Page 30 - Shahrvand BC No.1231
P. 30
‫ادبیات‪/‬گفتوگو ‹‬

‫م ‌ینویسم – در اینجا حواسم هست چه م ‌یگذرد بر شعر‪ ،‬یعنی دست‬ ‫▪ ▪«من فقط م ‌یخواهم همجن ‌سگرا بمانم»‪ .‬در همان دومین‬ ‫‪30‬‬
‫به انتخاب م ‌یزنم و تصویرهــا را برم ‌یگزینم از آنچه واقعاً برایم اتفاق‬
‫افتاده اســت‪ ،‬در این مدل شعرها سفر قطار یا جمع دوستان یا زندگی‬ ‫شعر کتاب‪ ،‬با کاربرد مســتقیم واژه‪ ،‬همجن ‌سگرا بودنتان را‬ ‫‪30‬‬

‫در خان ‌هی یک دوست تبدیل م ‌یشود به واقعیت شعری‪.‬‬ ‫اعلام کرد ‌هاید و در برخی شــعرهای دیگر به شکلی دیگر‪...‬‬
‫هرچنــد درنهایت من اصراری بر کلمات نداشــتم‪ ،‬اجازه دادم تا مثل‬
‫رومانتی ‌کهای قرن نوزدهم انگلیسی‪« ،‬خودانگیخته» باشم‪ .‬به وجودم‬ ‫در شــعر و ادبیات‪ ،‬بحث «زبان زنانه» بارها و بارها مطرح شده‬
‫اجاز‌هی جوشش دادم و گذاشتم خودش را بنویسد‪ .‬بخش ‌یهایی از من‬
‫م ‌یخواست خار ‌قالعاده باشد و شد؛ بخ ‌شهایی م ‌یخواست بَد باشد و‬ ‫اســت که البته از نظر خود من بحث بسیار حائز اهمیتی است‪.‬‬
‫بَد خوانده بشــود و شــد؛ فقط همین‪ ،‬گذاشتم خودم باشم و خودم را‬
‫بنویســم‪ .‬برای من یکی‪ ،‬این قدم خیلی مهمی بود‪ ،‬چون آزادی را به‬ ‫به نظر شما‪« ،‬زبان همجنسگرایانه» نیز م ‌یتواند به عنوان یک‬
‫خودم هدیه م ‌یدادم در بندهای چهارچو ‌بهایی که گیرشــان بودم و‬
‫هستم و خواهم بود‪ .‬بخش انتهایی کتاب نامتعارف است‪ ،‬چون زندگی‬ ‫ویژگی در شعر و ادبیات در نظر گرفته شود؟ اصولا اعتقادی به‬
‫من در آن نقطه نامتعارف بود‪ ،‬ب ‌یپناه بودم و هیچ چار‌های نداشــتم به‬
‫جز نوشتن‪ .‬در برخی قسم ‌تها متعارف است چون ب ‌یپناه بودم و هیچ‬ ‫درون‪،‬‬ ‫این‬ ‫و‬ ‫م ‌یگیرد‬ ‫زبانی در شعر و ادبیات دارید؟‬ ‫تـماـیازعتهقاادی‬
‫چار‌های نداشتم به جز نوشتن‪ .‬در اولی خودم را هم نداشتم‪ ،‬در وضعیت‬ ‫دارم نوشــتن از درون آدم سرچشمه‬
‫آگاهانــه یــا ناآگاهانه متصل اســت به چیزی که واقعاً هســتی‪ .‬لازم‬
‫دوم خودم را داشتم؛ فرقشان فقط در همین است‪.‬‬ ‫نیســت بگویم همجن ‌سگرا هســتم تا بقیه متوجه این واقعیت بشوند‬
‫– واقعیتــی که حداقل برای من یکی انتخاب نبوده اســت‪ ،‬یعنی من‬ ‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1231‬جمعه ‪ 2‬نیدرورف ‪1392‬‬
