Page 26 - Issue No.1388
P. 26
ادبیات دربارهی شعری از مهدی اخوان ثالث و پارهای مسائل دیگر
26
هیچ چیز نیست ،وقتی همٔه دورههای آدمی یک شکست مکرر و مقدر محمدعلی حسنلو نقد سال / 23شماره - 1388جمعه 6نیدرورف 1395
است ،پس جزء نم یتواند جز به خویش به چیزی دیگر بیندیشد(( .کل))
از حوزٔه ذهنی و اندیشگیش دور م یشود .احساس و اندیشه بر درد درون در شعری به نام "میراث" مهدی اخوان ثالث در بندهای آغازین این شعر
فرد منفرد و مجزا متمرکز م یشود .زیرا ((کل)) خود همان مجموعٔه اوضاع که سراسر صحبت دربارٔه میراثی از گذشتگان است ای نگونه آغاز م یکند:
و احوال موقعیت خصمانه است .نه زمان را در این ((کل)) م یتوان درک پوستینی کهنه دارم من
کرد ،و نه انسان را .نه زندگی را در این کل م یشود واحدی پیوسته و یادگاری ژندهپیر از روزگارانی غبارآلود
همبسته دید و نه جهان را .پس انسان نیز ،خودب هخود ،نم یتواند جز در سالخوردی جاودان مانند
بند خویش باشد .در چنین دستگاه ذهنی و باوری ،همبستگی اجتماعی مانده میراث از نیاکانم مرا ،این روزگار آلود.
اخوان دایرٔه تاثیرگذاری این میراث جاودان (!) را همی نطور بسط داده و
به مفهوم نو نم یتواند جایی داشته باشد". م یگوید:
مختاری از شک لگیری امر نو صحبت م یکند از اینکه تا وقتی کل سعی جز پدرم آری
م یکند حاکمیت کامل خودش را ب یکم ُو کاست مسلط کند جزء راهی من نیای دیگری نشناختم هرگز
ندارد جز اینکه به درون خود برود و وضعیت حالی که در آن زندگی نیز او چون من سخن م یگفت.
م یکند به کلی برایش سبب ب یتفاوتی شود .پرویز شهریاری در کتاب من سپردم زور ِق خود را به آن توفان و گفتم هرچه باداباد. همچنین دنبال کن تا آن پدر ج ّدم،
نگاهی به تاریخ ریاضیات ایران م یگوید " :تنها خیام نیست که چه در آیا این باداباد گفتن و تقدیر رق مخورده را پذیرفتن در رباعیات خیام نیز به کاندر اَخم جنگلی ،خمیازٔه کوهی
رباع یها و چه در نوشت ههای خود ،از اوضاع و احوال زمان شکوه م یکند. روز و شب م یگشت ،یا م یخفت.
اگر دفتر زندگی صاحبان فرهنگ و بزرگان دانش و ادب این سرزمین را چشم نم یخورد .زمانی که افسردهدل و غمگین م یگوید: پدر ج ّدی که اخوان از آن صحبت م یکند لزوما یک پدر جد خونی یا
ورق بزنیم ،نم یتوانیم کسی را بیابیم که قهر زورمندان و زهر جاهلان او ای دل چو زمانه م یکند غمناکت نسبت نسبی نیست .او در بندی دیگر از همین شعر تاریخ را خطاب قرار
را نیازرده باشد" .و بعد از ابوریحان بیرونی در کتاب تحقیق ماللهند نقل ناگه برود ِز تن روان پاکت م یدهد:
م یکند که " :طبیعتد لها بر عشق بهدانش استوار است و خمیری وجود لیک هیچت غم مباد از این،
آدمی از ضد دانش ،یعنی نادانی ،بیزار است .ولی زمان ما چنین نیست و از بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند ای عموی مهربان ،تاریخ
آ نجا که عکس آن رواج دارد ،چگونه ممکن است دانش در آن پدید آید زان پیش که سبزه بردمد از خاکت پوستینی کهنه دارم من که م یگوید.
