Page 28 - Shahrvand BC No. 1266
P. 28
‫«چهر‌هی آب ‌یات پیدا نیست‪».‬‬ ‫فتح م ‌یکنم تو را و خودم را‬ ‫ادبیات‪/‬گزارش ‹‬ ‫‪28‬‬‫سال مکی‌و‌ست یب ‪ /‬شماره ‪ - 1266‬جمعه ‪ 1‬رذآ ‪1392‬‬
‫چه رؤیای سرخی!‪. . .‬‬ ‫و گم م ‌یشوم در هر دو جهان‪.‬‬
‫مردان گلوی یکدیگر را‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬‫‪28‬‬
‫جای انگشتانت‬ ‫زن شده‌ام‬ ‫با کارد می‌دریدند‬
‫از انحنای فکرم سر م ‌یرود‬ ‫‪ -‬تبعیدی حضور مردانه‌ی تو ‪-‬‬ ‫‪Vol. 21 / No. 1266 - Friday, Nov. 22, 2013‬‬
‫در فراسوی کدامین لحظه‌ای آیا؟ ‪...‬‬ ‫و در میان بستری از خون‬
‫و تاریخ‬ ‫با دختران نابالغ‬
‫چقدر خودم شده‌ام!‬ ‫سماع عریان لب‌هایم را‬
‫در موسیقی سرخ تنت‬ ‫همخوابه م ‌یشدند‪.‬‬
‫من آبروی زمین‬ ‫(از«آیه‌های زمینی»)‬
‫از خدا هم نترسیدم‬ ‫ثبت خواهد کرد‪.‬‬
‫اما این را نیز م ‌یدانیم که این لحظه‌های رعب و وحشت در‬
‫وقت چیدن سیب‬ ‫ماندانا زندیان شاعر‪ ،‬پزشک و روزنام ‌هنگار‬ ‫شعر فرخزاد انگشت‌شمارند‪ ،‬و «آیه‌های زمینی» را از جهاتی می‌توان‬
‫به خاطر تو اما‪،‬‬ ‫استثنائی بر قاعدٔه میسر بودن لحظه‌های ناب محّبت‪ ،‬حتی در برهوتی‬
‫تنها به خاطر تو‬ ‫در این شعر که آشکارا توصیف صحنٔه عشقبازی است‪ ،‬افعالی‬ ‫از نامهربانی‪ ،‬دانست‪ ،‬و لحن توراتی شعر خود گواه این استثنای‬
‫همچون «فتح م ‌یکنم»‪« ،‬گم می‌شوم» و «زن شده‌ام» مسیر صعود از‬ ‫عتیق در کار فرخزا د است‪ .‬در لحظه‌های نومیدی‌های شخصی‬
‫ترس را پذیرفتم‪.‬‬ ‫سطح آغازین حرکت تنانه را از «گشادن» و «نجوا کردن» م ‌یگذراند‬ ‫و سرخوردگی‌های اجتماعی‪ ،‬فروغ را بیشتر در کار بیان حالتی‬
‫چرا که خواب‌هایم‬ ‫و به بخش پایانی شعر که ما را به ساحت‌های رقص صوفیانه (در واژٔه‬ ‫تفکربرانگیز م ‌یبینیم که م ‌یکوشد‪ ،‬حتی در دل تاریکی‪ ،‬بارقه‌های‬
‫بوی تو را گرفته بود‬ ‫سماع) و گردش لب‌های زن در موسیقای سرخ تن مرد می‌رساند‪ ،‬و‬
‫چرا که دست‌هایم‬ ‫تجربه‌ای فردی از لحظٔه زیبای محرمّیتی شاد و به‌یاد ماندنی را در‬ ‫روشن را برکشد و به ما بنمایاند‪:‬‬
‫نجوای انگشتان تو را‬ ‫تاریخ به ثبت می‌رساند‪ ،‬دقیقاً همان حرکتی را دنبال م ‌یکند که در‬
‫بعضی اشعار عاشقانٔه فروغ م ‌یبینیم که نمونه‌ای از آن را م ‌یتوان‬ ‫«در اضطراب دستهای پر‬