‫همین شکلی متولد شــد‌هام‪ ،‬زندگی کرد‌هام و کار م ‌یکنم‪ :‬پسری که‬
‫به همجنس خودش عشــق م ‌یورزد و علاقه دارد‪ .‬این قطعاً روی زبان‬
‫من هم تاثیر م ‌یگذارد‌‪ ،‬چه در نوشــتن خلاق چه در ترجمه و قطعاً بر‬
‫رفتــار روزمر‌هی من هم تاثیر م ‌یگذارد‪ .‬حالا که داخل ایران نیســتم‬
‫م ‌یتوانم آزادانه چنین صحبتی داشته باشم و بگویم «من همجن ‌سگرا‬
‫▪ ▪مس ‌تترتَر‪ ،‬حت ‌یترتَر‪ ،‬دیگرتر‪ ،‬تاریک ‌یتر‪ ،‬شعارتر‪ ،‬چن ‌گتر‬ ‫هستم»‪ .‬قبلًا ای ‌نقدر ساده نبود‪ .‬این دفتر را اولین بار برای چند نفر از‬
‫دوستانم فرستادم و همیشه نگران بودم از تاثیر خواندن این شعرها در‬
‫‪ ...‬کاربرد این گونه واژگان تفضیلی (نم ‌یگویم صفت تفضیلی‪،‬‬ ‫رفتارهایشــان‪ .‬ولی به قول یک دوست روزنام ‌هنگارم قبلًا رفتار تو را با‬
‫چون بسیار ‌یشان صفت نیســتند) در شعرهای شما بسامد‬ ‫نوشــت ‌ههایت جمع زده بودم و گفته بودم این همجن ‌سگرا است‪ .‬همه‬
‫بالایی دارد‪ .‬علتش چیست؟ فقط یک جور سبک است یا دلیل‬ ‫م ‌یدانند‪ ،‬چه من بخواهم و چه نخواهم‪ .‬این بخشــی از وجودم است و‬
‫دیده م ‌یشود؛ یعنی جامعه الان خیلی بهتر از مثلًا ده سال پیش شده‬
‫دـیگـنره‪،‬یدلدیارلدد؟ارد‪ .‬این را م ‌یشــود تقریباً به تمام جامعه بسط داد اما‬ ‫که تازه نوشتن را حرف ‌های شروع کرده بودم‪.‬‬
‫حــالا‪ ،‬زبان همجن ‌سگرایانه را باید با توجه به محل زندگی یا کشــور‬
‫در همجن ‌سگرایان بیشــتر دیده م ‌یشود‪ ،‬این موضوع که برای فرار از‬ ‫صحبت کرد‪ .‬در داخل ایران‪ ،‬این زبان غمگین است و لبریز از تیرگ ‌یها‪.‬‬
‫ادبی در یک شهرســتان خواندم‪ .‬همین فقط‪ .‬دیگر گذاشتم کنار ولی‬ ‫خودت ســعی م ‌یکنی تا به مدلی از دنیای غیرواقعی پناه ببری‪ .‬خواه‬ ‫این زبان قایم شــده اســت‪ ،‬پنهان اســت‪ .‬چون ما حتی عادت داریم‬
‫چون نم ‌یخواســتم دفتر فراموش بشود برای یک سری از دوس ‌تهایم‬ ‫با مشــروب یا مواد مخدر یا افســردگی یا انزوا یا مانن ِد آن‪ .‬این تلاش‪،‬‬ ‫در هنگام آمیــزش هم خودمان را قایم کنیــم‪ ،‬یعنی صد درصد رها‬
