Page 32 - Shahrvand BC No. 1215
P. 32
ادبیات /رمان
انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی 32
ـ3ـ 32
نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
س��وزان پیش��نهاد کرد پیراهن تازه بخرم .گفتم ملکه هم از پوش��یدن از ژولیت به سیدنی سال متسیب /شماره - 1215جمعه 10رذآ 1391
لبا سهای قدیمی شرمنده نیست ،چرا من باید لباس تازه بپوشم؟پاسخم
خیره شدم که تمام نیرویش را بکار گرفته بود تاخشمگین نشود« .بهتر داد که ملکه مجبور نیست تأثیر مثبت بر کسی بگذارد ،ولی تو مجبوری. بیست و سوم ژانویه 9461 In touch with Iranian diversity
اس��ت بدانی که این تصمیم را روز قبل از عروس��ی گرفته بودم .و نه تنها عجیب احساس خیانتی به ملکه و مردم م یکنم؛هیچ بانوی محترمی در سیدنی عزیز،
سرواندارتید لشکسته نشد کهخیلی هم از این تصمیم خوشحال شد. این شرایط پیراهن تازه نم یخرد .اگرچه همی نکه خود را با لباس تازه در Vol. 20 / No. 1215 - Friday, Nov. 30, 2012
تنه��ا به او گفتم در حال حاضر آمادگی ازدواج ن��دارم .حرفم را باور کن آیینه دیدم ملکه و کشور و همهچیز فراموشم شد .اولین لباس تازه پس س��وزان همین حالا ارقام فروش ایزی را به من نش��ان داد .نم یتوانم باور
آقای گیلبرت که نامزدسابق من ابدا با ناراحتی ود لشکستگی به کشتی از چهار س��ال! و چه پیراهنی! رنگ هلوی رسیده است و پارچ هاش نرم و کنم! به راس��تی فکر م یکردم مردم چنان از جنگ وماجراهایش خسته
جنگ یاش برنگشت .هیچ احساس تحقیر و خیانت نم یکرد بلکه راحت و سبک به تنمم ینشیند و وقتی راه م یروم احساس خوبی دارد .فروشنده ش��دهاند که حاضر به یادآوری آن هم نیس��تند .آن ه��م در یک کتاب.
ش��اد بود.همان شب ی کراست به کلوب سی .سی .بی رفت و تا صبح با گفت یک «ش��یکی فرانسوی» دارد .خودم هم همی نطور ،وقتی آن را به خوش��بختانه باز هم حق با تو بود و من اشتباهم یکردم (باید بدانی این
تن کنم .بنابراین خریدمش تا «شیک فرانسوی» شوم .حالا نوبت کفش
بلینداتوینینگرقصید .» اعتراف مرا م یکشد!)
سیدنی عزیز ،باید بگویم این توضیحات اگرچه گیلی را به حیرت انداخت است .ولی باید صبر کنم چون به اندازه کوپن یک سالخرید کردهام. س��فر ،قصه گوییدر مقابل جمعیتی مش��تاق ،امض��ای کتاب و ملاقات
ولی از وقاحتش نکاست .وقاحت مو شهای موذی مثلگیلی بی انتهاست. با این موی تازه ،صورت کرم خورده ،لباس ش��یک فرانس��وی ،و همراهی با مردمان تازه از ش��دت هیج��ان دیوان هام م یکند .بانوان��ی رادیدهام ،با
میدان��ی که .بلافاصله ح��دس زد که م یتواند داس��تان جذا بتری برای سوزان،دیگر احساس یک زن خسته و ژولیده سی ودوساله را ندارم .بلکه داس��تا نهایی از مبارزات و تلاش در دوران جنگ ،که تحسین برانگیزند.
نشری هاش درست کند .با نیشخندی گفت« :آه،پس ای نطور .کلوب؟ زن؟ گاهی آرزو م یکنم ستون روزنام هام را داشتم وم یتوانستم این داستا نها
زنی زیبا ،جذاب ،شیک و سی ساله هستم. را بنویس��م .دیروز ،با یک خانم نورویکی گفتگویی شاد و جذاب داشتم.
