Page 30 - Shahrvand BC No.1231
P. 30
ادبیات/گفتوگو
م ینویسم – در اینجا حواسم هست چه م یگذرد بر شعر ،یعنی دست ▪ ▪«من فقط م یخواهم همجن سگرا بمانم» .در همان دومین 30
به انتخاب م یزنم و تصویرهــا را برم یگزینم از آنچه واقعاً برایم اتفاق
افتاده اســت ،در این مدل شعرها سفر قطار یا جمع دوستان یا زندگی شعر کتاب ،با کاربرد مســتقیم واژه ،همجن سگرا بودنتان را 30
در خان هی یک دوست تبدیل م یشود به واقعیت شعری. اعلام کرد هاید و در برخی شــعرهای دیگر به شکلی دیگر...
هرچنــد درنهایت من اصراری بر کلمات نداشــتم ،اجازه دادم تا مثل
رومانتی کهای قرن نوزدهم انگلیسی« ،خودانگیخته» باشم .به وجودم در شــعر و ادبیات ،بحث «زبان زنانه» بارها و بارها مطرح شده
اجازهی جوشش دادم و گذاشتم خودش را بنویسد .بخش یهایی از من
م یخواست خار قالعاده باشد و شد؛ بخ شهایی م یخواست بَد باشد و اســت که البته از نظر خود من بحث بسیار حائز اهمیتی است.
بَد خوانده بشــود و شــد؛ فقط همین ،گذاشتم خودم باشم و خودم را
بنویســم .برای من یکی ،این قدم خیلی مهمی بود ،چون آزادی را به به نظر شما« ،زبان همجنسگرایانه» نیز م یتواند به عنوان یک
خودم هدیه م یدادم در بندهای چهارچو بهایی که گیرشــان بودم و
هستم و خواهم بود .بخش انتهایی کتاب نامتعارف است ،چون زندگی ویژگی در شعر و ادبیات در نظر گرفته شود؟ اصولا اعتقادی به
من در آن نقطه نامتعارف بود ،ب یپناه بودم و هیچ چارهای نداشــتم به
جز نوشتن .در برخی قسم تها متعارف است چون ب یپناه بودم و هیچ درون، این و م یگیرد زبانی در شعر و ادبیات دارید؟ تـماـیازعتهقاادی
چارهای نداشتم به جز نوشتن .در اولی خودم را هم نداشتم ،در وضعیت دارم نوشــتن از درون آدم سرچشمه
آگاهانــه یــا ناآگاهانه متصل اســت به چیزی که واقعاً هســتی .لازم
دوم خودم را داشتم؛ فرقشان فقط در همین است. نیســت بگویم همجن سگرا هســتم تا بقیه متوجه این واقعیت بشوند
– واقعیتــی که حداقل برای من یکی انتخاب نبوده اســت ،یعنی من سال متسیب /شماره - 1231جمعه 2نیدرورف 1392
همین شکلی متولد شــدهام ،زندگی کردهام و کار م یکنم :پسری که
به همجنس خودش عشــق م یورزد و علاقه دارد .این قطعاً روی زبان
من هم تاثیر م یگذارد ،چه در نوشــتن خلاق چه در ترجمه و قطعاً بر
رفتــار روزمرهی من هم تاثیر م یگذارد .حالا که داخل ایران نیســتم
م یتوانم آزادانه چنین صحبتی داشته باشم و بگویم «من همجن سگرا
▪ ▪مس تترتَر ،حت یترتَر ،دیگرتر ،تاریک یتر ،شعارتر ،چن گتر هستم» .قبلًا ای نقدر ساده نبود .این دفتر را اولین بار برای چند نفر از
دوستانم فرستادم و همیشه نگران بودم از تاثیر خواندن این شعرها در
...کاربرد این گونه واژگان تفضیلی (نم یگویم صفت تفضیلی، رفتارهایشــان .ولی به قول یک دوست روزنام هنگارم قبلًا رفتار تو را با
چون بسیار یشان صفت نیســتند) در شعرهای شما بسامد نوشــت ههایت جمع زده بودم و گفته بودم این همجن سگرا است .همه
بالایی دارد .علتش چیست؟ فقط یک جور سبک است یا دلیل م یدانند ،چه من بخواهم و چه نخواهم .این بخشــی از وجودم است و
دیده م یشود؛ یعنی جامعه الان خیلی بهتر از مثلًا ده سال پیش شده
دـیگـنره،یدلدیارلدد؟ارد .این را م یشــود تقریباً به تمام جامعه بسط داد اما که تازه نوشتن را حرف های شروع کرده بودم.
حــالا ،زبان همجن سگرایانه را باید با توجه به محل زندگی یا کشــور
در همجن سگرایان بیشــتر دیده م یشود ،این موضوع که برای فرار از صحبت کرد .در داخل ایران ،این زبان غمگین است و لبریز از تیرگ یها.