‫فرســتادم‪ ،‬شاعر‪ ،‬نویسنده یا مترجم‪ ،‬وبلا ‌گنویس و مانن ِد آن‪ .‬بعد هم‬ ‫باعث م ‌یشــود تا از خــودت بیش از اندازه دور بشــوی‪ ،‬از جامع ‌هات‪،‬‬ ‫نم ‌یشویم‪ ،‬همیشــه بخشــی از وجودمان نگران صداها است‪ ،‬رفت و‬
‫تصمیــم گرفتم از ایران بروم و در این نقطه گفتم وقتی خارج شــدم‪،‬‬ ‫خانواد‌هات بیش از اندازه دور بشــوی و درنهایت سعی کنی هر چیزی‬ ‫آمدها‪ ،‬احتمال خطرها‪ .‬حتی الان که ایران نیســتم اگر کنار کســی‬
‫باشــی به جز خودت‪ .‬برای همین زندگ ‌یات م ‌یشود صفت و نا ‌مهای‬ ‫بخواهم حتی دراز بکشــم بدون هیچ تجســ ِم جنسی‪ ،‬باز هم باید اول‬
‫م ‌یشود این کتاب را بر روی اینترنت گذاشت و منتشر شد‪.‬‬ ‫تفضیلی‪ .‬مســ ‌تترتَر حتی م ‌یشوی‪ ،‬یعنی از مستی هم فراتر م ‌یروی‪،‬‬ ‫پرده را بکشــم و در را ببندم و چراغ را خاموش کنم‪ .‬این وحش ‌تهایی‬
‫ببینید موضوع این اســت که سیاست مســال ‌هی ذهنی من نیست اما‬ ‫چون تنهایی‪ ،‬ب ‌یپناهی و مجبوری‪ .‬این را در جامعه هم دیدم‪ ،‬در سال‬ ‫اســت که به زندگی ما نشت پیدا کرده اســت و همین را م ‌یشود در‬
‫راه فراری از آن ندارم؛ یعنی مجبورم با آن بســازم و با آن باشم‪ .‬یعنی‬ ‫‪ ۱۳۸۸‬و بعــد از آن‪ :‬تلاش برای دور شــدن از واقعیت و پناه بردن به‬ ‫معدود آثار منتشــر شــد‌هی همجن ‌سگرایان ایرانی دید‪ .‬اول از همه‪،‬‬
‫«خود»ِمن نم ‌یخواهد به سیاست آلوده بشود اما فعالیت ادبی‪ ،‬فعالیت‬ ‫شــعارتَرها‪ ،‬به تاریک ‌یتَرها‪ .‬تاثیری که خودم‪ ،‬آد ‌مهای اطرافم و جامعه‬ ‫ما دوســت داریم بنویســیم و نشــان ندهیم؛ و حتی مه ‌متر‌‪ :‬دوست‬
‫اجتماعی‪ ،‬حتی هوی ِت وجودی من به سیاست آلوده شده است‪ .‬به من‬ ‫بــود را در این صف ‌تها و نا ‌مهای تفضیلی آوردم‪ ،‬موضوع ســبک هم‬ ‫داریم بســازیم و حتی ننویسیم‪ .‬چون م ‌یترسیم‌‪ ،‬وحشت از حکومتی‬
‫باشد م ‌یخواهم در اتاقم بنشینم‪ ،‬کتابم را بخوانم‪ ،‬ترجمه کنم‪ ،‬بنویسم‪،‬‬ ‫مطرح اســت ولی در معدودی موارد؛ اکثــراً آگاهانه یا ناآگاهانه تلاش‬ ‫نیســت که م ‌یتواند ما را اعدام کند‪ ،‬وحشــت از دوس ‌تهایمان است‪،‬‬
‫توی زندگی خودم باشــم اما نم ‌یشــود‪ .‬به من چنیــن اجاز‌های داده‬ ‫کردم تا افرا ‌طها و تفری ‌طهای زندگی را نشان بدهم؛ مواردی که بیشتر‬ ‫از خانواد‌ههایمان‪ ،‬از جامعه‪ .‬از طرد شــدن م ‌یترسیم‪ ،‬از ب ‌یکار شدن‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫نم ‌یشود‪ .‬من یک روزی به خودم آمدم و دیدم دوس ‌تهایم در خیابان‬
