی زندگی می کردیم،برای آقای هاوک تازه رســیدم .اگر هندری تلفن داشــت همه چیز
سوم می 1946 آســانتر بود .بالاخره پس از کوبیــدن چند کله به
سیدنی عزیز، یکدیگر توانستم تمام محموله را از گمرک ترخیص
کنم .احســاس می کنم ســال ها از تو دور بوده ام.
ممکن اســت اوضــاع من بدون تو ،به آن شــلوغی می شود امشب به دیدنت بیایم؟ باید در باره چیزی
انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی 32
ـ ۱۸ـ 32
انتشــاراتی استفنز و اســتارک نباشد ،ولی دلتنگت مهربان کار می کردیم و برای شــام نان و پنیر می باهم صحبت کنیم. نوشته :مری آن شافر سال متسیب /شماره - 1231جمعه 2نیدرورف 1392
هســتم و ســخت نیازمند راهنماییت .خواهش می خوردیم .آنقدر نیازمند گفتگو با توام .می خواهم تو دوستدارت، ترجمه :فلور طالبی
کنم هرکار داری آن را زمین بگذار و برای من همین برایم بگویی آیا می بایست با مارک رینولدز عروسی م. In touch with Iranian diversity
از داوسی به ژولیت
الان نامه ای بنویس. کنم؟ از ژولیت به مارک بیست و ششم آوریل 1946 Vol. 20 / No. 1231 - Friday, Mar. 22, 2013
خیال دارم از لندن بروم .می خواهم به گرنسی بروم. دیشــب از من تقاضای ازدواج کرد .البته زانو نزد، البته .می خواهی برای شام بیایی؟ ساسیج دارم
میدانی چه مهری به دوســتان تازه ام در گرنســی امــا نگین برلیان انگشــتری که به من پیشــنهاد ژولیت عزیز،
پیداکــرده ام و چقدر از جریانــات زندگی آن ها در کرد به اندازه یک تخــم کبوتر بود .و البته در یک ژولیت کار موقتم در کارگاه سنگتراشــی بپایان آمد .کیت
دوران اشــغال آلمانی ها و پس از آن لذت می برم. رستوران دنج فرانسوی .اما امروز صبح ،خیال نمی از مارک به ژولیت اینجاســت و امیدوارم مدتی بماند .او زیر میزی که
از کمیته پناهندگان جزایر کانال مانش بازدید کرده کنم هنوز هم مشتاق عروسی با من باشد .از اینکه ساسیج؟ چه اشتها آور!! روی آن دارم برایت نامه می نویســم نشســته و با
و همــه پرونده های آن را خوانــده ام .گزارش های بلافاصله خود را در آغوشــش نیفکندم و بله نگفتم کافه سوزت ،ساعت 8:00؟ خود پچ پچ می کند .از او می پرســم چرا پچ پچ می
صلیب ســرخ و هرچه در باره بردگان تاد بدســتم واقعاً خشــمگین شد .سعی کردم برایش بگویم که کنی؟ مدتی ساکت می شود .و پس از مدتی دوباره
رســیده خوانده ام _ که البته زیاد نیست .با برخی به انداره کافی او را نمی شناسم و به زمان بیشتری دوستت دارم، صدای نجوایش را می شــنوم .می توانم نام خودم را
از سربازانی که در آزاد سازی گرنسی شرکت داشته نیازمندم ،ولی او سخنانم را نمی شنید .مطمئن بود م. در میان آن تشخیص دهم .این همان است که ژنرال
انــد مصاحبه کرده و گزارشــات انجمن ســلطنتی که بخاطر عشقی آتشین به سیدنی درخواست او را ها جنگ اعصاب می نامند .و من بخوبی می دانم چه
مهندســین را که مسئول خنثی کردن هزاران مین رد می کنم! این دونفر براستی که دیوانه شده اند. از ژولیت به مارک
و پاک کردن ســواحل این جزایر بوده اند ،بررسیده وقتی در مورد سیدنی و دهاتی های جزایر دورافتاده خواهش نکردی!! کسی برنده آن است.
