Page 31 - Shahrvand BC No.1247
P. 31
ادبیات/رمان
اینکه کیت به رختخواب رفت ،ناگهاندلشــوره پیدا کردم.داشتمدر برای خانواده های علاقمند باشد. فکر می کنم خیلی پیشتر این تصمیم را گرفته بود.
بیلــی بی و گیلبرت چه نقشــه ای برای نامه هاداشــته اند؟ وقتی اتاق قدم می زدم که کســی به در کوبید .از پنجره داوسی را دیدم و حــالا از ماجراهای عجیب برایت بگویم :خواهران بنوئیت من و کیت 31
ماجــرای قوری پیش آمد ،من و تو هیچکــدام در لندن نبودیم و از خوشحال شدم که به یاد من بوده است .در را که گشودم دیدم با رمی را امروز بعد از ظهر به چای و عصرانه دعوت کردند .برای اولینبار آن
غوغایی کهبه پا کرده اطلاعی نداریم .همه نشریات و روزنامه نگارانی به دیدن من آمده اند تا احوالم را بپرسند .چه مهربان! و چه ناآشنا! ها را می دیدم و دعوت نامه هم عجیب بود .پرسیده بودند «آیا کیت
که از گیلبرت و روزنامه هیو و کرای لندن دل خوشی نداشته اند _که در حیرتم که چطور رمی هنوزدلتنگ فرانسه نشده است .مقاله ای از چشمان تیزبینی برای نشــانه گیری دارد؟ و آیا اصولاً از برنامههای
بایدبگویم تعدادشان نیز اندک نیست _ از این آبروریزی گیلبرت به خانمی بنام ژیزل پلِت ِیر می خواندم که به مدت پنج سال در همین آیینی خوشش می آید؟ »
اردوگاه راونزبروک زندانی سیاســی بوده است .او در نوشته اش به این حیرت زده از ابن پرســیدم آیا خواهران بنوئیت را می شناسد؟ آیا از وجد آمده اند.
ماجــرا را خنده دار یافته و اعلامیه ســیدنی در این مورد نیز به بی نکته اشــاره کرده که زندگی پس از جنگدر فرانســه بسیارمشکل ســامت روانی برخوردارند؟ آیا اشــکالی ندارد کیت را نزد آنان ببرم؟
آبرویی گیلبرت افزوده اســت .باید بدانی نه گیلبرت و نه روزنامه اش است زیرا هیچکس نمی خواهد از آنچه بر تو رفته باخبر شود .همه ابن شــروع به خنده کرد و گفت البته که خواهران بنوئیت سلامت
اهل بخشــش و گذشت نیستند .شعار آن ها این است ،ساکت باش ،اصرار دارند تا با فراموشــی ماجراهای جنگ و اســارت واردوگاه ها ،و عاقلند .گفت به مدت پنج ســال هر تابســتان الیزابت و جین با
لباس هایرسمی و کفش های مخصوص رقص به میهمانی خواهران زندگی را به روال عادی برگردانند. مراقب باش ،و منتظر فرصت باش _که بالاخره خواهد رسید!!
بیلی بی ،معشوقه گیلبرت ،نیز از این بی آبرویی دل خوشی نداشت .دوشیزه پلتیر معتقد است کسانی کهدر این اردوگاه ها زندگی کرده بنوئیت می رفته اند .به من اطمینان داد که خوش خواهد گذشــت.