‫هســتند و هفت ‌هها من هر شــب با این کابوس م ‌یخوابیدم که یکی از‬ ‫از همه‪ ،‬انسا ‌نهایی مانن ِد من‪ ،‬درگیرش ماند‌هاند‪.‬‬
‫دوس ‌تهایم تیر خورده اســت یا بازداشت شده است‪ .‬خودم دو مرتبه‬
‫رفتــم و یک بار نزدیک بود کتک بخورم و دومین بار درســت جلوی‬ ‫▪ ▪به نظر من شما در شعرهایتان هم زبان محور هستید و هم‬ ‫م ‌یترسیم‪ ،‬نگران هستیم تنها بمانیم‪.‬‬
‫کفشــم گاز اش ‌کآور زدند و شش ساعت تمام آس ِم من سرفه م ‌یکرد‪.‬‬ ‫ُخــب‪ ،‬یعنی از دیدگاه من‪ ،‬دو موضوع همیشــه همــراه کارهای یک‬
‫در واقعیت ترســو هستم و این را پنهان نم ‌یکنم‪ .‬م ‌یترسیدم و نرفتم‪،‬‬ ‫روایت محور؛ یعنی به هر دوی این عناصر توجه زیادی نشــان‬ ‫نویسند‌هی همجن ‌سخواه اســت‪ :‬اول اینکه تیره است و غمگین؛ دوم‬
‫هرچند در حقیقت نم ‌یفهمیدم و نرفتم‪ ،‬سیاست را‪ ،‬این اتفا ‌قهای تلخ‬
‫را‪ .‬از سال ‪ ۱۳۸۸‬تا سال ‪ ۱۳۹۱‬که از ایران رفتم‪ ،‬هر شب منتظر بودم‬ ‫داد ‌هاید‪ .‬خودتان ایــن لیب ‌لها را قبول دارید؟ اگر بله‪ ،‬برایمان‬ ‫پنهــا ‌نکاری زیاد دارد‪ .‬البته نســ ‌لهای جدیدتر ما‪ ،‬آزادتر هســتند‪.‬‬
‫برای بازداشــتم بیایند‪ .‬این احسا ‌سها هولناک است برای یک نفر که‬
‫مثلًا شاعر اســت یا وبلا ‌گنویس است و نم ‌یفهمد این موارد سیاسی‬ ‫بیشــتر دربار ‌هی چگونگ ِی دست یافت ‌نتان به چنین شکلی از‬ ‫خانواد‌هها کــم کم ما را قبول م ‌یکنند‪ ،‬دوســتان به لطف اینترنت و‬
‫را‪ .‬در ســال ‪ ۱۳۸۸‬هیچ نقط ‌های در زندگی شهری ایران وجود نداشت‬
‫که از سیاست راه گریزی داشته باشد‪ .‬مثال ساد‌هاش‪ :‬من دیت داشتم‬ ‫من‬ ‫برای‬ ‫شعر‬ ‫قطعاً‪.‬‬ ‫را‬ ‫محور‬ ‫و اگر خیر‪ ،‬چرا؟‬ ‫بگویید‬ ‫سـرـوزبدانن‬ ‫ماهواره ما را م ‌یشناســند و جوا ‌نترها – در سن دبیرستان یا دانشگاه‬
‫و ختم شــد به آمیزش و بعد ما نشســته بودیــم و صحبت م ‌یکردیم‬ ‫مطمئن نیستم اما روایت‬ ‫محور را‬ ‫– آزادان ‌هتر م ‌یتوانند بگویند همجن ‌سخواه هســتند و طرد نشــوند‪،‬‬