‫کم م ‌یآورد‬ ‫در فراز زیر مشاهده کرد‪ .‬آن جا که در نخستین بند شعر «وصل»‬ ‫آرامش دستان خالی نیست‬
‫چرا که هرچیز کوچک‬ ‫خاموشی ویران ‌هها زیباست»‬
‫مرا به یاد تو م ‌یانداخت‬ ‫م ‌یگوید‪:‬‬ ‫این را زنی در آبها م ‌یخواند‬
‫چرا که دست‌های تو از سرنوشت من‬ ‫آن تیره مردم ‌کها‪ ،‬آه‬
‫آن صوفیان سادٔه خلو ‌تنشین من‬ ‫در آبهای سبز تابستان‬
‫رد شده بود‬ ‫در جذبٔه سماع دو چشمانش‬ ‫گوئی که در ویران ‌هها م ‌یزیست‬
‫چرا که ماه‪ ،‬هرگز ل ‌بهای خورشید را‬
‫از هوش رفته بودند‪.‬‬ ‫(از «در آب‌های سبز تابستان»)‬
‫نخواهد بوسید‬ ‫و همین شاعر در همان کتاب در شعر دیگری با عنوان «فانتزی»‬
‫چرا که عشق‪ ،‬یعنی همین‪.‬‬ ‫یا‪:‬‬
‫در بخش «وضعیت قرمز» چنین می‌سراید‪:‬‬ ‫هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می‌ریزد‪ ،‬مرواریدی‬
‫در این شعر شاهد بازسازی تجربه‌ای مشابه تجربٔه گوینده در شعر‬ ‫فانتزی‬
‫پیشین هستیم که این بار در سویدای خیال شاعر شکل م ‌یگیرد‪ ،‬و‬ ‫صید نخواهد کرد‬
‫آشکارترین نشان این تفاوت در عنوان شعر «فانتزی» جای گرفته‬ ‫آسمان سرخ م ‌یشود‬ ‫(از «تولدی دیگر»)‬
‫است‪ .‬در این جا نیز مخاطب نمایانی وجود دارد‪ ،‬ولی انگار حضور‬ ‫خورشی ِد لب‌های تو‬
‫ندارد‪ ،‬و آنگاه که شعر به این سطرهای گویا می‌رسد که‪« :‬خال ِی‬ ‫بر شان ‌ههایم می‌لغزد‬ ‫و یا‪:‬‬
‫نبودنت نگاهم را خش م ‌یاندازد ‪ /‬م ‌یشکنم ‪ /‬خرد می‌شوم ‪ /‬شب‬ ‫بر سینه‌ام غروب م ‌یکنی‬
‫فرو م ‌یریزد ‪« /‬بامداد» از پنجره م ‌یگذرد‪« :‬چهره‌ی آبی‌ات پیدا‬ ‫سلام ای غرابت تنهایی!‬
‫نیست‪ »،.‬خود را در میانٔه مفهوم غیبت معشوق مخاطب م ‌یبینیم که‬ ‫خیس م ‌یشوم‬ ‫اتاق را به تو تسلیم می‌کنم‬
‫مسیر حرکت ما را تا پایان یعنی تا واپسین دلایلی که «من» شعر در‬ ‫خیس می‌شوی‬ ‫چرا که ابرهای تیره همیشه‬
‫برشمردن چرایی این وضعیت که ترس را تنها به خاطر پاسداری از‬ ‫آسمان ِکش م ‌یآید‬ ‫پیغمبران آی ‌ههای تازٔه تطهیرند‬
‫یادوارٔه عشقی که روزگاری حاضر بوده و دیگر نیست پذیرفته است؛‬ ‫انحنای تنم از مرزهای تنت رد می‌شود‬
‫«چرا که ماه‪ ،‬هرگز لب‌های خورشید را ‪ /‬نخواهد بوسید ‪ /‬چرا که عشق‬ ‫باران بوسه شانه‌هایمان را م ‌یلرزاند‬ ‫و در شهادت یک شمع‬