ادبی در یک شهرســتان خواندم .همین فقط .دیگر گذاشتم کنار ولی خودت ســعی م یکنی تا به مدلی از دنیای غیرواقعی پناه ببری .خواه این زبان قایم شــده اســت ،پنهان اســت .چون ما حتی عادت داریم
چون نم یخواســتم دفتر فراموش بشود برای یک سری از دوس تهایم با مشــروب یا مواد مخدر یا افســردگی یا انزوا یا مانن ِد آن .این تلاش، در هنگام آمیــزش هم خودمان را قایم کنیــم ،یعنی صد درصد رها
فرســتادم ،شاعر ،نویسنده یا مترجم ،وبلا گنویس و مانن ِد آن .بعد هم باعث م یشــود تا از خــودت بیش از اندازه دور بشــوی ،از جامع هات، نم یشویم ،همیشــه بخشــی از وجودمان نگران صداها است ،رفت و
تصمیــم گرفتم از ایران بروم و در این نقطه گفتم وقتی خارج شــدم، خانوادهات بیش از اندازه دور بشــوی و درنهایت سعی کنی هر چیزی آمدها ،احتمال خطرها .حتی الان که ایران نیســتم اگر کنار کســی
باشــی به جز خودت .برای همین زندگ یات م یشود صفت و نا مهای بخواهم حتی دراز بکشــم بدون هیچ تجســ ِم جنسی ،باز هم باید اول
م یشود این کتاب را بر روی اینترنت گذاشت و منتشر شد. تفضیلی .مســ تترتَر حتی م یشوی ،یعنی از مستی هم فراتر م یروی، پرده را بکشــم و در را ببندم و چراغ را خاموش کنم .این وحش تهایی
ببینید موضوع این اســت که سیاست مســال هی ذهنی من نیست اما چون تنهایی ،ب یپناهی و مجبوری .این را در جامعه هم دیدم ،در سال اســت که به زندگی ما نشت پیدا کرده اســت و همین را م یشود در
راه فراری از آن ندارم؛ یعنی مجبورم با آن بســازم و با آن باشم .یعنی ۱۳۸۸و بعــد از آن :تلاش برای دور شــدن از واقعیت و پناه بردن به معدود آثار منتشــر شــدهی همجن سگرایان ایرانی دید .اول از همه،
«خود»ِمن نم یخواهد به سیاست آلوده بشود اما فعالیت ادبی ،فعالیت شــعارتَرها ،به تاریک یتَرها .تاثیری که خودم ،آد مهای اطرافم و جامعه ما دوســت داریم بنویســیم و نشــان ندهیم؛ و حتی مه متر :دوست
اجتماعی ،حتی هوی ِت وجودی من به سیاست آلوده شده است .به من بــود را در این صف تها و نا مهای تفضیلی آوردم ،موضوع ســبک هم داریم بســازیم و حتی ننویسیم .چون م یترسیم ،وحشت از حکومتی
باشد م یخواهم در اتاقم بنشینم ،کتابم را بخوانم ،ترجمه کنم ،بنویسم، مطرح اســت ولی در معدودی موارد؛ اکثــراً آگاهانه یا ناآگاهانه تلاش نیســت که م یتواند ما را اعدام کند ،وحشــت از دوس تهایمان است،
توی زندگی خودم باشــم اما نم یشــود .به من چنیــن اجازهای داده کردم تا افرا طها و تفری طهای زندگی را نشان بدهم؛ مواردی که بیشتر از خانوادههایمان ،از جامعه .از طرد شــدن م یترسیم ،از ب یکار شدن In touch with Iranian diversity
نم یشود .من یک روزی به خودم آمدم و دیدم دوس تهایم در خیابان
هســتند و هفت هها من هر شــب با این کابوس م یخوابیدم که یکی از از همه ،انسا نهایی مانن ِد من ،درگیرش ماندهاند.
دوس تهایم تیر خورده اســت یا بازداشت شده است .خودم دو مرتبه
رفتــم و یک بار نزدیک بود کتک بخورم و دومین بار درســت جلوی ▪ ▪به نظر من شما در شعرهایتان هم زبان محور هستید و هم م یترسیم ،نگران هستیم تنها بمانیم.
کفشــم گاز اش کآور زدند و شش ساعت تمام آس ِم من سرفه م یکرد. ُخــب ،یعنی از دیدگاه من ،دو موضوع همیشــه همــراه کارهای یک
در واقعیت ترســو هستم و این را پنهان نم یکنم .م یترسیدم و نرفتم، روایت محور؛ یعنی به هر دوی این عناصر توجه زیادی نشــان نویسندهی همجن سخواه اســت :اول اینکه تیره است و غمگین؛ دوم
هرچند در حقیقت نم یفهمیدم و نرفتم ،سیاست را ،این اتفا قهای تلخ
را .از سال ۱۳۸۸تا سال ۱۳۹۱که از ایران رفتم ،هر شب منتظر بودم داد هاید .خودتان ایــن لیب لها را قبول دارید؟ اگر بله ،برایمان پنهــا نکاری زیاد دارد .البته نســ لهای جدیدتر ما ،آزادتر هســتند.
