Page 27 - Shahrvand BC No. 1267
P. 27
ادبیات/داستانکوتاه حالا وقت خواب نیست آقای همینگوی!
27
واژگان اســت .صرف ساختن و پرداختن شخصیت هایی که قرار رحمان چوپانی
است در یک داستان یا یک رمان تنها یک یا چند قدم راه بروند.
یا چند لحظه در گوشه ای بنشینند وچیزی بگویند.نگاهی کنند،
آهی بکشند ،اشکی بریزند ویا حتی سکوت کنند ...این شخصیت
سال مکیوست یب /شماره - 1267جمعه 8رذآ 1392 ها اغلب وقت نشــناس و خود شــیفته اند .برای ورود به ذهن و
روح من و شــما اجازه نمی گیرند.کاری ندارند که سواره اید یا شــک نکنید که همینگوی می خواست درس بزرگی به ما بدهد
پیاده ،ســیرید یا گرسنه ،در منزل هستید یا در خیابان ،تنهائید وقتی در کتاب «پاریس :جشن بیکران » می نویسد ... «:به این
یــا در میان جمع .اغلب با هیاتی غریب به ســراغتان می آیند و نتیجه رســیده بودم که باید درباره ی هــر چیزی که می دانم
آن وقت گرفتاری شــما دوچندان می شود .شما میزبان مهمان داســتانی بنویسم »)۱( .او در این کتاب به ما یادآوری می کند
ناخوانده ای هستید که سر و وضع حرف هایش برای شما بیگانه کــه هریک از ما می توانیم چه داســتان هایی از تجربه هایمان
اســت .رفتار و حرکات او آن چنان غریب است که اگر در جمع بنویســیم و تاکنون ننوشته ایم .همه می دانند که همینگوی تا
دوســتانتان حاضر شود ممکن است با حرف ها و حرکاتش شما پیش از آن که با اســلحه ی شــکاری خوش دستش خودکشی
را مضحکــه ی دیگران کند .شــما روزها و هفته ها وشــاید هم کند ،دســت به کارهای زیادی زد .چیزهــای زیادی آموخت و
ماه هامیزبان این مهمان ناخوانده هســتید .با او هم کاسه و هم تجربه ی فراوانی اندوخت .و همین ها دســت مایه ی نوشــتن
ُســفره اید.جسمتان در جایی ست که روحتان نیست و روحتان داستان هایش شد .اما کسی نمی داند که او تا چه اندازه توانست
کیفتان را به اتاق ببرید.یادتان نرود به محض این که بســتنی ها در جایی ست که جسمتان .همه ی نگاه شما معطوف به حرکات بــه ایده اش عمل کند .من مطمئنم او با انبوهی از ســوژه های
را به بچه ها دادید به آن ها یاد آوری کنید که تا آب نشــده زود و رفتار اوست .او را زیر نظر می گیرید.در حالی که هم زمان باید
بخورند! وقتی آن ها مشــغول خوردن بستنی می شوند شما دور به همسرتان توجه نشان دهید .به او اخم می کنید درست زمانی داستان ِی نانوشته از این دنیا رفت.
از چشمانشــان کتاب ها را از توی کیف درآورده اید و در کنجی که که می بایست با لبخند به سوال فرزندتان پاسخ دهیدو برای زمانی را تصور کنید که همینگوی خســته از ماهیگیری با یک
اصلاح این همه ،نیاز به ســکوت دارید و درســت همان وقت به نیزه ماهی بزرگ به خانه می آید وآن را به همسرش ماری ،نشان
مخفی کرده اید. مهمانی دعوت می شوید. می دهد .ماری انگشتانش را در هم گره می زند و از شدت تعجب
گذشــته از کتاب و مجلات ،بریده ی روزنامه ها و یادداشت های اما این ها تمام درگیری من و شما با جهان کلمات نیست.گاهی
پراکنده را هم می بایســت از دیگر عوامــل نارضایتی اطرافیان یک شــخصیت جایش را به دو یا چند شخصیت می دهد .حالا می گوید :اوه خدای من !