و یا دانشمندی نوخاسته به ظهور رسد ،زیرا آنچه داریم ،ماندٔه دورا نهای از نیاکانم برایم داستان ،تاریخ!
یا وقتی که خردمندان را در رنج ُو تنهایی م یبیند آنچنان ب یاهمیتی و نیاکان یک شاعر کیست؟ نیاکانی که شاعر پیوسته باز م یگردد و از آ نها
جوانی دانش است " ... ب یتفاوتی بر روانش غلبه م یکند که دیگر آن منطق ریاضی و مبتنی بر و سرنوشتشان برایمان صحبت م یکند .جز این است که بعضی از آ نها
گویا ما با مشکلی کاملًا تاریخی روب هرو هستیم نه تنهادر شعر بلکه احتمالاً م یتوانند شاعرانی چون خو ِد او َو وص فهای نقل شده از زندگیشان باشد
در تمامی زمین هها چون شعر چیزی جدا از شرایط و مناسباتی نیست استدلالش نیز تحت تأثیر همین شرایط تسلیم بودن قرار م یگیرد: که حالا به گوش شاعر رسیده است .یکی از این وص فها شاید عمر خیام
که در طول تاریخ بر اجتماع هر کشوری گذشته و تاثیرات آن با صبر و چون چرخ بکام یک خردمند نگشت باشد .کالین اُ.رنان در کتاب تاریخ علم انتشارات کمبریج دربارٔه زندگی
حوصله قابل پیگیری و ردیابی است ،شواهد ذکر شده ما را شاید متقاعد خیام م یگوید" :هنگامی که خیام در اصفهان بود ،باید نقش ستارهخوان
کنند به اینکه بخش مهمی از زندگی هر هنرمند یا دانشمندی جو غالبی تو خواه فلک هفت شمر خواهی هشت In touch with Iranian diversityدربار را نیز بازی م یکرد؛ ولی او خود ابداً به این کار اعتقاد نداشت و
است که در آن زندگی کرده و چون جو غالب عموماً روندی پیوسته چون باید ُمرد و آرزوها همه ِهشت آن را صرفاً از جنب ههای نامطلوب وظایف خود م یدانست .او نه تنها به
ستارهخوانی ب یاعتقاد بود بلکه در موارد دیگر نیز دستکمی از آزاد اندیشان
نداشته ُو گسسته بوده شاید به خیام حق بدهیم که بگوید: چه ُمور خورد بگور و چه گرگ به دشت نداشت ،چنان که رباعیات معروف او گواهی م یدهد .ف یالواقع ب یدینی
چون عهده نم یشود کسی فردا را بی دلیل نیست که بولنت آتالای در کتاب" مونالیزا و ریاضیات" با تکیه آشکار او مسلمانان راشد را به خشم آورد و وقتی سلطان در سال ۱۰۹۲
حالی خوش دار این د ِل پُر سودا را بر دلایلی که از مضامین رباعیات خیام استخراج شده تسلیم شدن در میلادی درگذشت او مورد ب یمهری دربار قرار گرفت و دیگر وجهی برای
می نوش بماهتاب ای ماه که ماه برابر مقدرات و برتری دادن ایمان و اعتقاد بر عقل و منطق را جزء عوامل ادارٔه رصدخانه تخصیص داده نشد .خیام برای رهانیدن خود از اتهام
بسیار بتابد و نیابد ما را اصلی افول علم در ایران در اواخر قرن پانزدهم میلادی م یداند " :دوران ب یدینی ناچار شد گا مهای مشخصی بردارد؛ ف یالمثل رخت سفر بربست
شکوفایی و باروری علوم و ریاضیات اسلامی چندین قرن پس از خیام، و به زیارت مکه رفت .ظاهراً او در تالیفات فلسفی خود نیز همین نیت
و از طرفی اگرچه لازم است به چرای یهای این مسائل و حل آ نها و با عصر ترکان عثمانی در قرن پانزدهم ادامه یافت .ب یشک در طول را دنبال م یکرده است .سرانجام خیام به مرو رفت که پایتخت جدید
