Page 24 - shahrvand BC No.1324
P. 24
‫سه شعر از الهام ملک‌پور‬ ‫ادبیات‬ ‫‪24‬‬

‫الهام مل ‌کپور پژوهشگر‪ ،‬ویراستار و نویسند‌های است که در زمینه‌ی‬ ‫شعر‬ ‫به گزینش سپیده جدیری‬
‫حقوق کودکان‪ ،‬حقوق اقلیت‌های جنسی و زنان فعالیت کرده است‬
‫سال ‪ / 22‬شماره ‪ - 1324‬جمعه ‪ 12‬ید ‪1393‬‬
‫و ه ‌مزمان پیرامون ادبیات و حوز‌هی کتاب هم متمرکز بوده است‬
‫باای ‌نوجود‪ ،‬پیش از هرچیز او شاعری است که از دهه‌ی هشتاد به یاد‬

‫می‌ماند‪ .‬تنها کتاب رسمی او‪« ،‬که جامائیکا هم کشوری ست…» در‬
‫ایران و در سال ‪ 1385‬به چاپ رسید‪ .‬پس از آن‪ ،‬اگرچه کتا ‌بهایی‬
‫چون مجموعه‌شعر «بستنی» و «کتاب خور» را در فضای سایبری به‬
‫دست ناشر سپرد و کارهایی از او را در مجموع ‌ههایی چو ن �‪Defend‬‬
‫�‪ing Writes: A collection of writing by human rights defend‬‬
‫‪ ers‬می‌توان سراغ گرفت‪ ،‬ولی با گذشت سالیان و آ ‌نطور که خودش‬

‫م ‌یگوید‪ ،‬او پیش از هرچیز شاعر بوده است و شاعر مانده است‪.‬‬

‫شعر نخست‬

‫‪ ‬‬ ‫بی‌بازگشت‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫م ‌یشنویم‬
‫قوط ‌یهای ماهی کنسرو باز م ‌یشوند‬ ‫‪  ‬‬ ‫‪Vol. 22 / No. 1324 - Friday, Jan. 2, 2015‬‬
‫می‌شنویم تنــها در تاریکیِ گوش ‌ههایی ایستاده‌اند‬ ‫یک دیوار هست که می‌خواهد صدای مرا بشنود‬

‫‪ ‬‬ ‫چه‌چیزی درباره‌ی اشتباه؟‬
‫سرم نم ‌یچسبد به تنم‬ ‫دیوار سا ‌لها در روبه‌رو برای معالجه‌ی قاب‌هایی ‪           ‬که سال‌های در روب ‌هرو را دربرم ‌یگرفتند‬
‫ولی سرم به گوش‌های زیادی چسبیده است‬
‫حالا که تنم کنسرو می‌شود تا گوش‌های زیادی‬ ‫عشق‌های توی شربت لیمو هم‬
‫جاهای دیگری از قلب‪                   ‬سایه‌خورده با شیار آن دست‌های بزرگ‬
‫بشنوم‬
‫هی ‌چچیز جز بستنی به کار نم ‌یآید‬ ‫نم ‌یگذارد نفس بکشد مثل یک نفر ‪          ‬دکتر نم ‌یتواند‬
‫روی پل ‌هها نشسته بودیم‬
‫‪ ‬‬
‫حالا که تنم به این سر نم ‌یچسبد چه خوب این گو ‌شها هم نم ‌یچسبید‬ ‫خبر نرسیده بود هنوز‪          ‬از آن مسافت زیاد‪     ‬بعید‪    ‬یک نفر نرسیده بود هنوز‬
‫حالا که يخ م ‌یزنم‪      ‬انگار ‪ ‬گوش‌هایم ‪                       ‬دارند م ‌یافتند‬ ‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬ ‫دوست دارم دیوار همان او باشد در روب ‌هرویم‬
‫قوط ‌یهای ماهی کنسرو باز م ‌یشوند‬ ‫سر به سین ‌هاش یعنی که این‌همه سال‪             ‬ما گذشتیم و زمان نگدشت‬
‫در مسافت صدایم برای گوش‌هايم آشنا ست‬
‫‪ ‬‬
‫‪ ‬‬ ‫از چند هفته پیش و زمانی شروع شد که‬
‫شعر سه‬ ‫پلیس اسرائیل یک مرد مسلح فلسطینی را‬

‫دستی به من غذا م ‌یدهد‬ ‫با شلیک گلوله‬
‫من پشت میزم توی خانه‌ی اجدادی‪         ‬دیگر نه آن خانه که البته‬
‫جوجه‌های جامانده در لان ‌هام را‬
‫پشت میز‬
‫چون بندبازی که بر هر نفس‬ ‫‪ ‬‬

‫عبدالله نامش بود که صداش م ‌یکنم‬
‫عدالله تو روبه‌روی من ‪                 ‬وقتی سر برم ‌یدارم تو هنوز روبه‌روی من عبدالله‬
‫تو هنوز با همان تیله‌ی نم‌ناک‪        ‬خیره و مغرور نگاه م ‌یکنی‪  ‬آن‌قدر ایستاده‌ای ‪     ‬آن‌قدر که ایستاد‌های‬

‫من عبد تو باشم‪      ‬من باشم در روبه‌رو نشسته‪         ‬گو ‌شداده به انگار‬
‫من برایت چای بیاورم توی آن خرماپز بی‌غروب‬

‫زمان نگذشت عبدالله ‪          ‬که هنوز گردو تا مغز استخوان‬
‫تو رفتی از همان راه که مادرت منتظرت بود‬

‫من سرم را توی کتا ‌بهایم می‌کنم جاهای دیگری از قلب‬

‫چون از آسمان گذشته‪                  ‬آن قدر که ماهی گلی شده‬ ‫‪ ‬‬
‫جوجه‌های گرسنه بر انگش ‌تهای‪            ‬او صدای آخر اسفند‬ ‫شعر دو‬

‫چون بندبازی که می‌میرانند که دوباره‪                 ‬جای هم را م ‌یگیرند‬ ‫جزیر ‌هی مسکونی‬ ‫‪24‬‬

‫آن یکی که دهان باز می‌کند‬ ‫‪ ‬‬
‫‪ ‬‬ ‫سرم به گوش‌های زیادی م ‌یچسبد‬

‫انگار یخبندان است‬
‫هی ‌چچیز جز بستنی به گوش‌هایم نم ‌یچسبد‬
   19   20   21   22   23   24   25   26   27   28   29