یک نویســنده به حساب آورد .شــما هیچ وقت برای این سوال کشمکش هایی را که برایتان بازگو کردم ،در دو یا ده یا حتا صد همینگوی خطاب به ماری می گوید :فکر کنم بشــه چیز فوق
که آخر ایــن کاغذپاره ها به چه دردی می خورند پاســخ قانع ضرب کنید و ببینید چه بر ســر تولســتوی هنگام نوشتن رمان
کننده ای نخواهید داشت .کمی بعد متوجه می شوید که به طرز جنگ و صلح ،یا دولت آ بادی خودمان درکلیدر آمده است. العاده ای ازش ساخت.
نامحسوسی دارد از حجم یادداشت های پراکنده ی شما کاسته حتمن میدانید کهدر گیری های یک نویسنده تنها با شخصیت و بی آن که آبی به دســت و روی آفتاب ســوخته اش بزند ،به
In touch with Iranian diversity می شود .اما می ترســید اعتراض کنید و این فقدان زنجیره ای ها و یا جهان داســتانی که خلق می کند نیست .بیشتر کوشش اتاق کار ش می رود و مشــغول نوشتن می شود .ماریِ بیچاره
روزنامه ها و یادداشت ها را نادیده می گیرید .دنیای نویسندگی نویسنده در هنگام نوشتن است تا به کمک ساختار و شخصیت برای تمیز کردن آن ماهی به دردســر مــی افتد ،اما چون نمی
مصایب دیگــری را هم به دنبال دارد .مثلن کلکســیون عینک و دیگر عناص ِر داســتانش خواننده را مجذوب کند .این خواننده خواهد خلوت نویســنده ی محبوب ما را به هم بزند از او کمک
های نزدیک بینتان که از شــماره ی پایین شــروع شده و سال در اغلب اوقات کسی نیست جز نویسنده ای که به منظور لحظه نمی خواهد .همینگوی هنوز چند ســطری از داستان نیزه ماهی
به ســال ســیر صعودی طی کرده اند .ویا مچ دردی که دائم ،به ای فراغــت و یا یافتن جرقه ی ذهنــی برای کمک به ادامه ی اش را ننوشــته ،از فرط خســتگی به خواب می رود .ماری مدام
خصوص شب ها سبب ناراحتی شماست و کارهای منتشر نشده داستانش به ســراغ خواندن آثار دیگران می رود .درگیری ها و کارد آشــپزخانه را به مصقله می کشــد تا کا ِر پاک کردن و تکه
ای کــه روزها و ماه های عمرتــان را صرفِآن ها کرده اید و آن کشمکش ها دوباره به سراغش می آیند. تکه کردن نیزه ماهی راحت تر پیش برود .اما از فرط خســتگی
ها همچنان در کشــو میزتان تان مانده اند .شب ها؛ سرگیجه و با این تفاوت که شــخصیت های داستانی که می خواند ،خوش کلافه و مایوس می شــود و تصمیم می گیرد از همسرش کمک
سردرد با شما به رختخواب می آیند و صبح شما را از خواب بیدار ســاخت و گیراست .حالا نویسنده ای که اینجا در مقام خواننده بخواهد .پشت درِ اتاق کارِ همسرش کمی درنگ می کند .در را
می کنند .صبحانه را خورده و نخورده یکی دو کتاب یا مجله ی قرار گرفته دوست دارد بداند خالق اثر ،چطور شخصیت هایش را باز می کند و با کمال تعجب می بیند ،همسرش همان طور قلم
روی میــز را توی کیف تان می گذاریــد و به حال همینگوی و در اثرش به شخصیت هایی جامع بدل کرده است. به دســت و عینک بر چشم بر روی برگ های کاغذ سفید روی
داستان هایش غبطه می خورید .با خود می گویید که ای کاش مشــکل دیگر نویسنده قفسه های پر از کتاب است که از شدت
من هــم مثل همینگوی توان ماهیگیری ،مشــت زنی،گاوبازی، تراکم جایی برای کتاب های تــازه ای که به جمع آن ها اضافه میزش به خواب رفته است...