‫و دی ِت مــن روزنام ‌هنگار از آب درآمد و خیلــی صحبت کردیم و بعد‬ ‫همیشه باید یک راوی یا راو ‌یهایی داشته باشد که روایت را بیان کنند‪.‬‬
‫دوبــاره به هم آمیختیم و بعد صحبت کردیم و دوباره به هم آمیختیم‬ ‫شــعر انتزاعی بدون روایــت را کلًا نم ‌یفهمم و با آن فاصله دارم‪ .‬برای‬ ‫نوشــت ‌ههای این نسل جسورتر اســت و آزادتر اما نوشت ‌ههای نسل من‬
‫تا صبح شــد و در نهایت شــد این خطوط در «صورت‪ :»...‬او کیســت‬ ‫و قب ‌لتر از من‪ ،‬هی بســت ‌هتر‪ ،‬پنها ‌نتر‌‪ ،‬گی ‌جکنند‌هتر م ‌یشود‪ .‬خود ما‬
‫که از سیاســت بیشتر از پدرش م ‌یترســد ‪ /‬و با غریب ‌های ناشناس در‬ ‫من همیشه شعر یک شاعری است مثل فروغ فرخزاد یا آلن گینزبرگ‬ ‫ســریع م ‌یفهمیم یک نفر همجن ‌سخواه اســت‪ ،‬نشان ‌هها را در مت ‌نها‬
‫اتا ‌قخوا ‌باش به هم آمیخته و صدا ‌یشان ضبط هزار هما‪-‬ی غریب ‌هیی‬ ‫یا مانند آن که روایت م ‌یکند‪ ،‬خودش را و نســل خودش را‪ .‬دســت‬
‫م ‌یشــود ‪ /‬خیره ایستاد‌هی پش ِت پنجر‌هشان ‪ /‬و به حکم زندانش هنوز‬ ‫یافتن به این موضوع هم همراه است با مسال ‌هی یافتن و ساختن هویت‬ ‫راحت م ‌یشود دید ولی خوانند‌هی بیرونی ممکن است ب ‌هراحتی متوجه‬
‫م ‌یخندد؟» یا دوســت دیگرم کــه دوازده روز در انفرادی بود و اجازه‬ ‫این موضوع نشــود‪ ،‬کما اینکه خیل ‌یها یکی مثل مرا م ‌یبینند و قبول‬
‫نم ‌یدادند هیچ صفح ‌هی مکتوبی – حتی قرآن یا نه ‌جالبلاغه – داشته‬ ‫شــخص ‌یام؛ یعنی اینکه خودم را در چند مرحله پیدا کرد‌هام‪ :‬من یک‬ ‫نم ‌یکنند از روی ظاهر و رفتار که من م ‌یتوانم همجن ‌سخواه باشــم‪،‬‬
‫باشد و بخواند‪ .‬او هم مثل من ک ‌مبینا بود و عین ‌کاش را گرفته بودند و‬ ‫انسان هســتم و این یعنی چه‪ ،‬من یک پس ِر مذکر هستم و این یعنی‬ ‫ولی ُخب‪ ،‬من همیشه همجن ‌سخواه بودم‪.‬‬ ‫‪Vol. 20 / No. 1231 - Friday, Mar. 22, 2013‬‬
‫از احسا ‌سهایش برایم گفته بود‪ .‬شد‪« :‬مجتبی هم ‌هی یتی ‌مهای تهران‬ ‫چه‪ ،‬من یک همجن ‌سخواه هســتم و این یعنی چه؛ یعنی گام به گام‬
‫اســت ‪ /‬ایســتاده در ب ‌یعینکی انفراد ‌یاش»‪ .‬یعنی تمام این خطوط‬ ‫گشت ‌هام و خودم را ساختم‪ .‬بعدها از خودم بیرون آمدم و به ادبیات راه‬ ‫▪ ▪جی ‌غهای خوشــمزه‪ ،‬دک ‌لهای آهنگیــن‪ ،‬آخرین ل ‌بهای‬