نوشیدن؟ مثلداستا نهای قدیمی اسکار وایلد ،بله؟ » ب��ا توجه به لباس تازه و کف شه��ای کهنه من _ توجه کرده ای که همه چه��اردختر نوجواندارد و هفتهپیش بزر گترینش��ان به یک میهمانی
ای��ن جا بود که ژولیت قوری چایی را به س��وی او پ��رت کرد .م یتوانی خیلی س��خ تگیرتر از دوران جنگ شده و بیش��تر مراقبخریدهایمان عصرانه در مدرسه دعوت شده بود .دخترک با بهترین لباس و سفیدترین
حال گیلی را حدس بزنی .آبروریزی ،آن هم در س��الن پُرمس��افر هتل؟ هس��تیم؟ علتش این است که همه م یدانیم که صدها هزار نفر در تمام دستک شهایش بهمیهمانی رفته و همی نکه وارد شده از دیدن این همه
وقت چایی بعد از ظهر؟ برای همین مطمئنم روزنام ههادربارهاش خواهند اروپا باید بخورند و بپوش��ند و س��رپناهداشته باش��ند.اما پیش خودمان مرد جوان چنان به وحشت افتاده که همان جا از حال رفته است .دخترک
بماند شخصاً از اینکه نصف این مردم آلمانی هستند خشمگین م یشوم _ بین��وا!هی چگاه در عمر کوتاهش این همه مرد جوان در یک محل ندیده
نوشت. هنوز ایده ای در باره کتاب تازه به ذهنمنرسیده .یواش یواش دارم ناامید بوده اس��ت .فکرش را بکن ،یک نسل در این مملکت بدونمیهمان یهای
باید بگویم تیتر «ایزی بیکرستاف دوباره به جنگ م یرود! خبرنگاری
در نبرد هتل به ان مجروح شد!» بی انصافانه باشد اماخیلی بد نیست .اما م یشوم .تو فکری به خاطرت م یرسد؟ عصرانه ،رقص ،و گفتگو و نزدیکی با جنس مخالف بزرگ شدهاند.
چیزی مثل «ژولیت رومئو را تنها گذاشت .قهرمانی د لشکسته در حالا که بقول معروف در شمال هستم ،خیال دارم به سوفی در اسکاتلند به راستی از بازدید کتا بفروش یها و ملاقات با کتا بفرو شها خوشحالم.
برمه» حتی برای موجود رذلی مثل گیلیگیلبرت و نشریه هیو و کرای تلفن بزنم .ش��اید امش��ب زنگ زدم .تو کاری با او ن��داری؟پیامی برای به این نتیجه رسیدهام که کتا بفرو شها از تیرهمخصوصی هستند .هیچ
آدم عاقل��ی به خاطر چندرغاز حقوق کتا بفروش نم یش��ود .و هیچ آدم
هم پست و پلید است. خواهرت ،یا شوهرش ،یا خواهرزادهات؟ عاقلی دنبال کار کتا بفروش��ینم یرود .همه میدانیم هیچ پولی در این
ژولیت نگران اس��ت که ش��اید مایه تحقیر استفنز و استارک شده باشد، این بلندترین نامه ایست که در همه عمرم نوشت هام .تو مجبور نیستی به کار نیست .بنابراین تنها م یتواند عشق به کتاب و کتا بخوا نها آنان را به
ولی فکر اینکه راب دارتی به هر شکلی مورد سخره قراربگیرد دیوان هاش این کار واداشتهباشد .و البته امکان دیدن کتابی تازه به عنوان اولین نفر!
م یکن��د .مدام م یگوید راب دارتی آدم خیل��ی خوبی بود ،خیلی خوب. این بلندی پاسخ دهی. یادت هس��ت اولین کاری که من و خواهرت با هم در لندن داشتیم چه
و هی چک��دام از این اتفاقات تقصی��ر او نبود ،ونباید نامش چنین به لجن دوستدارت، بود؟ در کتاب دس��ت دوم فروشی آقای هاوک؟ چه مغازه ایبود! راستی
ژولیت راستی دوستش داشتم .خیلی س��اده آقای هاوک کارتنی را م یگشود و
کشیده شود! به هرکدام یک کتاب م یداد و م یگفت« :دس��تهاتون را بشویید .هیچ
آیا تو راب دارتی را م یش��ناختی؟ میدانم که این داس��تان زن/نوشیدن/ خاکستر سیگاری نبینم .و خواهش م یکنم ژولیت حاشیه نویسی نکن!