برای بازداشــتم بیایند .این احسا سها هولناک است برای یک نفر که
مثلًا شاعر اســت یا وبلا گنویس است و نم یفهمد این موارد سیاسی بیشــتر دربار هی چگونگ ِی دست یافت نتان به چنین شکلی از خانوادهها کــم کم ما را قبول م یکنند ،دوســتان به لطف اینترنت و
را .در ســال ۱۳۸۸هیچ نقط های در زندگی شهری ایران وجود نداشت
که از سیاست راه گریزی داشته باشد .مثال سادهاش :من دیت داشتم من برای شعر قطعاً. را محور و اگر خیر ،چرا؟ بگویید سـرـوزبدانن ماهواره ما را م یشناســند و جوا نترها – در سن دبیرستان یا دانشگاه
و ختم شــد به آمیزش و بعد ما نشســته بودیــم و صحبت م یکردیم مطمئن نیستم اما روایت محور را – آزادان هتر م یتوانند بگویند همجن سخواه هســتند و طرد نشــوند،
و دی ِت مــن روزنام هنگار از آب درآمد و خیلــی صحبت کردیم و بعد همیشه باید یک راوی یا راو یهایی داشته باشد که روایت را بیان کنند.
دوبــاره به هم آمیختیم و بعد صحبت کردیم و دوباره به هم آمیختیم شــعر انتزاعی بدون روایــت را کلًا نم یفهمم و با آن فاصله دارم .برای نوشــت ههای این نسل جسورتر اســت و آزادتر اما نوشت ههای نسل من
تا صبح شــد و در نهایت شــد این خطوط در «صورت :»...او کیســت و قب لتر از من ،هی بســت هتر ،پنها نتر ،گی جکنندهتر م یشود .خود ما
که از سیاســت بیشتر از پدرش م یترســد /و با غریب های ناشناس در من همیشه شعر یک شاعری است مثل فروغ فرخزاد یا آلن گینزبرگ ســریع م یفهمیم یک نفر همجن سخواه اســت ،نشان هها را در مت نها
اتا قخوا باش به هم آمیخته و صدا یشان ضبط هزار هما-ی غریب هیی یا مانند آن که روایت م یکند ،خودش را و نســل خودش را .دســت
م یشــود /خیره ایستادهی پش ِت پنجرهشان /و به حکم زندانش هنوز یافتن به این موضوع هم همراه است با مسال هی یافتن و ساختن هویت راحت م یشود دید ولی خوانندهی بیرونی ممکن است ب هراحتی متوجه
م یخندد؟» یا دوســت دیگرم کــه دوازده روز در انفرادی بود و اجازه این موضوع نشــود ،کما اینکه خیل یها یکی مثل مرا م یبینند و قبول
نم یدادند هیچ صفح هی مکتوبی – حتی قرآن یا نه جالبلاغه – داشته شــخص یام؛ یعنی اینکه خودم را در چند مرحله پیدا کردهام :من یک نم یکنند از روی ظاهر و رفتار که من م یتوانم همجن سخواه باشــم،
باشد و بخواند .او هم مثل من ک مبینا بود و عین کاش را گرفته بودند و انسان هســتم و این یعنی چه ،من یک پس ِر مذکر هستم و این یعنی ولی ُخب ،من همیشه همجن سخواه بودم. Vol. 20 / No. 1231 - Friday, Mar. 22, 2013
از احسا سهایش برایم گفته بود .شد« :مجتبی هم هی یتی مهای تهران چه ،من یک همجن سخواه هســتم و این یعنی چه؛ یعنی گام به گام
اســت /ایســتاده در ب یعینکی انفراد یاش» .یعنی تمام این خطوط گشت هام و خودم را ساختم .بعدها از خودم بیرون آمدم و به ادبیات راه ▪ ▪جی غهای خوشــمزه ،دک لهای آهنگیــن ،آخرین ل بهای
منبع دارند .من یک دوســت دارم که هم هی روزهای ممکن به خیابان پیدا کردم و در اینجا هم خودم را ساختم .این رون ِد ساختن ،درنهایت
رفت و حر فهایش را شــنیده بودم و گریه کرده بودیم و من نوشــتم: مرا رسانده است به این نقطه ،به این دفتر شعر .جدیداً البته کمی راه به معشــوق ،نف سهای پلاســتیکی ،تهرا نهای باطوم ،نف سهای
«گفت بیس تویک نفر جلوی چش مهای من تیر خورده افتادند /گفت انتزاع بردهام اما باز هم راوی وجود دارد هرچند مکان ویران شده است، سنگی نرنگین ...این ترکی بها از دید من از منظر زیبای یشناسی