سال متسیب /شماره - 1247جمعه 22ریت 1392 می توانی تصور کنی که چطور این دونفر با هم نشســته و نقشــه اند ،قصد واگویی سرگذشتشــان را ندارند ،تنها می خواهند دیگران گفت باچایی و شــیرینی عالی از ما پذیرایی خواهد شــد و در آخر
انتقــام ریخته انــد .وظیفه بیلی بی پیدا کردن کاردر اســتیفنز و بداننــد که آنچه بر آن ها رفته واقعیتداشــته و بادیگرگون وانمود برنامه های ســرگرم کننده هم خواهیم داشت .گفت خوشحال است
استارک ،نزدیک شــدن هرچه بیشتر به سیدنی با خوش خدمتی و کردن ،فراموش نمی شود .او می نویسد «فراموشش کن» ،گویی فریاد که رسوم وبرنامه های قدیمی دوباره به جزیره باز می گردند .و توصیه
چاپلوســی،و یافتن هرچه ،هرچه که به تو و سیدنی آسیب برساند همه فرانسویان است« .فراموشش کن ،همه چیز را ،جنگ را ،حکومت کرد که حتماً برویم.
بوده اســت .آن ها می خواستند کاری کنند که همه به شما دونفر ویشی را ،میلیشیا را،درانسی را و یهودیان را .همه آن هااکنون خاتمه مــی بینی که هیچکــدام از این حرف ها به تــو نمی گویند که در
یافته .بعلاوه تو تنها قربانی این رنج ها نبوده ای ،همه در این عذاب میهمانی چه چیز منتظرت هســت .خواهــران بنوئیت دوقلوهایی بخندند.
خوب می دانی که اخبار در دنیای مطبوعات و کتاب چگونه بسرعت مشــترک شــرکت داشــته اند ».او می گوید با توجه به اینتشویق هشتاد و چندســاله انددر نهایت خانمی و اشرافیت .هردو پیراهن
منتشــر می شــود .همه می دانند تو در گرنسی هستی و مشغول فراموشــی عمومی ،تنها کمکی که می توانی بیابیدر میان کسانی های بلند ســیاه ژرژت با دوریقه و سرآســتین هــای مروارید دوزی
کارروی کتابی در باره دوران اشــغال نازی ها می باشــی .در دوهفته است که مانند تو از اردوگاه های نازی جان بسلامت به در بردهاند .آن پوشــیده و موهایسفیدشان را مانند یک قاشــق خامه زده ،بالای
گذشــته گفتگو ها و نجواهاییدرباره یافتن نامه هایی از اسکاروایلد ها خوب می فهمند زندگی در اردوگاه چه معنایی داشت .تو برایشان سرشــان جمع کرده بودند .خیلی دوســت داشتنی هستند سوفی.
درگرنســی ،در میان خبرنگاران و بنگاه های انتشاراتی شنیده می خاطره ای می گویی و آن ها خاطره دیگری دارند تا برایتبگویند .با چایی و شــیرینی خوشمزه وبی نظیری خوردیم و من هنوز فنجانم
شــد (درست است که ســرویلیام آدم پُرگویی نیست ولی راز نگاهدار یکدگر می توانیم سخن بگوییم ،گریه کنیم ،شکایت کنیم ،و خاطره را روی میز نگذاشــته بودم که خواهر بزرگتر (ده دقیقه بزرگتر) بنام
ای از پــس خاطرهدیگر تعریف کنیم .برخی اندوهناک،برخی خنده ایوون گفت «خواهر ،فکرمی کنم دختر الیزابت هنوز خیلی کوچک همنیست).
بیلی بی و گیلبرت فرصتی از این بهتر نمی توانســتند بیابند .بیلی دار و بی ربط ،و برخی تا حدی شاد .گاهی می توانیم با یکدگر بلند اســت ».و ایوت پاسخ داد «فکر می کنم حق با تو باشد خواهر .شاید
بــی نامه ها را می دزدید ،روزنامه گیلبــرت آن ها را چاپ می کرد و بلند بخندیم .او می نویسد آرامشی که با این دوستان مییابد وصف دوشیزه اشتون ما راسرافراز کند .»
و در حالی که نمی دانســتم چه باید بکنم ،شجاعانه گفتم «البته، تووسیدنی سنگ روی یخ شــده بودید .چه بهتر از این؟ چقدر می ناشدنی است.