اسکاروایلد هم هاش مسخره و چرند است .اما چرا ژولیت قرارازدواجش را از سوزان اسکات به سیدنی سوفی جان ،خواهش م یکنم مراقبباش ژولیت وقت کتاب خواندن قهوه
با او بهم زد؟ تو م یدانی چرا؟ اگر م یدانی ،آیا به من خواهی گفت؟ معلوم
بیست و پنجم ژانویه 1946 ننوشد!» و ما با کتاب تازه م یرفتیم تا گوشه دنجی بیابیم.
است که نخواهی گفت! پس چرا سؤالم یکنم! سیدنی عزیز، این مسئله همیشه مورد حیرت من بوده و هست که چطور کسانی بدون
البته تمام این هیاهو فرو خواهد نشست .اما بهتر نیست ژولیت مدتی در آنکه بدانند چه م یخواهند وارد کتا بفروش��ی م یش��وند .بااین امید که
لندن نباشد؟ چطور است که تور کتا بخوانی او را تااسکاتلند ادامهدهیم؟ گزارش روزنام هها را باور نکن .هی چکس ژولیت رادستگیر نکرده ودستبند ناگهان چشمشان به جلد کتابی بیفتد و از آن خوششان بیاید .و البته غالباً
باید بدانی خودم همدودل هستم.درست است که این کتا بخوانی فروش ن��زده .فقط یکی از مأموران پلیس برادفورد به اوتذکراتی داد .و در حالی آنقدر باهوش هستند که بدون اعتماد به نوشتههای ناشر از کتا بفروش
را به شدت بالا برده اما این جلساتکتا بخوانی و گفتگو و میهمان یهای در مورد کتاب س��ؤال کنند .این کتاب در چه مورد اس��ت؟ ش��ما آن را
نهار و عصرانه به راستی برای ژولیت خسته کننده است .آسان نیست که که نم یتوانست جلوی خندهاش را بگیرد.
برخیزی و درمقابل مردمانی نا آشنا بایستی و از خود و کتابت حرف بزنی. این درس��ت است که او قوری چایی را به سوی سر گیلی گیلبرت پرتاب خواندهاید؟ خوشتان آمده؟
کرد ولی این خبر که صدمه ای به او زده باشد را باورنکن .چایی سرد شده کتا بفرو شهای نخبه ،مثل من و سوفی که با تار و پود کتاب م یآمیزند،
او مثل من به این همه هیاهو عادت ندارد و م یترسم از پا بیفتد. بود .تازه فقط کنار پیش��انی او زخم مختصری برداشت .حتی مدیر هتل هرگز نم یتوانند دروغ بگویند .فقط کافی است کسیچهره ما نگاه کند.
سیدنی ،تا چند روزدیگردر لیدز خواهیم بود و خواهش م یکنم نظرت را هم از دریافت غرامت خودداری کرد.گفت قوری کهنه بوده اس��ت .ولی فوری دس��ت ما را تا ته م یخواند .خم کوچک��ی به ابرو یا پیچ و تابی به
گوشه لب بلافاصله به خریدار م یفهماندکه کتاب خوبی انتخاب نکرده و
در باره اسکاتلند برایم بنویس. به خاطر شدت فریادها و ناله های گیلی مجبور شد پلیس را خبر کند. باهو شهایش از فروشنده راهنمایی م یخواهند .و البته ما با شتاب آ نها
اگرچه گیلی گیلبرت مرد بد ذات و شروری است و امیدوارم عاقبت خوبی تمام داس��تان این است ،و من تمام مس��ئولیت را م یپذیرم ،نباید برای را به قفسه مورد نظرهدایت و کتاب خوبی در اختیارشان م یگذاریم .اگر
نداشته باشد ،اما با این جار و جنجالش کتاب ایزیبیکرستاف به جنگ گیلی وقت ملاقات م یگذاش��تم .نباید اجازه م یدادم ژولیت راببیند .من از کتاب پیشنهادی ما خوششان نیامد ،دیگر به کتا بفروشی ما نخواهند
م یرود رادر صدر لیس��ت پرفرو شترین کتا بها نشاند .شاید برایش یک که از نهاد پلیدش باخبر بودم .کرم خاکی بی ارزشی که برای هیو و کرای
لندن کار م یکند .و البته من م یدانستم کهگیلی و روزنام هاش به شدت آمد ،امااگر خوششان آمد ،تا آخر عمر مشتری خواهند ماند.