از بالای سق فها تیراندازها م یزدند /گفت ولیعصر انقلاب آزادی ونک چون دیگر مکان را نم یفهمم ،مرزها را نم یفهمم .در «فرار از »...بیش شعری فو قالعاد هاند و همچنین بسیاری از سطرهایتان به دلیل
هف تحوضمان »...من فقط شاهد بودم ،شاهد حر فهای بقیه و آ نها را از اندازه به خودم نزدیک شــده بودم و حــالا در «را کاندرول» (دفتر ســاختار خاصشان؛ اما در برخی از شــعرهای کتاب ،ای نها ُگم
نوشتمُ .خب ،واقعاً این احساس در زندگی من بود که همیشه تحت نظر جدیدم) دارم سعی م یکنم به ذهنم و فکرهایم ،به درو ِن خودم نزدیک شد هاند شاید چون بســامد ترکی بها و سطرهایی نظیر آنها در
هســتی چه بخواهی و چه نخواهی و در «ولگردی» نوشتم« :در هجوم بشوم .البته همچنان با نگرشی به جامع هی اطراف خودم ،آد مها ،اخبار، هر شعر به تنهایی بالا نیست؛ یعنی دیگر ترکی بها و سطرها به
لبا سشــخص یها به دفتر شعرهایم /خفگی لَخت یات را حس م یکردم زندگی و مانن ِد آن. شیو های متعارف ساخته شد هاند .اصراری بر این امر داشت هاید یا
با لبا سهایت به گوش های افتاده »...هرچند اینجا من عمیقاً تحت تاثیر
«نسل بیت» هســتم و ســعی م یکنم مانند آ نها رفتار بکنم :باشم، ▪ ▪ تعداد قابل توج های از شعرهای کتاب ،به وقایع تلخ پس از ایـ نـبکهسـتـرتجگیی بحهم ب یخداشدـیـدی اهزمکهتاچیبزدناارمدتعکاهرشفـاـزعرکادرردآربنیاآیمددهوانیساـمـدت؟.
ببینم ،بشــنوم و بنویســم .واقعی تها را ،در زبانی که صرف بود ناش
کودتای ۸۸پرداخت هاند اما به شیو هی خاص خودتان .به جرأت «خودانگیختگی :پارههای خورشــید» در نســخ هی چاپی ،در انتهای
وحش تزا است برای دولت حاکم یا اندیش هی حاکم بر جامعه. م یتوانم بگویم که این شعرها از شعرتری نهایی است که در این کتاب آمده اما در نســخ هی اولی هی کتاب ،شــروع شعرها بود .هرچند
باب خواند هام .در مجموع ،نگا هتان به سرودن دربار هی مضامین در خوانندههای نخســت دیدم که این شعرها خیلی گیجشان م یکند،
* http://cheragh.org/ -------------- نم یفهمند چرا ســاختارهای دستوری به هم م یریزد ،در کلم هها ،در
اجتماعی و سیاسی چیست؟ تصویرها ،گیر م یکننــد؛ برای همین این بخش را بردم انتهای کتاب.
ادامه دارد . . . در این بخش من خودم نم یدانم چه م یشــود .مثــ ًا «فرو مانده» را
ـ ـاحتیاج .شعرهای بد سیاسی هم دارم ،آ نها را در وبلاگم گذاشت هام. صبح مراســم تدفین مامان نوشتم و راســ تاش را بخواهید داشتم با
پدرم صحبت م یکردم و آن را نوشــتم؛ یعنی اصلًا آگاهانه نیست .من
در مورد درگذشــت هدی صابر و مانند آن« .شعرهای شعار» چون آن ماههای آخر مامان ،مجبور بودم خیلی قوی باشم و همراه مامان باشم
موقع فکر م یکردم باید دیگر شــعار داد چون دیگر هم هچیز از منطق قــدم به قدم .برای همین به خودم اجــازهی خیلی کارها را نم یدادم،
گذشته اســت .اینجا و در این دفتر ،موضوع احتیاج من به فریاد زدن مثل گریســتن .گریســتن من این کلمات بود که حالا هستند .فقط
مطرح بود اما نم یشــد فریاد زد .چون راه فریاد زدن بســته بود .برای در «خودانگیختگی ســایه :برها ِن قاطع» اســت که آگاهانه م ینویسم
همین نوشــتم و تا مدتی هم به هیچ کســی نشــان ندادم ،اولین بار – هرچند بعضاً احاطه شــده در مستی هستم ولی آگاهانه م یسازم و
«صور تخاکســتر یبازی» را در تولد یکی از شــاعرهای کرج خواندم.
