Page 25 - merged
P. 25
‫‪25‬‬ ‫شعری که از آن نمی‌َکنم‬ ‫ادبیات ‪:‬‬

‫درباره‌ی شعرهای آرش اله وردی در کتاب «خدای مهربان باق ‌یست»‬ ‫نقد و‬

‫شعرهای آرش اله وردی را دیر یافتم‪ ،‬اما مهم این است گفت ‌هایم‪ ،‬امتیازهایی تکراری را که به شعر دیگران بارها‬
‫که یافتم‪ .‬و حالا مثل آوار‌های که بعد از سا ‌لها در و بارها نسبت داد‌هایم‪ ،‬نه‪ ،‬نم ‌یتوانیم‪ .‬نم ‌یخواهم این‬ ‫بررسی‬
‫به دری‪ ،‬مأوایش را جسته باشد‪ ،‬به آرامش رسید‌هام‪ .‬کار را در مورد شعر اله وردی که به من زندگی داده‬
‫هر چند که شعرهای او قرار نیست به کسی آرامش است‪ ،‬انجام دهم‪.‬‬
‫دهد‪ ،‬شعرهایی که رن ِج زندگی کردن در واژه واژ‌هاش بخوانید و ببینید چه م ‌یگویم‪ .‬اگر هم نبینید ندید‌هاید‬
‫سال ‪ / 22‬شماره ‪ - 1334‬جمعه ‪ 21‬دنفسا ‪1393‬‬ ‫قابل لمس است‪ ...‬قرار نیست ما را رها کند‪ ،‬ذهن مهم نیست‪ .‬خودم م ‌یخوانم و م ‌یبینم‪ .‬هزار بار دیگر‬
‫ما را‪ ،‬روح ما را‪ ،‬قلب ما را قرار است ب ‌یقرار کند‪ .‬اما هم م ‌یخوانم و م ‌یبینم‪.‬‬
‫آرامشی که من به آن رسیدم از جنس دیگر ‌یست‪.‬‬ ‫سپیده جدیری‬