Vol. 21 / No. 1267 - Friday, Nov. 29, 2013 شــکار و ...را داشتم .آن وقت نیازی نبود صبح زود به اداره بروم می شــوند را ندارند .روی میز،زیر تخت،توی کمد ،و یا هرجایی شــاید بهتر باشد موقتن هم که شــده همین جا همینگوی را با
و تا وقتی که برمی گردم دلواپس داســتان های ناتمامم باشم .... که بشود کتابی گذاشت ،گذاشــته شده و دادِهمسر و فرزند از آن نیزه ماهیِ غول پیکر و همســرش ماری و همین طور دنیای
حالا به بهانه ی سر زدن به ماری و آن نیزه ماهی غول پیکر شما این بابت به هواست .اعتراض آن ها فقط به خاطر این نیست که داستان های نوشته و نانوشته اش به حال خود بگذاریم و به سراغ
کتاب ها بخشــی از فضای آپارتمان کوچک را اشغال کرده اند. داســتان هایی برویم که می تواند از دل دانسته های خودمان (
را با حکایت داستان هایتان تنها می گذارم ... آن هــا خوب می دانند که باعث بیشــتر انگیزه ها و علاقه های دانسته های ما و شما ) بیرون بیاید .حالا می خواهم سعی کنم
در اداره ،وقتی دارم چای ســر ِد بد مزه و بی رنگ روی میز کارم شما همین کتاب ها ست .در غیاب شما پس از ساعت ها بحث و به کمک دانسته هایم داستانی بنویسم .به یاد جمله ای دیگر در
را می نوشــم ،باز هم به ســراغ همینگوی می روم .ماری حتمن گفتگو به این نتیجه می رسند که مسؤل کم حرفی ها و در خود
عینک نزدیک بین همینگوی را از روی چشمان همسرش بر می فرورفتن ها و نوشــتن ها و خط زدن ها و پاره کردن ها و سیگار همان کتاب از همینگوی می افتم.
دارد و او را آهسته صدا می زند .نویسنده ی صاحب نام بیدار می پشت سیگار کشیدن ها کتاب ها یند. « ...حقیقــی ترین جمله ای را که می دانی بنویس ».و حقیقی
شود .برگ های کاغذ روی میزش را مرتب می کند و به نوشتن گاهی شما مجبورید برای کم کردن فشار اطرافیان و یا تغییر جو ترین جمله ای راکه می دانم ومی توانم بنویســم،این اســت؛«
ادامه می دهد .ماری که از دســت همینگوی عصبانی است از او حاکم در آوردن کتاب خریداری شده به خانه مخفی کاری کنید
مــی خواهد که در قطعه قطعه کــردن نیزه ماهی کمکش کند. .به همین خاطر ازمحل کار مســتقیم به کتابفروشی می روید و نوشتن تمام وجود مرا به تسخیر خود در آورده است» .
همینگوی از سر ناچاری ،دست از نوشتن می کشد و می رود تا کتاب یــا کتاب های دلخواهتان را می خرید و توی کیفتان می باور کنید اگر به کافکازدگی متهم نمی شدم ،این عبارت از نامه
گذاریــد .توصیه می کنم در زمان خریدهای این چنینی حتمن ی کافکا به فلیسه را در این جا می آوردم « :من هیچ علاقه ی
نیزه ماهی را قطعه قطعه کند. به این نکته توجه داشته باشید که کتاب هایی را مخفیانه بخرید ادبی ندارم بلکه از ادبیات ســاخته شده ام » .اما چه باید کرد که
شــاید این یکی از آن داستان هایی باشد که قرار بود همینگوی کــه ضخامت چندانی ندارنــد و الا برآمدگی کیف تان اطرافیان احساســی به من می گوید بهتر است که به گفته ی همینگوی
بنویسد و ننوشــت .یا شاید هم ماری نگذاشت که بنویسد .حالا را کنجــکاو می کند .در هنگام خرید هــای مخفیانه باید جانب بسنده کنم «.حقیقی ترین جمله ای را که می دانی بنویس ».و
او دارد در آشــپزخانه کارد به مصقله می کشــد .قصد او کمک احتیاط را رعایت کنید؛ ســعی کنیــد برای اطرافیان هم چیزی من حقیقی تر از این جمله چیزی در چنته ندارم؛« نوشتن تمام
به ماری اســت یا پیداکردن جمله ای حقیقی برای نوشتن یک بخریــد تا هنگام ورودتان به خانه متوجه ســنگینی و برآمدگی
کیف حامل کتاب نشــوند .بهترین گزینه برای خرید در چنین وجود مرا به تسخیر خود در آورده است» .