‫منبع دارند‪ .‬من یک دوســت دارم که هم ‌هی روزهای ممکن به خیابان‬ ‫پیدا کردم و در اینجا هم خودم را ساختم‪ .‬این رون ِد ساختن‪ ،‬درنهایت‬
‫رفت و حر ‌فهایش را شــنیده بودم و گریه کرده بودیم و من نوشــتم‪:‬‬ ‫مرا رسانده است به این نقطه‪ ،‬به این دفتر شعر‪ .‬جدیداً البته کمی راه به‬ ‫معشــوق‪ ،‬نف ‌سهای پلاســتیکی‪ ،‬تهرا ‌نهای باطوم‪ ،‬نف ‌سهای‬
‫«گفت بیس ‌تویک نفر جلوی چش ‌مهای من تیر خورده افتادند ‪ /‬گفت‬ ‫انتزاع برد‌هام اما باز هم راوی وجود دارد هرچند مکان ویران شده است‪،‬‬ ‫سنگی ‌نرنگین‪ ...‬این ترکی ‌بها از دید من از منظر زیبای ‌یشناسی‬
‫از بالای سق ‌فها تیراندازها م ‌یزدند ‪ /‬گفت ولیعصر انقلاب آزادی ونک‬ ‫چون دیگر مکان را نم ‌یفهمم‪ ،‬مرزها را نم ‌یفهمم‪ .‬در «فرار از‪ »...‬بیش‬ ‫شعری فو ‌قالعاد ‌هاند و همچنین بسیاری از سطرهایتان به دلیل‬
‫هف ‌تحوضمان‪ »...‬من فقط شاهد بودم‪ ،‬شاهد حر ‌فهای بقیه و آ ‌نها را‬ ‫از اندازه به خودم نزدیک شــده بودم و حــالا در «را ‌کاندرول» (دفتر‬ ‫ســاختار خاصشان؛ اما در برخی از شــعرهای کتاب‪ ،‬ای ‌نها ُگم‬
‫نوشتم‪ُ .‬خب‪ ،‬واقعاً این احساس در زندگی من بود که همیشه تحت نظر‬ ‫جدیدم) دارم سعی م ‌یکنم به ذهنم و فکرهایم‪ ،‬به درو ِن خودم نزدیک‬ ‫شد ‌هاند شاید چون بســامد ترکی ‌بها و سطرهایی نظیر آنها در‬
‫هســتی چه بخواهی و چه نخواهی و در «ولگردی» نوشتم‪« :‬در هجوم‬ ‫بشوم‪ .‬البته همچنان با نگرشی به جامع ‌هی اطراف خودم‪ ،‬آد ‌مها‪ ،‬اخبار‪،‬‬ ‫هر شعر به تنهایی بالا نیست؛ یعنی دیگر ترکی ‌بها و سطرها به‬
‫لبا ‌سشــخص ‌یها به دفتر شعرهایم ‪ /‬خفگی لَخت ‌یات را حس م ‌یکردم‬ ‫زندگی و مانن ِد آن‪.‬‬ ‫شیو ‌های متعارف ساخته شد ‌هاند‪ .‬اصراری بر این امر داشت ‌هاید یا‬
‫با لبا ‌سهایت به گوش ‌های افتاده‪ »...‬هرچند اینجا من عمیقاً تحت تاثیر‬
‫«نسل بیت» هســتم و ســعی م ‌یکنم مانند آ ‌نها رفتار بکنم‪ :‬باشم‪،‬‬ ‫▪ ▪ تعداد قابل توج ‌های از شعرهای کتاب‪ ،‬به وقایع تلخ پس از‬ ‫ایـ ‌نـبکهسـتـرتجگیی بحهم ب ‌یخداشدـیـدی اهزمکهتاچیبزدناارمدتعکاهرشفـاـزعرکادرردآربنیاآیمددهوانیساـمـدت؟‪.‬‬