ام .تمام گزارشــات غیر محرمانه دولتی را در مورد شروع به فریاد زدن کرد خوشبختانه در آپارتمان او ژ. کیت خیلی شــبیه الیزابت نیســت ،مگر چشمان
وضعیت سلامت و بیماری مردمان این جزایر مطالعه بودیم .هرچه می توانست زنانی را که به جای توجه خاکســتری و قیافه ای که هنگام تمرکز شــدید به
کرده ام ،همچنین گزارشات وضعیت روحی و روانی به مردانی برجسته و با شخصیت دایم به فکر مشتی از مارک به ژولیت خود می گیرد .ولی درونش عین الیزابت است .همان
آن ها و بیماری های ناشــی از سوء تغذیه که به آن غریبه دهاتی هســتند ،ســرزنش کــرد (منظورش از دیدنت در کافه سوزت واقعا خوشحال می شوم. احساســات تند و تیز .حتی وقتی نوزادی بیش نبود
مبتلا هستند .اما می خواهم بیشتر بدانم .می خواهم گرنســی و دوستان تازه من است) .من تلاش کردم هم همینطور بود .چنان جیغ هایی می کشــید که
داســتان مردمانی را بدانم که در آن شرایط آن جا توضیح دهم و آرامش کنم اما او همچنان داد می زد قربانت، شیشــه پنجره به لرزه می افتاد و وقتی انگشتانم را
بوده انــد و هرچه در کتابخانه هــای لندن بجویم تا اینکه من به گریه افتادم .سپس او بقدری شرمنده م. می گرفت چنان آن ها را می فشــرد که سفید می
و متاسف شد و آنقدر معذرت خواهی کرد که نزدیک شدند .اعتراف می کنم که درباره بچه ها هیچ نمی
چنین اطلاعاتی را نخواهم یافت. بــود حماقت کرده و به درخواســت ازدواجش آری از ژولیت به مارک دانســتم .ولی الیزابت یادم داد .گفت تقدیر من این
مثلًا همین دیروز داشــتم گزارشــی از آزادســازی بگویم .ولــی بلافاصله فکر کردم باید یک عمر گریه اول می 1946 است که پدر شوم و او مسئولیت آموزش مرا برعهده
گرنســی می خواندم .گزارشــگر از یکــی از اهالی کنم تا ســخنانم را بشنود و با من مهربان شود .این مارک عزیز، گرفت .متوجهی که او نگران جای خالی کریستیان
پرسیده بود« :دشوارترین رودرویی با قوانین آلمانی بود که دوباره به موضع قبلی برگشتم و گفتم نه .ما
را که در زمان اشــغال داشتی چه بود؟» اگرچه این باهم بحث کردیــم ،او مرا نصیحت کرد ،من از زور بیاد داشته باش که ابتدا درخواست تو را رد نکردم. بود ،نه برای خودش بلکه برای کیت.
خبرنگار پاســخ آن مرد اهل گرنســی را به شوخی خستگی بیشــتر گریه کردم ،و سرانجام او راننده را فقــط به زمان بیشــتری نیازمندم تــا فکر کنم .تو کیت می داند پدرش مرده است .امیلیا و من برایش
برگزار کرده بود ،اما بنظر من پاسخ او کاملًا منطقی صدا زد تا مرا به خانه برگرداند .وقتی می خواســت آنچنان گرنسی و سیدنی را بباد سرزنش گرفتی که توضیح دادیم ولی در مورد الیزابت نمی دانســتیم
بود .گفته بود« :می دانستی که تمام رادیو های ما را درب اتومبیل را ببندد ،خم شد و مرا بوسید و گفت: نشنیدی من چه گفتم .تنها از تو زمان بیشتری برای چه بگوییم .ســرانجام گفتیــم او را به جای دوری
مصادره کرده بودند .اگر رادیویی مخفی کرده بودی تصمیم گیری می خواستم .من تنها دو ماه است که فرستاده اند و امیدواریم بزودی بازگردد .کیت مدتی
و گیر می افتادی به زندانی در فرانســه فرستاده می «خیلی احمقی ژولیت». تو را می شناسم .و این مدت برای اینکه مرا مطمئن در سکوت به من و امیلیا نگریست و سپس به طویله
شدی .با این وجود کسانی که رادیویی در مخفیگاه شــاید حق با او باشد .داســتان های چرند عاشقانه کند که می خواهم باقی عمرم را با تو بگذرانم کافی رفت و ساکت در گوشــه ای نشست .نمی دانم کار
داشــتند و به آن گوش می دادند ،برای ما از پیاده ای را که آن تابســتان که سیزده ســال داشتیم با نیست .ممکن است برای تو باشد ،ولی من به زمان
شــدن نیروهای متفقین در نرمانــدی خبر آوردند. هم خواندیم بخاطر داری؟ کتاب محبوب من ارباب بیشتری نیازمندم .یکبار چنین اشتباهی را مرتکب درستی کردیم یا نه.