توانستند به تو و ســیدنی بخندند! در مورد شکایت سیدنی بعدها شاید گذران وقت بادیگر همقطاران برای رمی بسیار مفیدتر از گذران در خدمتم .»
فکری میکردند .و البته ،هرگز ،هیچکدام برای ایزولا و آنچه برسرش وقت در خلوتکده زندگی در جزیره گرنســی باشد .او قویتر بنظرمی «خیلی سپاســگزاریم دوشیزه اشــتون .این نهایت لطف و مهربانی
رســد،دیگر مانند گذشته لرزان و ناتوان نیست ،امادر نگاهش اندوه شماست .در زمان جنگ به خاطر احترام به کشور از این برنامه صرف می رفت نگرانی هم به دل راه نمی دادند.
نظــر کردیم و حالا آرتروز آنقدر آزارمــان می دهد که نمی توانیم در از فکر اینکه نزدیک بود نقشــه شان کاملًا اجرا شود ،حالم بهم می عمیقی موج می زند.
خورد .خدا به آیوور و ایزولا عمر بدهد و البته برجستگی غدهریاکاری آقــای دیلوین و خانم از تعطیلات برگشــته انــد و باید هرچه زودتر برنامه شرکت کنیم .ولی از تماشای آن لذت می بریم! »
برای گفتگــو در باره کیت به ملاقاتش بروم .اما این ملاقات را مرتب ایوت به ســراغ گنجه ای که در گوشــه اتاق بود رفت و ایوون یکی از بیلی بی!
آیوور ســه شنبه به گرنســی پرواز می کند تا کپی نامه هارا با خود بهتاخیر می اندازم زیرا براســتی از اینکــه خواهش مرا رد و کیت را لنگه های در را بســت .تصویر تمام قدی از دوشس ویندسور ،خانم
بیاورد .بعلاوه او یک موش خرمای مخملی زرد با چشم های منجوقی از من بگیرد ،نگرانم .کاش قیافه ام بیشــتر مادرانه بود .چطور است والیس سیمپســون را که به صفحه ای مقوایی چسبیده بود بیرون
ســبز ودندان های صدفی برای کیــت خریده که مطمئنم بادیدن یک لچک پشــت سرم گره بزنم؟ اگر کسی را بعنوان معرف خواست ،آورد و روبروی لنگهدر گذاشت .گمانم عکس را از مجله بالتیمور سان
آن همــه موش خرمایی های دیگر را فراموش و آیوور را در آغوش می حاضری معرف من شوی؟ آیا دومینیک می تواند چیزی بنویسد؟اگر که در سال های ۱۹۳۰منتشر می شد جدا کرده بودند.
In touch with Iranian diversity ایوت به من چهار دارت نقره ای نوک تیز داد و گفت «چشم هایش را گیــرد .تو هم اجازه داری گونه آیوور را ببوســی .ولی بوســه کوچک .می تواند ،می شود نامه ای مثل این در تایید من بنویسد؟
نشانه برو عزیزم» و من نشانه رفتم! تهدیدت نمی کنم ژولیت ،ولی یادت باشد که آیوور مال من است!
«آفرین ،آفرین! ســه از چهار خواهر .تقریبا به خوبی جین هســتی! آقای دیلوین محترم، قربانت،
ژولیت درایهارســت اشتون زن بسیار خوبی اســت .سرحال ،تمیز و الیزابت همیشــه در آخر کار اشتباه می کرد! دوست داری سال دیگر سوزان
هم اینکار را بکنیم؟ » مسئول .توصیه می کنم اجازه دهید مادر کیت مک کنا شود.
