Page 24 - Issue No.1375
P. 24
گف توگوی شهروند ب یسی با مهدی مرعشی سال / 23شماره - 1375جمعه 4ید 1394
24
راوی داستان من آزادی م یخواهد
«رسم این زن سکوت است» ،رمان جدید مهدی مرعشی ،اثری عاشقانه
اســت که با موضوع مهاجرت پیوند م ییابد .راوی داســتان با این تصور
ایران را پشــت سر گذاشته که در سرزمین جدید رابطه تازه شک لگرفته
خود را با معشــوقش کامل کند ،اما در سرزمین کانادا ،سگون تگاه جدید
راوی ،هیچ نشــانی از معشوق خود نم یبیند تا به این ترتیب تلاش برای
پیدا کردن او آغاز شود.
مهدی مرعشی ســاکن مونترال است ،جایی که او توانسته «رادیو اینجا،
مونترال» را دایر کند ،رادیویی که محور آن ادبیات است .در همین شهر
نیز رمان «رســم این زن سکوت اســت» را تالیف و با همکاری انتشارات
زاگرس منتشر کرده است.
از دیگر آثار مهدی مرعشی م یتوان مجموع ههای داستان «نفس تنگ» و
«کتابت بهار» و رمان «داستان زرتشت» را نام برد.
گف توگوی شهروند ب یسی با او را م یخوانید.
***
اسم رما نتان هست «رسم این زن سکوت است» .بگذارید بپرسم
که اصلا کــدام زن .جایی در این رمان از او اســم نم یبرید ،اما
سراسر کتاب با او دیالوگ دارید .مثل یک راز م یماند ،یک معما.
این زن کیست؟ چرا همه چیز پیرامون او ای نقدر رازآمیز است؟
عشــقی است که راوی م یبیند و لمس م یکند .جهان ما بیشتر از آ نکه راوی تا جایی که نم یتواند واقعیــت آن جهان جدید را ببیند. اگر طبق متن رمان بخواهم به پرسش شما پاسخ بدهم باید بگویم :شکی
مکان اختلا فها باشــد محل تجمع و ازدحام شباه تهاســت .خوبی در خودتان این راوی را چگونه م یبینید؟ نیســت که زن «هست» .کسی هم نم یتواند حضورش را انکار کند .برای
همه جای دنیا خوبی اســت ،بدی هم همی نطور است فقط زبانشان فرق راوی هم مهم همین «بودن» زن است ،اما این بودن در متن به شک لهای
م یکند .و به همین دلیل اســت که فکر م یکنم نقط هی جدایی آد مها از بچه که هستیم دستمان را م یگیریم به دیوار و بلند م یشویم .بعد که فکر مختلفی هســت .گاهی در ســالن کنفرانس با راوی ه ممکان م یشود و
هم زبان است .اما ای نجا راوی و دخترک چینی زبانی تازه م ییابند ،حتی م یکنیم بزرگ شــدهایم دستمان را از دیوار جدا م یکنیم و راه م یرویم گاهی در پارک یا در خان هاش .م یتوانم بگویم در تمام متن بود ن این زن
از زبان تن هم فراتر م یروند .در جاهایی هر دو به زبان خودشــان حرف اما واقعیت این اســت که دیوار و دســ تآویز همیشه هست ،شک لاش و In touch with Iranian diversityعجین م یشود با بودن راوی .اما ای نکه بود ناش چگونه است برم یگردد
م یزنند (راوی به فارسی و «کی» دخترک چینی به مندرین) تا آن حسی ماهی تاش فرق م یکند .شــکل این دیوار برای هر کســی متفاوت است. بــه تصویری کــه راوی از او برم یدارد و با خود م یبرد به آن ســوترها.