یادداشت سپاس و قدردانی نوشتم. به موفقیت اسپکتاتور حسودی م یکنند .در مورد ستون ایزی بیکرستاف گفت ههایم را یادداش��ت م یکنی؟ کار خوبی م یکنی .ناش��ران نباید تنها
دوستدارت، یک نس��خه کتاب تازه را برای کتا بفرو شها بفرستند .باید چندینجلد
با عجله، و البته به ژولیت.
سوزان من و ژولیت تازه از میهمانی کتا بفروشی به رادی برگشته بودیم .هردو بفرستند تا همه کارمندان کتا بهای تازه را بخوانند.
خیلی خس��ته و خیلی مفتخر بودیم .که ناگهان گیلیدربرابرمان س��بز آقای ِستون امروز م یگفت ایزی بیکرستاف هم برای کسانی کهدوستشان
تذکر :بالاخره فهمیدی این مارکام وی رینولدز کیست؟ امروز برای ژولیت شد و با التماس از ما خواست با او چایی بنوشیم .التماس کرد تا مصاحبه داری و هم برای کس��انی که مجبوری برایش��ان هدیه ایبخری ایده آل
به اندازه یک دشت گل کاملیا فرستاده بود. کوتاهی با «دوش��یزه اشتون فو قالعاده ما ،یاشاید بهتر است بگویم ایزی اس��ت .و م یگفت %30کتا بهایی که خریداری م یشوند برای هدی هاند.
-ادامه دارد - بیکرستاف تمام انگلستان؟»داشته باشد .همین رفتار و گفتار مسخرهاش
باید برای من هشدار م یبود،اما خیلیدلم م یخواست بنشینم ودر حالی سی درصد؟ دروغ نم یگفت؟
که چایی و خامه م ینوشمدر باره موفقی تهای ژولیت و شانسی که بنگاه س��وزان برای��ت گفته که علاوه بر تور کتا بخوانی چ��ه چیز دیگر را هم
مدیریت م یکند؟ مرا .هنوز نیم س��اعت از آشنایی ما نگذشتهبود که به
انتشاراتی ماآورده گفتگو کنم. من تذکر داد لباس و آرایش و کفش و سرو صورتم آشفته و ژولیده است.
بنابراین نشستیم .گفتگوها به نرمی پیش م یرفت و من داشتم از داوری
خود نسبت به گیلی شرمنده م یشدم که ناگهان پرسید...« :گمانم خود گفت جنگ تمام شده ،آیا خبرها را نشنیدهبودم!؟
تو هم از بیوه های جنگ هس��تی .ای نطور نیس��ت؟ یا شاید باید بگویم با هم به سالن مادام هلن رفتیم تا مویم را مرتب کند .حالا مویم کوتاه و
نزدیک بود بیوه جنگ شوی؟ قرار نبود با سروانراب دارتی عروسی کنی؟ مواج است .بجای آن موی دراز و بی حالت .رنگ مویم همکمی روش نتر
تمام ترتیب مراس��م را هم داده بودید .ای نطور نیس��ت؟» ژولیت پرسید: شده .سوزان و مادام گفتند رنگ موی روشن بر جذابیت «چشمان زیبایم»
م یافزاید .ولی من م یدانم چرا مویم رارنگ کردهاند .تا تار موهای بی ادب
«ببخشید ،آقای گیلبرت؟» ومیدانی که چقدر مؤدب است. سفید را (تا جایی که شمردهام فقط چهار تار) بپوشانند .یک شیشه کرم
«خبرم درست است .ای نطور نیست؟ تو و سروان دارتی برای ثبت ازدواج صورت و یک لوس��یونبرای دست خریدهام .و یک ماتیک و یک فر مژه
تقاضا نوشته بودید .و قرارش را گذاشته بودید که دردفتر ازدواج چلسی
روز س��یزدهم دس��امبر 1942عروسی کنید .س��اعت 11صبح .و برای (که هر وقت استفاده م یکنم چش مهایم چپ م یشوند!).
نهار در ریتز جا گرفته بودید .پس چراس��ر هی چکدام از این قرارها حاضر
نشدید؟ روشن است که تو سروان دارتی بی نوا را غال گذاشتی و تنها و
د لشکسته به کشتیجنگ یاش برگرداندی .تا قلب شکست هاش را به برمه
ببرد و سه ماه بعد کشته شود .»