داستان دیگر؟ هماتنوُوگع بل براراییههممسسرتراانن بچه موارد حساسی می تواند بستنی برای من بر این باورم که نویســندگی پیش از آن که نقل وقایع باشد،
27 اردیبهشت ۹۲ های باشــد .دســته گل بزرگی را با گل مکاشــفه است .معلوم نیست نویسنده به حکم چه کسی خود را
--------------- مجاز می داند دست به خلقِ ُخلق های گوناگون بزند و شخصیت
پاریس :جشن بیکران /ارنست همینگوی /مترجم :فرهاد غبرایی هایــی را خلق کند .او با کلماتی که در کنار هم می چیند ،اثری
در قالب داســتان کوتاه و رمان می آفرینــد .زندگی من ،دقیق
ببرید تا در فاصله ی خیره شــدنش به دسته گل… شما بتوانید تــر بگویم ،بخش عمده ای از اوقات زندگی من وشــما که می
خواهیم به توصیه ی همینگوی درباره ی هر چیزی که می دانیم
داســتانی بنویسیم ،صرف همین ساخت و ساز و چینش واژگان
شده است .واژگانی که چندان هم به راحتی به دست نمی آیند.
یا تن به ســازگاری با واژه ی قبل و بعد خود نمی دهند .بخش
عمده ای از زندگی من و شــما صرف ســر و کله زدن با همین
27
واژگان اســت .صرف ساختن و پرداختن شخصیت هایی که قرار رحمان چوپانی
است در یک داستان یا یک رمان تنها یک یا چند قدم راه بروند.
یا چند لحظه در گوشه ای بنشینند وچیزی بگویند.نگاهی کنند،
آهی بکشند ،اشکی بریزند ویا حتی سکوت کنند ...این شخصیت
سال مکیوست یب /شماره - 1267جمعه 8رذآ 1392 ها اغلب وقت نشــناس و خود شــیفته اند .برای ورود به ذهن و
روح من و شــما اجازه نمی گیرند.کاری ندارند که سواره اید یا شــک نکنید که همینگوی می خواست درس بزرگی به ما بدهد
پیاده ،ســیرید یا گرسنه ،در منزل هستید یا در خیابان ،تنهائید وقتی در کتاب «پاریس :جشن بیکران » می نویسد ... «:به این
یــا در میان جمع .اغلب با هیاتی غریب به ســراغتان می آیند و نتیجه رســیده بودم که باید درباره ی هــر چیزی که می دانم
آن وقت گرفتاری شــما دوچندان می شود .شما میزبان مهمان داســتانی بنویسم »)۱( .او در این کتاب به ما یادآوری می کند
ناخوانده ای هستید که سر و وضع حرف هایش برای شما بیگانه کــه هریک از ما می توانیم چه داســتان هایی از تجربه هایمان
اســت .رفتار و حرکات او آن چنان غریب است که اگر در جمع بنویســیم و تاکنون ننوشته ایم .همه می دانند که همینگوی تا
دوســتانتان حاضر شود ممکن است با حرف ها و حرکاتش شما پیش از آن که با اســلحه ی شــکاری خوش دستش خودکشی
را مضحکــه ی دیگران کند .شــما روزها و هفته ها وشــاید هم کند ،دســت به کارهای زیادی زد .چیزهــای زیادی آموخت و
ماه هامیزبان این مهمان ناخوانده هســتید .با او هم کاسه و هم تجربه ی فراوانی اندوخت .و همین ها دســت مایه ی نوشــتن
ُســفره اید.جسمتان در جایی ست که روحتان نیست و روحتان داستان هایش شد .اما کسی نمی داند که او تا چه اندازه توانست
کیفتان را به اتاق ببرید.یادتان نرود به محض این که بســتنی ها در جایی ست که جسمتان .همه ی نگاه شما معطوف به حرکات بــه ایده اش عمل کند .من مطمئنم او با انبوهی از ســوژه های
را به بچه ها دادید به آن ها یاد آوری کنید که تا آب نشــده زود و رفتار اوست .او را زیر نظر می گیرید.در حالی که هم زمان باید
بخورند! وقتی آن ها مشــغول خوردن بستنی می شوند شما دور به همسرتان توجه نشان دهید .به او اخم می کنید درست زمانی داستان ِی نانوشته از این دنیا رفت.