بعــد هم دیگر هی جکجا نخواندم« .ولگــردی» را یک بار در یک جمع
م ینویسم – در اینجا حواسم هست چه م یگذرد بر شعر ،یعنی دست ▪ ▪«من فقط م یخواهم همجن سگرا بمانم» .در همان دومین 30
به انتخاب م یزنم و تصویرهــا را برم یگزینم از آنچه واقعاً برایم اتفاق
افتاده اســت ،در این مدل شعرها سفر قطار یا جمع دوستان یا زندگی شعر کتاب ،با کاربرد مســتقیم واژه ،همجن سگرا بودنتان را 30
در خان هی یک دوست تبدیل م یشود به واقعیت شعری. اعلام کرد هاید و در برخی شــعرهای دیگر به شکلی دیگر...
هرچنــد درنهایت من اصراری بر کلمات نداشــتم ،اجازه دادم تا مثل
رومانتی کهای قرن نوزدهم انگلیسی« ،خودانگیخته» باشم .به وجودم در شــعر و ادبیات ،بحث «زبان زنانه» بارها و بارها مطرح شده
اجازهی جوشش دادم و گذاشتم خودش را بنویسد .بخش یهایی از من
م یخواست خار قالعاده باشد و شد؛ بخ شهایی م یخواست بَد باشد و اســت که البته از نظر خود من بحث بسیار حائز اهمیتی است.
بَد خوانده بشــود و شــد؛ فقط همین ،گذاشتم خودم باشم و خودم را
بنویســم .برای من یکی ،این قدم خیلی مهمی بود ،چون آزادی را به به نظر شما« ،زبان همجنسگرایانه» نیز م یتواند به عنوان یک
خودم هدیه م یدادم در بندهای چهارچو بهایی که گیرشــان بودم و
هستم و خواهم بود .بخش انتهایی کتاب نامتعارف است ،چون زندگی ویژگی در شعر و ادبیات در نظر گرفته شود؟ اصولا اعتقادی به
من در آن نقطه نامتعارف بود ،ب یپناه بودم و هیچ چارهای نداشــتم به
جز نوشتن .در برخی قسم تها متعارف است چون ب یپناه بودم و هیچ درون، این و م یگیرد زبانی در شعر و ادبیات دارید؟ تـماـیازعتهقاادی
چارهای نداشتم به جز نوشتن .در اولی خودم را هم نداشتم ،در وضعیت دارم نوشــتن از درون آدم سرچشمه
آگاهانــه یــا ناآگاهانه متصل اســت به چیزی که واقعاً هســتی .لازم
دوم خودم را داشتم؛ فرقشان فقط در همین است. نیســت بگویم همجن سگرا هســتم تا بقیه متوجه این واقعیت بشوند
– واقعیتــی که حداقل برای من یکی انتخاب نبوده اســت ،یعنی من سال متسیب /شماره - 1231جمعه 2نیدرورف 1392
همین شکلی متولد شــدهام ،زندگی کردهام و کار م یکنم :پسری که
به همجنس خودش عشــق م یورزد و علاقه دارد .این قطعاً روی زبان
من هم تاثیر م یگذارد ،چه در نوشــتن خلاق چه در ترجمه و قطعاً بر
رفتــار روزمرهی من هم تاثیر م یگذارد .حالا که داخل ایران نیســتم
م یتوانم آزادانه چنین صحبتی داشته باشم و بگویم «من همجن سگرا
▪ ▪مس تترتَر ،حت یترتَر ،دیگرتر ،تاریک یتر ،شعارتر ،چن گتر هستم» .قبلًا ای نقدر ساده نبود .این دفتر را اولین بار برای چند نفر از
دوستانم فرستادم و همیشه نگران بودم از تاثیر خواندن این شعرها در
...کاربرد این گونه واژگان تفضیلی (نم یگویم صفت تفضیلی، رفتارهایشــان .ولی به قول یک دوست روزنام هنگارم قبلًا رفتار تو را با
چون بسیار یشان صفت نیســتند) در شعرهای شما بسامد نوشــت ههایت جمع زده بودم و گفته بودم این همجن سگرا است .همه
بالایی دارد .علتش چیست؟ فقط یک جور سبک است یا دلیل م یدانند ،چه من بخواهم و چه نخواهم .این بخشــی از وجودم است و
دیده م یشود؛ یعنی جامعه الان خیلی بهتر از مثلًا ده سال پیش شده
دـیگـنره،یدلدیارلدد؟ارد .این را م یشــود تقریباً به تمام جامعه بسط داد اما که تازه نوشتن را حرف های شروع کرده بودم.
حــالا ،زبان همجن سگرایانه را باید با توجه به محل زندگی یا کشــور
در همجن سگرایان بیشــتر دیده م یشود ،این موضوع که برای فرار از صحبت کرد .در داخل ایران ،این زبان غمگین است و لبریز از تیرگ یها.
