Page 23 - Shahrvand BC No.1331
P. 23
(شیب ) 23 (شخم) چند شعر از حامد بشارتی
سال / 22شماره - 1331جمعه 1دنفسا 1393 زمان که می گذرد رد پای زنی که برف آورده بود از مجموعه چاپ شده " :رد پای انارها در برف م یماند" انتشارات
از تو دور نمی شوم در انتهای زیتون زار مه شد فرهنگ ايليا 1391
In touch with Iranian diversity زمان که می گذرد من و انتهای زیتون زار
درون مه می دویدیم hamedbesharati@yahoo.com
Vol. 22 / No. 1331 - Friday, Feb. 20, 2015 به تو نمی رسم مه درون ما پیر شده بود
خانه شیب پنهانی دارد ما عصای مه بودیم (گلوله باران . . . .باران)
خودت را به انتهای اندوه رسانده ای در
تو را این آهنگ قدیمی باد از آسمان گلوله می بارید
در از آسمان چترهای سیاهمان
پیش می برد. جاده هایی نارنجی
*** خیس
درون شخم هایی که شخم می خوردند مخفی شده ایم
(آه) ما پیر می شدیم مخفیانه نمی جنگیم
باران پیر می شد و با همه ی پرچم ها و دستمال های سفید
با قطاری که می آید نمی آیی زخم هایمان را می بندیم.
با قطاری که می رود می آیی هفت سالگی دیر می شد
می دوید ***
*** از (مرا ندیده ای با چکمه های سرخ در قلب زمستان)
آبشار
(عطر) انتهای نبودی برف باریده بود!
دنیا تو ندیده ای!
رفتگران عطر پاشیده بر خیابان را جارو می کشن وقتی برف
شب به خوابمان می رسد
شخم چکمه های کودکی را
درخت های کنار خیابان از گریه پر می کند
همه بهارشان را دیوارها شخم می خورند
به ما می گویند. شخم تا شانه هایمان می بارد
*** سقف سنگین می شود
پدر می گفت:
23 روزی آسمان را شخم می زنند شاخه
سنگین می شود
بعد ها نوشتم : مردان روستا به شکا ر می روند
یک مزرعه یاد تو شخم می خورد خون پاشیده بر برف را
برف می پوشاند
در پیشانیم
بعد ها چکمه ها و دستکش های مرا برد کاش آن سالها
عاشق تو بودم.
بعد ها
آغوش تو شخم می خورد.
(صبح)
ساعتم را کوک می کنم
برای صبحی که نمی آید
ولی بیدارمان می کند.
( .....تو).....
باید می نوشتم دوستت دارم
در انتهای کاغذی که نوشتم :
کلید خانه در کفشهای کهنه من است
سال / 22شماره - 1331جمعه 1دنفسا 1393 زمان که می گذرد رد پای زنی که برف آورده بود از مجموعه چاپ شده " :رد پای انارها در برف م یماند" انتشارات
از تو دور نمی شوم در انتهای زیتون زار مه شد فرهنگ ايليا 1391
In touch with Iranian diversity زمان که می گذرد من و انتهای زیتون زار
درون مه می دویدیم hamedbesharati@yahoo.com
Vol. 22 / No. 1331 - Friday, Feb. 20, 2015 به تو نمی رسم مه درون ما پیر شده بود
خانه شیب پنهانی دارد ما عصای مه بودیم (گلوله باران . . . .باران)
خودت را به انتهای اندوه رسانده ای در
تو را این آهنگ قدیمی باد از آسمان گلوله می بارید
در از آسمان چترهای سیاهمان
پیش می برد. جاده هایی نارنجی
*** خیس
درون شخم هایی که شخم می خوردند مخفی شده ایم
(آه) ما پیر می شدیم مخفیانه نمی جنگیم
باران پیر می شد و با همه ی پرچم ها و دستمال های سفید
با قطاری که می آید نمی آیی زخم هایمان را می بندیم.
با قطاری که می رود می آیی هفت سالگی دیر می شد
می دوید ***
*** از (مرا ندیده ای با چکمه های سرخ در قلب زمستان)
آبشار
(عطر) انتهای نبودی برف باریده بود!
دنیا تو ندیده ای!
رفتگران عطر پاشیده بر خیابان را جارو می کشن وقتی برف
شب به خوابمان می رسد
شخم چکمه های کودکی را
درخت های کنار خیابان از گریه پر می کند
همه بهارشان را دیوارها شخم می خورند
به ما می گویند. شخم تا شانه هایمان می بارد
*** سقف سنگین می شود
پدر می گفت:
23 روزی آسمان را شخم می زنند شاخه
سنگین می شود
بعد ها نوشتم : مردان روستا به شکا ر می روند
یک مزرعه یاد تو شخم می خورد خون پاشیده بر برف را
برف می پوشاند
در پیشانیم
بعد ها چکمه ها و دستکش های مرا برد کاش آن سالها
عاشق تو بودم.
بعد ها
آغوش تو شخم می خورد.
(صبح)
ساعتم را کوک می کنم
برای صبحی که نمی آید
ولی بیدارمان می کند.
( .....تو).....
باید می نوشتم دوستت دارم
در انتهای کاغذی که نوشتم :
کلید خانه در کفشهای کهنه من است