از چشمانشــان کتاب ها را از توی کیف درآورده اید و در کنجی که که می بایست با لبخند به سوال فرزندتان پاسخ دهیدو برای زمانی را تصور کنید که همینگوی خســته از ماهیگیری با یک
اصلاح این همه ،نیاز به ســکوت دارید و درســت همان وقت به نیزه ماهی بزرگ به خانه می آید وآن را به همسرش ماری ،نشان
مخفی کرده اید. مهمانی دعوت می شوید. می دهد .ماری انگشتانش را در هم گره می زند و از شدت تعجب
گذشــته از کتاب و مجلات ،بریده ی روزنامه ها و یادداشت های اما این ها تمام درگیری من و شما با جهان کلمات نیست.گاهی
پراکنده را هم می بایســت از دیگر عوامــل نارضایتی اطرافیان یک شــخصیت جایش را به دو یا چند شخصیت می دهد .حالا می گوید :اوه خدای من !
یک نویســنده به حساب آورد .شــما هیچ وقت برای این سوال کشمکش هایی را که برایتان بازگو کردم ،در دو یا ده یا حتا صد همینگوی خطاب به ماری می گوید :فکر کنم بشــه چیز فوق
که آخر ایــن کاغذپاره ها به چه دردی می خورند پاســخ قانع ضرب کنید و ببینید چه بر ســر تولســتوی هنگام نوشتن رمان
کننده ای نخواهید داشت .کمی بعد متوجه می شوید که به طرز جنگ و صلح ،یا دولت آ بادی خودمان درکلیدر آمده است. العاده ای ازش ساخت.
نامحسوسی دارد از حجم یادداشت های پراکنده ی شما کاسته حتمن میدانید کهدر گیری های یک نویسنده تنها با شخصیت و بی آن که آبی به دســت و روی آفتاب ســوخته اش بزند ،به
In touch with Iranian diversity می شود .اما می ترســید اعتراض کنید و این فقدان زنجیره ای ها و یا جهان داســتانی که خلق می کند نیست .بیشتر کوشش اتاق کار ش می رود و مشــغول نوشتن می شود .ماریِ بیچاره
روزنامه ها و یادداشت ها را نادیده می گیرید .دنیای نویسندگی نویسنده در هنگام نوشتن است تا به کمک ساختار و شخصیت برای تمیز کردن آن ماهی به دردســر مــی افتد ،اما چون نمی
مصایب دیگــری را هم به دنبال دارد .مثلن کلکســیون عینک و دیگر عناص ِر داســتانش خواننده را مجذوب کند .این خواننده خواهد خلوت نویســنده ی محبوب ما را به هم بزند از او کمک
های نزدیک بینتان که از شــماره ی پایین شــروع شده و سال در اغلب اوقات کسی نیست جز نویسنده ای که به منظور لحظه نمی خواهد .همینگوی هنوز چند ســطری از داستان نیزه ماهی
به ســال ســیر صعودی طی کرده اند .ویا مچ دردی که دائم ،به ای فراغــت و یا یافتن جرقه ی ذهنــی برای کمک به ادامه ی اش را ننوشــته ،از فرط خســتگی به خواب می رود .ماری مدام
خصوص شب ها سبب ناراحتی شماست و کارهای منتشر نشده داستانش به ســراغ خواندن آثار دیگران می رود .درگیری ها و کارد آشــپزخانه را به مصقله می کشــد تا کا ِر پاک کردن و تکه
