Page 22 - Shahrvand BC No.1331
P. 22
آن باد، چند شعر از مسعود درویشی ادبیات 22
که در حوالی ارتکاب دوباره ام به مرگ
شعر
شالیزاران خسته را
در من م یوزانَد، ۱ سال / 22شماره - 1331جمعه 1دنفسا 1393
تویی یا مالیخولیای خنک دستانت؟ این بار هم علت را دست داری In touch with Iranian diversity
به قلبی که بیدلیل دوستات دارد، در ناباوری دستی
۸ که اشک را پاک م یکند. Vol. 22 / No. 1331 - Friday, Feb. 20, 2015
سنجاق میکنم.
دیروز، دست داری
دیوانهای بیحضورتر از نوری که در پنجره می شکند، در تو ّهم دستی
درخت های خیابان ولیعصر را ،م یشمرد. برمیگردم. که ماه را به پنجره نزدیک م یکند.
با گریه،
به سینه سرخ های هول_کرده از پاییز ،میگفت: ب یرنگتر از پرد هی آفتابخورده ی اتاق تو را بارها
ما چرا نم یمیریم! کنار میروم. در ر مکردن اسبی با شمایل خودم دیدهام
و فقط از دردی،
به درد دیگر م یپریم! عزیزم! که تخیل شاعران هاش
اینطور نه خواب تو به هم خواهد خورد به تص ّور مادیانی دور،
نه تانگوی آن دو مگس، قد نم یدهد.
شعری از دنیز ایلچی
روی ارکید ههای خشک. ۲
بازآمدی
۶ زور بازوی کوه،
قلبی به زلالی چشمه ساران کناِر ناز گردن رود
خنده هایی به زیبائی غنچه ها ب یزندگیتر از من سوال مبهمی بود.
کسی را دیده ای
به پرواز بر بالهای آرزو به تماشای هیچ نشسته باشد؟ و من باید
ارمغان ها را به طراوت کوهساران تو را،
برای کودکان روستا ها آورده بودی. هر بار که به چیزی خیره می شوم
اندوهی بیحواس ،مرا زیر می گیرد. از ب یجوابی جهان برمیداشت م.
بیست سال بیشتر نداشتی که
به زندانت انداختند و چه کرده ای با من! ۳
سالهای سال چرا جها ِن روبرو
گل های سرخ را دستانت،
از این میز و صندلی قشلاق ایل انگشتان من است.
تازیانه می زدند و تیرباران می کردند. بزرگ تر نمی شود؟
سرد که م یشوند،
این چنین بود لاله های کردستان ۷ یک رمه شو ِق ب یگناه
سیاه پوشان و سر افکنده در دی ماِه تو م یمیرد.
خون گریه میکردند
۴
و تو باز آمدی به موهای نقره ای
خنده های دردآگین تو دس تهایت
به شکل علامتی میان سوال و سکوت،
هنوز طراوت کوهساران را
در کوچه پس کوچ ههای ده درخت به درخت
تکرار م یشود
با رقص نسیم صبحگاهی
در آغوش نیلوفرهای وحشی در ذهن فیلسوفی
از پنجره ها به خانه هدیه می آورد. که از روی اتفاق
تو را در خیابان دیده است:
چطور این دو ابدیت را
در جی بهای کوچک باران یاش
به خیابان آورده است؟
۵ 22
که در حوالی ارتکاب دوباره ام به مرگ
شعر
شالیزاران خسته را
در من م یوزانَد، ۱ سال / 22شماره - 1331جمعه 1دنفسا 1393
تویی یا مالیخولیای خنک دستانت؟ این بار هم علت را دست داری In touch with Iranian diversity
به قلبی که بیدلیل دوستات دارد، در ناباوری دستی
۸ که اشک را پاک م یکند. Vol. 22 / No. 1331 - Friday, Feb. 20, 2015
سنجاق میکنم.
دیروز، دست داری
دیوانهای بیحضورتر از نوری که در پنجره می شکند، در تو ّهم دستی
درخت های خیابان ولیعصر را ،م یشمرد. برمیگردم. که ماه را به پنجره نزدیک م یکند.
با گریه،
به سینه سرخ های هول_کرده از پاییز ،میگفت: ب یرنگتر از پرد هی آفتابخورده ی اتاق تو را بارها
ما چرا نم یمیریم! کنار میروم. در ر مکردن اسبی با شمایل خودم دیدهام
و فقط از دردی،
به درد دیگر م یپریم! عزیزم! که تخیل شاعران هاش
اینطور نه خواب تو به هم خواهد خورد به تص ّور مادیانی دور،
نه تانگوی آن دو مگس، قد نم یدهد.
شعری از دنیز ایلچی
روی ارکید ههای خشک. ۲
بازآمدی
۶ زور بازوی کوه،
قلبی به زلالی چشمه ساران کناِر ناز گردن رود
خنده هایی به زیبائی غنچه ها ب یزندگیتر از من سوال مبهمی بود.
کسی را دیده ای
به پرواز بر بالهای آرزو به تماشای هیچ نشسته باشد؟ و من باید
ارمغان ها را به طراوت کوهساران تو را،
برای کودکان روستا ها آورده بودی. هر بار که به چیزی خیره می شوم
اندوهی بیحواس ،مرا زیر می گیرد. از ب یجوابی جهان برمیداشت م.
بیست سال بیشتر نداشتی که
به زندانت انداختند و چه کرده ای با من! ۳
سالهای سال چرا جها ِن روبرو
گل های سرخ را دستانت،
از این میز و صندلی قشلاق ایل انگشتان من است.
تازیانه می زدند و تیرباران می کردند. بزرگ تر نمی شود؟
سرد که م یشوند،
این چنین بود لاله های کردستان ۷ یک رمه شو ِق ب یگناه
سیاه پوشان و سر افکنده در دی ماِه تو م یمیرد.
خون گریه میکردند
۴
و تو باز آمدی به موهای نقره ای
خنده های دردآگین تو دس تهایت
به شکل علامتی میان سوال و سکوت،
هنوز طراوت کوهساران را
در کوچه پس کوچ ههای ده درخت به درخت
تکرار م یشود
با رقص نسیم صبحگاهی
در آغوش نیلوفرهای وحشی در ذهن فیلسوفی
از پنجره ها به خانه هدیه می آورد. که از روی اتفاق
تو را در خیابان دیده است:
چطور این دو ابدیت را
در جی بهای کوچک باران یاش
به خیابان آورده است؟
۵ 22