مرا م یگویی؟ ناگهان راست نشستم ودهانم از حیرت باز ماند .و به ژولیت
انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی 32
ـ3ـ 32
نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
س��وزان پیش��نهاد کرد پیراهن تازه بخرم .گفتم ملکه هم از پوش��یدن از ژولیت به سیدنی سال متسیب /شماره - 1215جمعه 10رذآ 1391
لبا سهای قدیمی شرمنده نیست ،چرا من باید لباس تازه بپوشم؟پاسخم
خیره شدم که تمام نیرویش را بکار گرفته بود تاخشمگین نشود« .بهتر داد که ملکه مجبور نیست تأثیر مثبت بر کسی بگذارد ،ولی تو مجبوری. بیست و سوم ژانویه 9461 In touch with Iranian diversity
اس��ت بدانی که این تصمیم را روز قبل از عروس��ی گرفته بودم .و نه تنها عجیب احساس خیانتی به ملکه و مردم م یکنم؛هیچ بانوی محترمی در سیدنی عزیز،
سرواندارتید لشکسته نشد کهخیلی هم از این تصمیم خوشحال شد. این شرایط پیراهن تازه نم یخرد .اگرچه همی نکه خود را با لباس تازه در Vol. 20 / No. 1215 - Friday, Nov. 30, 2012
تنه��ا به او گفتم در حال حاضر آمادگی ازدواج ن��دارم .حرفم را باور کن آیینه دیدم ملکه و کشور و همهچیز فراموشم شد .اولین لباس تازه پس س��وزان همین حالا ارقام فروش ایزی را به من نش��ان داد .نم یتوانم باور
آقای گیلبرت که نامزدسابق من ابدا با ناراحتی ود لشکستگی به کشتی از چهار س��ال! و چه پیراهنی! رنگ هلوی رسیده است و پارچ هاش نرم و کنم! به راس��تی فکر م یکردم مردم چنان از جنگ وماجراهایش خسته
جنگ یاش برنگشت .هیچ احساس تحقیر و خیانت نم یکرد بلکه راحت و سبک به تنمم ینشیند و وقتی راه م یروم احساس خوبی دارد .فروشنده ش��دهاند که حاضر به یادآوری آن هم نیس��تند .آن ه��م در یک کتاب.
ش��اد بود.همان شب ی کراست به کلوب سی .سی .بی رفت و تا صبح با گفت یک «ش��یکی فرانسوی» دارد .خودم هم همی نطور ،وقتی آن را به خوش��بختانه باز هم حق با تو بود و من اشتباهم یکردم (باید بدانی این
تن کنم .بنابراین خریدمش تا «شیک فرانسوی» شوم .حالا نوبت کفش
بلینداتوینینگرقصید .» اعتراف مرا م یکشد!)
سیدنی عزیز ،باید بگویم این توضیحات اگرچه گیلی را به حیرت انداخت است .ولی باید صبر کنم چون به اندازه کوپن یک سالخرید کردهام. س��فر ،قصه گوییدر مقابل جمعیتی مش��تاق ،امض��ای کتاب و ملاقات
ولی از وقاحتش نکاست .وقاحت مو شهای موذی مثلگیلی بی انتهاست. با این موی تازه ،صورت کرم خورده ،لباس ش��یک فرانس��وی ،و همراهی با مردمان تازه از ش��دت هیج��ان دیوان هام م یکند .بانوان��ی رادیدهام ،با
میدان��ی که .بلافاصله ح��دس زد که م یتواند داس��تان جذا بتری برای سوزان،دیگر احساس یک زن خسته و ژولیده سی ودوساله را ندارم .بلکه داس��تا نهایی از مبارزات و تلاش در دوران جنگ ،که تحسین برانگیزند.
نشری هاش درست کند .با نیشخندی گفت« :آه،پس ای نطور .کلوب؟ زن؟ گاهی آرزو م یکنم ستون روزنام هام را داشتم وم یتوانستم این داستا نها
زنی زیبا ،جذاب ،شیک و سی ساله هستم. را بنویس��م .دیروز ،با یک خانم نورویکی گفتگویی شاد و جذاب داشتم.