که باید در کلام باشــد میانشان برود و برگردد ،و تازه بهتر حرف هم را شــاعر شعر م یگوید ،نویسنده م ینویســد ،نقاش رسم م یکند و تئاتری رازآمیزبود ناش البته از همین نوع بود ناش م یآید .بود ناش طوری است
م یفهمند .اما رازآمیزی هر دو زن شــاید به نگاه راوی هم برم یگردد .او دنبال صحن های م یگردد تا شــخصی تهاش را آ نجا بســازد .راوی این که تن بــه ثبات نم یدهد ،م یخواهد فرار کند از ایســتایی در تصویری
در هر دو رازهایی م یبیند .از کنار هی چکدامشــان نم یگذرد مگر آ نکه رمان هم همی نطور است .هدفش جس توجوست .اما الزامٔا پایان هم هی ی کدست .برای همین هم از ساکن شدن فرار م یکند .تصویرش مدام در
تصویری از نگاهشان را با خود بردارد و ببرد .اما این تصویرها راز م یشوند، جس توجوها رسیدن نیست .اتفاقٔا فکر م یکنم در هر جس توجو آ نقدر چشــم راوی عوض م یشود .هست ،با رازهایش هست اما نیست .هرچند
که پرســش پیدا م یکنیم ،آ نقدر که ندانســت نهای خودمان را کشف
در ذهن راوی راز م یشوند و انگار راز م یمانند. م یکنیم بیشــتر لذت م یبریم تا زمانی که به جواب م یرسیم .لذت این این «هستن» شاید قاطعیت مطلق است .کسی نم یتواند انکارش کند.
برایم جالب است راوی که در طول رمان نشان م یدهد به سیاست جس توجو بیشتر از آن رسیدن است. هم مهاجر باشی و هم داســتا ننویس ،آ نوقت انتظار م یرود که
و کنش سیاسی دلبســتگی ندارد ،باز ذهنیتی سیاس تزده دارد رنج مهاجرت در آثارت کم و بیش بازتاب یابد .به نظر م یآید که
کــه در دیالو گها و ت کگوی یهایش خــود را عیان م یکند .این البته به نظــرم راوی واقعیت این جهان تازه را هم م یبیند و اتفاقٔا خوب راوی «رسم این زمان ســکوت است» مدام م یخواهد مهاجرت
سیاس تزدگی از کجا ناشی م یشود؟ فکر م یکنید آیا م یتوانیم م یبیند امــا حکایت او همان قص هی «فیل» مولاناســت که هندیان به خودش را توجیه کند .اما این درگیری برای او ِکی تمام م یشود؟
تماشا آورده بودندش و در خان های تاریک جایش داده بودند .نه آ نکسی
آن را ویژگی جمعی ما ایرانیان بدانیم؟ که تمامیت فیل را یک خرطوم م یدانســت اشتباه م یکرد و نه آن کسی اساسا پایانی برای آن م یتوان متصور بود؟
که م یپنداشت فیل بادبزنی است که م یشود با آن از گرمای تموز خلاص
راوی سیاســ تزده نیست ،سیاسی نیســت ،کمی آزادی م یخواهد .اما شد! هر دو درســت م یگفتند .از من بپرسید م یگویم تمام واقعی تهای اگر مهاجر باشــی چیزی از جنس اجبار همیشه در رفتن تو هست ،قطعٔا Vol. 23 / No. 1375 - Friday, Dec. 25, 2015
جس توجوی آزادی همیشه به فعلی سیاسی بدل م یشود .هم هی ما حق جهان از این دســت است .همیشــه بخشــی از واقعیت برای ما آشکار انگشــ تها رو به بیرون بوده ،قطعٔا هــ لات دادهاند ،تا تو چمدان ببندی
داریم در جهانی بنویســیم که در آن کلمات را سانسور نم یکنند و این م یشــود .رضایت ما هم بســتگی دارد به ای نکه دستمان به کجای این و بروی .البته کســانی هم هســتند از این شــش هفت میلیون ه موطن 24
ربطی به سیاست ندارد اما بر زبان آوردن و هر عمل برای رسیدن به این فیل خورده باشد .راوی هم جهان جدید را از همین منظر م یبیند .اگر به خــارج از وطن که از پی چیزهــای دیگر آمدهاند اما در بســیاری از ما
هدف فعلی سیاســی است .ما سیاسی نیســتیم اما از همان بدو تولد نا م مقصدت برسی راضی هستی و اگرنه دیگر جایی از رضایت باقی نم یماند. چیزی است به نام «اجبار» که بیرو نمان م یکند از خاک خودمان .از این
فرزندان ما ،هویت آ نها ،اولین و شخص یترین چیز آ نها بر اساس لیست زمین خورد نهای این راوی تقصیر خودش نیســت البته .م یخوانید در منظر من تفاوت زیادی بین تبعیدی و مهاجر نم یبینم .شاید هم واژهی