داستان ساده و غمگینی است .ایوت و ایوون هردو شاهزاده ولز را می با ادب و احترام،
ســتوده اند« .چقدر دوست داشتنی بود!» «و چقدر زیبا میتوانست جیمز دومینیک استراشان تلگراف از سیدنی به ژولیت
برقصد!» «چقدردر لباس رســمی خوش قیافــه بود!» چنان مردی، بیست و ششم اوت ۹۴۶۱
دیگر هرگز از شهر بیرون نخواهم رفت .باید برای ایزولا و کیت تقاضای در مورد نقشه آقای دیلوین برای نگهداری از میراث کیت در گرنسی چنان شــاهزاده ای ،تا اینکه آن زنیکه دزدیدش« .از تختپادشاهی
برایت نوشته ام؟ شاید نه .او به داوسی ماموریت داده تا گروهیکارگر دزدیدش! تخت و تاجش را از دســت داد!» ایــن ماجرا قلب هردو را مدال کنیم .برای تو هم همینطور .دوستت دارم ،سیدنی
را اجیر و به کار بازســازی و تعمیر قصر بزرگ مشغول شوند .نرده ها شکسته بود.
را تعویض ،نوشــته های روی دیوار و آلودگی های تابلوهای نقاشــی کیت با حیرت به این گفتگوی دونفره گوش می داد .باید هم حیرت از ژولیت به سوفی
را پاک ،لوله کشــی را جدید ،پنجره های شکسته را تعمیر،دودکش می کرد .باید بیشتر تمرین کنم .سالدیگر چهار از چهار!!
و بخاری های دیواری را پاک ،ســیم کشی برسی وسنگفرش تراس و این هدف تازه زندگی من است! بیست و نهم اوت ۹۴۶۱
راهروها تعمیر و اصلاح شوند .این سنگ فرش ها بسیار زیبا و نقش آرزو نمی کردی وقتی جوانتر بودیم با کسانی مثل خواهران بنوئیت سوفی عزیزتر از جانم،
Vol. 20 / No. 1247 - Friday, July 12, 2013 آیوور آمد و برگشــت .و نامه های مادربزرگ فین در قوطی بیسکویت و نگارین بوده اند و آلمانی ها از آن بعنوانهدف تیراندازی اســتفاده آشنا بودیم؟
دوستدار و دلتنگ و... ایــزولا آرام گرفته انــد .من هم تا جایی که می توانــم آرام گرفته ام می کرده اند.
_لااقل تا وقتی ســیدنی نامه ها را بخواند .خیلی مایلم بدانم در باره و چون تا چندســال دیگر هیچکس برای تعطیلات به اروپای مرکزی ژولیت
نخواهد رفت ،آقای دیلوین امیدوار است جزایر کانال بهشت توریست آن ها چه فکر می کند.
مــن در تمام آن روز کذایی با آرامش رفتار کردم ،ولی شــب ،پس از ها شــود .و البته قصر بزرگ کیت می تواند استراحت گاهی مناسب
ﺗﺪرﯾﺲﻣﻮﺳﯿﻘﻰاﯾﺮاﻧﻰ ﻓﺮزﻧﺪان ﺧﻮد را از ﺳﻨﯿﻦ ﮐﻮدﮐﯽ ﺑﺎ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ آﺷﻨﺎ ﺳﺎزﯾﺪ
تﻮسﻂ ﻣﺤﻤد ﻋﺒﺎسی ﺗﺪرﯾﺲ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﮔﯿﺘﺎر
وﯾلﻮن ،سﻨﺘﻮر ،آواز ،تﺌﻮری ﻣﻮسیﻘی ﺗﻮﺳﻂ:
برای تﻌییﻦ وﻗت لﻄﻔﺎ بﺎ تلﻔﻦهﺎی زﯾر تﻤﺎس ﻓرﻣﺎﺋید: ﻣﺤﻤﺪ ﺧﺮازی
ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ604-505-6059: ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ از ﮐﺎﻧﺎدا ﺑﺎ ﺑﯿﺶ از ٢۵ﺳﺎل ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺗﺪرﯾﺲ
ﻣﻨﺰل31 604-980-6049:
ﺗﻠﻔﻦ۶٠۴-۵۵١-٣٩۶٣ :
اینکه کیت به رختخواب رفت ،ناگهاندلشــوره پیدا کردم.داشتمدر برای خانواده های علاقمند باشد. فکر می کنم خیلی پیشتر این تصمیم را گرفته بود.