ادبی در یک شهرســتان خواندم .همین فقط .دیگر گذاشتم کنار ولی خودت ســعی م یکنی تا به مدلی از دنیای غیرواقعی پناه ببری .خواه این زبان قایم شــده اســت ،پنهان اســت .چون ما حتی عادت داریم
چون نم یخواســتم دفتر فراموش بشود برای یک سری از دوس تهایم با مشــروب یا مواد مخدر یا افســردگی یا انزوا یا مانن ِد آن .این تلاش، در هنگام آمیــزش هم خودمان را قایم کنیــم ،یعنی صد درصد رها
فرســتادم ،شاعر ،نویسنده یا مترجم ،وبلا گنویس و مانن ِد آن .بعد هم باعث م یشــود تا از خــودت بیش از اندازه دور بشــوی ،از جامع هات، نم یشویم ،همیشــه بخشــی از وجودمان نگران صداها است ،رفت و
تصمیــم گرفتم از ایران بروم و در این نقطه گفتم وقتی خارج شــدم، خانوادهات بیش از اندازه دور بشــوی و درنهایت سعی کنی هر چیزی آمدها ،احتمال خطرها .حتی الان که ایران نیســتم اگر کنار کســی
باشــی به جز خودت .برای همین زندگ یات م یشود صفت و نا مهای بخواهم حتی دراز بکشــم بدون هیچ تجســ ِم جنسی ،باز هم باید اول
م یشود این کتاب را بر روی اینترنت گذاشت و منتشر شد. تفضیلی .مســ تترتَر حتی م یشوی ،یعنی از مستی هم فراتر م یروی، پرده را بکشــم و در را ببندم و چراغ را خاموش کنم .این وحش تهایی
ببینید موضوع این اســت که سیاست مســال هی ذهنی من نیست اما چون تنهایی ،ب یپناهی و مجبوری .این را در جامعه هم دیدم ،در سال اســت که به زندگی ما نشت پیدا کرده اســت و همین را م یشود در
راه فراری از آن ندارم؛ یعنی مجبورم با آن بســازم و با آن باشم .یعنی ۱۳۸۸و بعــد از آن :تلاش برای دور شــدن از واقعیت و پناه بردن به معدود آثار منتشــر شــدهی همجن سگرایان ایرانی دید .اول از همه،
«خود»ِمن نم یخواهد به سیاست آلوده بشود اما فعالیت ادبی ،فعالیت شــعارتَرها ،به تاریک یتَرها .تاثیری که خودم ،آد مهای اطرافم و جامعه ما دوســت داریم بنویســیم و نشــان ندهیم؛ و حتی مه متر :دوست
اجتماعی ،حتی هوی ِت وجودی من به سیاست آلوده شده است .به من بــود را در این صف تها و نا مهای تفضیلی آوردم ،موضوع ســبک هم داریم بســازیم و حتی ننویسیم .چون م یترسیم ،وحشت از حکومتی
باشد م یخواهم در اتاقم بنشینم ،کتابم را بخوانم ،ترجمه کنم ،بنویسم، مطرح اســت ولی در معدودی موارد؛ اکثــراً آگاهانه یا ناآگاهانه تلاش نیســت که م یتواند ما را اعدام کند ،وحشــت از دوس تهایمان است،
توی زندگی خودم باشــم اما نم یشــود .به من چنیــن اجازهای داده کردم تا افرا طها و تفری طهای زندگی را نشان بدهم؛ مواردی که بیشتر از خانوادههایمان ،از جامعه .از طرد شــدن م یترسیم ،از ب یکار شدن In touch with Iranian diversity
نم یشود .من یک روزی به خودم آمدم و دیدم دوس تهایم در خیابان
هســتند و هفت هها من هر شــب با این کابوس م یخوابیدم که یکی از از همه ،انسا نهایی مانن ِد من ،درگیرش ماندهاند.
دوس تهایم تیر خورده اســت یا بازداشت شده است .خودم دو مرتبه
رفتــم و یک بار نزدیک بود کتک بخورم و دومین بار درســت جلوی ▪ ▪به نظر من شما در شعرهایتان هم زبان محور هستید و هم م یترسیم ،نگران هستیم تنها بمانیم.
کفشــم گاز اش کآور زدند و شش ساعت تمام آس ِم من سرفه م یکرد. ُخــب ،یعنی از دیدگاه من ،دو موضوع همیشــه همــراه کارهای یک
در واقعیت ترســو هستم و این را پنهان نم یکنم .م یترسیدم و نرفتم، روایت محور؛ یعنی به هر دوی این عناصر توجه زیادی نشــان نویسندهی همجن سخواه اســت :اول اینکه تیره است و غمگین؛ دوم
هرچند در حقیقت نم یفهمیدم و نرفتم ،سیاست را ،این اتفا قهای تلخ
را .از سال ۱۳۸۸تا سال ۱۳۹۱که از ایران رفتم ،هر شب منتظر بودم داد هاید .خودتان ایــن لیب لها را قبول دارید؟ اگر بله ،برایمان پنهــا نکاری زیاد دارد .البته نســ لهای جدیدتر ما ،آزادتر هســتند.