نوشیدن؟ مثلداستا نهای قدیمی اسکار وایلد ،بله؟ » ب��ا توجه به لباس تازه و کف شه��ای کهنه من _ توجه کرده ای که همه چه��اردختر نوجواندارد و هفتهپیش بزر گترینش��ان به یک میهمانی
ای��ن جا بود که ژولیت قوری چایی را به س��وی او پ��رت کرد .م یتوانی خیلی س��خ تگیرتر از دوران جنگ شده و بیش��تر مراقبخریدهایمان عصرانه در مدرسه دعوت شده بود .دخترک با بهترین لباس و سفیدترین
حال گیلی را حدس بزنی .آبروریزی ،آن هم در س��الن پُرمس��افر هتل؟ هس��تیم؟ علتش این است که همه م یدانیم که صدها هزار نفر در تمام دستک شهایش بهمیهمانی رفته و همی نکه وارد شده از دیدن این همه
وقت چایی بعد از ظهر؟ برای همین مطمئنم روزنام ههادربارهاش خواهند اروپا باید بخورند و بپوش��ند و س��رپناهداشته باش��ند.اما پیش خودمان مرد جوان چنان به وحشت افتاده که همان جا از حال رفته است .دخترک
بماند شخصاً از اینکه نصف این مردم آلمانی هستند خشمگین م یشوم _ بین��وا!هی چگاه در عمر کوتاهش این همه مرد جوان در یک محل ندیده
نوشت. هنوز ایده ای در باره کتاب تازه به ذهنمنرسیده .یواش یواش دارم ناامید بوده اس��ت .فکرش را بکن ،یک نسل در این مملکت بدونمیهمان یهای
باید بگویم تیتر «ایزی بیکرستاف دوباره به جنگ م یرود! خبرنگاری
در نبرد هتل به ان مجروح شد!» بی انصافانه باشد اماخیلی بد نیست .اما م یشوم .تو فکری به خاطرت م یرسد؟ عصرانه ،رقص ،و گفتگو و نزدیکی با جنس مخالف بزرگ شدهاند.
چیزی مثل «ژولیت رومئو را تنها گذاشت .قهرمانی د لشکسته در حالا که بقول معروف در شمال هستم ،خیال دارم به سوفی در اسکاتلند به راستی از بازدید کتا بفروش یها و ملاقات با کتا بفرو شها خوشحالم.
برمه» حتی برای موجود رذلی مثل گیلیگیلبرت و نشریه هیو و کرای تلفن بزنم .ش��اید امش��ب زنگ زدم .تو کاری با او ن��داری؟پیامی برای به این نتیجه رسیدهام که کتا بفرو شها از تیرهمخصوصی هستند .هیچ
آدم عاقل��ی به خاطر چندرغاز حقوق کتا بفروش نم یش��ود .و هیچ آدم
هم پست و پلید است. خواهرت ،یا شوهرش ،یا خواهرزادهات؟ عاقلی دنبال کار کتا بفروش��ینم یرود .همه میدانیم هیچ پولی در این
ژولیت نگران اس��ت که ش��اید مایه تحقیر استفنز و استارک شده باشد، این بلندترین نامه ایست که در همه عمرم نوشت هام .تو مجبور نیستی به کار نیست .بنابراین تنها م یتواند عشق به کتاب و کتا بخوا نها آنان را به
ولی فکر اینکه راب دارتی به هر شکلی مورد سخره قراربگیرد دیوان هاش این کار واداشتهباشد .و البته امکان دیدن کتابی تازه به عنوان اولین نفر!
م یکن��د .مدام م یگوید راب دارتی آدم خیل��ی خوبی بود ،خیلی خوب. این بلندی پاسخ دهی. یادت هس��ت اولین کاری که من و خواهرت با هم در لندن داشتیم چه
و هی چک��دام از این اتفاقات تقصی��ر او نبود ،ونباید نامش چنین به لجن دوستدارت، بود؟ در کتاب دس��ت دوم فروشی آقای هاوک؟ چه مغازه ایبود! راستی
ژولیت راستی دوستش داشتم .خیلی س��اده آقای هاوک کارتنی را م یگشود و
کشیده شود! به هرکدام یک کتاب م یداد و م یگفت« :دس��تهاتون را بشویید .هیچ
آیا تو راب دارتی را م یش��ناختی؟ میدانم که این داس��تان زن/نوشیدن/ خاکستر سیگاری نبینم .و خواهش م یکنم ژولیت حاشیه نویسی نکن!