‫یعنی همین‪ ».‬در حقیقت در «فانتزی» خیال خّلق شاعر یاد جمع‬ ‫عطر تنت در گلویم تکثیر م ‌یشود‬ ‫راز من ّوری است که آن را‬
‫شدنی عاشقانه را که در بطن او نطفه بسته به گونه‌ای بیان م ‌یکند که‬ ‫آن آخرین و آن کشید ‌هترین شعله خوب م ‌یداند‪.‬‬
‫گویی در خود حکایت یک هماغوشی شادمانه و کامکار است‪ ،‬آن جا‬ ‫م ‌یلرزم‬
‫که م ‌یگوید‪« :‬من آبروی زمینم ‪ /‬از خدا هم نترسیدم ‪ /‬وقت چیدن‬ ‫تََرک می‌خورم‬ ‫(از «ایمان بیاوریم ‪)». . .‬‬
‫سیب‪ ».‬و آنگاه پذیرش ترس را در بندبند وجود خود توجیه می‌کند‪،‬‬
‫به گونه‌ای که به روشنی جوشیدن و سر رفتن غریزه‌ای طبیعی را در‬ ‫َسر می‌روم‪:‬‬ ‫حال اجازه بدهید ببینیم دختران مجازی فرخزاد‪ ،‬یعنی زنان‬
‫وجود او حس م ‌یکنیم‪ ،‬چنان که گویی خود بر ما گذشته باشد‪ .‬و این‬ ‫«آی عشق!» ‪. . .‬‬ ‫شاعر امروز ایران‪ ،‬با این میراث هنگفت چه کرده‌اند‪ .‬در این کندوکاو‬
‫فرایند تاریخی کردن‪ ،‬تق ّدس بخشیدن‪ ،‬و توجیه ذهنی تجربٔه عشق‬ ‫فرخزاد را می‌توان به پلی نیز تشبیه کرد که زن امروز ایرانی‪ ،‬در راه‬
‫دقیقاً همان است که فروغ در سرود‌ههایی هم چون «دیوارهای مرز»‪،‬‬ ‫می‌چرخم ‪. . .‬‬ ‫بازیافت زنانگی خویش‪ ،‬می‌بایست از روی آن عبور کند‪ ،‬و در شرایطی‬
‫‪................................‬‬ ‫به مراتب دشوارتر‪ ،‬و از راهی بسیار ناهموارتر از آن که بتوان برای‬
‫«فتح باغ»‪ ،‬و «من از تو می‌مردم» برای ما ترسیم م ‌یکند‪.‬‬ ‫‪ . . .‬خال ِی نبودنت نگاهم را خش م ‌یاندازد‬ ‫زمانٔه او تص ّور کرد‪ .‬به دیگر سخن‪ ،‬زن شاعر امروز ایران‪ ،‬به راستی‪ ،‬و‬
‫نه در مفهومی استعاری‪ ،‬از «انقلاب اقیانوس و انفجار کوه» گذر کرده‬
‫این نکته را هم اجازه بدهید همین جا بگویم که در اینجا سخن‬ ‫م ‌یشکنم‬ ‫است‪ ،‬یا م ‌یبایست بکند‪ ،‬تا بتواند به گفتٔه او‪ ،‬خود را به ثبت برساند‪،‬‬
‫من از نفوذ یا تأثیر در مفهوم متعارف آن نیست‪ ،‬سخن از نوعی‬ ‫ُخرد می‌شوم‬ ‫آن هم در سایٔه حکومتی که از بنیاد با زن و زنانگی امروزین نه تنها‬
‫همانندی است که بیشتر از همزبانی و همدلی سرچشمه م ‌یگیرد‪،‬‬ ‫شب فرو م ‌یریزد‬ ‫آشنایی و الفتی ندارد که با آن سرستیز هم دارد‪ .‬در این که در دوران‬