گرفتــاری این بود که ما ابداً نمی بایســت از چنین سیاهدل بود از ِچســاین فایر .باید بیست باری آن شــده و تصمیم به ازدواج با مردی که درست نمی روزهایی هســت که واقعاً دلم مــی خواهد الیزابت
اتفاقی باخبر می بودیم! مشکلترین کار برای من این را خوانده باشم (تو هم همینطور ،سعی نکن وانمود شــناختم گرفته ام _ (شــاید در روزنامه ها خوانده هرچه زودتر برگردد .باخبر شــدیم که سر آمبروس
بود که در روز هفتم ماه ژوئن در ســنت پیترپورت کنی چنین مزخرفاتی نخوانده ای) .رانســم را بیاد باشــی) _ حداقل در آن موقع گنــاه نادانی خود را ایورس در آخرین بمباران های لندن کشــته شده،
راه بــروم و کار کنم بدون آنکه بخندم و آواز بخوانم می آوری که چگونه عشقش را از اولالی مخفی نگاه به حساب جنگ می توانســتم بگذارم .دوباره نمی و تمام دارایی او به الیزابت رســیده است .وکیل سر
و به آلمانی ها بفهمانــم می دانم که ایام چیرگی و می داشــت تا او بتواند آزادانه تصمیم بگیرد؟ و نمی آمبروس گروهی را اســتخدام کرده تــا الیزابت را
پیروزی آنان رو به پایان است .اگر بو می بردند یکی دانست که اولالی از دوازده سالگی و از آن روز که از خواهم همان اشتباه احمقانه را تکرار کنم. پیدا کنند .می دانم که آن ها هرطور شــده پیدایش
را دســتگیر و شــکنجه می کردند .ما باید ساکت و اسب افتاد شیفته او شده است؟ قضیه این است که خوب فکر کن :من حتی خانه تو را هم هرگز ندیده خواهند کرد و منتظر خبری از آقای دیلوین هستم.
آرام مــی ماندیم و بروی خود نمی آوردیم .بســیار مارک رینولدز درســت شبیه رانسم است .بلند قد و ام .حتی نمی دانم کجاســت .در نیویورک ولی کدام چقدر کیت و همه ما از پیدا شدن الیزابت خوشحال
مشکل بود که بدانی نیروهای متفقین پیاده شده اند چهارشانه ،با لبخندی مردانه و چانه ای خوش تراش. خیابــان؟ چه جور جایی اســت؟ دیوارها چه رنگی
او راه خود را در میــان مردم بی توجه به نگاه های هســتند؟ مبلمانت چطور؟ آیا کتاب هایت را روی خواهیم شد .وجودش برای همه ما برکتی است.