بیلــی بی و گیلبرت چه نقشــه ای برای نامه هاداشــته اند؟ وقتی اتاق قدم می زدم که کســی به در کوبید .از پنجره داوسی را دیدم و حــالا از ماجراهای عجیب برایت بگویم :خواهران بنوئیت من و کیت 31
ماجــرای قوری پیش آمد ،من و تو هیچکــدام در لندن نبودیم و از خوشحال شدم که به یاد من بوده است .در را که گشودم دیدم با رمی را امروز بعد از ظهر به چای و عصرانه دعوت کردند .برای اولینبار آن
غوغایی کهبه پا کرده اطلاعی نداریم .همه نشریات و روزنامه نگارانی به دیدن من آمده اند تا احوالم را بپرسند .چه مهربان! و چه ناآشنا! ها را می دیدم و دعوت نامه هم عجیب بود .پرسیده بودند «آیا کیت
که از گیلبرت و روزنامه هیو و کرای لندن دل خوشی نداشته اند _که در حیرتم که چطور رمی هنوزدلتنگ فرانسه نشده است .مقاله ای از چشمان تیزبینی برای نشــانه گیری دارد؟ و آیا اصولاً از برنامههای
بایدبگویم تعدادشان نیز اندک نیست _ از این آبروریزی گیلبرت به خانمی بنام ژیزل پلِت ِیر می خواندم که به مدت پنج سال در همین آیینی خوشش می آید؟ »
اردوگاه راونزبروک زندانی سیاســی بوده است .او در نوشته اش به این حیرت زده از ابن پرســیدم آیا خواهران بنوئیت را می شناسد؟ آیا از وجد آمده اند.
ماجــرا را خنده دار یافته و اعلامیه ســیدنی در این مورد نیز به بی نکته اشــاره کرده که زندگی پس از جنگدر فرانســه بسیارمشکل ســامت روانی برخوردارند؟ آیا اشــکالی ندارد کیت را نزد آنان ببرم؟
آبرویی گیلبرت افزوده اســت .باید بدانی نه گیلبرت و نه روزنامه اش است زیرا هیچکس نمی خواهد از آنچه بر تو رفته باخبر شود .همه ابن شــروع به خنده کرد و گفت البته که خواهران بنوئیت سلامت
اهل بخشــش و گذشت نیستند .شعار آن ها این است ،ساکت باش ،اصرار دارند تا با فراموشــی ماجراهای جنگ و اســارت واردوگاه ها ،و عاقلند .گفت به مدت پنج ســال هر تابســتان الیزابت و جین با
لباس هایرسمی و کفش های مخصوص رقص به میهمانی خواهران زندگی را به روال عادی برگردانند. مراقب باش ،و منتظر فرصت باش _که بالاخره خواهد رسید!!
بیلی بی ،معشوقه گیلبرت ،نیز از این بی آبرویی دل خوشی نداشت .دوشیزه پلتیر معتقد است کسانی کهدر این اردوگاه ها زندگی کرده بنوئیت می رفته اند .به من اطمینان داد که خوش خواهد گذشــت.