‫‪In touch with Iranian diversity‬‬ ‫هو ‌شیاریم نصف شد‬ ‫«نصف کردن»‬ ‫این آرامش دقیقا حاص ِل یافت ِن شعرهای ‌یست که بعد از‬ ‫و من در تنهائ ِی شورمندان ‌هی خودم‬
‫ناخوداگاه ‌یام نصف شد‬ ‫شروع شد‬ ‫این همه سال خمودگی و احساس بیهودگی از خواندن‬ ‫به این فکر میکنم‬
‫‪Vol. 22 / No. 1334 - Friday, Mar. 13, 2015‬‬ ‫و خواند ِن آنچه تکرا ِر مکررات بوده است برایت‪ ،‬همه‬
‫کودکی نصف شد‬ ‫شروع شد به نصف کردن‬ ‫چیزی را که تا به حال نداشتی به تو م ‌یدهد‪ :‬آنچه‬ ‫که با تف های آینده ام چه کنم؟‬
‫رفتم به خانه‬ ‫شع ِر شروع به نصف کردن‬ ‫یگانه است‪ .‬فلسف ‌های که همه چیز را جلوی چش ‌مات‬ ‫(از شعر «عصبانیت»‪ ،‬صفح ‌هی ‪)9‬‬
‫م ‌یگذارد‪ .‬جوا ِب هم ‌هی سؤا ‌لهایت است؛ کاری که‬
‫خانه و خانواد‌هام نصف شد‬ ‫شروع‪ ،‬نصف شد‬ ‫وقتی سا ‌لها دنبال شاعری در نس ‌لهایی که م ‌یآمد‬
‫پدرم نصف شد‬ ‫یک موش رفت زیر کفشهام‬ ‫فقط «حافظ» م ‌یتوانست برایت انجام دهد‪.‬‬ ‫گشته باشی که همه چیز شعرش متعلق به خودش‬
‫مادرم نصف شد‬ ‫خسته نم ‌یشوم از خواند ‌ناش‪ ،‬بی قرار م ‌یشوم وقتی‬ ‫باشد؛ شاعری که آن همه چیز ‌یش که متعلق به‬
‫برادرم نصف شد‬ ‫موش نصف شد‬ ‫کتا ‌ب »خدای مهربان باق ‌یست» را زمین م ‌یگذارم‪ .‬و‬ ‫خودش است تو را تکاندهد‪ ،‬به گریه بیندازد‪،‬دیوان ‌هات‬
‫زنم نصف شد‬ ‫پاهام نصف شد‬ ‫خدای مهربان باق ‌یست‪ ،‬همچنان باق ‌یست‪ ،‬همچنان‬ ‫کند و بخواهی که ِهی بخوان ‌یاش و باز بخوان ‌یاش و‬
‫از درد برگشتم‬ ‫به ساعتم نگاه کردم‬ ‫باز‪ ...‬سیر نشوی از بارها و بارها خواند ‌ناش؛ شاعری‬
‫دردم برگشت‬ ‫زمان نصف شد‬ ‫باق ‌یست در ذه ِن من‪:‬‬ ‫که به جهان منحصر به فرد شعرهایش وارد شوی‪،‬‬
‫تاریکی و روشنایی نصف شد‬ ‫در ‌کاش کنی با تمام وجود و نخواهی که هیچ وقت از‬
‫برگشتنم نصف شد‬ ‫دردم بیشتر شد‬ ‫آ ‌نقدر پس و پیشم که ((من)) را ((هم))‬ ‫آن خارج شوی‪ ،‬آن وقت این حجم ذو ‌قزدگی من در‬
‫خبرش پیچید روی تختخواب‬ ‫بیشتر دردم نصف شد‬ ‫م ‌ینویسم‬ ‫برخورد با چنین شاعری‪ ،‬بله درست خواندید‪ ،‬چنین‬
‫نصف دردم بیشتر شد‬ ‫شاعری دقیقا با تمام این ویژگ ‌یها‪ ،‬بعد از این همه‬
‫دیدم که نصفم نبود‬ ‫داشت بدنم را م ‌یخورد‬ ‫هم م ‌یزنم خودم را‬ ‫سال گشت ‌نها و گشت ‌نها و نیافت ‌نها‪ ،‬متعج ‌بتان‬
‫نص ِف نص ِف دیگرم هم نبود‬ ‫بدنم نصف شد‬ ‫پس همیشه زندگی بعد از هم خوردن ما شروع‬
‫از درد خوابم برد‬ ‫نخواهد کرد‪.‬‬
‫دیگر احتیاجی نداشتم‬ ‫خوابم نصف شد‬ ‫به زیستن م ‌یکند‬ ‫همین جا توضیح م ‌یدهم که من به شعر نه به عنوان‬
‫خون ریخته بود‬ ‫ریختم روی باد‬ ‫اثری که از خواندن آن لذت م ‌یبریم (مثل تماشای‬
‫ترسیدم‬ ‫یک زیست ِن مخلوط‬ ‫یک تابلوی نقاشی‪ ،‬فیلم سینمایی‪ ،‬یا تئاتری که ما‬
‫باد نصف شد‬ ‫(از شعر « از هم پاشی »‪ ،‬صفح ‌هی ‪)4‬‬ ‫را به اوج لذت بصری برساند)‪ ،‬بلکه به عنوان آنچه با‬
‫تخت خواب نصف شد‬ ‫یک باد نصفم را برد روی پش ‌تبام‬ ‫آن زندگی م ‌یکنیم و از آن در طولانی مدت‪ ،‬نیروی‬
‫ترسم نصف شد‬ ‫یک باد نصف دیگرم را برد روی دریا‬ ‫نم ‌یخواهم دوباره مزخرفاتی از قبیل بحث دربار‌هی‬ ‫زندگی م ‌یگیریم نگاه م ‌یکنم‪ .‬شعری که خواند ‌ناش‬
‫کلماتم نصف شد‬ ‫یگانه بود ِن ساختار‪ ،‬زبان و ایماژهای شعری را به اسم‬ ‫صرفا به من لذت م ‌یدهد و چیز دیگری برایم ندارد‬
‫زبان نصف شد‬ ‫دریا و پش ‌تبام نصف شد‬ ‫«نقد ساختاری» به خوردتان بدهم هرچند که شعر اله‬ ‫یا دس ِت بالای بالا‪ ،‬مرا کمی به فکر وام ‌یدارد؛ مثل‬
‫شعر نصف شد‬ ‫خانه و ماهی نصف شد‬ ‫وردی از تمام این منظرها نیز یگانه است‪ .‬نم ‌یخواهم‬ ‫خیلی از آنچه در تمام این سا ‌لها خواند‌هام‪ ،‬درست‬
‫آینده نصف شد‬ ‫اتا ‌‌قخواب نصف شد‬ ‫«نقد ساختاری» بنویسم بر شعری که م ‌یتواند زندگی‬ ‫مثل تماشای آن تابلوی نقاشی‪ ،‬فیلم سینمایی یا تئاتر‬
‫اتاق بیداری نصف شد‬ ‫باشد‪ ،‬و زندگ ‌یست‪ .‬حی ِف این شعرها که آدم آن‬ ‫در لحظ ‌هی دریاف ‌تاش یا حداکثر تا ساعاتی پس از‬
‫روزمرگی شب ناامیدی مهاجرت و امیدواری‬ ‫در نصف شد‬ ‫تئور ‌یهای صد من یک غاز را دربار‌هشان ببافد‪ .‬چرا‬ ‫دریاف ‌تاش برایم به پایان م ‌یرسد‪ .‬اما آنچه «شعر»‬
‫همگی نصف شد‬ ‫دریا نصف شد‬ ‫تئوری بنویسم بر شعری که از تمام این تئور ‌یها‬ ‫است‪ ،‬مثل آنچه «حافظ»‪« ،‬سعدی»‪« ،‬مولوی»‪،‬‬
‫ارتزاق نصف شد‬ ‫از در بیرون آمدم‬ ‫بی نیاز است؟ این بی نیازی مطلق‪ ،‬چقدر برایم بی‬ ‫«نیما» برایمان باقی گذاشت ‌هاند‪ ،‬تا ابد با من است‪،‬‬
‫بیرو ‌نآمدنم نصف شد‬ ‫نیاز ِی مطل ِق «حافظ» را از تفاسیر احمقان ‌هی معل ‌مهای‬ ‫ذهنم و زندگ ‌یام از آن نم ‌ی َکند‪ ،‬نم ‌یتواند ب َکند چون‬
‫دروغ و افسردگی نصف شد‬ ‫کشت ‌یها نصف شد‬ ‫ادبیات فارسی در سا ‌لهای راهنمایی و دبیرستان و‬
‫جدائی نصف شد‬ ‫مسافرها نصف شد‬ ‫خو ِد زندگی ست‪.‬‬
‫میدان انقلاب نصف شد‬ ‫حتی دانشگاه تداعی م ‌یکند‪.‬‬
‫و نص ‌فها از هم جداتر شد‬ ‫غر ‌قشد ‌نها نصف شد‬
‫و یکی از نص ‌فها بیشتر رفت دورتر رفت‬ ‫پری دریایی نصف شد‬ ‫جدی نگیرید‬
‫ز ‌نها و مردها نصف شد‬ ‫آدم خوابهای الکی زیاد م ‌یبیند‬
‫و یکی از نص ‌فها ماند ماند‬
‫و درد من بیشتر شد‬ ‫ران و سینه‌ی غرق شد گان نصف شد‬ ‫آدم بیدار که م ‌یشود‬
‫اشک ریختم‬ ‫دریای غرق شد گان تمام شد‬ ‫الکی بیدار م ‌یشود‬
‫اشکم نصف شد‬ ‫و من بیشتر نصف شدم‬ ‫الکی راه م ‌یرود‬
‫الکی کار م ‌یکند‬
‫صورتم را آستین کردم‬ ‫و سپس در چندین جا فرود آمدم‪.‬‬
‫صورتم نصف شد نص ‌فتر شد‬ ‫الکی از کار در م ‌یرود‬