ای کــه روزها و ماه های عمرتــان را صرفِآن ها کرده اید و آن کشمکش ها دوباره به سراغش می آیند. تکه کردن نیزه ماهی راحت تر پیش برود .اما از فرط خســتگی
ها همچنان در کشــو میزتان تان مانده اند .شب ها؛ سرگیجه و با این تفاوت که شــخصیت های داستانی که می خواند ،خوش کلافه و مایوس می شــود و تصمیم می گیرد از همسرش کمک
سردرد با شما به رختخواب می آیند و صبح شما را از خواب بیدار ســاخت و گیراست .حالا نویسنده ای که اینجا در مقام خواننده بخواهد .پشت درِ اتاق کارِ همسرش کمی درنگ می کند .در را
می کنند .صبحانه را خورده و نخورده یکی دو کتاب یا مجله ی قرار گرفته دوست دارد بداند خالق اثر ،چطور شخصیت هایش را باز می کند و با کمال تعجب می بیند ،همسرش همان طور قلم
روی میــز را توی کیف تان می گذاریــد و به حال همینگوی و در اثرش به شخصیت هایی جامع بدل کرده است. به دســت و عینک بر چشم بر روی برگ های کاغذ سفید روی
داستان هایش غبطه می خورید .با خود می گویید که ای کاش مشــکل دیگر نویسنده قفسه های پر از کتاب است که از شدت
من هــم مثل همینگوی توان ماهیگیری ،مشــت زنی،گاوبازی، تراکم جایی برای کتاب های تــازه ای که به جمع آن ها اضافه میزش به خواب رفته است...
Vol. 21 / No. 1267 - Friday, Nov. 29, 2013 شــکار و ...را داشتم .آن وقت نیازی نبود صبح زود به اداره بروم می شــوند را ندارند .روی میز،زیر تخت،توی کمد ،و یا هرجایی شــاید بهتر باشد موقتن هم که شــده همین جا همینگوی را با
و تا وقتی که برمی گردم دلواپس داســتان های ناتمامم باشم .... که بشود کتابی گذاشت ،گذاشــته شده و دادِهمسر و فرزند از آن نیزه ماهیِ غول پیکر و همســرش ماری و همین طور دنیای
حالا به بهانه ی سر زدن به ماری و آن نیزه ماهی غول پیکر شما این بابت به هواست .اعتراض آن ها فقط به خاطر این نیست که داستان های نوشته و نانوشته اش به حال خود بگذاریم و به سراغ
کتاب ها بخشــی از فضای آپارتمان کوچک را اشغال کرده اند. داســتان هایی برویم که می تواند از دل دانسته های خودمان (
را با حکایت داستان هایتان تنها می گذارم ... آن هــا خوب می دانند که باعث بیشــتر انگیزه ها و علاقه های دانسته های ما و شما ) بیرون بیاید .حالا می خواهم سعی کنم
در اداره ،وقتی دارم چای ســر ِد بد مزه و بی رنگ روی میز کارم شما همین کتاب ها ست .در غیاب شما پس از ساعت ها بحث و به کمک دانسته هایم داستانی بنویسم .به یاد جمله ای دیگر در
را می نوشــم ،باز هم به ســراغ همینگوی می روم .ماری حتمن گفتگو به این نتیجه می رسند که مسؤل کم حرفی ها و در خود
عینک نزدیک بین همینگوی را از روی چشمان همسرش بر می فرورفتن ها و نوشــتن ها و خط زدن ها و پاره کردن ها و سیگار همان کتاب از همینگوی می افتم.