اسکاروایلد هم هاش مسخره و چرند است .اما چرا ژولیت قرارازدواجش را از سوزان اسکات به سیدنی سوفی جان ،خواهش م یکنم مراقبباش ژولیت وقت کتاب خواندن قهوه
با او بهم زد؟ تو م یدانی چرا؟ اگر م یدانی ،آیا به من خواهی گفت؟ معلوم
بیست و پنجم ژانویه 1946 ننوشد!» و ما با کتاب تازه م یرفتیم تا گوشه دنجی بیابیم.
است که نخواهی گفت! پس چرا سؤالم یکنم! سیدنی عزیز، این مسئله همیشه مورد حیرت من بوده و هست که چطور کسانی بدون
البته تمام این هیاهو فرو خواهد نشست .اما بهتر نیست ژولیت مدتی در آنکه بدانند چه م یخواهند وارد کتا بفروش��ی م یش��وند .بااین امید که
لندن نباشد؟ چطور است که تور کتا بخوانی او را تااسکاتلند ادامهدهیم؟ گزارش روزنام هها را باور نکن .هی چکس ژولیت رادستگیر نکرده ودستبند ناگهان چشمشان به جلد کتابی بیفتد و از آن خوششان بیاید .و البته غالباً
باید بدانی خودم همدودل هستم.درست است که این کتا بخوانی فروش ن��زده .فقط یکی از مأموران پلیس برادفورد به اوتذکراتی داد .و در حالی آنقدر باهوش هستند که بدون اعتماد به نوشتههای ناشر از کتا بفروش
را به شدت بالا برده اما این جلساتکتا بخوانی و گفتگو و میهمان یهای در مورد کتاب س��ؤال کنند .این کتاب در چه مورد اس��ت؟ ش��ما آن را
نهار و عصرانه به راستی برای ژولیت خسته کننده است .آسان نیست که که نم یتوانست جلوی خندهاش را بگیرد.
برخیزی و درمقابل مردمانی نا آشنا بایستی و از خود و کتابت حرف بزنی. این درس��ت است که او قوری چایی را به سوی سر گیلی گیلبرت پرتاب خواندهاید؟ خوشتان آمده؟
کرد ولی این خبر که صدمه ای به او زده باشد را باورنکن .چایی سرد شده کتا بفرو شهای نخبه ،مثل من و سوفی که با تار و پود کتاب م یآمیزند،
او مثل من به این همه هیاهو عادت ندارد و م یترسم از پا بیفتد. بود .تازه فقط کنار پیش��انی او زخم مختصری برداشت .حتی مدیر هتل هرگز نم یتوانند دروغ بگویند .فقط کافی است کسیچهره ما نگاه کند.
سیدنی ،تا چند روزدیگردر لیدز خواهیم بود و خواهش م یکنم نظرت را هم از دریافت غرامت خودداری کرد.گفت قوری کهنه بوده اس��ت .ولی فوری دس��ت ما را تا ته م یخواند .خم کوچک��ی به ابرو یا پیچ و تابی به
گوشه لب بلافاصله به خریدار م یفهماندکه کتاب خوبی انتخاب نکرده و
در باره اسکاتلند برایم بنویس. به خاطر شدت فریادها و ناله های گیلی مجبور شد پلیس را خبر کند. باهو شهایش از فروشنده راهنمایی م یخواهند .و البته ما با شتاب آ نها
اگرچه گیلی گیلبرت مرد بد ذات و شروری است و امیدوارم عاقبت خوبی تمام داس��تان این است ،و من تمام مس��ئولیت را م یپذیرم ،نباید برای را به قفسه مورد نظرهدایت و کتاب خوبی در اختیارشان م یگذاریم .اگر
نداشته باشد ،اما با این جار و جنجالش کتاب ایزیبیکرستاف به جنگ گیلی وقت ملاقات م یگذاش��تم .نباید اجازه م یدادم ژولیت راببیند .من از کتاب پیشنهادی ما خوششان نیامد ،دیگر به کتا بفروشی ما نخواهند
م یرود رادر صدر لیس��ت پرفرو شترین کتا بها نشاند .شاید برایش یک که از نهاد پلیدش باخبر بودم .کرم خاکی بی ارزشی که برای هیو و کرای
لندن کار م یکند .و البته من م یدانستم کهگیلی و روزنام هاش به شدت آمد ،امااگر خوششان آمد ،تا آخر عمر مشتری خواهند ماند.