و شادمان نباشی». تحسین آمیز آنان ،می گشــاید و حرکت می کند. حروف الفبا طبقه بندی کرده ای؟ (امیدوارم که نه). انجمن ادبی روز شــنبه برنامــه ای دارد .همه قرار
می خواهم با مردمانی نظیر او صحبت کنم و درباره کم صبر و جذاب اســت ،و یکروز که در دستشویی آیا کمدهایت مرتبند یا شلوغ و بهم ریخته؟ آیا هرگز است به تماشای نمایشــی برویم .گروه تاتر گرنسی
جنگی که دیده اند بشنوم .این چیزی است که یک آرایشم را مرتب می کردم شنیدم دیگر زنان درباره آهنــگ و ترانه ای زیرلــب زمزمه می کنی؟ چه را؟ نمایشــنامه ژولیوس ســزار را به نمایش می گذارد
نویسنده باید بداند نه آمار گندم و حبوبات .نمی دانم اش صحبــت می کنند .توجه همه را جلب می کند سگ بیشتر دوســت داری یا گربه؟ یا شاید ماهی؟ و جان بووکر نقش مارک آنتونی و کلاویس فاســی
کتابم ،اگر آن را نوشتم ،چه فرمی خواهد داشت .اما ژولیوس ســزار را در آن بازی مــی کنند .ایزولا که
سخت مشتاق رفتن به سنت پیترپورت و جستجوی بدون اینکه زحمتی بکشد ،یا بخواهد. برای صبحانه چه می پزی _ یا شاید آشپز داری؟ پشت صحنه کمک می کند می گوید بازی کلاویس
من هروقت به رانســم فکر می کردم آه می کشیدم. می بینی؟ من آنقدر تو را نمی شناسم تا زنت شوم. عالیست .می گوید باید آن را ببینیم ،بخصوص وقتی
آنم. گاهر در باره مارک هم همین احساس را دارم ،ولی یک چیز دیگر را هم باید بدانی ،شاید بدردت بخورد. پس از مرگش می گوید « :تو مرا در فیلیپی خواهی
آیا مرا تایید می کنی و دعای خیرت همراه ســفرم نمی توانم فراموش کنم که اولالی نیستم .اگر خیال ســیدنی رقیب تو نیست .میان من و او ،نه حالا و نه دید!» مــی گفت کلاویس بقــدری این جملات را
داشــتم از اســب بیفتم ،هیچ کس را بهتر از مارک هیچوقت عشــقی از آن نوع که تــو در خیال داری ترسناک ادا می کند که سه شب از وحشت نخواهیم
هست؟؟! برای گرفتنم نمی شــناختم ،ولی فکر نمی کنم به نبوده و نخواهد بود .و من هرگز با او ازدواج نخواهم خوابیــد .البته ایزولا اغراق مــی کند ولی کلاویس
با مهر به تو و پیر، این زودی ها از اســب بیفتم .بیشتر امکان دارد به
گرنســی بروم و مدتی آنجا بمانم و داستانی درباره کرد .آیا این توضیح برایت کافی است؟ خیلی خوشش آمده است.
ژولیت اشغال جزایر کانال بنویســم ،که البته فکر این هم آیا فکر نمی کنی بهتر باشد با کسی ازدواج کنی که کیت ســاکت شــده اســت .زیر میز را نگاه کردم،
مــارک را دیوانه می کند .او می خواهد من مثل هر
زن عاقل دیگر در لندن بمانم ،زنش شــوم و با او به سربراه تر و آرام تر از من باشد؟ خوابش برده .دیرتر از آن است که فکر می کردم.
ژولیت ارادتمند،
رستوران و تاتر بروم. داوسی
برایم بنویس و نصیحتم کن که سخت محتاجم. از ژولیت به سوفی
اول می 1946 از مارک به ژولیت
دوستدار تو و دومینیک و همچنین الکساندر، 30/4/1947
ژولیت سوفی خیلی عزیزم، عزیزم،
کاش اینجــا بــودی .کاش هنوز با هــم در همان
از ژولیت به سیدنی آپارتمان فسقلی زندگی می کردیم،برای آقای هاوک تازه رســیدم .اگر هندری تلفن داشــت همه چیز
سوم می 1946 آســانتر بود .بالاخره پس از کوبیــدن چند کله به
سیدنی عزیز، یکدیگر توانستم تمام محموله را از گمرک ترخیص
کنم .احســاس می کنم ســال ها از تو دور بوده ام.
ممکن اســت اوضــاع من بدون تو ،به آن شــلوغی می شود امشب به دیدنت بیایم؟ باید در باره چیزی