بیندیشیم به اخوان شاعر سی هپوش قبیله نیز باید خوب گوش بدهیم بخش قابل توجهی از هزاره ،دانشمندان مسلمان به مراتب جلوتر از سلجوقیان بود؛ و در سال ۱۱۳۱میلادی در هما نجا درگذشت" .جز این
وقتی که در پایان شعر به آیندگان هشداری م یدهد و همین هشدار همپایان اروپایی خود بودهاند ،ولی نشان ههای شروع تغییر در این شرایط شرح حال که از تاریخ علم کمبریج به گوش ما رسیده است خود خیام
خود نشان های است بر اینکه شاعری چون اخوان پیوسته در گذشته ایران در اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم میلادی رفته رفته ابتدا در نیز در پیشگفتار کتاب جبر و مقابله م یگوید ":دچار زمان های شدهایم
باستان و زیبای یهایی که به زعمش ستودنی بودهاند غرق نشده ،از آینده فلورانس آشکار شد ،و بعد متعاقب آن با ظهور انقلاب علمی در قرن که اهل دانش از کار افتاده ُو جز اندکی ،که از مرگ جان به در بردهاند،
بعد شدت گرفت .گمان ههایی پیرامون علل افول علم در تمدن اسلامی کسی نمانده که از فرصت برای بحث ُو پژوه شهای علمی استفاده کند.
نیز خبرهایی داشته و اما شاید بیش از این در توانش نبوده: مطرح شده است .یکی از آ نها تسلیم شدن در برابر مقدرات به صورت برعکس ،حکیم نمایان دورٔه ما ،همه دس تاندرکارند که حق را با باطل
پوستینی کهنه دارم من، فراگیر در تمدن اسلامی را عامل این پدیده دانسته و آ نرا در مضامین بیامیزند ،جز ریا ُو تدلیس کاری ندارند ،اگر دانش ُو معرفتی هم دارند،
مالیخولیایی و پریشانی رباعیات خیام منعکس م یداند .بحث دیگری که صرف غر ضهای پست جسمی م یکنند .اگر با انسانی روب هرو شوندکه در
یادگار از روزگارانی غبارآلود نسبتاً قان عکنندهتر است ،ظهور جنبش روشنفکری قرن دوازدهم بغداد، جس توجوی حقیقت ،راسخ و صادق است ،روی از باطل ُو زور بگرداند و
مانده میراث از نیاکانم مرا ،این روزگار آلود. که ایمان و اعتقادات را بر منطق و شهود عینی ارجح م یدانست ،عامل این به ریا و مرد مفریبی گرایشی نداشته باشد ،او را ریشخند م یکنند و کوچک
تغییر م یداند .این جنبش توسط امام محمد غزالی ،یک ایرانی هموطن م یشمارند ." ...شکوههایی که خیام در پیشگفتار جبر و مقابله م یکند،
های ،فرزندم! معاصر خیام ،که عیناً بسان طالبان روزگار ما طرفدار بنیادگرایی بود، در مضامین رباع یهایش نیز کم جلوه ندارند .رباعی زیر که البته منسوب
بشنو ُو هشدار ترویج شد .آخرین مسبب این افول یا عامل نهایی این تغییر را م یتوان در به خیام است به نقل از آقای پرویز شهریاری در کتاب نگاهی به تاریخ Vol. 23 / No. 1388 - Friday, Mar. 25, 2016
بعد من این سالخور ِد جاودان مانند دگرگون یای جس توجو کرد که فلسفه فرهنگ اسلامی را تحت تأثیر قرار ریاضیات ایران در اشاره به زندگی خیام ذکر شده است:
با بر و دوش تو دارد کار. داد" .صرفنظر از پذیرفتن تمام یا لااقل بخشی از حر فهای آقای آتالای چون نیست در این زمانه سودی ِز خرد
در فرهنگ ما نوعی تقدیرگرایی وجود دارد ،که خود را در آثار شاعران نیز جز ب یخرد از زمانه ،بر م ینخورد
متن کامل شعر مهدی اخوان ثالث: بسیار بروز داده است .این تقدیرگرایی ما را در وضعیت حال و شیفت هگی ای دوست بیار آنچه خرد را ببرد
به گذشتٔه زیبای از دست رفته نگه م یدارد (گذشت های که لازم است باشد که زمانه سو ِی ما ،به نگرد
میراث یکبار به درستی کندُوکاو شود تا ما به خودشناسی بهتر و دقی قتری از آرزو ،آرزوی اینکه زمانه اوقات بهتری را کاش برای ما رقم بزند ،معلوم
پوستینی کهنه دارم من وضعیت فعلی خودمان برسیم در بسیاری از شعرهای اخوان این گذشته بر نیست که این آرزوی دور که قر نها را طی کرده و همچنان باق یست
یادگاری ژندهپیر از روزگارانی غبارآلود هم هچیز مسلط است) و عموماً آینده است کهدر این میان قربانی م یشود. کی خواهد آمد تا تقریباً ده قرن پس از خیام ،اخوان مجبور نباشد با طرز
سالخوردی جاودان مانند فکری بسیار نزدیک به نگرش خیام بگوید:
مانده میراث از نیاکانم مرا ،این روزگارآلود سا لها زین پیشتر من نیز سا لها زین پیشتر در ساحل پُر حاصل جیحون
جز پدرم آیا کسی را م یشناسم من خواستم کین پوستین را نو کنم بنیاد کوشید، جان ُو دل بس پدرم از
کز نیاکانم سخن گفتم؟ با هزاران آستین چرکی ِن دیگر برکشیدم از جگر فریاد: ُکند بنیاد. پوستین نو تا مگر کین 26
نزد آن قومی که ذرات شرف ،در خانٔه خونشان او چنین م یگفت و بودش یاد:
کرده جا را به ِر هر چیز دگر ،حتی برای آدمّیت ،تنگ ((-این مباد! آن باد!)) داشت ک مکم ش بکلاه و جبٔه من نوترک م یشد،
خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن ،که من گفتم. ناگهان توفان ب یرحمی سیه برخاست... کشتگاهم برگ ُو بر م یداد.
شاعر ،منتقد و مترجم معاصر محمد مختاری نیز دربارٔه این راه و روش ناگهان توفان خشمی باشکوه ُو سرخگون برخاست.
جز پدرم آری خیامی حاکم بر شعر اخوان م یگوید " :اخوان اما راه حل خویش را برای
من نیای دیگری نشناختم هرگز همین زندگی و زمان و انسان برگزیده است ،و از آغاز در شعرهایش ،چه
نیز او چون من سخن م یگفت پیش از شکست ،و چه پس از شکست ارائه کرده است .شاید این راه حل
همچنین دنبال کن تا آن پدر ج ّدم از سرناگزیزی ،و به سبب حل ناشدگی آن ((تناقض)) است .شاید هم
کاندر اخم جنگلی ،خمیازٔه کوهی رغبت و تمایل درون است .در هر صورت یک راه اندیشیدن به حیات است
روز و شب م یگشت ،یا م یخفت. چیزی است که از آدمی با این بینش ،در چنین وضعی و در برابر چنین
این دبیر گیج و گول و کوردل :تاریخ تقدیری ،بر م یآید .همین است که هست .وقتی زندگی چنان است که
تا ُمذ ّهب دفترش را گاهگه م یخواست تصور شده است .وقتی هی چکاری نم یشود کرد ،وقتی امید و اطمینان به
با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
رعشه م یافتادش اندر دست