برای بازداشــتم بیایند .این احسا سها هولناک است برای یک نفر که
مثلًا شاعر اســت یا وبلا گنویس است و نم یفهمد این موارد سیاسی بیشــتر دربار هی چگونگ ِی دست یافت نتان به چنین شکلی از خانوادهها کــم کم ما را قبول م یکنند ،دوســتان به لطف اینترنت و
را .در ســال ۱۳۸۸هیچ نقط های در زندگی شهری ایران وجود نداشت
که از سیاست راه گریزی داشته باشد .مثال سادهاش :من دیت داشتم من برای شعر قطعاً. را محور و اگر خیر ،چرا؟ بگویید سـرـوزبدانن ماهواره ما را م یشناســند و جوا نترها – در سن دبیرستان یا دانشگاه
و ختم شــد به آمیزش و بعد ما نشســته بودیــم و صحبت م یکردیم مطمئن نیستم اما روایت محور را – آزادان هتر م یتوانند بگویند همجن سخواه هســتند و طرد نشــوند،
و دی ِت مــن روزنام هنگار از آب درآمد و خیلــی صحبت کردیم و بعد همیشه باید یک راوی یا راو یهایی داشته باشد که روایت را بیان کنند.
دوبــاره به هم آمیختیم و بعد صحبت کردیم و دوباره به هم آمیختیم شــعر انتزاعی بدون روایــت را کلًا نم یفهمم و با آن فاصله دارم .برای نوشــت ههای این نسل جسورتر اســت و آزادتر اما نوشت ههای نسل من
تا صبح شــد و در نهایت شــد این خطوط در «صورت :»...او کیســت و قب لتر از من ،هی بســت هتر ،پنها نتر ،گی جکنندهتر م یشود .خود ما
که از سیاســت بیشتر از پدرش م یترســد /و با غریب های ناشناس در من همیشه شعر یک شاعری است مثل فروغ فرخزاد یا آلن گینزبرگ ســریع م یفهمیم یک نفر همجن سخواه اســت ،نشان هها را در مت نها
اتا قخوا باش به هم آمیخته و صدا یشان ضبط هزار هما-ی غریب هیی یا مانند آن که روایت م یکند ،خودش را و نســل خودش را .دســت
م یشــود /خیره ایستادهی پش ِت پنجرهشان /و به حکم زندانش هنوز یافتن به این موضوع هم همراه است با مسال هی یافتن و ساختن هویت راحت م یشود دید ولی خوانندهی بیرونی ممکن است ب هراحتی متوجه
م یخندد؟» یا دوســت دیگرم کــه دوازده روز در انفرادی بود و اجازه این موضوع نشــود ،کما اینکه خیل یها یکی مثل مرا م یبینند و قبول
نم یدادند هیچ صفح هی مکتوبی – حتی قرآن یا نه جالبلاغه – داشته شــخص یام؛ یعنی اینکه خودم را در چند مرحله پیدا کردهام :من یک نم یکنند از روی ظاهر و رفتار که من م یتوانم همجن سخواه باشــم،
باشد و بخواند .او هم مثل من ک مبینا بود و عین کاش را گرفته بودند و انسان هســتم و این یعنی چه ،من یک پس ِر مذکر هستم و این یعنی ولی ُخب ،من همیشه همجن سخواه بودم. Vol. 20 / No. 1231 - Friday, Mar. 22, 2013
از احسا سهایش برایم گفته بود .شد« :مجتبی هم هی یتی مهای تهران چه ،من یک همجن سخواه هســتم و این یعنی چه؛ یعنی گام به گام
اســت /ایســتاده در ب یعینکی انفراد یاش» .یعنی تمام این خطوط گشت هام و خودم را ساختم .بعدها از خودم بیرون آمدم و به ادبیات راه ▪ ▪جی غهای خوشــمزه ،دک لهای آهنگیــن ،آخرین ل بهای
منبع دارند .من یک دوســت دارم که هم هی روزهای ممکن به خیابان پیدا کردم و در اینجا هم خودم را ساختم .این رون ِد ساختن ،درنهایت
رفت و حر فهایش را شــنیده بودم و گریه کرده بودیم و من نوشــتم: مرا رسانده است به این نقطه ،به این دفتر شعر .جدیداً البته کمی راه به معشــوق ،نف سهای پلاســتیکی ،تهرا نهای باطوم ،نف سهای
«گفت بیس تویک نفر جلوی چش مهای من تیر خورده افتادند /گفت انتزاع بردهام اما باز هم راوی وجود دارد هرچند مکان ویران شده است، سنگی نرنگین ...این ترکی بها از دید من از منظر زیبای یشناسی