ســازمان ثبت احوال جمهوری اســامی و با تأیید «مسئولان مربوطه» متن که کسانی در همان پیادهروی خیابان سنت-کاترین ناغافل تخت های «پرتا بشــده» مناس بتر باشــد .من فکر م یکنم راوی رمان هم دارد به
مشــخص م یشــود .اجازه نداری هر نامی که م یخواهی به فرزند خود را پیــش پاش بلند م یکنند و او نقش زمین م یشــود! واقعیت از نگاه او خودش م یگوید« :تو از سر اجبار آمدهای .حالا ببین م یتوانی بنشینی؟
بدهی .باید آقایان تأیید کنند ،در لیستشــان باشد .این یعنی سیاست از م یتوانی جایی برای خودت پیدا کنی؟» اما پیدا نم یکند .به همین دلیل
همان ابتدا نام ما را شکل م یدهد .انسانی که حق انتخاب نام خود را ندارد، این شکلی است شاید. اســت که مدام باید به خودش بگویــد« :تو آمدی به این دلیل .تو آمدی
پوشــ شاش را هم که برایش تعریف م یکنند ،طرز تفکرش را هم برایش تا دنبال این زن بگــردی» .ای نطور خودش را توجیه م یکند .اما آیا این
تعریف م یکنند ،و کلٔا هم هچیزش را برایش تعریف م یکنند قدم هم که باز شــخصیت زن دیگری که در این رمان نقــش ایفا م یکند، جســ توجو تمام م یشــود؟ نم یدانم .در عالم خارج از متن هم مهاج ِر
م یزند ،حتی وقتی زیر درختان خزا نزده به این مســخرهگ ِی اکتســابی شــخصیتی رازآمیز دارد با این که از زمینــه فرهنگی دیگری قرارگرفته کم دیدهام .آخ ِر آخر ،هرچقدر هم بخواهند بگویند دیگر تعلقی
فکر م یکند باز دارد فعلی سیاسی انجام م یدهد .سیاست البته یک علم برخوردار است ،از شرق آســیا آمده و مدتی هم در جهان غرب به خاکشان ندارند ،آ نجا که سر به دوار م یافتد و م یگویند نقط هی اوج
اســت .در متون کهن ما روزگاری به معنای تنبیه کردن بوده ،جایی هم زندگی کرده .گمانم قرابتی میــان این دو زن وجود دارد اگرچه راســتی است نم اشکی به چشم م یآید و م یگویند :برم یگردیم .این نم
به معنــای تدبیر در امور بوده اما حالا در مملکت ما باز برگشــت هایم به اشک و این جمل هی ت ککلم های نشان از ناتمامی این درگیری دارد؛ شاید
همان معنای کهن کلمه یعنی تنبیه کردن .جوان ما آمده بپرسد ح قاش متعلق به جها نهای متفاوتی هستند .ای نطور نیست؟ نشــان از ای نکه پایانی نیست ،قراری نیســت .حالا کی سعادت سعدی
کجاست ،شده سیاسی .در صورتی که به باور من غیرسیاس یترین حرف نصیبمان بشــود ،کی بشود گفت« :چو بازآمدم کشــور آسوده دیدم»...
جهان همین جمله اســت« :حق من کجاســت» .انگار بپرسی الان که شرق برای غرب یها بوتیک ناشناخت ههاســت ،شگف تزده م یشوند از آن
تشن هام لیوان آب من کجاست ،یا حالا که باران م یبارد چتر من کجاست. و البته بساطی و شــاید هم دکانی هم برای شناسایی آن به راه م یافتد نم یدانم .شاید هم کی کار شیطان است!
در دنیایی که یک نفر تصمیم م یگیــرد و بقیه مقل داند خوابیدن ما هم کــه تازگی ندارد .شــرق اما برای من شــرقی مکان شــباه تها با تمام
سیاسی است ،خوا بهایمان هم سیاسی است حتی اگر به جهانی ماورای اختلا فهاست .از خودم م یپرسم اگر راوی میهمان خان هی زنی رومانیایی جایی در یکی از مصاحب ههایتان به جس توجوی راوی برای عشق
آنچه در آن هســتیم فکر کنیم .هرچند این سیاسی بودن با پایبند حزب شده بود مثلٔا چگونه بود .آیا اصلٔا این ارتباط ممکن م یشد .به گمانم این اشاره کرد هاید .عشق به چی؟ ز ِن غایب؟ به گمانم این عشق در
قرابت از ریش هی هر دو زن م یآید .هر دو زن پایی در شرق دارند .هر دو مهاجرت به دلتنگی تغییر شــکل م ییابد ،به در خود فرورفتن
زن چیزی از فرهنگی آشنا را با خود حمل م یکنند و هر دو زن در دلشان