دارد و او را آهسته صدا می زند .نویسنده ی صاحب نام بیدار می پشت سیگار کشیدن ها کتاب ها یند. « ...حقیقــی ترین جمله ای را که می دانی بنویس ».و حقیقی
شود .برگ های کاغذ روی میزش را مرتب می کند و به نوشتن گاهی شما مجبورید برای کم کردن فشار اطرافیان و یا تغییر جو ترین جمله ای راکه می دانم ومی توانم بنویســم،این اســت؛«
ادامه می دهد .ماری که از دســت همینگوی عصبانی است از او حاکم در آوردن کتاب خریداری شده به خانه مخفی کاری کنید
مــی خواهد که در قطعه قطعه کــردن نیزه ماهی کمکش کند. .به همین خاطر ازمحل کار مســتقیم به کتابفروشی می روید و نوشتن تمام وجود مرا به تسخیر خود در آورده است» .
همینگوی از سر ناچاری ،دست از نوشتن می کشد و می رود تا کتاب یــا کتاب های دلخواهتان را می خرید و توی کیفتان می باور کنید اگر به کافکازدگی متهم نمی شدم ،این عبارت از نامه
گذاریــد .توصیه می کنم در زمان خریدهای این چنینی حتمن ی کافکا به فلیسه را در این جا می آوردم « :من هیچ علاقه ی
نیزه ماهی را قطعه قطعه کند. به این نکته توجه داشته باشید که کتاب هایی را مخفیانه بخرید ادبی ندارم بلکه از ادبیات ســاخته شده ام » .اما چه باید کرد که
شــاید این یکی از آن داستان هایی باشد که قرار بود همینگوی کــه ضخامت چندانی ندارنــد و الا برآمدگی کیف تان اطرافیان احساســی به من می گوید بهتر است که به گفته ی همینگوی
بنویسد و ننوشــت .یا شاید هم ماری نگذاشت که بنویسد .حالا را کنجــکاو می کند .در هنگام خرید هــای مخفیانه باید جانب بسنده کنم «.حقیقی ترین جمله ای را که می دانی بنویس ».و
او دارد در آشــپزخانه کارد به مصقله می کشــد .قصد او کمک احتیاط را رعایت کنید؛ ســعی کنیــد برای اطرافیان هم چیزی من حقیقی تر از این جمله چیزی در چنته ندارم؛« نوشتن تمام
به ماری اســت یا پیداکردن جمله ای حقیقی برای نوشتن یک بخریــد تا هنگام ورودتان به خانه متوجه ســنگینی و برآمدگی
کیف حامل کتاب نشــوند .بهترین گزینه برای خرید در چنین وجود مرا به تسخیر خود در آورده است» .
داستان دیگر؟ هماتنوُوگع بل براراییههممسسرتراانن بچه موارد حساسی می تواند بستنی برای من بر این باورم که نویســندگی پیش از آن که نقل وقایع باشد،
27 اردیبهشت ۹۲ های باشــد .دســته گل بزرگی را با گل مکاشــفه است .معلوم نیست نویسنده به حکم چه کسی خود را
--------------- مجاز می داند دست به خلقِ ُخلق های گوناگون بزند و شخصیت
پاریس :جشن بیکران /ارنست همینگوی /مترجم :فرهاد غبرایی هایــی را خلق کند .او با کلماتی که در کنار هم می چیند ،اثری
در قالب داســتان کوتاه و رمان می آفرینــد .زندگی من ،دقیق
ببرید تا در فاصله ی خیره شــدنش به دسته گل… شما بتوانید تــر بگویم ،بخش عمده ای از اوقات زندگی من وشــما که می
خواهیم به توصیه ی همینگوی درباره ی هر چیزی که می دانیم
داســتانی بنویسیم ،صرف همین ساخت و ساز و چینش واژگان
شده است .واژگانی که چندان هم به راحتی به دست نمی آیند.
یا تن به ســازگاری با واژه ی قبل و بعد خود نمی دهند .بخش
عمده ای از زندگی من و شــما صرف ســر و کله زدن با همین