از بالای سق فها تیراندازها م یزدند /گفت ولیعصر انقلاب آزادی ونک چون دیگر مکان را نم یفهمم ،مرزها را نم یفهمم .در «فرار از »...بیش شعری فو قالعاد هاند و همچنین بسیاری از سطرهایتان به دلیل
هف تحوضمان »...من فقط شاهد بودم ،شاهد حر فهای بقیه و آ نها را از اندازه به خودم نزدیک شــده بودم و حــالا در «را کاندرول» (دفتر ســاختار خاصشان؛ اما در برخی از شــعرهای کتاب ،ای نها ُگم
نوشتمُ .خب ،واقعاً این احساس در زندگی من بود که همیشه تحت نظر جدیدم) دارم سعی م یکنم به ذهنم و فکرهایم ،به درو ِن خودم نزدیک شد هاند شاید چون بســامد ترکی بها و سطرهایی نظیر آنها در
هســتی چه بخواهی و چه نخواهی و در «ولگردی» نوشتم« :در هجوم بشوم .البته همچنان با نگرشی به جامع هی اطراف خودم ،آد مها ،اخبار، هر شعر به تنهایی بالا نیست؛ یعنی دیگر ترکی بها و سطرها به
لبا سشــخص یها به دفتر شعرهایم /خفگی لَخت یات را حس م یکردم زندگی و مانن ِد آن. شیو های متعارف ساخته شد هاند .اصراری بر این امر داشت هاید یا
با لبا سهایت به گوش های افتاده »...هرچند اینجا من عمیقاً تحت تاثیر
«نسل بیت» هســتم و ســعی م یکنم مانند آ نها رفتار بکنم :باشم، ▪ ▪ تعداد قابل توج های از شعرهای کتاب ،به وقایع تلخ پس از ایـ نـبکهسـتـرتجگیی بحهم ب یخداشدـیـدی اهزمکهتاچیبزدناارمدتعکاهرشفـاـزعرکادرردآربنیاآیمددهوانیساـمـدت؟.
ببینم ،بشــنوم و بنویســم .واقعی تها را ،در زبانی که صرف بود ناش
کودتای ۸۸پرداخت هاند اما به شیو هی خاص خودتان .به جرأت «خودانگیختگی :پارههای خورشــید» در نســخ هی چاپی ،در انتهای
وحش تزا است برای دولت حاکم یا اندیش هی حاکم بر جامعه. م یتوانم بگویم که این شعرها از شعرتری نهایی است که در این کتاب آمده اما در نســخ هی اولی هی کتاب ،شــروع شعرها بود .هرچند
باب خواند هام .در مجموع ،نگا هتان به سرودن دربار هی مضامین در خوانندههای نخســت دیدم که این شعرها خیلی گیجشان م یکند،
* http://cheragh.org/ -------------- نم یفهمند چرا ســاختارهای دستوری به هم م یریزد ،در کلم هها ،در
اجتماعی و سیاسی چیست؟ تصویرها ،گیر م یکننــد؛ برای همین این بخش را بردم انتهای کتاب.
ادامه دارد . . . در این بخش من خودم نم یدانم چه م یشــود .مثــ ًا «فرو مانده» را
ـ ـاحتیاج .شعرهای بد سیاسی هم دارم ،آ نها را در وبلاگم گذاشت هام. صبح مراســم تدفین مامان نوشتم و راســ تاش را بخواهید داشتم با
پدرم صحبت م یکردم و آن را نوشــتم؛ یعنی اصلًا آگاهانه نیست .من
در مورد درگذشــت هدی صابر و مانند آن« .شعرهای شعار» چون آن ماههای آخر مامان ،مجبور بودم خیلی قوی باشم و همراه مامان باشم
موقع فکر م یکردم باید دیگر شــعار داد چون دیگر هم هچیز از منطق قــدم به قدم .برای همین به خودم اجــازهی خیلی کارها را نم یدادم،
گذشته اســت .اینجا و در این دفتر ،موضوع احتیاج من به فریاد زدن مثل گریســتن .گریســتن من این کلمات بود که حالا هستند .فقط
مطرح بود اما نم یشــد فریاد زد .چون راه فریاد زدن بســته بود .برای در «خودانگیختگی ســایه :برها ِن قاطع» اســت که آگاهانه م ینویسم
همین نوشــتم و تا مدتی هم به هیچ کســی نشــان ندادم ،اولین بار – هرچند بعضاً احاطه شــده در مستی هستم ولی آگاهانه م یسازم و
«صور تخاکســتر یبازی» را در تولد یکی از شــاعرهای کرج خواندم.
بعــد هم دیگر هی جکجا نخواندم« .ولگــردی» را یک بار در یک جمع