یادداشت سپاس و قدردانی نوشتم. به موفقیت اسپکتاتور حسودی م یکنند .در مورد ستون ایزی بیکرستاف گفت ههایم را یادداش��ت م یکنی؟ کار خوبی م یکنی .ناش��ران نباید تنها
دوستدارت، یک نس��خه کتاب تازه را برای کتا بفرو شها بفرستند .باید چندینجلد
با عجله، و البته به ژولیت.
سوزان من و ژولیت تازه از میهمانی کتا بفروشی به رادی برگشته بودیم .هردو بفرستند تا همه کارمندان کتا بهای تازه را بخوانند.
خیلی خس��ته و خیلی مفتخر بودیم .که ناگهان گیلیدربرابرمان س��بز آقای ِستون امروز م یگفت ایزی بیکرستاف هم برای کسانی کهدوستشان
تذکر :بالاخره فهمیدی این مارکام وی رینولدز کیست؟ امروز برای ژولیت شد و با التماس از ما خواست با او چایی بنوشیم .التماس کرد تا مصاحبه داری و هم برای کس��انی که مجبوری برایش��ان هدیه ایبخری ایده آل
به اندازه یک دشت گل کاملیا فرستاده بود. کوتاهی با «دوش��یزه اشتون فو قالعاده ما ،یاشاید بهتر است بگویم ایزی اس��ت .و م یگفت %30کتا بهایی که خریداری م یشوند برای هدی هاند.
-ادامه دارد - بیکرستاف تمام انگلستان؟»داشته باشد .همین رفتار و گفتار مسخرهاش
باید برای من هشدار م یبود،اما خیلیدلم م یخواست بنشینم ودر حالی سی درصد؟ دروغ نم یگفت؟
که چایی و خامه م ینوشمدر باره موفقی تهای ژولیت و شانسی که بنگاه س��وزان برای��ت گفته که علاوه بر تور کتا بخوانی چ��ه چیز دیگر را هم
مدیریت م یکند؟ مرا .هنوز نیم س��اعت از آشنایی ما نگذشتهبود که به
انتشاراتی ماآورده گفتگو کنم. من تذکر داد لباس و آرایش و کفش و سرو صورتم آشفته و ژولیده است.
بنابراین نشستیم .گفتگوها به نرمی پیش م یرفت و من داشتم از داوری
خود نسبت به گیلی شرمنده م یشدم که ناگهان پرسید...« :گمانم خود گفت جنگ تمام شده ،آیا خبرها را نشنیدهبودم!؟
تو هم از بیوه های جنگ هس��تی .ای نطور نیس��ت؟ یا شاید باید بگویم با هم به سالن مادام هلن رفتیم تا مویم را مرتب کند .حالا مویم کوتاه و
نزدیک بود بیوه جنگ شوی؟ قرار نبود با سروانراب دارتی عروسی کنی؟ مواج است .بجای آن موی دراز و بی حالت .رنگ مویم همکمی روش نتر
تمام ترتیب مراس��م را هم داده بودید .ای نطور نیس��ت؟» ژولیت پرسید: شده .سوزان و مادام گفتند رنگ موی روشن بر جذابیت «چشمان زیبایم»
م یافزاید .ولی من م یدانم چرا مویم رارنگ کردهاند .تا تار موهای بی ادب
«ببخشید ،آقای گیلبرت؟» ومیدانی که چقدر مؤدب است. سفید را (تا جایی که شمردهام فقط چهار تار) بپوشانند .یک شیشه کرم
«خبرم درست است .ای نطور نیست؟ تو و سروان دارتی برای ثبت ازدواج صورت و یک لوس��یونبرای دست خریدهام .و یک ماتیک و یک فر مژه
تقاضا نوشته بودید .و قرارش را گذاشته بودید که دردفتر ازدواج چلسی
روز س��یزدهم دس��امبر 1942عروسی کنید .س��اعت 11صبح .و برای (که هر وقت استفاده م یکنم چش مهایم چپ م یشوند!).
نهار در ریتز جا گرفته بودید .پس چراس��ر هی چکدام از این قرارها حاضر
نشدید؟ روشن است که تو سروان دارتی بی نوا را غال گذاشتی و تنها و
د لشکسته به کشتیجنگ یاش برگرداندی .تا قلب شکست هاش را به برمه
ببرد و سه ماه بعد کشته شود .»
مرا م یگویی؟ ناگهان راست نشستم ودهانم از حیرت باز ماند .و به ژولیت