‫شاعر را از شیؤه بیان فروغ م ‌یگذراند‪ ،‬و همراه او در تجربٔه عشق‬ ‫«بامداد» از پنجره م ‌یگذرد‪:‬‬ ‫حاضر‪ ،‬مردسالاری ز ‌نستیز هنوز در سرتاسر جهان‪ ،‬نظام حاکم است‬
‫تنانه به نهایتی از تاریخ‪ ،‬عرفان و معنویت می‌رساند‪ ،‬به گونه‌ای که‬ ‫تردیدی نیست؛ ولی مردسالاری مذهبی به مراتب در این ستیزه‌گری‬
‫پایان ‌هّهای این اشعار در عین حال که هم چنان تنانگی خود و زنانگی‬ ‫خشن‌تر و بی‌رحم‌تر است‪ .‬و این امر را هم در یهودیّت و مسیحّیت‬
‫شاعر را پاس م ‌یدارد‪ ،‬او را – و ما را – به فراتر رفتنی از پهنٔه پوست‬ ‫می‌توان دید و هم در اسلام‪ ،‬چنانکه در ایران امروز به رأی‌العین‬
‫رهنمون می‌شود که به هیچ روی نفی آن نیست‪ ،‬بلکه سوق دادن‬ ‫می‌توان مشاهده کرد‪ .‬این که دختران هم‌وطن و ه ‌مزبان فرخزاد‪،‬‬
‫آن به سوی کمالی است که سرانجام دوگانگی میان «تن» و «جان»‬ ‫زنانی که امشب از آن‌ها سخن خواهیم گفت‪ ،‬در دوران مرد سالاری‬
‫را یکسره از میان برخواهد داشت‪ ،‬و عاشق و معشوق را‪ ،‬حاضر یا‬ ‫خشن مذهبی سر‌برکنند و با سرافرازی بگویند «ما زنیم» ‪ -‬آن هم به‬
‫غایب‪ ،‬به جایی خواهد برد که‪ ،‬دقیقاً‪ ،‬تعبیر رؤیای فروغ است‪ ،‬آنجا‬
‫که معشوق خود را «با جان خود آمیخته» و «از گور من‌انگیخته»‬ ‫زبان شعر – به راستی شهامت بسیار م ‌یطلبد‪.‬‬
‫بنابراین اجازه بدهید جست و جوی خود را برای یافتن زنانگی در‬
‫می‌خواند‪:‬‬ ‫میان دختران فروغ از نهفت خلوت زنان شاعر امروز آغاز کنیم‪ .‬ماندانا‬
‫زندیان شاعر‪ ،‬پزشک و روزنام ‌هنگار است و با خانواده‌اش در شهر‬
‫آه‪ ،‬ای با جان من آمیخته‬ ‫لو ‌سانجلس زندگی م ‌یکند‪ .‬او در چهارمین کتاب شعر خود‪ ،‬با عنوان‬
‫ای مرا از گور من انگیخته‬ ‫چشمی خاک‪ ،‬چشمی دریا‪ ،‬که در سال ‪ ۲۰۱۲‬توسط نشر ناکجا در‬
‫پاریس منتشر شده‪ ،‬در بخشی با عنوان «در قلب من درختی است»‬
‫(از «عاشقانه»)‬ ‫شعر کوتاهی دارد که با شمارٔه «هجده» مش ّخص شده‪ .‬متن شعر‬

‫و ساختار مفهومی این بیت چنان است که مصراع دوم به آسانی‬ ‫چنین است‪:‬‬
‫می‌توان گفت‪:‬‬
‫هجده‬
‫«ای مرا از گور “تن” انگیخته»‪.‬‬
‫سبز را می‌گشایی‬
‫و نجوا می‌کنی جغرافیای اندامم را‪.‬‬
   23   24   25   26   27   28   29   30   31   32   33