سال متسیب /شماره - 1247جمعه 22ریت 1392 می توانی تصور کنی که چطور این دونفر با هم نشســته و نقشــه اند ،قصد واگویی سرگذشتشــان را ندارند ،تنها می خواهند دیگران گفت باچایی و شــیرینی عالی از ما پذیرایی خواهد شــد و در آخر
انتقــام ریخته انــد .وظیفه بیلی بی پیدا کردن کاردر اســتیفنز و بداننــد که آنچه بر آن ها رفته واقعیتداشــته و بادیگرگون وانمود برنامه های ســرگرم کننده هم خواهیم داشت .گفت خوشحال است
استارک ،نزدیک شــدن هرچه بیشتر به سیدنی با خوش خدمتی و کردن ،فراموش نمی شود .او می نویسد «فراموشش کن» ،گویی فریاد که رسوم وبرنامه های قدیمی دوباره به جزیره باز می گردند .و توصیه
چاپلوســی،و یافتن هرچه ،هرچه که به تو و سیدنی آسیب برساند همه فرانسویان است« .فراموشش کن ،همه چیز را ،جنگ را ،حکومت کرد که حتماً برویم.
بوده اســت .آن ها می خواستند کاری کنند که همه به شما دونفر ویشی را ،میلیشیا را،درانسی را و یهودیان را .همه آن هااکنون خاتمه مــی بینی که هیچکــدام از این حرف ها به تــو نمی گویند که در
یافته .بعلاوه تو تنها قربانی این رنج ها نبوده ای ،همه در این عذاب میهمانی چه چیز منتظرت هســت .خواهــران بنوئیت دوقلوهایی بخندند.
خوب می دانی که اخبار در دنیای مطبوعات و کتاب چگونه بسرعت مشــترک شــرکت داشــته اند ».او می گوید با توجه به اینتشویق هشتاد و چندســاله انددر نهایت خانمی و اشرافیت .هردو پیراهن
منتشــر می شــود .همه می دانند تو در گرنسی هستی و مشغول فراموشــی عمومی ،تنها کمکی که می توانی بیابیدر میان کسانی های بلند ســیاه ژرژت با دوریقه و سرآســتین هــای مروارید دوزی
کارروی کتابی در باره دوران اشــغال نازی ها می باشــی .در دوهفته است که مانند تو از اردوگاه های نازی جان بسلامت به در بردهاند .آن پوشــیده و موهایسفیدشان را مانند یک قاشــق خامه زده ،بالای
گذشــته گفتگو ها و نجواهاییدرباره یافتن نامه هایی از اسکاروایلد ها خوب می فهمند زندگی در اردوگاه چه معنایی داشت .تو برایشان سرشــان جمع کرده بودند .خیلی دوســت داشتنی هستند سوفی.
درگرنســی ،در میان خبرنگاران و بنگاه های انتشاراتی شنیده می خاطره ای می گویی و آن ها خاطره دیگری دارند تا برایتبگویند .با چایی و شــیرینی خوشمزه وبی نظیری خوردیم و من هنوز فنجانم
شــد (درست است که ســرویلیام آدم پُرگویی نیست ولی راز نگاهدار یکدگر می توانیم سخن بگوییم ،گریه کنیم ،شکایت کنیم ،و خاطره را روی میز نگذاشــته بودم که خواهر بزرگتر (ده دقیقه بزرگتر) بنام
ای از پــس خاطرهدیگر تعریف کنیم .برخی اندوهناک،برخی خنده ایوون گفت «خواهر ،فکرمی کنم دختر الیزابت هنوز خیلی کوچک همنیست).
بیلی بی و گیلبرت فرصتی از این بهتر نمی توانســتند بیابند .بیلی دار و بی ربط ،و برخی تا حدی شاد .گاهی می توانیم با یکدگر بلند اســت ».و ایوت پاسخ داد «فکر می کنم حق با تو باشد خواهر .شاید
بــی نامه ها را می دزدید ،روزنامه گیلبــرت آن ها را چاپ می کرد و بلند بخندیم .او می نویسد آرامشی که با این دوستان مییابد وصف دوشیزه اشتون ما راسرافراز کند .»
و در حالی که نمی دانســتم چه باید بکنم ،شجاعانه گفتم «البته، تووسیدنی سنگ روی یخ شــده بودید .چه بهتر از این؟ چقدر می ناشدنی است.