‫و ریخت روی زمین‬ ‫الکی خسته م ‌یشود‬
‫و زمین نصف شد‬

‫و همه چیز در شکاف‌هاش فرو رفت‬
‫و تمام شد‬

‫و تمام شدن نصف شد‬ ‫فرود‬ ‫الکی م ‌یخوابد‬ ‫فکر م ‌یکردم دارم پوست م ‌یاندازم‬
‫و نصف شدن‬ ‫هبوط‬ ‫آدم وقتی الکی م ‌یخوابد آدم نیست‬ ‫فکر م ‌یکردم دارم برای آخرین بار به پوستم نگاه‬
‫تمام شد‬ ‫سقوط‬
‫تمام شد‬ ‫و خوشی‬ ‫خوابش هم آدم نیست‬ ‫م ‌یاندازم‬
‫تمام شد‪.‬‬ ‫خوشی نصف شد‬ ‫(از شعر «حفظ یک فضای عاشقانه»‪ ،‬صفح ‌هی ‪)21‬‬ ‫و روی پوستم آب م ‌یاندازم‬
‫(صفحات ‪ 26‬تا ‪ 30‬از کتاب «خدای مهربان‬ ‫بدبختی‬
‫باقی‌ست»)‬ ‫نصف شد‬ ‫بله‪ ،‬شعر اله وردی شعر ب ‌ینیاز ‌یست از تفاسیر و تعابیر‬ ‫و این انتهای پوست است‬
‫کتاب را م ‌یتوانید از اینجا تهیه کنید‪:‬‬ ‫ساعت کار اداری نصف شد‬ ‫من و شما‪ .‬بگذارید خود شعر به ما همه چیز بدهد‪.‬‬ ‫که م ‌یاندازم‬
‫‪25‬‬ ‫‪http://fidibo.com/book/view/2219‬‬ ‫خوشحالی ریخت توی نصف گلوم‬ ‫ما نم ‌یتوانیم چیزی به آن سنجاق کنیم؛ حر ‌فهایی‬
‫تکراری را که دربار‌هی شعر دیگران بارها و بارها‬ ‫پوس ِت شورومودار من‬
‫دور شو از تنم‬

‫(از شعر «زیست»‪ ،‬صفحات ‪ 31‬و ‪)32‬‬
   20   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30