‫ببینم‪ ،‬بشــنوم و بنویســم‪ .‬واقعی ‌تها را‪ ،‬در زبانی که صرف بود ‌ناش‬
‫کودتای ‪ ۸۸‬پرداخت ‌هاند اما به شیو ‌هی خاص خودتان‪ .‬به جرأت‬ ‫«خودانگیختگی‪ :‬پار‌ههای خورشــید» در نســخ ‌هی چاپی‪ ،‬در انتهای‬
‫وحش ‌تزا است برای دولت حاکم یا اندیش ‌هی حاکم بر جامعه‪.‬‬ ‫م ‌یتوانم بگویم که این شعرها از شعرتری ‌نهایی است که در این‬ ‫کتاب آمده اما در نســخ ‌هی اولی ‌هی کتاب‪ ،‬شــروع شعرها بود‪ .‬هرچند‬
‫باب خواند ‌هام‪ .‬در مجموع‪ ،‬نگا ‌هتان به سرودن دربار ‌هی مضامین‬ ‫در خوانند‌ههای نخســت دیدم که این شعرها خیلی گیجشان م ‌یکند‪،‬‬
‫‪* http://cheragh.org/‬‬ ‫‪--------------‬‬ ‫نم ‌یفهمند چرا ســاختارهای دستوری به هم م ‌یریزد‪ ،‬در کلم ‌هها‪ ،‬در‬
‫اجتماعی و سیاسی چیست؟‬ ‫تصویرها‪ ،‬گیر م ‌یکننــد؛ برای همین این بخش را بردم انتهای کتاب‪.‬‬
‫ادامه دارد ‪. . .‬‬ ‫در این بخش من خودم نم ‌یدانم چه م ‌یشــود‪ .‬مثــ ًا «فرو مانده» را‬
‫ـ ـاحتیاج‪ .‬شعرهای بد سیاسی هم دارم‪ ،‬آ ‌نها را در وبلاگم گذاشت ‌هام‪.‬‬ ‫صبح مراســم تدفین مامان نوشتم و راســ ‌تاش را بخواهید داشتم با‬
‫پدرم صحبت م ‌یکردم و آن را نوشــتم؛ یعنی اصلًا آگاهانه نیست‪ .‬من‬
‫در مورد درگذشــت هدی صابر و مانند آن‪« .‬شعرهای شعار» چون آن‬ ‫ما‌ههای آخر مامان‪ ،‬مجبور بودم خیلی قوی باشم و همراه مامان باشم‬
‫موقع فکر م ‌یکردم باید دیگر شــعار داد چون دیگر هم ‌هچیز از منطق‬ ‫قــدم به قدم‪ .‬برای همین به خودم اجــاز‌هی خیلی کارها را نم ‌یدادم‪،‬‬
‫گذشته اســت‪ .‬اینجا و در این دفتر‪ ،‬موضوع احتیاج من به فریاد زدن‬ ‫مثل گریســتن‪ .‬گریســتن من این کلمات بود که حالا هستند‪ .‬فقط‬
‫مطرح بود اما نم ‌یشــد فریاد زد‪ .‬چون راه فریاد زدن بســته بود‪ .‬برای‬ ‫در «خودانگیختگی ســایه‪ :‬برها ِن قاطع» اســت که آگاهانه م ‌ینویسم‬
‫همین نوشــتم و تا مدتی هم به هیچ کســی نشــان ندادم‪ ،‬اولین بار‬ ‫– هرچند بعضاً احاطه شــده در مستی هستم ولی آگاهانه م ‌یسازم و‬
‫«صور ‌تخاکســتر ‌یبازی» را در تولد یکی از شــاعرهای کرج خواندم‪.‬‬
‫بعــد هم دیگر هی ‌جکجا نخواندم‪« .‬ولگــردی» را یک بار در یک جمع‬
   25   26   27   28   29   30   31   32   33   34   35