توانستند به تو و ســیدنی بخندند! در مورد شکایت سیدنی بعدها شاید گذران وقت بادیگر همقطاران برای رمی بسیار مفیدتر از گذران در خدمتم .»
فکری میکردند .و البته ،هرگز ،هیچکدام برای ایزولا و آنچه برسرش وقت در خلوتکده زندگی در جزیره گرنســی باشد .او قویتر بنظرمی «خیلی سپاســگزاریم دوشیزه اشــتون .این نهایت لطف و مهربانی
رســد،دیگر مانند گذشته لرزان و ناتوان نیست ،امادر نگاهش اندوه شماست .در زمان جنگ به خاطر احترام به کشور از این برنامه صرف می رفت نگرانی هم به دل راه نمی دادند.
نظــر کردیم و حالا آرتروز آنقدر آزارمــان می دهد که نمی توانیم در از فکر اینکه نزدیک بود نقشــه شان کاملًا اجرا شود ،حالم بهم می عمیقی موج می زند.
خورد .خدا به آیوور و ایزولا عمر بدهد و البته برجستگی غدهریاکاری آقــای دیلوین و خانم از تعطیلات برگشــته انــد و باید هرچه زودتر برنامه شرکت کنیم .ولی از تماشای آن لذت می بریم! »
برای گفتگــو در باره کیت به ملاقاتش بروم .اما این ملاقات را مرتب ایوت به ســراغ گنجه ای که در گوشــه اتاق بود رفت و ایوون یکی از بیلی بی!
آیوور ســه شنبه به گرنســی پرواز می کند تا کپی نامه هارا با خود بهتاخیر می اندازم زیرا براســتی از اینکــه خواهش مرا رد و کیت را لنگه های در را بســت .تصویر تمام قدی از دوشس ویندسور ،خانم
بیاورد .بعلاوه او یک موش خرمای مخملی زرد با چشم های منجوقی از من بگیرد ،نگرانم .کاش قیافه ام بیشــتر مادرانه بود .چطور است والیس سیمپســون را که به صفحه ای مقوایی چسبیده بود بیرون
ســبز ودندان های صدفی برای کیــت خریده که مطمئنم بادیدن یک لچک پشــت سرم گره بزنم؟ اگر کسی را بعنوان معرف خواست ،آورد و روبروی لنگهدر گذاشت .گمانم عکس را از مجله بالتیمور سان
آن همــه موش خرمایی های دیگر را فراموش و آیوور را در آغوش می حاضری معرف من شوی؟ آیا دومینیک می تواند چیزی بنویسد؟اگر که در سال های ۱۹۳۰منتشر می شد جدا کرده بودند.
In touch with Iranian diversity ایوت به من چهار دارت نقره ای نوک تیز داد و گفت «چشم هایش را گیــرد .تو هم اجازه داری گونه آیوور را ببوســی .ولی بوســه کوچک .می تواند ،می شود نامه ای مثل این در تایید من بنویسد؟
نشانه برو عزیزم» و من نشانه رفتم! تهدیدت نمی کنم ژولیت ،ولی یادت باشد که آیوور مال من است!
«آفرین ،آفرین! ســه از چهار خواهر .تقریبا به خوبی جین هســتی! آقای دیلوین محترم، قربانت،
ژولیت درایهارســت اشتون زن بسیار خوبی اســت .سرحال ،تمیز و الیزابت همیشــه در آخر کار اشتباه می کرد! دوست داری سال دیگر سوزان
هم اینکار را بکنیم؟ » مسئول .توصیه می کنم اجازه دهید مادر کیت مک کنا شود.
داستان ساده و غمگینی است .ایوت و ایوون هردو شاهزاده ولز را می با ادب و احترام،
ســتوده اند« .چقدر دوست داشتنی بود!» «و چقدر زیبا میتوانست جیمز دومینیک استراشان تلگراف از سیدنی به ژولیت
برقصد!» «چقدردر لباس رســمی خوش قیافــه بود!» چنان مردی، بیست و ششم اوت ۹۴۶۱
دیگر هرگز از شهر بیرون نخواهم رفت .باید برای ایزولا و کیت تقاضای در مورد نقشه آقای دیلوین برای نگهداری از میراث کیت در گرنسی چنان شــاهزاده ای ،تا اینکه آن زنیکه دزدیدش« .از تختپادشاهی
برایت نوشته ام؟ شاید نه .او به داوسی ماموریت داده تا گروهیکارگر دزدیدش! تخت و تاجش را از دســت داد!» ایــن ماجرا قلب هردو را مدال کنیم .برای تو هم همینطور .دوستت دارم ،سیدنی
را اجیر و به کار بازســازی و تعمیر قصر بزرگ مشغول شوند .نرده ها شکسته بود.
را تعویض ،نوشــته های روی دیوار و آلودگی های تابلوهای نقاشــی کیت با حیرت به این گفتگوی دونفره گوش می داد .باید هم حیرت از ژولیت به سوفی
را پاک ،لوله کشــی را جدید ،پنجره های شکسته را تعمیر،دودکش می کرد .باید بیشتر تمرین کنم .سالدیگر چهار از چهار!!
و بخاری های دیواری را پاک ،ســیم کشی برسی وسنگفرش تراس و این هدف تازه زندگی من است! بیست و نهم اوت ۹۴۶۱
راهروها تعمیر و اصلاح شوند .این سنگ فرش ها بسیار زیبا و نقش آرزو نمی کردی وقتی جوانتر بودیم با کسانی مثل خواهران بنوئیت سوفی عزیزتر از جانم،
Vol. 20 / No. 1247 - Friday, July 12, 2013 آیوور آمد و برگشــت .و نامه های مادربزرگ فین در قوطی بیسکویت و نگارین بوده اند و آلمانی ها از آن بعنوانهدف تیراندازی اســتفاده آشنا بودیم؟
دوستدار و دلتنگ و... ایــزولا آرام گرفته انــد .من هم تا جایی که می توانــم آرام گرفته ام می کرده اند.
_لااقل تا وقتی ســیدنی نامه ها را بخواند .خیلی مایلم بدانم در باره و چون تا چندســال دیگر هیچکس برای تعطیلات به اروپای مرکزی ژولیت
نخواهد رفت ،آقای دیلوین امیدوار است جزایر کانال بهشت توریست آن ها چه فکر می کند.
مــن در تمام آن روز کذایی با آرامش رفتار کردم ،ولی شــب ،پس از ها شــود .و البته قصر بزرگ کیت می تواند استراحت گاهی مناسب
ﺗﺪرﯾﺲﻣﻮﺳﯿﻘﻰاﯾﺮاﻧﻰ ﻓﺮزﻧﺪان ﺧﻮد را از ﺳﻨﯿﻦ ﮐﻮدﮐﯽ ﺑﺎ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ آﺷﻨﺎ ﺳﺎزﯾﺪ
تﻮسﻂ ﻣﺤﻤد ﻋﺒﺎسی ﺗﺪرﯾﺲ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﮔﯿﺘﺎر
وﯾلﻮن ،سﻨﺘﻮر ،آواز ،تﺌﻮری ﻣﻮسیﻘی ﺗﻮﺳﻂ:
برای تﻌییﻦ وﻗت لﻄﻔﺎ بﺎ تلﻔﻦهﺎی زﯾر تﻤﺎس ﻓرﻣﺎﺋید: ﻣﺤﻤﺪ ﺧﺮازی
ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ604-505-6059: ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ از ﮐﺎﻧﺎدا ﺑﺎ ﺑﯿﺶ از ٢۵ﺳﺎل ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺗﺪرﯾﺲ
ﻣﻨﺰل31 604-980-6049:
ﺗﻠﻔﻦ۶٠۴-۵۵١-٣٩۶٣ :